RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام
من کل تاپیکتو خوندم
امید زندگی عزیز ، ببین اولا این طبیعیه که خودخوری میکنی اما اگع می خوای همه چیز به حالت نرمال برگرده اول باید ارامش خودت رو حفظ کنی یه مثال واست می زنم:
ببین یه تاجر خوش حساب وقتیکه چک میکشه همه می دونن که چک هاش پاس می شه و چون خوش حسابه هم بهش جنس می دن هم بدون ترس و لرز ازش چک میگیرن و اون چک فرقی براشون با پول نقد نداره اما بعد از گذشت زمان یه روز ( فقط 1 روز) یکی از چک های اون تاجر خوش حساب به دلیل عدم موجودی پاس نمیشه و برگشت می خوره و همین کافی بود تا دیگه کسی به اون تاجر سخت تر جنس بده یا اصلا نده ( اعتماد از دست میره) اما کی این اعتماد به دست میاد؟؟؟ زمانیکه انقدر چک بده و همشو پاس کنه و تازه به غیر از اون کارای دیگه ای هم کنه مثل خریداش رو نقدی هم کنه . اون موقع یواش یواش پیش بقیه همون تاجر خوش حساب میشه اما این قضیه هم زمان زیادی واسش برد هم کلی کنایه و حرف و حدیث به دنبالش بود اما اگه تلاش مجدد و صبوری اون تاجر نبود هیچی تغییر نمی کرد
پس خانم محترم شما صبر کن و تحمل کن می دونم که خیلی دوست داری همه چی درست شه اما هر اشتباهی مدت زمان جبرانش با اشتباه دیگه فرق داره پس صبور باش و قوی
با این ضعف ها به شوهرت هیچی رو ثابت نمی کنه جز اینکه تو ضعیفی - کم میاری - و ....
اگه خودتو قوی نشون بدی و ببینه که داری زندگیت رو توی مشتات نگه میداری خودش کم کم خوشش میاد فقط خواهش میکنم تحمل کن و انقدر ابراز خستگی بهش نکن تو از طرفی هم داری به شوهرت می فهمونی که این رفتارها خیلی ازارت میده و همسرت بیشتر اینکارا رو انجام میده چون می خواد ازار ببینی و اذیتت کنه (چون ازارش دادی)
پس هر طور که ببینی درست نیست که انقدر بهش نشون بدی این اوضاع تورو می رنجونه برعکس خودتو شاد نشون بده ( بهش نشون بده که دوستش داری ) به خودت برس خودتو قوی و شاد نشون بده به دخترش که دختر خودتم هست برس خواهش میکنم چیزی رو هی به روش نیار و یادآوری نکن که خسته شدی
باور کن وقتی زنش رو انقدر قوی ببینه که انقدر شوهر و زندگیشو دوست داره خودش به سمتت کشیده میشه و اون موقعه اونه که خسته شده و می خواد از وجود این زن قوی قدرت بگیره
موفق باشی:72:
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
بهاره جان سلام
ازت واقعاًممنونم كه اينطوري برام دل ميسوزوني. رابطه ما خيلي خوب بود. هر چند بالاخره هر كسي نقاط ضعف خودش رو داره ولي كلاً شوهرم يك كم آدم جوشي هست. زود از كوره در ميره. نا گفته نماند كه قبلاً هم دست بزن داشت. هر چند من هم زبونم را نميتونستم نگه دارم. ول كلاًآدم بيحوصله اي بود. خصوصاً اگر اوضاع بر وفق مرادش نبود. اما ديگه كم كم دستم اومده بود چكار كنم. به خاطر همين بعضي وقتها ميگفت؛ راستي من چرا اينقدر ذليل تو شدم. تو چجوري منو اينقدر اسير خودت كردي. هر چند من اين حرفها را شوخي ميگرفتم چون ميگفتم اگه اسيرش كرده بودم لااقل چيزهايي كه ميخريم را به نامم ميكرد. مثل بقيه مردها كه اينهمه به زنشون ميرسن به من ميرسيد. همكارهاي من اگه يك دونه ماشين داشته باشند اون هم خانم با خودش ميآره... اما من چي حتي با پول خودم هم آخر نتونستم ماشين بخرم. براي اينكه ميگفت دردسرش بيشتره... يه ماشين داريم بسه... براي سركار هم اين همه تاكسي و اتوبوس... براي مناسبتها هم كه تا به حال نشده هديهاي برام بگيره و بياره قبلاً ها ميگفتم و گله ميكردم و در نهايت چيزي ميخريد. ولي بعداً ديدم داره به غرورم بر ميخورده ديگه بهش هيچي نمي گفتم. و از كنارش رد ميشدم. ولي ديگه با اين مسائل كنار اوكمده بودم. اذيتم نميكرد. چون مي ديدم كه زندگي من حتي در مقابل خيلي از زندگيهاي اطرافيانم خيلي بهتر بود. وضع زندگيمون.... اهل هيچ بند و بساطي نبود.... مرد كاري بود.... خلاصه مسئوليت پذير بود... به خاطر همين ميديدم اصلكاريها درسته... اينا فرعي هستند. اين را م بگم سر بنام كردن خونه و چيزهاي ديگه چقدر سر من گرم كرد و آخرش هم اون كاري كه خودش ميخواست را انجام داد. در صورتي كه من توي همه چيز كمك مالي بهش كردم. البته الان اين كمكها را مستقيم خودش برمي داره و حزء تبيهات منه كه اختيار پول خودم را هم تا يه مدتي ندارم. و فقط احتياجات من را بر آورده ميكنه اون هم تا حدي كه خودش صلاح ميدونه و حزء واجبات است.
تحصيلات شوهرم كمتر از منه. من ليسانس دارم. اما درآمد شوهرم بالاتر از منه... كلاً آدم باهوش و پشتكارداريه... ولي خودش هميشه يا ميگفت و يا ازش ميشد فهميد كه به وجود من افتخار ميكنه چه توي فاميلش و برادراش و چه هرجاي ديگهاي.
من توي توهينها كوچكترين عكسالعملي نشون نمي دم فقط بعضي وقتةا اشك ميريزم و تو خودم ميرم. اوايل وقتي كتكم ميزد بعدش مياومد و بغلم ميكرد و ميگفت آخه چرا چرا با خودت ومن اينكارو كردي. لياقت تو اينه كه من اينجوري بزنمت... چرا جيگرم را آتيش زدي.
بهاره جان من يه مدتي بود كه نماز و خدا و پيغمبر را كنار گذاشته بودم ولي با اين قضيهاي كه پيش اومد حس كردم سيلي بود كه خدا بهم زد. كه من دارم به كجا ميرم. اگه از ياد من غافل بشي چه بسا بلاهايي بدتر از اين سرت بياد. به خاطر همين شروع كردم به نماز خوندن ولي شوهرم نماز نمي خونه هر چند معتقد هست ولي نماز نميخونه. چند روز پيش ميگفت ميخوام يك كسي را پيدا كنم كه برم پيشش و سوالةاي عقيدتيام را ازش بپرسم.
فرانك جان سلام
شما مي فرماييد كه من شاد باشم و اصلاًنشون ندم كه ناراحت هستم. اونوقت شوهرم مي دوني چي ميگه... ميگه مثل اينكه حالت خيلي خوبه... اصلاً متوجه نيستي كه چي به سر من آوردي... تازه خوشحال هم هستي و ميخندي... يك بار دقيقاًگفت كه جلوي من نخند حس ميكنم داري به ريش من مي خندي و ميگي ديدي چه حالي ازت گرفتم. من توي اين مدت 8 ماهه كلي وزن كم كردم بعضي وقتها كه اوضاع آرومت ميشه و شروع ميكنم به رو اومدن بهم ميگه داراي تپل مپل ميشي.... و باز غصههاي من شروع ميشه.....
من با تمام وجود ميخوام اين اتفاق لعنتي از ذهن خودم و اون پاك كنم. ولي اونه كه هي پيش ميكشه.... حس ميكنم نمي خواد كمرنگ بشه تا من حسابي تنبيه بشم....
فرانك جان بعضيوقتها با خودم ميگم البته يه جورايي هم بد نشد كه اين همه انتقام ازم گرفته و داره ميگيره چون اگه اينكارها را نميكرد من پيش وجدان خودم هيچگاه آرامش نميتونستم داشته باشم. نميگم الان آرامش دارم ولي حداق ميگم اون هم تا حدي دل زخم خورده اش را تسكين داد. هر چند ميگه من انتقامي ازت نگرفتم. انتقام من بد انتقامي. خيلي وقتةا دلم به حالت ميسوزه... چون ميدونم كه از روي حماقت اينكارو كردي.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
به نظر من مشکل شما حتما نیازبه مشاوره حضوری داره.
هم شما و هم شوهرتون.
یه مشاور خوب باید به شوهرتون برای پذیرش و بخشش این مسئله کمک کنه و هم به شما برای ریشه یابی و حلش،الان شما خودت ازداغون هم داغونترشدی.اینجوری اگه شوهرت هم ببخشدت دیگه جونی واسه زندگی نداری.
من فکر میکنم این رفتار شوهرت خشم اونو خاموش که نمیکنه شاید عواقب بدی هم برای زندگیتون داشته باشه.همینطور این حال و روزی که تو داری.
به هر حال این موضوعیه که باید قدم به قدم زیر نظر مشاور حضوری حل بشه.
چون بعید میدونم با صحبتهایی که به شما بصورت غیر حضوری میشه بطور کامل اثر کنه چون یه سر این ماجرا هم همسرتونه که باید درمان بشه.
من سعی میکنم با پست خصوصی از یکی از کارشناسای تالار بخوام بیان به تاپیکت سر بزنن و یه راه حل خوب بهت بدن.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
یه سوال داشتم : چند وقته که از اون اشتباه میگذره و چند وقته که همسرت داره اینکارا رو میکنه؟
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
بهار جان
من بارها و بارها بهش گفتم بريم مشاور... ولي قبول نميكنه. ميگه برم چي بگم. اصلاًروم ميشه چيزي بگم. روزهاي اول يك نفر را پيدا كردم. تو جلسه هم خودش اول رفت و بعد كه نوبت من بود گفت اينجوري بدتره... من خودم مي دونم چكار كنم. به خاطر همين من به اين تالار پناه آوردم.
بهار جان شوهرم نسبت به اوايل خيلي خوب شده. خودش هم ميگه كه رو به بهبودم. ولي فكر ميكنم كه همش ميخواد در نقش يك قرباني باشه. يك آدمي كه ناجوانمردانه مورد ظلم قرار گرفته.. اينها را چند بار بهش گفتم. شوهرم مشكلات خيلي زيادي قبل از ازدواج بات من داشته از فوت پدر و مادرش گرفته تا ورشكستگي كامل مالي... به خاط همين سختيهاي زيادي كشيده... طوري كه تا چند سال پيش يك خواب راحت نداشت. هميشه استرس و اضطراب داشت. هميشه به بدترين چيزها فكر ميكرد. به همه چيز بدبين بود (دقيقاً مخالف من كه فوقالعاده آدم خوشبيني بوده و تا حدي الان هستم حتي به اين زندگيم هم خوشبين هستم و فكر ميكنم ما ميتونيم دوباره روزهاي خوبي داشته باشيم.) تازه چند سالي بود كه داشت خوب مي شد. به قول خودش داشت نفس ميكشيد كه من اين اشتباه احمقانه را كردم. به قول خودش تمام رنجها ومصائبي كه كشيده يك طرف و كار من هم يك طرف تازه باز هم سنگينتره...
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
سلام امید زندگی عزیز
خیلی غصه دار شدم وقتی تایپیکتونمو خوندم.
عزیزم این ماه ماهه غصه و غمه اهل بیته ماههیه که چه ها بر سر بازماندگان کربلا نیومد و حضرت زینب ع چه مصیبت ها که تحمل نکردن...
با یاد کربلا و غصه های اونا آدم غصه های خودش از یادش میره
عزیزم این ماه صدقه زیاد بده و از صاحبان این ماه بخواه تا گره از مشکلت باز کنن که جز اونا هیچکس راه گشا نیست
(مشاوره ها وسایلی هستن که باید استفاده کرد و تلاش کرد اما امیدت فقط باید یکجا باشه...)
این ذکری که میخوام بهت بگم تا حالا برای من برکاتی داشته که اصلا من لایق این عنایات نبودم و نیستم
مخاطب این ذکر حضرت ابوالفضله و باید از ته دلت و با توجه و حضور قلب 133 مرتبه به نام ایشون بگی:
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین،اکشف کربی به حق اخیک الحسین
بعیده علمدار کربلا که دو دستشو در راه امامش داده وقتی به سرورشون قسمش بدی پیش خدا سفارشتو نکنن...
خدایا!
به حق شهدای کربلا ، گره از کار این خواهر عزیز ما بگشا...
آمین
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
فرانك جان 8 ماه و هميشه توي اين 8 ماه همينطور بوده. البته الان 2 الي 3 ماهي ميشه كه كمي بهتر شده من هم يك مقدار از موضع التماس و خواهش و تمنا و ضعف بيرون اومدم. براي اينكه ديدم ديگه التماس بسه و بايد يك فكر اساسي كرد.
اون هم اين اخلاق منو ديده اول اينكه ميگه كي داره بهت خط ميده... كي بهت گفته كه بايد طلاق بگيري... چرا روزهاي اول كه بهت گفتم بيا طلاق بگيريم اين همه التماسم كردي. حالا چي شده. بعدش يه مقدار خوب ميشه.... از در مهربوني پيش ميآد و ميگه من اگه طلاقت بدم مي دونم كه بيچاره ميشي... من تا آخر عمر هم بايد نگران تو باشم. فكر كردي من فقط ناراحت خودمم. توي اين جامعه با اين همه گرگ يك زن ميتونه تنها زندگي كنه.. خونه بابات هم كه بري مي دونم كه اونجا هم اذيت ميشي دو روز تحويلت ميگيرن و بعد زخم و زبونها شروع ميشه.
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
و ممنون میشم به این سوالم هم جواب بدی
همسرت قبل از اون اشتباه بهت اعتماد داشت؟ کلا ادم بدبینی نبود ؟که گوشیتو چک کنه؟ یا سوال پیچت کنه ؟ الان چطور؟ الان که میگه بهت اعتماد ندارم ایا تا به حال شده تعقیبت کنه؟ یا گوشیتو چک کنه و یا زیر نظر بگیرتت یا فقط از نظر عاطفی اذیتت میکنه و بهت توهین میکنه و چیزایی که خودت گفتی؟
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
به قول خودش از چشماش بيشتر بهم اعتماد داشت. البته گاهي هم گوشيمو ميگرفت و من فكر ميكردم داره كنجكاوي ميكنه و اصلاًهم برام مهم نبود.
الان ولي نه هم ميدونم تعقيبم ميكنه.... بايد نوع و حتي رنگ وسايل نقليه مسير رفت و برگشت به محل كارم را براش بنويسم كه هميشه چك مي كرد ولي الان مدتي است كه اينكارو نميكنمه ولي من همچنان مينويسم. ساعت حروج از خونه و ساعت ورود به محل كار بايد براش بگم و زنگ بزنم. كه الان 3-4 روزي ميشه كه طبق توافق اين كارو نميكنم. تمام مكالمات حتي با خانوادم و گزارش روزانه را بايد بهش بدم.
بارها بهش گفتم كه اين كارها داره منو از پا درمياره منو زنداني خوددت كردي... هميشه استرس و اضطراب دارم كه اگه ترافيك باشه من چكار كنم.. اگه ماشين خراب بشه و اگههاي ديگه... اون وقت چكار كنم. بهش گفتم من يك بار اشتباه كردم و الان به خاطر تو به خاطر خودم حتي اگه شمشير زير گردنم بگذارند اين اشتباه رو نميكنم. اما قصه اون مردي را تعريف ميكنه كه پسرش گم ميشه... اطلاعيه مي ده كه هر كي پيداش كنه و قبل از شب شدن اونو تحويل بده مژدگاني قابل توجهي نصيبش ميشه. يك نفري كه پسر اين مرد را پيدا كرده بوده با خودش ميگه اين پسر براي پدرش خيلي ارزش داره چطوره يك شب بيشتر نگه دارمش تا پول بيشتري بگيرم. فردا صبح ميشه و پسر را به پدر تحويل ميده و چند برابر مژدگاني درخواست ميكنه. پدر ميگه حتي اون مژدگاني را هم بهت نميدم. من ميخواستم پسرم شب بيرون نباشه. الان ديگه فرقي نمي كنه..
RE: توي آتيشي كه خودم با ندانمكاري و غفلت ايجاد كردم دارم ميسوزم
التماسش نکن اما تا وقتی خودش نگفته تو این گزارش دادن ها رو ادامه بده و تو بهش حق بده.زیاد به موضوع فکر نکن فقط گزارش دادن ها بشه واست عادت.هیچ وقت اون موقع رو یادآوری نکن.اگه گفت چی شد یادت رفته چی کار کردی گریه نکن.از حرفش بگذر.اما اینکه استرس می گیری نکنه ترافیک بشه اینو بدون اون خودش هم از ترافیک خبر داره.فقط تو با تدبیرت نباید بذاری اون خاطره تو ذهنتون هر روز تکرار شه.:72: