RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
متاسفانه ما تا ابد باید با مادرشون در یه خونه زندگی کنیم!
این قید تا ابد اشتباه هست شرایط مشابه شما هم وجود داره که پدر خانواده فوت کرده ولی پسر بعد از فوت مستقل شده . پس برای خودتون این کار را غیر ممکن نسازید . برای متقاعد کردن همسرتون برای چنین اقدامی احتیاج به آرامش و در عین حال مهارت بالا هست .
قبل از فوت همسرتون هم شرایط مدیریت بحران هاتون هم به همین شکل بوده یا بعد از فوت ایشان قوت یافته؟
چه مدت هست که پدر همسرتون فوت کرده؟ اگر مدت کمی هیت باید به همسر و مادر همسرتون فرصت بدید وبا گذر زمان مدیریت بحران ها را خودتون به دست بگیرید.
شما می تونید از تاثیرات مثبت مادر همسرتون روی ایشان به نحو احسنت برای خودتون بهره کشی کنید.
از این بابت که انرژی شما در حل مسایل تحلیل نمی ره خود این یک امتیاز هست.
از اونجایی طبق گفته خودتون :
همسرم انسان فوق العاده موفق و مسئولیت پذیری هستند؛ هم در حوزه ی کاری و هم در حوزه ی وظایفی که نسبت به من بر عهده دارند. کاملا حس تعهد ایشون توی زندگی مون مشهوده و من از این بابت واقعا شاکر خداوند هستم.
پس چرا در چنین شرایطی:
چرا مادرشوهر من باید استرس بگیره که فردا کلید خونتون رو بدید؛ خودم میرم یه تعمیرکار می یارم که نکنه من و همسری بخواد دعوامون بشه سر این موضوع! که زودتر غرغرها و ناراحتی همسرم تموم بشه!
باید احساس بدی بهتون دست بده در اینجا شما داری استفاده می کنی و این مادر همسر شماست که داره هزینه می کنه(منظورم مادی نیست)
صلا من دوست دارم همسرم سر این موضوع ناراحت بشه؛ غر بزنه؛ اما پیش خودم؛ به خودم؛ اصلا سر این موضوع دعوامون بشه؛ اما کسی نفهمه؛ اون وقت خودش مساله رو حل کنه و ما دوباره آشتی کنیم!
این دوست داشتن شما مخرب هست .
گفته بودید:
و در ضمن وقتی خودم استرس میگیرم؛ خودم دچار ناراحتی و اضطراب میشم بعد از هر مشکلی؛ وقتی بیشتر به خدا نزدیک میشم بابت حل اون مشکل؛ وقتی دعا میکنم، نذر میکنم؛ پیش مشاور میرم؛ واقعا بعدش احساس خوبی بهم دست میده؛ حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم!
چرا فکر می کنید این احساسات را فقط در این حیطه می تونید تجربه کنید؟به قاعده زیر نگاه کنید:
من وهمسر خوبیم/مشکلی در راه هست/مشکل به وجود میاد/دعوا می شه/مادر همسرم مشکل را حل می کنه
در این حالت احساس بدی به شما دست می ده چون شما قاعده زیر را می خواهید:
من وهمسر خوبیم/مشکلی در راه هست/مشکل به وجود می یاد / دعوا می شه/ خودمون مشکل را حل می کنیم
چرا به قاعده زیر فکر نمی کنی:
من و همسر خوبیم/ مشکلی در راه هست/ من مشکل را شناسایی می کنم /جلوگیری از بروز مشکل می کنم/ دعوا نمی شه
آیا در این حالت نمی تونی به جمله زی برسی:
حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
حتي مي توني از نفوذ مادرشوهرت روي شوهرت براي رفتن از اين خونه استفاده كني.
خيلي ها را مي شناسم كه اين كار را كردند.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"قبل از فوت همسرتون هم شرایط مدیریت بحران هاتون هم به همین شکل بوده یا بعد از فوت ایشان قوت یافته؟"
راستش قبل از فوت هم اصولا همسرم به دلیل تک پسر بودن؛ به مادرش وابسته بود و در شرایط بحران؛ این همیشه مادرش بوده که مسائل رو براش کوچیک و آسون کرده و بهش قوت قلب میداد.
"چه مدت هست که پدر همسرتون فوت کرده؟ اگر مدت کمی هیت باید به همسر و مادر همسرتون فرصت بدید وبا گذر زمان مدیریت بحران ها را خودتون به دست بگیرید."
پدر همسرم دقیقا 9 فروردین 90 بر اثر یه حادثه در محل کار؛ پیش چشمهای خود همسرم فوت کرد. و الان چیزی حدود 11 ماه از اون ماجرا گذشته.
"شما می تونید از تاثیرات مثبت مادر همسرتون روی ایشان به نحو احسنت برای خودتون بهره کشی کنید."
بی نهایت عزیزم؛ میشه این جمله رو برام بازش کنی و مثال بزنی!
ببینید همسر من به هیچ عنوان اجازه ی این کار رو به مادرش نداده و خودش همیشه همه ی کارها و وظایف خونمون رو کاملا به دوش کشیده و انجامش داده؛ اما اینکه اون لحظه ای که این اتفاق افتاده؛ شروع میکنه به غرغر کردن و عصبانی شدن که چرا اصلا باید همچین اتفاقی بیافته و این هزینه در این شرایط زمانی بخواد اضافه بشه؛ خلاصه ناراحت شدن؛ که از نظر من طبیعیه!
وقتی اون لحظه کسی نباشه؛ و من سکوت کنم و به اصطلاح خودمون مظلوم نمایی کنم و همدلی و لوس بازی زنانه؛ ایشون بعد از نیم ساعت آروم شده و همون روز مثلا بعد از ظهر روز تعطیل میره و تعمیرکار رو میاره و همه چیز به دست فراموشی سپرده میشه!
اما وقتی این موضوع رو مادرش فهمید؛ با حالت نگرانی اومد پایین و یه کم همدلی کرد؛ بعدش رفت بالا و شوهرم هم بعد از یک ساعتی رفت بالا و اون جا با حالت عصبانیت گفت که حالا تعمیرکار توی این روز تعطیل از کجا بیارم؟ خلاصه کلی سرزنش و غرغر پیش مادرش و خواهرش که این چه اتفاقی بود که زنم پیش آورد؛ اون لحظه مادرش از من طرفداری میکنه و هی اشاره میکنه که بسه؛ نگو، دیگه ادامه نده؛ خودم میرم تعمیرکار میارم؛ خودم فردا یه فکری میکنم؛ هی میگه؛ هی میگه و این ناراحتی من رو بیشتر میکنه!
نمی دونم میتونم بگم که ناراحتی من از کجاست و بابت چه موضوعیه؟ من از رفتار همسرم در اون شرایط و پناه بردنش به مادرش؛ و اینکه ایشون دائما موضوعات کوچیک و بزرگ زندگی ما رو میدونن ناراحتم!
بعد از ظهر همسرم تعمیرکار آورد و یخچال درست شد و من هم کلی تشکر کردم و همسرم هم بابت رفتار صبحش معذرت خواست و شب با محبت تمام و لحظه های عاشقانه سپری شد!
"از این بابت که انرژی شما در حل مسایل تحلیل نمی ره خود این یک امتیاز هست."
اما من اصلا این موضوع رو دوست ندارم؛ اتفاقا به این شکل انرژی بیشتری از من گرفته میشه؛ و اصولا به نظر من زندگی کردن یعنی همین؛ یه سری مسائل ممکنه پیش بیاد و این زن و شوهر هستند که باهم یا با کمک یک متخصص مشکلاتشون رو حل کنند.
"من و همسر خوبیم/ مشکلی در راه هست/ من مشکل را شناسایی می کنم /جلوگیری از بروز مشکل می کنم/ دعوا نمی شه"
ببین عزیزم؛ خودت هم خوب میدونی که یک سری از مسائل و مشکلات قابل پیش بینی نیستند و ممکنه به صورت کاملا اتفاقی و ناگهانی پیش بیاد؛ و اون جاست که ممکنه خیلی اتفاقات بیافته؛ ممکنه من عصبانی بشم، ممکنه همسرم عصبانی بشه؛ ممکنه اصلا تا چند روز از دست هم ناراحت باشیم، اما ما باید بتونیم خودمون یه راه حل پیدا کنیم برای حل اون!
اصلا برای اینکه دیگه اون مساله تکرار نشه!
"حتي مي توني از نفوذ مادرشوهرت روي شوهرت براي رفتن از اين خونه استفاده كني.
خيلي ها را مي شناسم كه اين كار را كردند."
راستش نه راهش رو بلدم و نه این امکان وجود داره؛ اما من بالاخره در مورد موضوع اصلی راهکار پیدا می کنم.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
:303:مطالعه و مشورت
:323:دعا و توکل
:43:عشق و امید
:46:رسیدن به خواسته
:227:خوشحالی
منتظرتون هستممممممممممممممم.