RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
ممنون از همه راهنمایی ها
پست هاتون خیلی جای تامل داره و دارم خط به خط می خونم تا راهکارهایی رو که ارائه دادید رو بررسی کنم و در جهت درست بکار ببندم
=======================
منتها چیزی که الان خیلی ذهنم باهاش درگیر هست این مساله هست
هدف من از زندگی مشترک
یک تعامل سازنده است با همسرم
و خواسته من برای ادامه زندگیمون تنها یک چیز بود
شوهرم مسئولیت هایش را انجام دهد و برای من و خونه وقت بگذارد
توصیه به من شده بود که از طریق محبت شوهرم را به خونه دلبسته کنم ،من در این خصوص نهایت اونچه رو که از دستم بر می اومده انجام دادم
نمی گم موفق نبوده ام ، چرا خیلی خوب بوده
اما یک ماه هست که شوهرم دوباره داره دیر میاد خونه
نمی دونم کجای فکرم اشتباه هست متشکر می شوم که بهم بگید
چه مرد و چه زن نیاز دارند که زمان هایی رو برای خودشون داشته باشند ، من این زمان ها رو برای شوهرم محترم می شمرم ... ولی این زمان ها چقدر درست هست ؟
در حال حاضر شوهرم درآمدش نسبت به زمانهایی که در خانه حضور نداره تناسب نداره
و این زمان های عدم حضورش در جهت کسب درآمد نیست ، بلکه در جهت بهره دادن به دوستانش هست
مثلا تهیه نقشه یک آپارتمان ، تجزیه و تحلیل داده های دوربین نقشه برداری ، تهیه صورت وضعیت کارگاه دوستش
ببینید ، خیلی خوبه شوهرم اینقدر به دوستانش کمک میرسونه اما وقتی من در خانه به حضورش نیاز دارم و او داره بدون کسب درآمد فقط از در رفاقت برای شخص دیگیری کاری انجام می دهد ، من نباید آزرده بشوم ؟ حال برای یک بار ، دو بار ، سی روز یک ماه؟
ببینید دوست همسرم در اون ساعات در کنار همسر و فرزندانش هست و شوهرم داره کارهای او را انجام می دهد اون هم نه از در شراکت فقط رفاقتی
و وقتی دیر وقت به خانه میاد
میشینه پای اخبار و نقد عمکرد دولت
و وقتی خیلی محترمانه بهش می گم به حضورت در خانه نیاز دارم به اینکه با هم هم صحبت بشیم
وقتی هستی ، این اخبار رو که یکساعت پیش هم اعلام کرد (نمی دونم بی بی سی چرا خبرهاش رو یک ساعت یکبار تکرار میکنه ، نه تنها موضاعتش بلکه جملات رو هم تکراری عنوان می کنه ) بذار کنار بیا از خودمون بگیم ... بیا با هم فیلم نگاه کنیم و ...
سکوت میکنه و میگه باشه یک ساعت دیگه میام ... زمانی که من دیگه خوابم گرفته
آیا این توقعی خودخواهانه هست؟
وقتی می گم شب زودتر بیا که مغازه ها نبسته بریم بیرون ، به دخترت قول دادی برایش چکمه بخری (دوماه از قولت میگذره)
میگه من نمی تونم خودت ببرش
وقتی می گم بخاری ماشینم باد سر میزنه ، سه ماه شده ، ماشینم رو ببر تعمیرگاه
میگه چرا داری همه مسئولیت ها رو میندازی روی دوش من ، خودت ببر
و وقتی من می گم بردن ماشین به تعمیرگاه یک کار مردانه هست ، من سه ماهه دارم سرما رو تحمل می کنم ، واقعا صبح یخ میزنم تا برسم سرکار
میگه من نمی رسم
و در نهایت خیلی محترمانه بهش گفتم
ببین ، من و تو یه توافقاتی با هم دوسال پیش داشتیم
من در قبال خواسته های تو ، تنها ازت خواستم برای خونه وقت بگذاری
من ازت ویلای 1000 متری و ماکسیما نخواستم ، ازت نخواستم مسافرت های اروپایی منو ببری ، ازت نخواستم ظرف بشوری ، خونه رو جارو کنی ، توی کار خونه کمکم کنی و ....
تنها خواستم برای خونه وقت بگذاری و مسئولیت های مردانه زندگی رو انجام دهی
و در جواب همسرم گفت : من نمی تونم به تعهداتم پایبند بمونم
و وقتی گفتم چرا دو سال پیش نگفتی
گفت : خوب الان دارم می گم ، چه فرقی میکنه
بعد از اون من خیلی فکر کردم ، چون خواسته ام در زندگی زناشویی تامین نمی شد
به همین خاطر راه حل رو در دو راه دارم طلاق و یا ادامه
بعد فکر کردم دلیل ناراحتی من چی می تونه باشه ؟
تنهایی و مجبور شدن به پذیرفتن مسئولیت های بیش از توانم
( نمیشه گفت انجام نده بذار کار روی زمین بمونه ،
نمیشه بخاری ماشین رو درست نکنی و سرما بخوری،
نمیشه پول قبض رو که ندادی صبر کردی و اومدن قطعش کردن ، بازهم صبر کردی ، نمیشه بچه که مریض شده و نبردی دکتر و همین جوری صبر کنی تا حالش وخیم تر بشه ... صبر کردن و تحمل کردن تا کجا درسته؟ )
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم خیلی سخت هست که بخوایم برای یک عضو سازنده که دچار یک مشکل شده پست بزنیم.
با این حال ترجیح می دم باهاتون همدردی کنم وشاید هم توی حرف هام راهکاری باشه.
بالهای صداقت عزیز ، حالت را کاملا متوجه می شم . چون تنهایی را با تمام وجودم حس کردم .
می دونم که الان همه چیز دست به دست هم داده تا ذهن تو را به سوی نا امیدی از تغییر وضعیت بکشونه.
مخصوصا که یک بار این راه را تا سمت طلاق رفته ای و دوبار ه از نو شروع کرده ای.
چند تا نکته به ذهن من اومد یکی جمله ای که همسرتون بهتون گفته بودند
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
گاهی اوقات آدم ها در موقعیت های خاص خیلی حرف ها می زنند باید ببینیم در یک بازه زمانی آیا حرفشون ،اولا نمود عملی هم داره یا نه وثانیا آیا آن عمل وابسته به شرایط تغییر می کنه ویا نه تحت هر شرایطی ثابت هست؟
که اگر نمود عملی نداشته باشه که می گن حرف باد هواست اگر هم وابسطه به شرایط هست که زوم کن روی شرایط .
نکته دوم اینکه در شروع دوبارتون چقدر همسرتون برای سازندگی انرژی گذاشته وپایبند بوده چقدر شما؟
اگر دوره کردی دیدی رابطه 30 به 70 هست یعنی شما پایبند تر بودین یعنی اینکه این شما بودید که خیلی بنزین مصرف کردید والان بنزینتون تمام شده ایشون هنوز بنزین دارند ولی آهسته اهسته دارند حرکت می کنند و خیلی عقب موندند.اما نمی شه گفت حالا که ایشون عقب موندند یعنی نمی خواهند به شما برسند.
در مورد مسایل سیاسی چه اشکال داره با هم مناظره کنید وشاید هم دعوا؟ چه اشکال داره شما ساز مخالف بزنید و از این فاز خنثی بیرون بیایید؟
در مورد آهن ربا 2 قطب مثبت و منفی همدیگر را جذب می کنه شاید این نکته اینجا به دردتون بخوده.
یه نکته ای که یکی از دوستان خیلی خوب این تالار به من یاد دادند این هست که زندگی مدینه فاضله نیست و گاهی اوقات باید آدم ها را همونجوری که هستند بپذیریم با کاستی هاشون .
در چنین شرایطی اگر برای چنین کسی بخواهی مایه بذاری باید بی چشمداشت باشه .بازخوردی که به صورت طبیعی از رفتارمون می گیرم به همون قانع باشیم.
یه موردی هم که دیدم واقعا معیارهات برای تصمیم گیری کاملا در تعارض هستند وبا این معیار ها نمی شه اساس یک تصمیم گیری را پایه ریزی کرد .واسه همین دچار تعارض شدی.
یه موردی هم که گفتید راجع به عدم مسوولیت پذیری ایشون هست . گاهی اوقات باید بذارید برق خونه قطع بشه . اگر مریضی بچتون حاد نیست اشکال نداره یه مقدار تامل کنید . ماشینتون را توی خونه پارک کنید وازش به علت سرد بودن استفاده نکنید به جاش از ماشین همسرتون استفاده کنید وماشین خودتون را بدید به همسرتون .
یه کمی دلدار باشید به قول خودمون دندتون را پهن کنید.:46:
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت یک سئوال
آیا شوهرت در این مدت دوسال همینگونه رفتار می کرد و تو تازه صدات در آمده یا در این یک ماه اخیر دچار تغییر شده ؟!
پاسخ به این سئوال خیلی مهم است . اگر شوهرت دو سال تمرین کرده و تو هم رفتارها و اعمال و احساساتت طبق روال همین دوسال بوده و او الان تغییر رفتار داده باید دنبال علت بگردی که چرا فراری و گریزپا شده و افتاده دنبال شاد کردن دوست و ناراحت کردن تو . از نگاه من اینجا یک حلقه ی مفقوده وجود داره و رفتار او در اصل نوعی واکنش به تغییر است . حال چه چیزی تغییر کرده ؟!
اگر آن حلقه را پیدا کنی به نظرم خیلی به حل مسئله کمک می کنه .
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
آنی عزیزم
در مدت این دو سال به شدت یک ماه اخیر نبود
شوهرم نمی تونه بگه نه
عملا اجازه میده دیگران ازش استفاده ببرند
این قضیه مخصوص الان نیست
آن طور که خودش و مادرش در خاطره هاشون تعریف می کردند از دوران کودکی اش هم همین گونه بوده است
خاطرت هست با دوستی ارتباط داشت
چقدر زحمت کشیدم تا با اون شخص ارتباطش رو محدود کرد
خوب الان رفته با شخص دیگری داره رفاقت می کنه که از خودش خیلی پایین تر هست و از نظر سنی خیلی بالاتر
از نظر رفتاری ، شخصیتی ، حتی صحبت کردن خیلی پایین تر هست جوری که نه من و دیگران حتی خانواده ی خود همسرم هم از این انتخاب دوست همسرم در عذاب هستند
شوهرم برعکس داشتن عزت نفس بالا ، اعتماد به نفسش خیلی کم هست و میترسه با افراد بالاتر از خودش ارتباط بگیره ،و ارتباط های خانوادگیمون رو هم در این خصوص محدود کرده
من در این خصوص حساسیتم رو از بین بردم
چون دیدم اگه با این دوستش هم رابطه اش رو کم کنه
میره سراغ یکی بدتر و پایین تر از همین فعلی
در حقیقت از داشتن ارتباط در رابطه هایی که افراد در سطح پایین تر ازش باشند کسب لذت می کند و تلاش می کند این افراد سطحشون رو ببرن بالا
وقتی صورت وضعیت دوستش را می نویسه و باعث میشه دوستش ترفیع کاری بگیره خوشحال میشه
وقتی نقشه های دوربین نقشه برداری و تجزیه تحلیل می کنه و میتونه ایراد کار دوستش رو رفع کنه تا دوستش بتونه به موقع پروژه کاری اش رو تحویل بده و دستمزدش رو بگیره لذت می بره
من منافاتی با این کمک کردن همسرم ندارم
اما آیا می بایست از خودم بگذرم
شوهرم میتونه اون زمانها رو در پی کسب درآمد باشه و یا در کنار ما باشد ، به مسئولیت های مردانه خانه رسیدگی کند اما ....
ببینید طبق گفته مدیر دوستی یک تعامل هست نه تعهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
باسلام
دوستی یک تعهد نیست. یک وابستگی هم نیست.
یک تعامل هست.
و افراد حق دارند همانطور که هستند در رابطه باشند.
البته اگر در این تعامل یا معامله فکر کنند که دیگری خیلی ارزش دوستی دارد شروع به پرداخت هزینه می کنند که گاهی این هزینه یعنی زیر پا گذاشتن خیلی چیزها....
حالا شما اول باید دوستانت را و نیازت را به آنها ارزش گذاری کنی و ببینی تا تا کجا حاضری از خودت هزینه کنی.
یعنی خطوط قرمز و آخر میزان هزینه ای که می توانی برای فردی خاص بکنی چقدر هست و از این بابت چه چیزی به دست می آری.
اگر صرفا از روی احساس برای کسی که ارزش زیادی نداره زیادی خودت رو هزینه کنی متاسفانه جواب سئوال مثبت هست:302:
اون وقت بعد مدتی می بینی دیگری که از تو و همسرت پایین تر بود از قبال همسرت خودشون رو بستند و به موقعیت های بالا رسیده اند و زندگی خوبی دارند
اما تو همچنان اندر خم کوچه اولی
همون شخصی که تا دیروز ب را از ه تشخیص نمی داد
داره واست کلاس میذاره و خودش رو بالاتر از تو می بینه و حاضر نیست با تو در تعامل باشه
اون زمان هست که شوهرم میاد درد دل با من که فلانی رو می بینی پولش داره از پارو میره بالا
تا دیروز بلد نبود با دوربین کار کنه من بهش یاد دادم
حالا انگار نه انگار من بهش یاد دادم
=================
از مشکلم دور شدم
من همین جوری که هست روابطش رو با دوستانش پذیرفتم و دنبال اصلاح دیگه نیستم
چون تا خودش نخواد نمیشه بهش کمک کرد
منتها به قول بی نهایت بنزینم دیگه تموم شده
و فکرم کار نمی کنه
الان گیر کردن بین جدایی و ادامه زندگی به همین منوال
جدایی معایب زیادی داره شاید نتونم درک درستی ازش داشته باشم
ادامه زندگیم به همین منوال خیلی خیلی سخت هست توانایی و کشش رو ندارم
به همین خاطر احتیاج دارم به کنار افرادی برم که حداقل حامیان عاطفی ام هستند
منتها بین رفتم و موندن در این شهر هم باز مزایا و معایب برابر هست
می خوام بدونم وقتی شخصی در بین انتخاب هاش دچار تعارض میشه
اونها رو الویت بندی می کنه بعد بهشون امتیاز میده
و در نهایت امتیاز ها برابر میشه
چگ.نه باید تصمیم درست رو بگیره ؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
سلام بالهای صداقت عزیز
تاپیکت رو خوندم ، بنظر رسید مهمترین موضوع این پست باشه ، نظرات دوستان رو که مطالعه کردم ، تقریبا بی نیاز از صحبتهای من هستید ، اما از باب وظیفه چند نکته رو بیان می کنم .
اگرچه بعد از کدورتها و قهرها ظاهرا چاره ای جز بیان شرایط و توافقات جدید نیست ، اما ، این اما خیلی مهمه ، این توافقات در شرایط عادی زندگی اصلا محل رجوع نیست
و در شرایط بحرانی میزان پایبندی به اونها به صفر می رسه ، وقتی صحبت طلاق مطرح میشه ، یعنی اساسا من یا تو می خواهیم شانه را از زیر بار این توافقات خالی کنیم .
قبول اما درسته که دیگری مسئولیت هاش رو بندازه روی شانه دیگیری؟
و دیگری تنها از روی علاقه و دوست داشتن اون بار رو قبول کنه؟
و جایی که دیگه نتونه اون حجم بار رو تحمل کنه طرف مقابل بگه من نمی تونم حتی بار خودم رو حمل کنم
در خلق این لحظات خوب چند درصد شما نقش داشتید چند درصد او ؟
جرقه ایجاد این لحظات از سوی من بود
و او نیز همراهی می کرد
به عبارتی هیچگاه توی ذوق من نزد
منتها او پیش قدم نبود که مهم هم نیست
مهم داشتن این لحظات خوب بوده که داشته ایم
ایضا ساز مخالف رو ، از او بپرسید آیا نظر او هم همینه ، یعنی شاید این شما باشید که داره ساز مخالف می زنه ، ساز مخالف با چی ؟ با نظر شما !
این فقط یه هشدار بود
نمی دونم چگون ازش بپرسم
شوهرم همیشه در این خصوص از صحبت کردن طفره میره
با نظر من نه
در این تالار یاد گرفتم که دیگران رو همین گونه که هستند بپذیرم
چه با نظر موافق و چه مخالف
مهم رفتار درست و انتقاد سازنده هست
که در این خصوص سعی کرده ام راه رو درست بروم
و در خصوص هشدار
نمی دونم ، من درون این زندگی هستم به همین خاطر از شما کمک خواستم که از بیرون مشکل رو واکاوی کنید
محبت بیش از اندازه بوده ، محبتی بوده که انتظار / توقع برات بوجود آورده؟ اگر غیر از این بوده چه نوع بوده ، منفعلانه ؟ از خواسته هات چشم پوشی کردی؟
خیلی جاها از خواسته هام با عشق و علاقه چشم پوشی کردم
نه منتی بوده و نه انتظاری ، دلم خواست اون لحظه به خاطر عشق شوهرم از خودم بگذرم
تنها سعی کردم با محبت و مهربانی علاقه ام رو به همسرم بروز بدهم
نه اینکه با تندی بگم دوستش دارم و محبتم از روی اجبار باشه
یه این سخن به شکل یه موضوع نقطه ای / لحظه ای نگاه کن نه یک فرایند ادامه دار . مگر اینکه شواهدی باشه بر اینکه واقعا راهتون از هم جداست و فقط ظاهرا دارید با هم حرکت می کنید.
این شواهد چگونه است؟
میشه بگید
در کجا می بایست متوجه شوم که راه دو نفر از هم جداست؟
من همسرم را دوست دارم
او نیز مرا دوست دارد
اما با دوست داشتن صرف بدون تقسم مسئولیت نمیشه یک زندگی رو جلو برد
یا اگر هم میشه من بلد نیستم
اگه شما بلد هستید به من یاد بدهید
خیلی سریع به جدایی رسیدی ، در واقع میزان این کدورتها و آزردگیها از لحاظ تعداد و شدت فکر جدائی رو در شما تقویت کرده.
اینکه دارم می بینم
رسیده ام به همون دلخوری های قبلی که تبدیل می شد به بحران
از این جهت می گم دو راه هست
جدایی و ادامه این زندگی بدون دیدن شوهرم و انجام همه مسئولیتها
همون کار اشتباهی که قبلا انجام می دادم
و کم کم شوهرم از دایره زندگی حذف میشه
بی انگیزه میشه
و من نمی خواهم این گونه بشه
شوهرم انتظار داره من مثل سابق مسئولیتها رو به دوش بکشم و در همون حال خوشحال و پر انرژی هم باشم اما من این توان رو ندارم
به خدا ندارم ، اگه داشتم که اون موقع زندگیم بهم نمی ریخت
اگه برگشتم به این زندگی برای رفع نقص ها و کاستی هایی بود که از روی ندانستن انجام داده بودم
اونها رو برطرف کردم
اما باز رسیدم به اول خط
دلیل اصلی من برای جدایی تنهایی است ، چون شوهرم خیلی زیاد داره من رو تنها میذاره ، توی شهری که زندگی می کنیم من غریب هستم ، شهر کوچکی هست و اینجا خیلی احساس تنهایی می کنم .
اگر احساس خوبی از بودن با شما داشته باشه ، هیچگاه تنهاتون نمی ذاره ، لحظه شماری میکنه که کارش تموم بشه و بتونه پیش شما یاشه.
ببنید شما از دیدن یک کودک لذت می برید درست؟
دوست دارید باهاش بازی کنید و از شیرین کاری های اون کودک سرکیف می شوید
اما همین کودک گریه داره ، غذا می خواهد ، احتیاج به نظافت داره
میتونید بگید من فقط خند هاین کودک رو می خواهم مابقی اش رو نه ؟
به داشته هات بیشتر فکر کن ، به همکارات ، دوستات ، دخترت ، فامیل و همسایه و ... مخصوصا خدا و ائمه رو نگفتم
واقعا دارم نهایت تلاشم رو می کنم که مثبت ببینم و به داشته هایم فکر کنم
اما نمی دونم چرا اینقدر شکننده شدم
امتیازش چند شد ، که می گید برابره ، با چه ترازوئی وزن کردید؟
ببینید همون طور که در جوای آنی گفتم در تصمیم گیری دچار تعارض شدم و موندم چگونه حلش کنم ، وقتی به تعارض های برابر برسید چی کار می کنید؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیزم
از اینکه به ما اعتماد کردی و مشکلت رو اینجا بیان کردی ممنونم.
قبل از هر چیز باید به نکته ای اشاره کنم ، گفتی بعد از دوسال دوباره برگشتی سر جای اول ، ولی آیا واقعا همینطوره؟ بالهای صداقت دوسال پیش واقعا با بالهای صداقت الان یکی هست؟ نه تنها من ، بلکه خودت هم نمی تونی کتمان کنی که بالهای صداقت الان با دوسال پیش فوق العاده فرق می کنه و الان بالهای صداقتی با ما صحبت می کنه که مهارتهایش در مورد زندگی زناشویی خیلی بیشتر از دوسال پیش است.
در مورد تعارضات و راه حل ها بعضی وقتا ما مسئله ها رو با روش سود و زیان بررسی می کنیم و بر اساس همون جدول تصمیم گیری می کنیم ولی به نظرم همیشه این راه حل کارساز نیست . بعضی وقتا به دوراهی هایی می رسیم که ظاهرا سود وزیانشون با هم برابری میکنه ولی در حقیقت یکی از راه ها عملا امکان پذیر نیست یا خیلی سخت تر هست و...
شاید مسئله تو این دفعه از این مسئله ها باشه ، شاید با انتخاب یکی از این راه حل ها جواب آخر معادله ات ناممکن بیاید ، به هر حال این فقط زندگی تو نیست ، زندگی موطلایی و علی آقا و بالهای صداقت هست. پس در این مورد هم هر سه با هم باید تصمیم بگیرید.
در انتها یه سوال دارم ازت ، وقتی شوهرت بهت گفت که نمی تونه روی توافقش پایبند باشه ، پرسیدی چرا؟ دلیلش چی بود؟ با چه استدلالی فکر می کند که نمی تونه پایبند باشه به توافقاتش؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم...اگر چه دوستان گفتنیها رو گفتن اما من از جایگاه کسی که خیلی از این احساسات رو تجربه کرده و به قول خود شما همسرانمون بی شک شباهتهای زیادی بهم دارن چند نکته به ذهنم رسید که باید بهتون بگم:
1.انرژی احساسی ما از جایی باید پر بشه،در واقع به قول بی نهایت انگار بنزین شما تموم شده اما علت اصلی این تموم شدن چیه؟اصلا این باک رو از کجا پر میکنی؟با همسرت؟با دخترت؟با خودت؟ با طبیعت؟ با خدا؟
شمایی که این قدر بخشنده ای و حتی منو که یه آدم ناشناس توی دنیای مجازیم از این همه لطفت بی نصیب نزاشتی پس مسلما در زندگیتم عادت به بخشش داری.اما بالاخره باید از جایی بگیریم تا بتونیم که در جای دیگه ببخشیم و شما سهم عمده ایشو میخای از همسرت بگیری که حقم داری اما حالا که این امکان نیست چه کار باید کرد؟مسلما جدایی یه راه حله اما تنها راه نیست.
2.میگین که در تعارضات به یک نقطه برابر رسیدین.اما به نظر من عملا این موضوع امکان پذیر نیست مگر این که در جایی بیش از اندازه احساسی امتیاز داده باشی.به شخصه فکر میکنم در مورد مزایای برگشت به تهران و نزدیک فامیل و علی الخصوص خانواده بودن کمی احساسی امتیاز دادی.عریرم منم در غربتم و متاسفانه فرزندی هم ندارم و همسرم هم تقریبا روزی 12 ساعت سر کاره و خودمم شغل ثابتب ندارم و خیلی خوب حس تنهاییتو درک میکنم و بارها و بارها دلم خواسته که پیش خانواده ام باشم اما هر وقت که پیش خانواده ام میرم(در جریان هستی که حتی یک بار حدود دو ماه خونه پدریم بودم) میبینم که نه این حس تنهایی بیشتر از طرز فکر من نشات میگیره تا از دوری اقوام.پس دوباره بسنج و ببین که چقدر این تنهایی حقیقتا با خانواده ات رفع میشه.
3.به دستاوردهایی که دراین دوسال پس از تغییر به دست آوردی تگاه کن بعد چیزهایی که رو که از دست دادی بررسی کن.به نظرم خیلی مهمه که به عملکردت در این دوسال دقت کنی و بنویسیشون.مسلما تلاشهات بی نتیجه نبوده شاید الان وقت این رسیده که تغییر تاکتیک بدی.
4.نوشته های خودت از دید یک مراجع بخون.فکر کن یک زن امیدوار اومده و این حرفها رو زده چه راه حلهایی به ذهنت میرسه؟
خیلی حرف زدم...بازم حرف دارم...
بازم میام.
موفق باشی:72:
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
بسیاری از همسران در این زمان کلیدی اشتباه می کنند و بسیاری از درگیری ها، نتایج اشتباه و در نهایت پشیمانی ها ناشی از همین مرحله است! نتیجه این تعریف، موضع گیری همسر شما، درگیری ذهن شما بیش از پیش و حتی بیش از حد لازم، و در نتیجه آن گفته همسر شماست که ناشی از اشتباهات متوالی است!
به همین خاطر می خواهم با کمک خرد جمعی تصمیم بگیرم که اشتباه نکنم
از اینکه دو سال برای زندگی ام وقت صرف کرده ام و بسیاری نکات رو اصلاح کرده ام خیلی خوشحالم
ابدا و اصلا افسوس نمی خورم
بلکه پیش وجدان خودم آسوده هستم که نهایت انرژی و توانم رو هزینه کرده ام
گام سوم: وقتی مساله رو درست تعریف کردید، بی شک راه حل هایی دارید! راه حل هایی به نظر شما می رسه!
نمی دونم راه حل درست چیست
ببینید زندگی زناشویی ، زندگی است که دو نفر کم و بیش در کنار هم زندگی رو جلو می برند درست مثل یک ترازو که هرازگاهی بالا و پایین میره ولی در نهایت میزان می ایستد
من درصدد آن نیستم که بگویم من اینقدر از خودگذشتگی کردم ، من این فداکاری ها رو کردم ولی همسرم نه
ابدا و مطلقا ، این طرز فکر رو ندارم
بلکه تنها خواستارم همسرم مسئولیت های خودش رو بپذیره
آیا اینکه من می خواهم در روز حداقل یک وعده غذایی رو آسوده و با خیالی راحت در کنار هم باشیم
توقع زیادی است؟
و اگر همسرم در این وقت ها نیست ، مرا قانع کند که به فکر ما هست
آیا درست هست که من غذا نپزم و دخترم را به امان خدا در خانه تنها بگذارم و برم خانه دوست مهمانی؟
برم برای همسایه سرکوچه سبزی پاک کنم ولی برای خونمون شام درست نکنم؟
همسرم لباس تمیز نداشته باشه ، غذا برای خوردن نداشته باشه اما در تلاش باشم که فلان رفیقم می خواد بره امتحان بده ، درسش رو خوب بلد باشه و یا مثلا آرایشش کنم که مراسم خواستگاریش خوب باشه ؟
اون وقت شما به عنوان یک مرد نمی گویید برای خانه و خانواده ات وقت نمی گذاری؟
رفتی در راه رضای خدا داری به دیگران نفع میرسونی؟
هر راه حلی رو بنویسید!
آقای sci گرامی باهاتون کاملا موافقم که راه حل هایی که به ذهنم رسیده بیشتر هیجانی هست ، اما دیگر ذهنم یاری نمی کنه ، منطقم هیچ چیزی یادش نمیاد
الان دلم می خواد همسرم بیاد با من حرف بزنه
بهم بگه چرا اون حرف رو زده
بهم بگه چه مسئولیت هایی رو اون بر عهده می گیره و چه مسئولیت هایی مال من
بعد باهم توافق کنیم هرکس برای بهتر شدن زندگی تلاش کنه
و پای این توافقمون واقعا بایستیم
همین
اما وقتی همسرم نمی خواد ، من هرچقدر از در مهربونی ، محبت، عشق ، اقتدار ، قاطعیت ، وارد شوم نمی تونم ازش بخواهم که توافقی داشته باشیم چون همش میشه اجبار
گام چهارم: محاسن و معایب هر راه حلی رو که در بالا نوشتید در جدولی تنظیم کنید و در معیاری مثلا 0 تا 10 امتیاز بدهید.. اما راه حل شما باید چند ویژگی داشته باشه:
این کار رو کردم
نه در ذهنم بلکه در کاغذ نوشتم و بدون توجه به احساسم به هرکدوم نمره دادم در نهایت چه موندن و چه جدایی نمره هاشون یکی است
برای همین نمی دونم در این جور مواقع چه تصمیم درست هست
من نمی خواهم یه مسکن برای درد فعلی ام بگیرم
می خواهم این درد رو ریشه کن کنم
من خودم رو بهتر از هرکس دیگه ای می شناسم
ادمی هستم پویا
شاید اگر کمی منفعل بودم اصلا اینها برایم مشکل نمی بود
ولی این ویژگی شخصیتی من هست
اما واقعا مشکلاتی رو که مطرح کردید مثل :
غربت،
تنهایی،
نداشتن هم صحبت بالغ غیر از دخترتون،
پیدا نکردن وجوه مشترک در شرایط کنونی در گفتگو با همسرتون به دلائل مختلف،
نمی تونه دلیل خوبی برای طلاق باشه... ضمن اینکه همانطور که گفتید با طلاق مشکل شما حل نخواهد شد و بیشتر می شه که کمتر نمی شه!
نمی گویم مشکلاتم بیشتر میشه
نه مشکلاتم تغییری نمی کنه ؛ نه کم میش و نه زیاد
اگر یک قسمت برایم آرامش داره قسمت دیگرش برایم تشویش داره
اما ادامه این زندگی هم مطلوب نیست و در نهایت منجر به نتیجه نمی شه، راه حل پایداری نیست، تا حدی هم عملی نیست، از درجه سازگاری کمی برخورداره و از موضع انفعاله!
مگر اینکه تغییراتی رو ایجاد کنید و از روش صحیح حل مساله به جواب برسید...
خوب این تغییرات چگونه هست؟
چه طور باید شروع کرد؟
چه چیزی رو باید تغییر بدهم
خسته شدم از بس حرف هایم رو صدبار مزه مزه کردم ، بعد عنوان کردم
به هر طریقی گفتم ، فقط تنش ایجاد نشد
با عشق گفتم و عشق هم شنیدم ولی فقط حرف بود ، بابا بچه که نیستم شوهرم با حرف گولم بزنه ، مرد عمل باید باشه ، مگه من نخواستم؟ مگه 8 ماه تلاش نکردم ، مگه این همه تغییر نکردم ، سخت بود خیلی ، ولی تلاشم رو کردم
شوهرم با زبان خیلی حرف های عاشقانه میزنه ، از نظر عاطفی منو شارژ می کنه ولی در انجام دادن کارها ،کاری عملی نشد
در خصوص واکاوی محل سکونت خیلی عالی بود
منتها باید کمی بیشتر به خودم زمان بدهم تا برای محل سکونتم تصمیمی درست بگیرم
البته تصمیم برای تغییر محل سکونت بعد از حل شدن مشکل قبلی ام هست
گل مریم عزیزم حرف هایت خیلی حس قشنگی رو در من ایجاد کرد
ممنون ، خیلی زیاد به دلم نشست ،
یک لحظه من رو یاد خودم در دوسال پیش انداختی
و از مقایسه ای که امروز خودم را بادیروز خودم داشتم غرق در شادی و لذت شدم
حق با توهست من سرجای اولم برنگشتم ، اینجا رو ندیده بودم ، ممنونم خانوم گل مریم مهربون من :43:
یک زن امیدار عزیز
دستاوردهای زیادی در این دوسال داشته ام
خیلی زیاد ، تجربه اندوخته ام و مهارت زندگی رو عملی یاد گرفته ام و بکار برده ام
دو سال پیش بلد نبودم چه جوری باید زندگی کرد
توی کار زندگی خودم مونده بودم
ولی امروز نه ، می تونم خیلی چیزها رو درک کنم، خیلی مشکلات را بفهمم و راه حلشن رو بلد هستم ، حتی با شجاعت در خیلی از تاپیک ها در جهت سازندگی نظر می دهم و از اینکه راهنمایی هایم مثمر ثمر میشه از ته دل خوشحال میشم
اما ناقلا ، خیلی باحالی ، از دید یک مراجع ببینم؟ :311:
اون وقت به مراجع میگم کار نشد نداره
تو میتونی
برو درستش کن :58:
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم بالهای صداقت بیشتر حرفهای منو از طرف یک همدرد بخونید .
من هم دوست داشتم همسرم و من مسیر زندگیمون یکی باشه تا بتونیم اون دنیا هم با هم باشیم اما همسرم نخواست .
راستش من از این حرف یک زن امیدوار خیلی خوشم اومد. تغییر تاکتیک.
به نظر من بهتره ببینید این خستگیتون ناشی از چیه؟ لطفا با خودتون رو راست باشید. آیا خستگیتون از اینه که احساس می کنید تلاشتون بی نتیجه مونده و یا از اینه که یک عمر خواسته های واقعی ای رو که داشتید مخفی کردید و شاید فقط در ظاهر اونها را نادیده گرفتید؟
اگر مورد دومه من فکر می کنم الان وقتشه که خواسته هاتون رو برای خودتون حداقل فریاد بزنید و برای رسیدن بهشون تلاش کنید. اما خودتون . تا به حال شما تلاش می کردید (با به کار بردن مهارتهای زندگی) و امیدتون به همسرتون بود اما اینبار خودتون تلاش کنیدو تنها امیدتون به خودتون باشه. منظورم این نیست که تنهاییتون رو با خودتون پر کنید. بلکه منظورم اینه که شاید وقتشه کمی به قول همسرم برش داشته باشید و مدیریت زندگیتون و تحقق ارمانهاتون رو بدست بگیرید. و برای رسیدن به اونها از همسرتون هم استفاده کنید.
و در اخر برای خودم می گم که یادمه شما نفشه راهی داشتید که یکی از گزینه هاش توکل بود. وقتی توکل می کنی امیدت از غیر می بره و و نتیجه رو به خودش واگذار می کنیو
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت
اتفاقا بر عکس تو ٰ من فکر می کنم تو شوهرت را همانگونه که هست نپذیرفتی . اگر خسته ای یک علت بزرگش عدم پذیرش است تو تحملش می کنی تو صبوری می کنی این دو مقوله با پذیرش خیلی فرق داره .
حال چه فرقی دارد ؟!
در پذیرش تو ابدا متحمل فشار نمی شوی .بر روی فرد و رفتارهایش تمرکز نمی کنی .چرا این جور .....چرا اون جور ....هم نداره .هست هر آنچه که هست .
تو شوهرت را فهمیده ای و درک کرده ای که از این نوع رفتار و .........نفع می برد اما در تحملش هستی و نه در پذیرشش.
اگر نقش همسرت را در زندگی دوست یا دوستانش پذیرفته بودی که رشد آنها توسط همسرت صورت می گیرد و.......را می پذیرفتی . جای اعتراض و تحلیل باقی نمی ماند . ضمن اینکه به پایان داستان هم اشاره کردی که دست آخر همسرت میاد پیش تو گله می کنه از دوستانش و ...................
دقت کن
چرخه تکرار و بازی و نوازش گیری و نفع بردن و نتیجه ی تکراری و...........................دقت کن بازی است . آنتی تز . بی محلی . از اول تا آخر بازی . یعنی به دوستش حساس نباش . روی کارهایش زوم نکن . درست و غلطش نکن . گویی کر و کوری ...........همه ی این اتفاقات یک سرش برای این است که صدای تو در بیاد تا او نوازش بگیرد . بازی اش را به هم بزن . بی توجهی و بی محلی . کر و کور و لال .
بعد هم طلاق دیگه چه صیغه ای است افتاده توی سرت؟!
فکر کردی مثلا مرد بعدی از این کارها ندارد ؟! یا فکر کردی دیگه ازدواج نمی کنی ؟
یادت باشه که این تنهایی که احساس می کنی جنسش با جنس تنهایی بعد از طلاق خیلی فرق داره و جنس تنهایی بعد از طلاق عمقش خیلی زیادتره و.................
در ضمن چون قبلا این جمله خیلی روت تاثیر گذاشته بود دوباره تکرار می کنم که یادت نره
طلاق یکی از مزخرف ترین اتفاقات برای یک زن است .