RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
دوست عزیز:72:
گذشته ها گذشته. تا کی می خواهی برای گذشته - همسرت و عقاید خودتت و او عزاداری و مرثیه سرایی کنی.
با کمک تکنیکهای توقف فکر در این سایت افکار پریشان کننده را از خودتت دور کن.
به دنبال کار و فعالیتی اجتماعی برو خدا را چه دیدی شاید همراه و همسری مناسب و زندگی لذت بخش
در اینده نصیبت شود.
خودتت را حسابی با کار و فعالیت و ورزش سرگرم کن.
و اگر توانستی برای ملاقات فرزندتت اقدام کن.
این کار باعث می شود روحیه بهتری داشته باشی و دیگران را بخود جذب کنی و آرامش بیشتری را تجربه کنی
و همچنین در آمدی کسب کنی و استقلال خود را بدست آوری.
موفق باشی.:72:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
با سلام به دوستان عزیزم :72:
خیلی خوشحالم از اینکه متن مرا خوندید و با اینکه مرا نمیشناختید برام پیغام گذاشتید:72:
من خیلی بچمو و زندگیمو دوست داشتم من عاشق زندگی کردن هستم ولی اون نامردی کرد و تو نیمه ی راه تنهام گذاشت من خیلی تلاش کردم حتی چند بار مشاوره هم رفتم ولی اون میگفت من به تو علاقه ای ندارم و.... و الان بعد گذشت دو سال هنوز نتونستم اون زندگی رو فراموش کنم خیلی عذاب میکشم اگه راستشو بگم با این همه سختی من شوهرمو دوست داشتم و زندگیمو هم دوست داشتم و عاشق بچم بودم اون خودشم میدونست ولی دلمو شکست حالا دیگه میخوام از این برزخ بیام بیرون خیلی دوست دارم برگردم به زندگی عادی بخدا شب و روزم یکیه لطفا اگه راهکاری بلدید به من بگید تا آروم بشم :72:
منم برای همه شما دعای خوشبختی و سلامتی میکنم :323:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
عزیزم با اینکه از سرگذشت تلخت ناراحت شدم، اما خوشحالم که با همه ی وجود می خوای برگردی به زندگی.
" زندگی کن که اگر زندگی کنی خدا با تو خواهد زیست."
"دلهای خود را به آنچه از دست رفته است مشغول نسازید"
امکان ادامه تحصیل برات وجود داره؟ اگه خودت رو با درس یا کار مشغول کنی شرایطت بهتر می شه.
گذشته هر چی بوده تموم شده.
برای آدمهایی که به تو خواسته و یا نادانسته بدی کرده اند، دعا کن. اینجوری سبک می شی و روحیه ت برای زندگی 2 برابر می شه. دلت رو از کینه خالی کن.
امیدوار باش.
شاید ازدواج موفقی در آینده نزدیک برات پیش بیاد و خدا یه بچه ناز دیگه بهت بده!
خدارو چه دیدی شاید شرایطت طوری بشه در آینده که بچه ات با آغوش باز بیاد پیشت.
در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه!
:323::72:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
با سلام به شما دوست عزیزم نازنین جان و بقیه ی دوستانم :72: :72:
من بعد از جداییم خودم تصمیم گرفتم برم به محل تحصیلم تهران (چون دوستانم در اونجا ادامه تحصیل میدادن) و همه چیزو گذاشتم و اومدم حالا بماند که چقدر اینجا مشکلات داشتم و چقدر تو تنهاییام سوختمو ساختم !
ولی اینجا خدا کمکم کرد و یکی از دوستانم به من کمک زیادی از لحاظ فکری عاطفی و کاری کرد من خیلی چیزا از ایشان یاد گرفتم ایشان تو تمام مدتی که از تنهایی و غم میسوختمو میساختم با من همراه بود ولی من چون دخترمو خیلی دوست داشتم و عاشق زندگیم بودم نتونستم خیلی با شرایط کنار بیام و بازم میشد تو چهرم اون غم و اندوه رو دید و فقط تو این مدت سعی کردم خودمو یه طوری سرگرم کنم تا شاید خاطرات گذشته برام کمرنگ بشه.
خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم اگه خدا کمکم کنه میخوام برگردم پیش مادرم و درسمو شروع کنم امیدوارم بتونم با شرایط کنار بیام و واقعیت رو کاملا بپذیرم از شما دوستان عزیز تقاضا میکنم که اگه راه حل دارید برام بنویسید تا بر گردم به زندگی عادی و از این حالت در بیام و زندگی عادی رو شروع کنم. :325:
امیدوارم خدا به همه تو زندگی آرامش عطا کنه :323:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
با عرض سلام :72:و خسته نباشید حضور کارشناس محترم و دوستانی که مشکل منو میخونن لطفا راهنماییم کنید تاتصمیم بهتری بگیرم
این روزا انقدر بی انگیزه شدم که اصلا نمیتونم تو چیزی تصمیم بگیرم خیلی احساس اندو و شکست میکنم نمیدونم تو این شهر غریب علارغم مخالفت خانوادم بمونم یه کار خوب پیدا کنم خونه ای اجاره کنم و دخترمو هم بیارم پیش خودم و اینجا زندگی کنم میدونم که اینجا با مشکلات زیادی باید بجنگم و با شوهر سابقمم باید خیلی کلتجار برم و راضی کردنش کار حضرت فیله (چون تو شهر خودم امکان تنها زندگی کردن رو ندارم) یا اینکه بر گردم شهر خودم پیش مادرم و زندگیمو همینطوری ادامه بدم و همون جا کار پیدا کنم و پیش مادرم زندگی کنم لطفا کمکم کنید شاید حرفاتون و راهنماییهاتون بتونه کمکم کنه
منتظر پیغاماتون هستم با تشکر از همه ی شما عزیزان:72:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام.لطفا به دو مطلب زیرتوجه کنید...
(در يک باشگاه بدنسازي پس از اضافه کردن 5 کيلوگرم به رکورد قبلي ورزشکاري از وي خواستند که رکورد جديدي براي خود ثبت کند. اما او موفق به اين کار نشد. پس از او خواستند وزنه اي که 5 کيلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. اين دفعه او به راحتي وزنه را بلند کرد. اين مسئله براي ورزشکار جوان و دوستانش امري کاملا طبيعي به نظر مي رسيد اما براي طراحان اين آزمايش جالب و هيجان انگيز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه اي برنيامده بود که در واقع 5 کيلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به ميزان 5 کيلوگرم شده بود. او در حالي و با اين «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن مي دانست.)
( شخصي از فرط خستگی سر کلاس رياضي خوابش برد. زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مسئله را که روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت کرد و با اين «باور» که استاد آنها را به عنوان تکليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل کردن آنها فکر کرد. هيچيک را نتوانست حل کند. اما طي هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام يکي از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلي مبهوت شد زيرا آن دو را به عنوان دو نمونه ازمسايل غير قابل حل رياضي داده بود .)
برای همه افراد در زندگی لحظاتی همراه با شاد کامی اندوه موفقییت و شکست وجود دارد.نکته قابل تامل طرز نگرش افراد به این مطالب میباشد.در بیانات شما گذشته همچون تونلی تاریک و طولانی با مشقات فراوان متصور میشود.اگر بخواهید میتوانید تا دقایق ساعات روزها و سالها در همین مکان بمانید.لطفا از اینجا خارج شوید.در این مکان (گذشته)هیچ راه نجاتی از مواردی که بخاطر انها تلاش میکنید وجود ندارد.
من تصور میکنم اینده برای شما بسیار فروغ بخش و لطیف خواهد بود به این شرط که به ازدواج قبلی خود فکر نکنید
در یک مسابقه دو بسیاری از افراد شرکت کننده زمین میخورند برخی ناراحت و مضطرب شده گوشه ای می ایستند .برخی خود را تمیز میکنند.برخی به دنبال مقصر می گردند. برخی به زمین و زمان بد و بیراه میگویند.فقط تعداد بسیار کمی با اراده و مصمم بر می خیزند و با اراده به سمت خط پایان میدوند.مطمئنا شما در دسته افراد مصمم قرار دارید پس باید ابتدا خود را قوی تر کرده در همین مسیر قدم بردارید.هدف خود را متجلی سازید . قبل از همه به خود کمک کنید.باید برای چند سال برنامه ریزی کنید.از ابتدا با حوصله و ارام.به این نکته توجه کنید:ایا میخواهید شاهد گذشت زمان با یک نگرش منفی به زندگی باشید یا سازنده یک اینده تا حد ممکن منطبق بر تواناییهای بالقوه خودتان؟:321::321:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام به همه دوستانم :72::72:
نمیدونم چرا اینطوری شدم الان اصلا نمیتونم به احساس غم و اندوهم غلبه کنم و از این وضع بیام بیرون من خیلی دختر با اراده ای بودم تو سال 1380 من با اون امکانات کم تونستم با رتبه ی خوبی دانشگاه سراسری قبول شم و بعدشم موفقیتهای دیگه .....ولی نمیدونم چرا تو انتخابم برای ازدواج انقدر اشتباه کردم!بزرگتر از اون اشتباهم این بود که بچه دار شدم !من واقعا زن صبور و مقاومی بودم همه منو به عنوان زن زندگی میشناختن من از اول ازدواجمون تنها زندگی کردم چون برا درس و.... میرفت تهران و یا بیشتر موقعها تنهایی میرفت سفر داخلی یا خارجی حتی مکه مکرمه هم تنهایی رفته بود و چند سال من با مشکلات جنگیدم و از تولد بچمون به مدت دو سال تک و تنها تو شهرای غریب بزرگش کردم و چون ما مشکل مالی داشتیم تو زندگیم خیلی قناعت کردم ولی اون دیگه منو نخواست و به من میگفت من تو رو دوست ندارم و این برام یه شکست بزرگه که اون دیگه منو پس زد و خیلی راحت یکی دیگه رو جایگزین کرد من بابت این بیشترین ضربه رو خوردم و بیشتر از همه اینکه اون منو مادر دخترم نمیدونه و بچمو نو فقط از آن خودش میدونه و همش سعیش بر اینه که بهم بفهمونه تو مادر این بچه نیستی و سعی تو قایم کردنش از من داره و گاهی که بهش میگم میخوام بچمو ببینم میگه اون بچه مال تو نیست اون از تو متنفره اون میخواد کلا همه چیزو با من فراموش کنه جتی مادر اون بچه بودنمو ..............
از کارشناسان و دو ستان عزیزم تو همدردی تقاضا دارم که راهنماییم کنند :305:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام
من کارشناس نیستم و عددی هم نیستم در برابر شما صاحب نظران انجمن
من به عنوان کوچیکترین عضوتون، نظر شخصی خودمو به عرضتون می رسونم، امید وارم مفید باشه:
.............
نمی دونم انگیزه شوهرتون از این ازدواج چی بوده؟
حالا دیگه شوهرتون و خونوادشونو شناختید و می دونید که سعیشون بر اینه که شما رو با بهونه و تحدیدهای دروغین از امید، ناامید کنند...
حالا نهایت سعیتونو بکنید و فرزندتونو بیارید پیش خودتون، اون باید بدونه مادرش کی بوده و در آینده که بزرگ شد، از گذشته خودش بدونه و تشخیص بده با مادرش به ناحقی ظلم شده
نمی تونید با تلقین(موقت)، خودتونو بی تفاوت نشون بدید، چون مادرید
فردا روز ممکنه عذاب وجدان بگیرید که چرا نسبت به فرزندتون بی تفاوت بودین
تمام تلاشتونو بکنید
خدا کمکت می کنه، باور داشته باشید
ما هم دعاتون میکنیم
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام به همه ی دوستانم تو تالار همدردی :72:
چند روزه بیش به همسر سابقم بیام دادم (بر خلاف میل باطنیم چون اخلاقشو میدونم ) و گفتم میخوام ببینمت و در مورد بچمون میخوام حرف بزنیم ولی اون خیلی با سردی اینطور جوابم رو داد : این آخرین بار که تماس میگیری و من جواب شمارو میدم بین ما هیچ چیزی نیست دیدار ما عملا نه تنها فایده ای نداره بلکه ضرر هم داره شرایط شغلی من اجازه نمیده که با شما تماس داشته باشم به ضرر هردو خواهد بود من دارم ازدواج میکنم (هنوز نامزدیم)دیگه به من بیام نده.
باور کنید هر موقع باهاش تماس میگیرم حتی اس ام اس میدم تمام نتم میلرزه و تقریبا تا یک هفته بیقرارم انقدر به من فشار روانی وارد میشه که واقعا تعادل روحیمو از دست میدم .
اینطور که متوجه شدم تو یکی از دانشگاها تدریس میکنه و بخاطر همین دوست داشت زود طلاقم بده که مهریم و خودم مزاحم زندگیش نشیم تو تمام مدتی که باهاش زندگی میکردم آرزو داشتم که یه شغل مناسب داشته باشه و منم از این وضعیت در بیام چون من خیلی تو زندگیش سختی کشیدم تقریبا بیشتر روزا رو به تنهایی گذروندم و تمام موفقیتهاش رو بعد ازدواج و با صبر و قناعت من به دست آورد من شدم براش بل و اون از رو من گذشت اون موقع هم دیگه منو نمیشناخت و الانم دیگه منو نمیشناسه سختیاش با من بود الان خوشیاش مال یکی دیگه است ولی این خیلی نامردیه - ولی نمیدنم چرا خیلی خوشحالم که اون سرو سامون گرفته و شغل خوبی به دست آورده انگار صبر و قناعت من نتیجه داده ولی من دیگه بیشش نیستم . :302:
میدونم که به دخترم از همه نظر میرسن و الان مشکلی نداره فقط محبت مادر و منو کم داره . من هم با این شرایط نمیتونم نگهش دارم و توان در افتادن با بدرشو هم ندارم میسبرمش به خدا و براش دعا میکنم .
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عطریا
سلام به همه ی دوستانم تو تالار همدردی :72:
[size=large]چند روزه بیش به همسر سابقم بیام دادم (بر خلاف میل باطنیم چون اخلاقشو میدونم ) و گفتم میخوام ببینمت و در مورد بچمون میخوام حرف بزنیم ولی اون خیلی با سردی اینطور جوابم رو داد : این آخرین بار که تماس میگیری و من جواب شمارو میدم بین ما هیچ چیزی نیست دیدار ما عملا نه تنها فایده ای نداره بلکه ضرر هم داره شرایط شغلی من اجازه نمیده که با شما تماس داشته باشم به ضرر هردو خواهد بود من دارم ازدواج میکنم (هنوز نامزدیم)دیگه به من بیام نده.
لطفا شما هم در جواب بهش بگید امیدوارم با این جدایی که بین مادر و فرزند ایجاد کردی بتونی
با وجدانت راحت کنار بیایی.
اگه واقعا طالب دیدار فرزندتون هستید می تونید از طریق بزرگان فامیل و یا قانونی اقدام کنید.
موفق باشید.:72: