RE: آیا تحمل کردن زنم بخاطر دختر کوچکم منطقی است؟
آقای xman عزیز
حدودن 35 هست که پدر و مادر من با هم زندگی می کنن. یکی از مسایلی که در زندگی ما وجود داشته و داره تقریبن مشابه اونچه هست که شما گفتید. مادر من آدمی هست که حرف و کلام جزء زندگیشه در حالیکه پدر من سکوت و کم حرفی رو به همه چی ترجیح میده!
با وجود این همه سال زندگی مشترک،سر کوچکترین مسایل هنوز با هم بحث و جدل می کنن . اون چیزی که ما بچه ها ، به عنوان یک ناظر دیدیم و فهمیدیم این بوده که مادر من همیشه از پدرم این گلایه رو داره که انگار نمی تونه بهش اونجوری که باید و شاید تکیه کنه و علت مهم این حس مادرم همدردی نکردن کلامی پدرم بوده. البته قلبن پدرم با مادرم همراه . اما چون در ظاهر امر چیزی بروز نمیده مادرم جور دیگه ای خودش رو تخلیه می کنه (حرف زدن با اقوام خودش که البته بیشترش غرولند هست) و یا اینکه سر مسایل پیش پا افتاده لجبازی می کنند. در حالیکه اگه پدر سعی می کرد کمی محبتش رو نشون بده مادر نیازی به همدردی با اهالی خارج از خونه احساس نمی کرد.
مطمئن باشید اگه بتونید قلب همسرتون رو به دست بیارید و بهش اطمینان کلامی و غیر کلامی بدید که درکش می کنید ایشون هم باهاتون همراه می شن. فقط به شرط اینکه صمیمانه این کار رو کنید (سخن کز دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند : ) )
RE: آیا تحمل کردن زنم بخاطر دختر کوچکم منطقی است؟
سلام
اول ازهمه دوستان بخاطراظهارنظروراهنمایی متشکرم-الان وضعیت خیلی بهتره شده-الان همسرم شروع کرده به تغییر-اما واقعیت اینه که من هنوزنتونستم اونوببخشم ودیگه اینکه احساس خوشبختی نمی کنم.من اهل رفت وآمدم اما خانمم به جزخواهرومادرش با هیچکس دیگه ای نمی تونه رفت وآمدداشته باشه.مادروخواهرهاش هم همین هستند.وقتی هم که باکسی رفت وآمدمیکننداونقدرازخودشون تعریف می کنندحال همه روبهم میزنند.اما اگرکسی ازشون تعریف کنه میشه ادم خوبه.ازطرف دیگه خانواده خودم هم بدون اطلاع ازمشکل من واینکه بعدازهررفت وامدی اعصاب برام نمی مونه وتامرزسکته پیش میرم منوتحت فشارمیزارند.هردوطرف مقصرند.خلاصه تواین مشکل موندم.ممنون میشم اگه راهنمایی کنید:325:
RE: آیا تحمل کردن زنم بخاطر دختر کوچکم منطقی است؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط xman
سلام
اول ازهمه دوستان بخاطراظهارنظروراهنمایی متشکرم-الان وضعیت خیلی بهتره شده-الان همسرم شروع کرده به تغییر-اما واقعیت اینه که من هنوزنتونستم اونوببخشم ودیگه اینکه احساس خوشبختی نمی کنم.من اهل رفت وآمدم اما خانمم به جزخواهرومادرش با هیچکس دیگه ای نمی تونه رفت وآمدداشته باشه.مادروخواهرهاش هم همین هستند.وقتی هم که باکسی رفت وآمدمیکننداونقدرازخودشون تعریف می کنندحال همه روبهم میزنند.اما اگرکسی ازشون تعریف کنه میشه ادم خوبه.ازطرف دیگه خانواده خودم هم بدون اطلاع ازمشکل من واینکه بعدازهررفت وامدی اعصاب برام نمی مونه وتامرزسکته پیش میرم منوتحت فشارمیزارند.هردوطرف مقصرند.خلاصه تواین مشکل موندم.ممنون میشم اگه راهنمایی کنید:325:
xman،
احساساتت رو درک می کنم. حس بدیه که آدم ببینه، کارهایی در حقش انجام شده که مستحقش نبوده.
ولی میگی که همسرت شروع به تغییر کرده. این خیلی خوبه. این خودش دلیل خوبیه برای بخشیدن.
اگه نبخشی فقط روند این تغییر رو کند میکنی، فقط باعث میشی انرژی که خودت وهمسرت دارین میزارین تلف میشه.
شاید الان احساس خوشبخت نکنی، ولی مسیری که دارین میرین رو به خوشبختیه (چون همسرت داره تغییر میکنه).
پیشنهاد میکنم یه قسمتی از زمان آزادت رو اختصاص بدی به خودت، به خود خودت و کارهای مورد علاقه ات رو انجام بدی. چه میدونم، هر کاری که دوسش داری: باشگاه، ماهیگیری، کوه و . . .
امیدوارم هر روزت بهتر از دیروز باشه.
RE: آیا تحمل کردن زنم بخاطر دختر کوچکم منطقی است؟
مرسی همدردی-واقعاًبه این فکرنکرده بودم-خیلی وقته خودم روفراموش کردم-کل زندگیم شده کاروبرطرف کردن نیاززن وبچه-خودم گم شدم-خسته شدم وهرازچندوقت یه یاس فلسفی گریبانگیرم میشه.وقتش شده تغییرات عمده ای توبرنامه ریزیم انجام بدم.
RE: آیا تحمل کردن زنم بخاطر دختر کوچکم منطقی است؟
شايد اين مشكلي است كه گاهي براي من هم پيش مي آيد، البته نه به اين شدت:
1. وقتي به دخترم توجه مي كنم يا با او بازي مي كنم، همسرم واقعا "حسودي" مي كند.
2. همسرم انتظار دارد بيش از هر چيز او را دوست داشته باشم و بعد دخترم را، (و خودش هم اين قانون را رعايت مي كند)، اما من ترجيح مي دهم او دخترم را بيش از من دوست داشته باشد و درك كند كه چرا من به فرزندم بيشتر محبت مي كنم!
3. واقعيت اين است كه اساس خانواده زن و شوهر هستند. فرزندان شاخه هاي اين بدنه هستند. شايد محبت كردن به فرزندان؛ در حاليكه اين بدنه آسيب ديده باشد، خيلي هم موثر نباشد و تاثيرات منفي آن در بلند مدت (مثلا زندگي مشترك خود آنها) نمايان شود.
4. به نظر من هم بدست آوردن مهارتهاي كلامي براي ارتباط با همسر خيلي مي تواند به شما كمك كند. اين چيزي است كه خود من تجربه كرده ام و نتيجه اش را هم ديده ام. شايد همسر من متوجه "كارهايي" كه براي او انجام مي دهم نشود، اما مطمئنم تمام حرفهاي مرا "مي شنود". اگر يك چاشني محبت آميزي هم قاطي آن بشود كه جادو ميكند.
5. خيلي از ما فكر مي كنيم حتما بايد كار خيلي بزرگي انجام بدهيم تا موفق باشيم. شايد تاثير رسانه هاي امروز باشد. اغلب مردم موفقيت را در بدست آوردن يك "نتيجه ي بزرگ" مي دانند. اما به نظر من اين طرز تفكر درست نيست. به نظر من "طي كردن درست يك مسير درست" هم نوعي موفقيت است هر چند از جنس مسير است و نه هدف و شايد نتيجه اش را نتوانيم خيلي زود يا خيلي واضح ببينيم. تشكيل زندگي مشترك و ادامه دادن و بهبود مستمر آن خودش يك موفقيت است.