RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
بهار خانم الان من میترسم جواب بدم ...:163:
نقل قول:
یعنی اگه زمان به عقب برمیگشت و میدونستی این اتفاقا برات میفته دوست داشتی فلج نابینا و کم هوش به دنیا بیای؟؟
اگر میشد به عقب برگشت خیلی اتفاقات جلوش گرفته میشد .حتی اگر از دهها اتفاق بدی که برام افتاد یکیش متوقف میشد حال الانم خوب بود .
ولی اگر به انتخاب خودم باشه .شاید از اینها هم فراتر برم و گزینه ی پوچی رو انتخاب کنم .یعنی اصلا به دنیا نمیومدم.دوست ندارم حالا که هستم آدم بی ارزش و پوچی باشم .همینطور هم هست یعنی بود و نبودم خیلی متفاوت هست .
نقل قول:
چون خودت میخوای این اتفاقا برات بیفته.
شاید .رد نمیکنم .ولی بی دلیل نبوده .آدم خود به خود احساس بدشانس بودن نمیکنه .من آدم نا امیدی هستم چون انقدر بد اوردم که ناخواسته به این سمت رفتم .
حدود 12 سال پیش قرار بود عمل جراحی داشته باشم .اگر اون عمل انجام میشد قطعا الان حداقل از نظر روحی خیلی وضعم بهتر بود .
من به جنبه جسمیش اصلا فکر نمیکنم ..تحمل درد رو خیلی زیاد دارم و اصلا از درد جسمی ناله نمیکنم .
ولی 3 بار برای عمل رفتم به 3 بیمارستان مختلف .
اولی دفترچه بیمه رو ساپورت نمیکرد .
دومی قبول کرد .معاینات و آزمایشها انجام شد .روز عمل دکتر نیومد .بعد مشکلاتی پیش اومد که دوباره مجبور شدیم به یک بیمارستان دیگه بریم .
سومی همه چیزش انجام شد .
5 روز بستری و آزمایشات و... . روز عمل به جای من یک بیمار اورژانسی عمل شد .
2 روز به تاخیر افتاد .دوباره نوبت رسید به من..همه چیز آماده بود ولی یه دفعه کنسل شد .وقتی جویای مشکل شدیم مشخص شد یه بچه پولدار عمل شده ...
فرداش جمعه بود ...
قرار شد شنبه عمل کنم .ولی شنبه تاریخ دفترچه خدمات درمانی تموم شد و باید تمدید میشد و از اونجا که پدرم خرج عمل رو نداشت منتفی شد .
این اتفاقات بارها و بارها تکرار شده ...
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
من کاملا درک میکنم بوجود اومدن این مشکلات چقد سخته و چقد ناراحتت کرده.من بهت حق میدم ناراحت باشی اما واقعا همیشه یه راهی باز هست اگه خودمون بخوایم.
من چیزی که دیدم رو بهت میگم.نیازی نیست زود جواب بدی فقط روش خوب فکر کن.
چند سال پیش نزدیک عید دختر عموی 17سالم ازطبقه چهارم افتاد پایین.میتونی تصور کنی چه بلایی سرش اومد؟اش و لاش شده بود.همه فکر میکردن میمیره.دوست عموم به پدرم خبرداد و گفت بیا اینجا که اگه تموم کرد عموم تنها نباشه.
وقتی رسیدیم اونجا زنده بود اما تموم استخونای تنش خورد شده بود و همچنین مهره های کمرش. دکترا میگفتن به احتمال زیاد فلج میشه.میتونی تصور کنی چه حالی داشتیم.همه گریه میکردن اما هیچ کس باور نمیکرد ممکنه یه دختر 17ساله شاد و شیطون فلج بشه.هیچ کس ناامید نبود.همه دعا میکردن.همه روحیشونو حفظ کردن.
خودشو باید میدیدی انقد روحیش عالی بود.تموم تنش درد میکرد اما اخ نمیگفت.همش میگفت من خوب میشم.مطمئنم من خوب میشم.
یادمه یه شب عموم اومد پیشم و گریه کرد.گفت بهار بهت قول میدم خوبش کنم.من فلج مادرزاد رو سرپا کردم دخترمو خوب میکنم.
من اون لحظه ایمان پیدا کردم خوب میشه.چون همه به جزخوب شدنش فکر دیگه ای نداشتن.
نتیجه اش اینه که بعد چندسال الان میتونه راه بره.هیچ کس باور نمیکنه.من مطمئنم اگه دختر عموم امید و باور نداشت که خوب میشه هیچ وقت خوب نمیشد.
