RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
بهار عزیز ممنونم از حرفای قشنگت عزیزم
قبول دارم حرفاتو من اگه بخوام شاید خیلی چیزا درست بشه اما نمی دونم چرا نمی خوام ازش بریدم بهار. بریدم. کار به جایی رسیده که تو تنهاییم و تو دلم بهش بد و بیراه می گم. دلمو شکسته. خیلی وقته و این احساس ذره ذره تو وجودم بیشتر می شه. انگار تو این سالها همش یذره از دلم کنده شده. دیگه داغون شده. حیف بهترین سالای زندگیم که اینطوری تلفش کردم. دوسش دارم شایدم عادته. وابستش شدم و هر چیز کوچیکی برام یه خاطره داره. :302: اما بد جوری دل مرده شدم. انگیزه ندارم واسه هیچی. واسه همین گفتم بچه. می گم شاید یه شور و نشاط دوباره به زندگیمون بده. یه دلخوشی. یه شوق زندگی. یه انگیزه.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
آیییییییییییییییییییییییی یییی افتخار عزیزم:316:
1)خدا رو شکر که تو تنهاییت بهش بدو بیراه می گی نه جلوی خودش. حیف که خودت داری با قدرت هرچه تمام تر تخم کینه رو تو زندگیت می پاشی و تیشه به ریشه ی زندگی میزنی که بعدها شاید قدرش رو بدونی،وقتی..:302:
2)تو هنوز احساسی به همسرت داری، بله، بخشیش وابستگیه، اما من فکر میکنم بخش بزرگترش علاقه باشه.:43: تو فقط ازش خیلی دلخوری و به جای پیدا کردن راه حلی برای رفع این دلخوری اصرار داری پررنگ ترش کنی.:316:
3) برترین اشتباه تو اینه که مدام یه چیز رو تکرار میکنی. اونقدر یک حس منفی رو تکرار میکنی تا شده باورت و داری بر اساس باوری که خودت ساختی و به احتمال زیاد کاملاً غلطه، زندگیت رو ویران میکنی
4) به نظر من حتی یک لحظه به بچه فکر نکن:160:. اگر واقعاً شوهرت رو دوست نداری، چطور میخوای مادر بچه ای باشی که نیمی از وجودش از اونه؟ بعدشم بچه نه راه حله، نه سرگرمی، نه یه اتفاق. باید زمانی موجود دیگه ای رو به این دنیا دعوت کنی که از هر نظر آماده ی پذیرایی ازش هستی نه این که اون رو قربانی نیاز های عاطفی خودت کنی. تازه تو میگی شاید منطقیه جدا شیم بعد می خوای با یه بچه ازش جدا شی؟( این نشون میده واقعاً جدایی رو نمیخوای اما واست یه راه حل ذهنی شده، اولیش خوبه، دومیش بد)
5)عزیز دل، یه بار بشین از اولِ اول همه ی پست های خودت و جواب های دوستان رو بخون(کاری که من هر بار قبل پست زدن برای خودم انجام میدم!) و بعد یک روز فقط به همشون فکر کن. اینجوری که تنها کار تو فقط اومدن اینجا و تکرار دلخوریت و عدم علاقت به همسرت باشه، به هیچ جا نمی رسی. دوست خوبم، کی میخوای ازین حالت منفعلانه بیرون بیای و نه برای همسرت، که برای زندگی خودت یه کاری کنی؟ میگی احساس می کنی تا الان عمرت رو حروم کردی؟ نمی دونم. اما مطمئنم الان شدیدآً داری عمر و زندگیت رو حروم میکنی. نه به خاطر زندگی با همسرت، بخاطر این که مسئولیت زندگیت رو خودت قبول نمی کنی، فقط نشستی و شکوه میکنی. به یقین بهت میگم: تو جدا هم که بشی و با مرد بی نظیری ازدواج کنی بازهم مدام فقط در موضع منفعل قرار میدی خودت رو و هیچ کاری نمی کنی در نتیجه به جایی نمی رسی.
4) 10 سال تمام فاصلم از پدرم هزار سال نوری بود، ازش بدم میومد :160:و حتی سلام کردن بهش برام سخت بود. الان عاشقشم و راحت باهاش حرف می زنم و نظرم رو میگم. حتی باعث شدم رفتارش با مادرم هم بهتر بشه. من کوچکترین تلاشی برای اصلاح پدرم نکردم. خودم عوض شدم. ظرف من بزرگ شد پس سهم بیشتری از شادی و موفقیت می گیرم. افتخار، ظرفت رو بزرگ کن! خودت رو عوض کن نه بخاطر همسرت، بخاطر خودت ..... یا..... تا ابد بشین و شکوه کن! مطمئن باش در همین نقطه ی زندگیت باقی میمونی. تو رو خدا به خودت بیا. دست از تکرار این همه بدبینی و کینه بردار. لااقل یه تلاشی بکن. کتابی بخون. مشاوره ای برو. نشین تا یه اتفاق زندگیت رو درست کنه چون انتظارت کاملاً بیهوده است. شوهرت رو نمی خوای؟ باشه، همین فردا برو تقاضای طلاق بده ولی بعدش اگر پشیمون شدی یا سرزنشی دیدی یا سرکوفتی یا نگاه چپی دیگه حق نداری بگی پدرم مقصر بود که با شوهرم قهر کرد، شوهرم مقصر بود که به همه ی حرف های من گوش نداد و با همه ی خواسته های من موافقت نکرد، مادرم...جامعه... همه به جز خودم!!! در حالی که فقط خودت مقصری. کاش واقعاً حرف هامو میخوندی.
5) " پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا می شود! برای هر چیزی باید بهایش را بپردازید!!!" تو شادی و عشق و آرامش و خوشبختی می خوای اما حاصر نیستی بهاش رو بپردازی. میخوای یه جوری یه کسی زندگیت رو درست کنه، نمیشه
6) کاش بدونی چقدر برام مهم شده داستان زندگی تو که تکرار کودکی و نوجوانی منه. :302:این روزها تنها جایی که با حوصله نظر میدم تاپیک توه، چون می بینم که مفت داری زندگیت رو از دست می دی.خواهر بزرگ من، الگو باش برای امثال من. نذار تلقین هیچ کس، حس بدبختی رو به تو القا کنه.
7) من فکر می کنم الان موقعیت تو واضحه: 3تا راه داری: :324:
- بسم الله بگی و آستین هات رو بالا بزنی واسه ساختن زندگیت. از خدا بخوای دلخوریت رو از همسرت کم کنه. شروع کنی به خودسازی. به اصلاح خودت. و به زندگیت که مدتی عاشقانه بوده و شیرین یه فرصت دوباره بدی.اونقدر که زمان برد خرابش کنین، زمان بدی و تلاش کنی درست شده، نتیجه رو هم واگذار کنی به خدا:104:
- در اولین فرصت بری پیش پدرت، بگی اشتباه کردی و پشیمونی، همسرت مرد بدیه و می خوای به هر قیمتی شده ازش جدا شی و این کار رو انجام بدی
- هیچ کاری نکنی!مثل الان ساعت ها بشینی به تمام بدی های همسرت و همه خاطرات بدت فکر کنیٍ، اینجا یا تو دلت مدام تکرار کنی که زندگیت رو حروم کردی و بدختی، بچه دار شی، نیازت به حضور خانوادت بیشتر میشه و احتمالا چون کاری نکردی رابطه ها همچنان شکرآبه. مدام با همسرت دعوا میکنی. از هم دورتر میشین و اون بچه یا بچه های بیچاره قربانی خودخواهی تو، و فقط تو میشن و در یه محیط سرد و پرتنش رشد می کنن. آونگ میشن بین پدرو مادر و زجر می کشن. تو هم مدام بهشون یادآوری میکنی که عمرت حروم شده و فقط بخاطر اونا این زندگی نکبتی رو تحمل کردی. باز هم مسئولیت رو به گردن کس دیگه میندازی و...
حالا دیگه انتخاب با خودته. کاش این بار قبول کنی که مسئولیت زندگیت با خودته و کاش این بار یه کاری کنی
برات از ته ته ته دلم دعا میکنم آرزوی خوشبحتی. بی صبرانه منتظر شنیدن احوالات و تصمیمات جدیدت هستم.:46:
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
بهار عزیز ممنونم از این همه لطف و توجهت
حرفاتو قبول دارم. همشو. می دونم مشکل اصلی از خودمه. همیشه دوست داشتم همه چیز بر وفق مرادم باشه. باید برم مشاوره. در موردش فکر می کنم.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بچه ها من هنوز يكسال نيست كه عقد كردم منم مثل دوستمون نسبت به شوهرم سرد شدم .آخه هم بهم خيانت ميكنه هم قرص ترامادول استفاده ميكنه .واقعا نميدونم باهاش چجوري برخورد كنم .ديگه از دستش خسته شدم در ضمن خيلي خسيس هست.خودشو خيلي سر تر از من ميبينه با اينكه اصلا اينطور نيست نميگم بده ولي از من سر نيست .مدرك تحصيلي من فوق ليسانسه اون فوق ديپلم.من كارمندم اون شغل آزاد داره،از لحاظ خانوادگي هم از اون بالاترم با اينكه اصلا به روش نميارم ولي مرتب تكرار ميكنه بهتر از من گيرت نمياد.ديگه هنگ كردم از دست كاراش خيلي دوست دارم ازش جدا بشم ولي خانوادم نميزارن.به نظر شما چجوري باهاش برخورد كنم كمكم كنيد.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
:46::46::46::46:
نمی دونی چقدر خوشحال شدم. بهترین تصمیم رو گرفتی. :104::104::104:معطل نکن. منتظرم خبرش رو بهم بدی. امیدوارم اگر بد حرف زدم یا دلخورت کردم ازم ناراجت نشده باشی. فقط آرزو دارم یه روز بیای اینجا بگی اوضاع زندگیت رو به بهبودیه. تو لیاقتت داشتن یه زندگی خوب و عاشقانه با شوهرت و در کنار پدر و مادرته و مطمئنم قدرت ساختنش رو داری. برات دعا میکنم و منتظر خبرت هستم
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بازم اومدم مشاوره هم نرفتم میدونید چیه اولا شهری که من هستم مشاور خوب پیدا نمی شه بعدشم تنبلی کردم.
با شوهرم بهترم. رابطمون بهتره. کلا تو این 2 ماه اخیر یعنی بعد دعوا دو بار رفتم خونه پدرم حالا می گه هر وقت خواستی برو البته می دونم دوست نداره زود زود برم. خواستم یه چیزی بپرسم: توی فاصله نرفتنام این پدر من احوالی ازم نپرسیده یعنی یه بار نشده اون زنگ بزنه و احوالپرسی کنه مطمئنم ازم دلخوره فکر می کنه از اون بخاطر شوهرم گذشتم. چند وقت پیش هم یه چیزایی تو این مایه ها بهم گفت. عیدم نزدیکه و به به چه عیدی دارم من امسال تو این وضعیت. وقتی تو خونواده شوهرمم حرصم می گیره که اونا با هم خوبن و مشکلی ندارن اونوقت من اینه وضعیتم. بهار جون خیلی واسم سخته عوض شدن. بعدشم فقط با تغییر من چیزی درست نمی شه. ما همه به مشاور نیاز داریم. هممون. شوهرم، بابام، مامانم، خواهرم همه باید بفهمیم مشکل و ایراد خودمون چی بوده پدر من باید بفهمه که اونم مقصره اما حالا تا صد سال دیگه هم اینو قبول نمی کنه. منم بهش بگم بازم فبول نمی کنه اون از شوهر من بیزاره و متنفر. ترخدا من چیکار باید بکنم بازم صبر یعنی این مسائل حل میشه یا نه. نه اونطوری که من می خوام حل نمیشه. به مامانم که می گم شما هم مقصرید شما هم باید با شوهرم بهتر برخورد می کردید می گه آره بهش بگو واسه اینکه تو نفهمی بلد نیستی چجوری حرف بزنی میگه شوهرت باید با رفتارش خودشو تو دل بابات جا می کرد. می بینم ترخدا. فعلا به جدایی فکر نمی کنم. شاید از زندگیم راضیم شاید راضیم که تا با شوهرم یه جر و بحث کوچیک دارم دنیا می ریزه رو شرم. شوهرم می گه خونوادت دشمن منن. فکر می کنید بهتره منم یه مدت نرم پیش خونوادم تا اونا هم یکم به خودشون بیان. یا نه هیچ فرقی به حالشون نداره یا اطلا شاید نتیجه عکس بده و از خیر منم بگذرن؟ چرا به فکرم من نیستن گاهی شبا با گریه خوابم می بره اونقدر که دلم واسشون تنگ می شه یعنی اونام واسه من اینطورین؟ اگه هستن چرا کاری نمی کنن چرا از غرورشون نمی گذرن؟ اونا در مقابل من مسئولن اونا منو به وجود آوردن چرا هیچ فداکاری نمی کنن؟ پس کو عشق و محبت پدرانه و مادرانه شون؟ چرا لج کردن؟ چی می خوان از من و زندگیم. یعنا واقعا جدایی من خوشحالشون می کنه؟ یه بار اینون از بابام پرسیدم می گه نه خوشحال نمیشیم یعنی زندگی خودته به حال ما فرقی نداره زیاد. پدر و مادرم زوم کردن رو خودشون هر دو فکر می کنن که جوونیشونو با هم تلف کردن. الان به حس بی انگیزگی رسیدن. در کنار هم زندگی می کنن اما خونه شون یخ زده. می دونم پدرم در صدد یه فرصته که بره و جدا زندگی کنه. بخدا فکر می کنم حتی اگه دیگه هرگزم مارو نبینه واسش مهم نیست. کلا به یه خودخواهی رسیده. داره فقط به خودش و باقی عمرش فکر می کنه و به راحتی هم از من یکی دست می کشه خواهرمو نمی دونم. توی این 8 سال زندگیم یه بار زنگ نزده بگه خواستم حالتونو بپرسم یا بهم بگه با شوهرت خوبی؟ خوشی؟ کم و کسری نداری بهم بگه عزیزم. مامانمم اینجوریه. محبتاش شده گاهی یذره ترشی یا مربی درست کردن و سهم منم دادن. این مادریه؟ یعنی آدم با بچش که یه تیکه از وجودشه اینطوریه رفتار می کنه. چیه بحث ازدواج منه؟ خوب اون دیگه گذشت. من تصمیم گرفتم ازدواج کنم و کردم. هر زمان دیگه ای هم بود حتی الانم بازم خودم انتخاب می کردم که با کی ازدواج کنم. اصلا تضمینی هست که من اگه تو یه تاریخ دیگه و با یه کیس دیگه ازدواج می کردم الان خوشبخت بودم؟
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چرا هیچکس جواب نوشته هامو نمی ده؟ خیلی ناراحتم خیلی. نزدیک عیده و من وضعیتم اینه. شوهرم که دیگه امکان نداره با خونوادم ارتباط بگیره. تو این سه ماه پدر من حتی یه بار به من زنگ نزده که حالی ازم بپرسه. اونام انگار هیچی واسشون مهم نیست که من اینقدر غصه می خورم و ناراحتم. یعنی واقعا پدر مادرا بچه به دنیا می یارن که بعدش اینطوری پشتشونو خالی کنن. ولشون کنن چون از دامادشون خوششون نمیاد . من فکر می کنم که این اشتباهه. پدر مادرا باید همیشه حامی بچشون باشن بابا مگه بچه چیکار کرده؟ ها بی ابرویی کرده؟ معتاد شده؟ چیکار کرده. گور بابای داماد اگه اونا هوای بچشونو داشتن دامادم حساب کار دستش میومد. جرات این هارت و پورتارو نداشت. اگه اشتباه می کنم بگید. شما بگید من درست فکر می کنم یا غلط؟ آخه مگه میشه آدم با پاره تنش اینطوری رفتار کنه. تو این شرایط باز منم که دارم هر هفته یا 10 روز یه بار بهشون سر می زنم. اصلا ازم نمی پرسن خوبی؟ خوشی؟ دختر من این وضعیت تا کی ادامه پیدا می کنه؟ نمی گن ما همه یه خونواده ایم بالاخره باید این روابطو تا یه حدی حفظ کنیم. اگه زمانی من بچه دار شم چی؟ باز اینطوری ولم می کنن؟ یعنی من اشتباه کردم که زندگیمو چسپیدم و نمی خوام از هم بپاشه یه بار یکیشون می گه با یه لحن خاصی که: خب دیگه این روابط تا حدودی ترمیم می شه اما نه اونطوری که تو می خوای تو زندگیتو انخاب کردی. فکر کن یعنی من نباید زندگیمو انخاب می کردم. باید تو 30 سالگی جدا می شدم و آواره این کشور اون کشور که چی؟ که این آدمو (شوهرمو) از زندگیم حذف کنم؟ کاش می تونسم کاش اونقدر عرضه داشتم. عوضش دیگه اینقدر فکر و اعصابم داغون نبود. یه نفس راحت می کشیدم. دروغ چرا بهش فکر میکنم. شاید یه روز این اتفاق افتاد.شاید.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام افتخار جان!
من شرح مشكلتو خوندم.مي خوام يه چيزي بهت بگم اگه اينطور كه ميگي خونوادت پشتيبانت نيستن و اگه تو باهاشون تماسي نگيري اونام جوياي حالت نيستن ، چرا به خاطر حرفاي پدر و مادرت ميخواي زندگيتو خراب كني. توي اين دنيا نميشه همه چيز و با هم داشت اگه اينطور كه من از حرفات متوجه شدم شوهرت نكات مثبت زيادي داره و واقعا هم تو را دوست داره به زندگيت بچسب و يه كم خودتو بزار بجاي شوهرت! ببين چه حسي پيدا ميكني؟ اينكه تحقير بشي و غرورت شكسته بشه؟
شايد حق با تو باشه كه خونوادت هم به مشاوره احتياج دارن ولي به بايدها زياد فكر نكن به كاري كه از دست خودت برمياد فكر كن.
به نظر من اينكه پدرت قبل از ازدواج حاضر نبوده هزينه دانشگاه آزادتو بده ولي حالا ميگه جدا شو بو يه كشور ديگه خرجش با من!!!!!!!!!!!! يعني ايشون فقط ميخوان به حرف خودشون كه ميگن شوهرت بدردت نميخوره برسن!!
منم همسرمو خودم انتخاب كردم و خونوادم به شدت مخالف بودن و هستن حتي با گذشت 6 سال هنوز شوهرمو قبول ندارن.
عزيزم من مشكلات خيلي بدتر از مشكل تو را داشتم اما وقتي همسرم و خانوادم مقابل هم قرار ميگرفتن چون ميديم كه خونوادم اصلا پشتيبان من نيستن ، زندگيمو انتخاب كردم سعي كردم روشي در پيش بگيرم كه زندگيم خراب نشه!
با توجه به اينكه تو خانوم تحصيلكرده اي هستي مطمئن باش كه ميتوني اين مشكل را يكبار براي هميشه مديريت كني! موفق باشي:43::323:
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (می خوام جداشم)
دیگه نمی تونم آخه این نامرد همش فحش می ده و پدر مو در میاره . تمومش نمی کنه. خب الان همسرم با خونوادم ارتباطی نداره اونا هم همینطور. اما تا یه چیزی می شه فحش میده. خب بابا خونوادمن ناراحت می شم. اگه عکسشم بود ناراحت می شدم. دلم بچه می خواد اما با این اوضاع نمیشه .اصلا بچه دار شدن من حماقته. تازگیا مخصوصا بعد از دعوای آخر که تا مرز جدایی رفتیم فهمیده که من دوست ندارم خونه زندگیم از هم بپاشه اذیتم می کنه. بهشون فحشای آنچنانی میده و می گه هیچوقت نمی خوام ببینمشون. ببخشید نمی خوام یه جوری راهنماییم کنید که قضایا حل بشه من جدا نشم. نظر واقعیتونو می خوام. آدم با شعور تحصیلکرده عاقل و ..... اینجوری به همسرش بی حرمتی می کنه؟ آخه چرا اصلا پدر من بد. مادرم بد. اینه راه برخورد با قضیه؟ دل منو چرا می شکنه؟ نمی دونه دوسش دارم. مگه من زنش نیستم همونی که همیشه قربون صدقم می ره. پس چرا اینکارو می کنه؟ فحش می ده. 10 ساله می گم باشه ناراحت باش ولی فحش نده دلم میشکنه. چیکار کنم؟
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
افتخار،
میشه یه سناریو برام تعریف کنی؟
مثلا بگو شوهرم ساعت .. از سر کار اومد خونه. درو باز کرد. من نشسته بودم روی کاناپه.
اومد تو، سلام کرد، یه هو شروع کرد به فحش دادن . . . .من گفتم . . .
یه سناریو برام تعریف کن.