فرشته ی مهربان عزیز
من منتظر کمکتون هستم ..................:(
نمایش نسخه قابل چاپ
فرشته ی مهربان عزیز
من منتظر کمکتون هستم ..................:(
به نام خدا
تا زماني كه خداوند مهربان را داري نا اميد نشو
از خداوند كمك بخواه و در نماز ها روزانه دعا كن
أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد!(سوره رعد آيه 28)
اين كه هيچ كس اندازه من تنها نيست غلط است تنها تر از شما هم وجود دارد
با پدرت با عطوفت و مهرباني زياد رفتار كن .
اول از رایحه عشق نازنین تشکر ویژه دارم که توجه به اکثر تاپیکها دارد و اینگونه موارد را خبر می دهد .
آزیتای عزیزم
خوبی نازنین ؟
گفتی سخت بود به پذیرش پدر رسیدن ، همین یعنی اینکه واقعاً کار کردی برای رسیدن به پذیرش . و اینجاست که مشتاق می شوی برای فهمیدن گامهای بعدی و این اشتیاق پشتوانه خوبی برای عمل هست .
بگذار بهت بگم که از همین شروع و حرکت آغازین ، شور و نشاط را به درون خود راه داده ای . احوال خود را بنگر، دلم می خواهد احساس و احوالت را بعد از بخشش پدر و رسیدن به پذیرش برایم بازگو کنی . سعی کن از کلماتی استفاده کنی که تا آنجا که ممکن است عمق احساس و احوالاتت را بازگو نماید .
و اما گام بعدی :
لینکهای زیر را به ترتیب و بطور دقیق مطالعه کن و محتوای آنها را خوب هضم کن و حتی از آنها نت و نکته بردار و یادداشت کن و خوب راجع به آنها فکر کرده سعی کن لمس کنی که چه می گویند :
http://www.hamdardi.net/thread-16859.html
http://www.hamdardi.net/thread-16264.html
http://www.hamdardi.net/thread-19992.html
http://www.hamdardi.net/thread-11160-post-106255.html
http://www.hamdardi.net/thread-20593-post-193535.html#pid193535
دقت کن که به ترتیبی که از بالا به پایین لینکها را داده ام مطالعه کنی و تا یکی را خوب درک نکردی و هضم نکردی سراغ لینک بعدی نرو .
منتظر پستت که بیان احساس و احوالت بعد از بخشش و پذیرش پدر هست ، هستم
.
سلام به دوست خوب و عزیزم " فرشته ی مهربان "
به خاطر لینکهایی که تو پستتون واسم گذاشته بودید تا بخونم ممنونم مطالب بسیار جالبی بودن من خوندمشون و حتما دوباره دقیقتر اونا رو مطالعه میکنم و روی موضوعاتش خوب فکر میکنم
و اما در مورد احساس من بعد از بخشیدن پدرم باید بگم که من همون طور که گفتید در مرحله ی پذیرش همه ی مشکلاتی که با پدرم داشتم ، همه ی سخت گیریهاش و رفتارایی که من ازش خوشم نمیومد و .......
رو بهشون فکر کردم ( با مرور خاطرات بدی که ازش داشتم اعصابم شدیدا خورد شد ) و بعد سعی کردم با بعضی دلایل خودمو توجیه کنم مثلا اینکه این سخت گیری های زیاد بابام شاید تا حدودی به جا باشه بلاخره من تنها فرزند خانواده ام و اون خیلی زیاد دوسم داره و نگرانمه ، میترسه یه موقع دوستام از راه به درم کنند :311:،
یا اینکه اگه بابام هیچ وقت واسه خانوادش وقت نذاشته و به فکر تفریحشون نیست و مسافرت نمیریم بخاطر شغلشه که هیچ وقت فرصت این کارو پیدا نمیکنه ، و دلیل اینکه بعضی اوقات بد اخلاقه و حوصله نداره شاید بخاطر اون فشارهای روانی زیاده که شغلش بهش وارد میکنه و .......
من قبلا اصلا از بابام خوشم نمیومد بخاطر همون اخلاقها و رفتاراش .... هیچ وقت دوستش نداشتم
اما بعد از پذیرش دیگه با رفتاراش میتونم کنار بیام و ازش بدم نمیاد دیگه مثل قبل از دستش عصبانی نمیشم
ای کاش بعضی پدر و مادرها میدونستن با این سخت گیریها و نگرانی بیش از حدشون و سلب آزادی از فرزندانشون
چقدر ما بچه ها رو آزار میدن ........ چیزی که ما جوونا بهش احتیاج داریم اینه که خانوادهامون بهمون اعتماد کنند و بهمون آزادی بدهند ... فرزندانتون رو کنترل کنید اما نه اینکه از ترس و نگرانی زیاد اونا رو تو خونه حبس کنید و نذارید بین دوستاشون تو اجتماع باشند
آفـــــــــرین گلم:104::104::104::104::104:
در واقع تکنیکی عمل کرده ای:104: . با تحلیل شناختی و تعبیر مثبت رفتارها ( مثبت اندیشی ) تونستی به پذیرش برسی . باید بگم اگراین رویه را ادامه بدهی و دامنه اش را گسترده کنی ، خیلی خیلی آرامتر و شاداب تر می شوی . سعی کن از همین روش شناخت درمانی برای دیگر مواردی که در زندگی برات تلخ هست استفاده کنی . به مرور خواهی دید که یک احساس خوشایند ناشناخته در درونت شکل میگیره . یه وقتایی حتی در اوج مسئله و مشکل توی قلبت احساس نشاط و شادابی می کنی . هروقت این حالات را پیدا کردی در باره اش صحبت کرده و میگم از کجا ناشی میشه و چه اتفاقی در درونت افتاده . فقط شرط تحقق این حالت اینه که این روندی که در رابطه با پدرت و رفتارهاش داشتی را دامه داده و در موارد دیگر هم به کار بگیری .
حالا در رابطه با پدرت قدم بعدی اینه :
خوب دقت کن و خوبیهایش را پیدا کن ، نقش مثبت وجودش در زندگیتون را پیدا کن و برجسته اش کن ، فکر کن که از آنها چه بهره ها برده اید . پدرت را فقط با این خصوصیات خوبش در نظر داشته باش و موارد منفی را با همان روش بازتعبیر مثبت نگاه کن .
موفق باشی .
.
فرشته ی مهربان عزیز
خیلی خیلی ممنونم از کمکتون:43: ، راه حلتون واقعا به من کمک کرد و اون حس خوشایندی که در موردش صحبت میکنید رو من یه جورایی احساس میکنم .
نقش مثبت پدرم تو زندگیمون فقط اینه که کار میکنه و مخارج زندگیمون رو تامین میکنه اما من توقع بیشتری ازش دارم
وظیفه ی پدری که فقط کار کردن نیست .....
راستی حالا من که به پذیرش رسیدم ، با تنهاییم چیکار کنم دوست عزیز ؟؟؟؟؟
یعنی کاریش نمیشه کرد ؟؟ خوب با این شدت تنهایی من دوباره دپرس میشم
مشکل این جاست که من خیلی از این تنهایی خسته شدم . تحملش واسم سخته
به موضوع تنهایی هم می رسیم عزیزم .
از همین مقدار مثبت بودن پدرت راضی باش و برجسته اش کن ، مطمئناً موارد دیگری هم هست که نیاز به دقت دارد تا بفهمی .
اما در مورد انتظارات بیشتر . نقل قول زیر را بخوان :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیزم من تو شرایطی ام که از بابام انتظار و توقع دارم و بر آورده نمیشه خوب در نتیجه سرخورده و غمگین میشم و احساس کمبود میکنم
یعنی منظورتون اینه که از بابام توقعی نداشته باشم که اگه بر آورده نشد سرخورده نشم . درسته ؟؟؟؟
آخه نمیشه که .... یه پدر وظیفشه که با فرزندانش درست رفتار کنه
امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مامانم داره گریه میکنه ،دلیل گریشو که پرسیدم گفت از این تنهایی و این وضع و رفتارای بد بابات خسته شدم دیگه نمیتونم تحمل کنم ............خیلی دلم واسش سوخت ، حق داره ......
مامانم افسردگی شدیدی گرفته . قبلا از قرصهای اعصاب و آرام بخش استفاده میکرد همش گوشه گیره و حوصله ی هیچ کسو نداره حتی من ..... اصلا نمیشه باهاش حرف زد خیلی عصبیه
من بهش حق میدم افسردگی بگیره 18 ساله داره با این اخلاق گند بابای من و با تنهایی زیاد میسازه و میسوزه ، بابامو فقط تحمل میکنه ...... من هیچ عشقی بین پدر و مادرم نمی بینم ، همش با هم بحث و دعوا دارن ، مامانم از بابام متنفره ... همش میگه اگه میتونستم از بابات جدا میشدم . کاشکی از هم جدا میشدن این طوری هم مامانم راحت میشد هم من .... من از خدامه ...
من هر وقت این وضعیت مامانمو میبینم بدتر دپرس میشم و داغون میشم ، هر کاریم میکنم شاد باشه . آخرش نمیتونم ..... تنهایی و مشکلات خودمم از یه طرف دیگه بهم فشار میاره
بخدا دارم دیوونه میشم ، تو یه خونه ای دارم زندگی میکنم که همش توش یا دعواست یا تنهایی
دارم خفه میشم ..... کمکم کنید تو رو خدا ( البته اگه راهی هست ) :316:
عزیز من ناراحت نشو خیلی از دخترا اینجورین.در واقع دخترا لازم نیست مثل پسرا جنگل و ...برند.همین کلاس هایی که میری خیلی خوبن.به خدا من حتی دیدم پسرایی رو که حتی یک دوستم تو عمرشون نداشتن.حالا شما که دخترید و دانشگاه هم که میرید.وضع شما خیلی هم بد نیست.باهاش کنار بیا.