مشکلات واسه همه هست.حتما مصلحتی بوده.یادته گفتم شاید چلوکباب دنیا واسه معدت ضرر داره.شک نکن حکمتی وجود داره.
احساسات منفیت رو روی یه کاغذ بنویس و همه رو پاره کن.
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
بهار خانم واقعا ممنونم که وقت میذارید و راهنماییم میکنید .:72:
خوشحالم که حال دختر عموتون خوبه .و امیدوارم بهتر هم بشه .
روحیشون هم قابل ستایشه و شخصا حسودیم میشه.
بهتر بود اول مشکلات رو ریشه یابی میکردم و بعد میرفتم سراغ آخرین مشکلم که موضوع تاپیک بود .
همین تاپیک باعث شد بیشتر خودم رو بشناسم و دلایل افسردگیم بیشتر مشخص بشه .
هرچی میگذره ابعاد شخصیتی من روشن تر میشه .
در پستهای اولم گفتم من زیادی وسواس یا حساس هستم .میخوام تعدادی از نمونه هاش رو بگم .
مثلا وقتی برادر بزرگم پیشم سیگار میکشه شدیدا عصبی میشم و بهش اعتراض میکنم. وقتی نسبت به نامزدش بی تفاوته و ناراحتش میکنه من حرص میخورم .
وقتی برادر کوچیکم تو خوندن درساش تنبلی میکنه.وقتی بهش میگم میگه تو چرا حرص میخوری؟
یا پدرم از من برای یه کاری مشورت میخواد .بعد که نظرمو میگم تصمیمش 180 درجه با نظر من فرق داره .بهش میگم چرا نظر منو میپرسی؟(و اکثرا هم حق با منه و بعد از گرفتن اون تصمیم پشیمون میشه)
من دنبال یک زندگی کاملا ایده آل هستم و خودم هم خیلی برای رسیدن بهش تلاش میکنم ولی واقعیت زندگیم با ایده آله من کاملا در تضاده و وقتی من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم نا امید میشم .
یا یه سری چیزها در خودم هست و دوسشون ندارم .
من همیشه از قد نسبتا بلندم شکایت میکنم ولی بقیه بهم میگن قدت خیلی مناسبه .
یا نسبت به چهره ی خودم اصلا حس خوبی ندارم .ولی دیگران از چهره ی من تعریف میکنن .
حتی از اسم خودم هم بدم میاد .همش به مادرم میگم این چه اسمی بود برام انتخاب کردین ؟میگن اسمت به این خوبی ...
وقتی خواهرم بهم میگفت اون دختر دوستت داره. میگفتم از چیه من خوشش میاد ؟میگفت خیلی دلش بخواد .
نمیتونم درک کنم .شاید به خاطر اینه که نسبت به همه چیز دید انتقادی دارم و بیش از حد به جنبه های منفی توجه میکنم.شاید هم حق با منه و دیگران جنبه های منفی منو نمیبینن .
کلافه ام .:316:
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
شما باید یه کنکاش درونتون انجام بدین.شاید لینکهای زیر به دردتون بخوره.بقیه لینکهاش رو هم میتونین تو همون صفحات سمت چپ پیدا کنید
لینک 1
لینک2
لینک3
لینک4
لینک5
لینک6
لینک7
لینک8
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ممنون بابت لینکها .:72:
چون تو این مدت مجبور بودم از کامپیوتر دور باشم نتونستم کامل بخونم .چند تاشو خوندم .بقیشم بعدا میخونم .
ولی جدای از این موضوع هر چی پیش میرم باز میرسم سر نقطه ی اول .دور باطل زدم تو این مدت.:303:
خودم هم سردرگم شدم !
تو این چند روز انواع و اقسام فشار های روحی به من وارد شد ! تمامش هم از طرف خانواده مستقیم یا غیر مستقیم گریبانگیر من میشه .و متاسفانه اخلاق من طوریه که چندین برابر اطرافیان درد مشکلاتشون رو میکشم .
دیدید طرف یه جای بدنش درد میکنه برای اینکه اون دردو فراموش کنه موهاشو میکشه یا سرشو میکوبه به دیوار؟
قضیه منم اینطور شده .برای فراموش کردن یه مشکل باید دنبال این باشم که یه مشکل بزرگتر پیدا کنم .:302:
شاید بهترین راه برای فراموش کردن این مشکل تحمل مشکلات دیگه بود .
شرایط من مثل سیب سالمی هست که وسط یه جعبه سیب کرم خورده و گندیده قرار گرفته و علاوه بر اینکه از طرف سیبهای دیگه تهدید میشه باید در برابر سرمای هوا-گرد و غبار و... هم ایستادگی کنه و خودش رو سالم نگه داره.درحالی که درونش رو کرمها دارن نابود میکنن .
نمیدونم از کرمهایی که درونم رو میخورن و سیبهای دیگه که تهدیدم میکنن بگم یا از سرمای هوا .
باید اعتراف کنم خدا قدرت خیلی زیادی به من داده که تونستم حداقل پوسته ی خودم رو سالم حفظ کنم .
به این نتیجه رسیدم که تنها راه حل رهایی از این مشکلات جدایی و فاصله گرفتن از خانوادس .حالا که نمیتونم دیگران و مشکلاتشون رو تغییر بدم باید اول ازشون فاصله بگیرم .
============
جالبه تو این وضعیت مادر و خواهرم دنبال گزینه های بعدی هستن !مثل اینکه میخوان دوباره منو بازی بدن .(نمیدونم این جمله که سکوت علامت رضایته رو کی ساخته!سکوت من از خشمه)
شرایطشون هم برای انتخاب عروس جالبه :311: اون رو دیدن توقعشون رفته بالا .
=============
این روزها هم باید منتظر باشم برای دعوت به جشن عقدش تماس بگیرن :302:
یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی
گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پر کنی
:302:
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام اقا مشکی منم مشکل تو را داشتم طرف دختر دائیم بود از همه لحاظ عالی بود مثل شما خونوادم برام خیلی تعریفش میکردن موقعی که عقد کرد داشتم دیونه میشدم تا اون موقع گریه نکرده بودم ولی گریه کردم همش میگفتم چرا من نتونم با اون باشم اون موقع 21سالم بود شرایط ازدواجو اصلا نداشتم نترس فراموش میکنی چون الان 6 سال گذشته و من فراموش کردم به خودم میگم شاید بتونم یکی بهتر از اونا پیدا کنم .میدونی چی شد امروز شوهرشو دیدم خیلی اعصابم خورد شد اخه شوهرش دوزار م نمیارزه اما من موقعیت اجتماعی پول همه چی دارم اگه داییم صبر میکرد و فکر نمیکرد که ممکنه دخترش تو خونه بمونه من میتونستم واقعا خوشبختش کنم نمیدونم شایدم الانم خوشبخت باشه . دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط HassanMeshy
. دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
:104::104::104:
گذشت زمان همه چیو درست می کنه.به این ایمان داشته باش که روزیت نبوده.راضی باششاکر باش
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط HassanMeshy
سلام اقا مشکی منم مشکل تو را داشتم طرف دختر دائیم بود از همه لحاظ عالی بود مثل شما خونوادم برام خیلی تعریفش میکردن موقعی که عقد کرد داشتم دیونه میشدم تا اون موقع گریه نکرده بودم ولی گریه کردم همش میگفتم چرا من نتونم با اون باشم اون موقع 21سالم بود شرایط ازدواجو اصلا نداشتم نترس فراموش میکنی چون الان 6 سال گذشته و من فراموش کردم به خودم میگم شاید بتونم یکی بهتر از اونا پیدا کنم .میدونی چی شد امروز شوهرشو دیدم خیلی اعصابم خورد شد اخه شوهرش دوزار م نمیارزه اما من موقعیت اجتماعی پول همه چی دارم اگه داییم صبر میکرد و فکر نمیکرد که ممکنه دخترش تو خونه بمونه من میتونستم واقعا خوشبختش کنم نمیدونم شایدم الانم خوشبخت باشه . دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
سلام آقا حسن
خیلی لطف کردی که به خاطر من عضو شدی...:43:
ممنونم ازت :72:
من از بچگی علاقه ای به دخترها نداشتم .
نه اینکه بدم بیاد ولی خیلی نزدیکشون نمیشدم .یه جورایی بی تفاوت بودم.کلا تو یه دنیای دیگه سیر میکردم. به خاطر این اخلاقمم خیلی مسخره میشدم .
معمولا وقتی با خواهرم بحث میکردیم چون میدونست من اعصابم خورد میشه همیشه اسم یکی از دوستاش که بهش گفته بود به من علاقه داره رو میاورد . منم دیگه ساکت میشدم .
یا سال پیش دانشگاهی تو مسیر مدرسه یه دبیرستان دخترونه بود .یکی از دخترها چهره ی زیبایی داشت و من ازش خوشم میومد (در حدی که فقط نگاهش کنم). یه مدت همیشه نگاهمون به نگاه هم میافتاد .معمولا من سرمو پایین مینداختم .بعد از یه مدت دیدم اذیت میشم .مسیرم رو تغییر دادم و در حالی که نیم ساعته به مدرسه میرسیدم مسیرم شد 45 دقیقه .همیشه دوستام به خاطر این موضوع مسخرم میکردن .خودمم مجبور بودم 15 دقیقه از خواب ناز صبحگاهیم بزنم:163:
در مورد این دختر هم اوایل رو اسمش حساس بودم .تا اسمشو میشنیدم از خونه میرفتم بیرون .برای اولین بار که زنگ زد و بهم ابراز علاقه کرد درجا تلفنو قطع کردم .بعدش با مادرم حرف زد. همون اتفاق تا مدتها سوژه ی خنده دیگران شده بود .
رفته رفته حس خوبی بهش پیدا کردم ولی این حسمو تو نطفه خفه میکردم .به خودم اجازه نمیدادم به این چیزها فکر کنم چون هیچ کدوم از شرایط رو نداشتم .
ولی بعد از گرفتن کارت پایان خدمت و جمع کردن مقداری پس انداز به خودم جرات دادم که بهش فکر کنم. دیگه مطمئن شده بودم دوسش دارم .که این اتفاق افتاد.
مادرش اولین کسی بود که پیشنهاد ازدواج من با دخترش رو به مادرم داده بود .
من هیچ وقت بهش ابراز علاقه نکردم در حالی که خیلی دوسش داشتم .حتی تو فامیل پخش شده بود که من ازش بدم میاد .شاید دلیل اینکه زود تصمیم گرفتن همین بود .و من همیشه خودم روسرزنش میکنم که چرا طوری رفتار کردم که همه فکر کنن من ازش بدم میاد.
از طرفی حس میکنم بهم خیانت شده .از خانواده و خودش تا خانواده ی من در شکل گیری این حس نقش داشتن .
2 ماه از مهمترین روزهای زندگیم با اشک ریختن گذشت بدون اینکه کار مثبتی انجام بدم .
نقل قول:
گذشت زمان همه چیو درست می کنه.به این ایمان داشته باش که روزیت نبوده.راضی باششاکر باش
از شما هم ممنونم:72:
هدف من اینه که این زمان رو به حداقل برسونم . همین الان هم به اندازه ی کافی عقب افتادم .
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ضمن تشکر مجدد از همه ی دوستانی که صحبتهامو خوندن و راهنمایی کردن .:72:
برای من که تا حالا هیچ وقت با کسی درد دل نکرده بودم تجربه ی خوبی بود .شاید در ارسالهام بروز نداده باشم ولی هر ساعت که از ایجاد تاپیک میگذشت حالم بهتر میشد .
حکمتی تو این کار بود .
پیش از این فکر میکردم تنها مشکلم برای ازدواج وضعیت اقتصادیم هست ولی این شکست باعث شد با این سایت آشنا بشم .(و از این بابت خیلی خوشحالم)
هر روز که میگذره بیشتر پی میبرم که مشکل اقتصادی یکی از دهها موانعی بوده که سر راهم قرار داشت .
خصوصیاتی که پیش از این فکر میکردم نقاط قوت من هستن باخوندن تاپیکهای مختلف متوجه شدم که نقطه ی ضعف هستن .:303:
این اتفاق باعث شد بیشتر خودم رو بشناسم .
شاید اگر بدون دونستن این مشکلات و برطرف کردنشون ازدواج میکردم منم میشدم یکی از صدها و هزاران نفری که تاپیک ایجاد میکنن از زندگیشون ناراضین .:163:
شاید اون دختر میومد تاپیک میزد و میگفت نامزدم فلان ایرادو داره !!! اونوقت من چیکار میکردم؟؟!!:302:
فکر میکنم پرونده ی این عشق نافرجام رو باید همینجا ببندم .:160:
مدیران اگر صلاح میدونن این تاپیک رو قفل کنن.:72:
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام meshky عزیز،
خوشحالم که تاپیک شما به نتیجه رسید.
ان شا الله با خواندن مقالات و تاپیک های مختلف این تالار باز هم بتوانی پیشرفت بکنی.
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم.