RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
دیگه جدیدا از ظاهرم ایراد نمیگیره.دندونامم با اینکه خیلی هم بد نبودن اما درستشون کردم مثل تو تبلیغا قشنگ شده به خدا.
از ظاهرم ایراد نمیگیره.دیگه نمیتونه چیزی بگه.بیشتر از تفاوت رفتارامون میگه.
خیلی اعتماد به نفسش بالاس.
چیزی هم که بیشتر اذیتم میکنه اینه که بعضی اوقات واقعا باهام خوبه و مثل یک پرنسس باهام برخورد میکنه گاهی هم سر یک موضوع بی پایه داد میکشه.:302:
همیشه تهدیدم میکنه میزارم و برای همیشه میرم تو که نمیری خونه بابات من میرم:302::302::302:
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
یثنا جان
انقدر بی قراری نکن و تاپیک هایی را که گفتم دنبال کن!
بعد هم اتفاقا همسرت از ضعف اعتماد به نفس رنج می برد ظاهرا و در یک تضاد با خویش است!
پس اول با درمان خودت ، به خودت کمک کن و بعد به همسرت!
مسئله زندگی شما قابل حل است! فقط نیاز به درایت تو دارد!
باید به همسرت اطمینان بدهی که دوستش داری با همین ظاهر و به او افتخار می کنی!
اما یادت باشد آویزان نباشی! به قاعده محبت کن!
نترس! او تو را دوست دارد! پس او را با رفتارت فراری نده!
تاپیک های پست قبلم را دنبال کن و بخوان
:72:
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
سلام
عکس العمل شما در مقابل توهین هاش چیه؟
آیا با رفتار خاصی باعث نمیشید که اون اینطوری رفتار کنه؟
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
دوست خوبم.
جواب سوال قبلیمو ندادی (دلخوری و آزردگی همسرت).
ولی از پستت من این برداشت ها رو کردم. همسرت به خاطر موارد زیر ازت ناراحته:
1- تو استرسی هستی
2- تو مانع پیشرفتم شدی
3- تو آزادی ها مو ازم گرفتی
4- تو برام تعیین تکلیف میکنی
یثنا چرا همسرت فکر میکنه تو استرسی هستی؟ واقعا هستی؟ چه کار میکنی مثلا؟
چرا میگه مانع پیشرفتم هستی؟ چی کار کردی که این حس بهش دست داده؟
چه آزادی رو ازش گرفتی؟ می خواسته چی کار کنه که تو نذاشتی؟
چرا حس میکنه براش تعیین تکلیف می کنی؟ مثلا توی چه حوزه هایی نظر میدی؟ چی میگی؟
جدای از اینکه با همسرت مشکل داری یا نه، با حرف های bahar.shadi موافقم در خصوص اعتماد به نفس. مردها از زن های بدون اعتماد به نفس خوششون نمیاد.
حتی شاید دلیل 4 مورد بالا هم کم بودن اعتماد به نفس تو باشه.
معمولا کسایی که اعتماد به نفس پایین دارن، همیشه میترسن (از رفتن، از تنها موندن و . . .) و همین باعث میشه شروع کنن به محدود کردن طرفشون (نکنه بره)، مانع پیشرفتش میشن (نکنه ببرنش) و . . .
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یثنا
دیگه جدیدا از ظاهرم ایراد نمیگیره.دندونامم با اینکه خیلی هم بد نبودن اما درستشون کردم مثل تو تبلیغا قشنگ شده به خدا.
از ظاهرم ایراد نمیگیره.دیگه نمیتونه چیزی بگه.بیشتر از تفاوت رفتارامون میگه.
خیلی اعتماد به نفسش بالاس.
چیزی هم که بیشتر اذیتم میکنه اینه که بعضی اوقات واقعا باهام خوبه و مثل یک پرنسس باهام برخورد میکنه گاهی هم سر یک موضوع بی پایه داد میکشه.:302:
همیشه تهدیدم میکنه میزارم و برای همیشه میرم تو که نمیری خونه بابات من میرم:302::302::302:
سلام دوست عزیز:72:
واقعا نمیدونم به این رفتاره شوهرتون چی بگم.تایپتون رو خوندم حسابی بهم ریختم.
چطورشد که این همه خواستگار داشتید .در این چه دیده بودید که جواب + دادید.
شما عرض گردید گاهی خوبه گاهی بد.
به نظر من شوهر شما تعادل رفتاری ندارد.حتما باید به یه مشاوره مراجعه کنه.
البته مشاوره کسی میره که خودش از مشکلشم خسته شده باشه وقبول کنه که ایراد داره ولازمه بره مشاوره.
کسی که قبول نداشته باشه .هزاربارم بره مشاوره .از این گوش میگیره از اون گوش میده.
شما چند سالتونه. همسرتون چندسال.
چندساله ازدواج کردین.
بچه دارید. یا به فکرش هستید.
پدرمادرش از این رفتاره پسرشون در جریان هستند.
با پدر مادر وخواهراش وغیره چگونه برخوردی دارد.
تو اجتماع چگونه فردی هست. گوشه گیر.؟زود دم خور میشه؟
با دوستهای دوران مجردیش در تماسه.
جدیدن دوستاش ازدواج نکردن؟
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1390
دوست خوبم.
جواب سوال قبلیمو ندادی (دلخوری و آزردگی همسرت).
گفتم خدمتتون چند بار پرسیدم اما نفهمیدم
یثنا چرا همسرت فکر میکنه تو استرسی هستی؟ واقعا هستی؟ چه کار میکنی مثلا؟
آره هستم.مثلا همون شب که مهمون داشتیم من از روز قبلش برنامه ریزی میکردم که دو سه ساعت قبل از ورود مهمونام کارامو تموم کرده باشم. اما برای نهار همون روز که رفتیم خونه مامانشون اخر بی خیالی بود و اصلا براش مهم نبود که شب مهمون داریم.
چرا میگه مانع پیشرفتم هستی؟ چی کار کردی که این حس بهش دست داده؟
من همیشه مشوقش بودم.واقعانمیدونم.میگه من نتونستم ادامه تحصیل بدم واسه دوره دکترا اما در این مورد من مقصر نبودم چون با اینکه من همیشه تشویقش میکردم خودش میگفت حالا که ازدواج کردم مسائل مالی برام مهمتر هستند.
چه آزادی رو ازش گرفتی؟ می خواسته چی کار کنه که تو نذاشتی؟
میخواسته بره تنهایی ورزش و تفریح با دوستاش. اما همیشه یک کار مهمتر داشته که با پیشنهاد من خودشم قبول میکرده ولی آخر شب دعوا درست میکنه تو نذاشتی.مثلا درست کردن قفل در ورودی که همیشه با ترس میخوابیدیم.
وقت آزادشم فق پنجشنبه بعداز ظهر و جمعس.
منم واقعا چون کار سختی دارم ته دلم دوس دارم حداقل این دو روزو با هم باشیم
چرا حس میکنه براش تعیین تکلیف می کنی؟ مثلا توی چه حوزه هایی نظر میدی؟ چی میگی؟
بیا باهم چایی بخوریم.دوس داری فلان پیرنتو اتو بزنم بپوشی؟ هرچیزیو.کلا دوس داره هیچ کاری به هم نداشته باشیم.
گاهی اوقات واسم عقده میشه ازش میخوام یه ذره تحویلم بگیره.به همین کلمه تحویل گرفتنم گیر میده و میشه یک دعوا.نباید حرف بزنم یا خواسته ای داشته باشم.فکر کنم مجردم.
حتی یک لیوان آب هم نباید درخواست کنم.
جدای از اینکه با همسرت مشکل داری یا نه، با حرف های bahar.shadi موافقم در خصوص اعتماد به نفس. مردها از زن های بدون اعتماد به نفس خوششون نمیاد.
حتی شاید دلیل 4 مورد بالا هم کم بودن اعتماد به نفس تو باشه.
معمولا کسایی که اعتماد به نفس پایین دارن، همیشه میترسن (از رفتن، از تنها موندن و . . .) و همین باعث میشه شروع کنن به محدود کردن طرفشون (نکنه بره)، مانع پیشرفتش میشن (نکنه ببرنش) و . . .
آره واقعا همین طوره.میترسم.برای همینم با اینکه خیلی از حرفهای زشتش ناراحتم اما بازم باهاش قهر نمیکنم.گله نمیکنم و فکر میکنم اتفاقی نیفتاده درحالی که کلا برای بقیه کینه ای هستم.اما باز هم فحش میشنوم
بهارشادی عزیز بهم بگین لطفا باید چطوری باشم؟
به قول لیلا دیگه براش عادت شده باید چی کارکنم؟
چه کارهایی براش انجام بدم و چه کارهایی رو انجام ندم؟
قهرکنم؟خونه برم؟
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
یثنا،
آدم هایی مثل تو (در زمینه ی استرس) باید چند تا مورد رو رعایت کنن. همین کارهای کوچیک باعث میشه که کم کم مشکلاتی که باعث ایجاد استرس در تو میشه از بین بره.
دو حالت بیشتر وجود نداره که:
1- یا استرس تو بی خودیه: وقتی دیرتر به خونه میرسین، میبینی که توی همون زمان کم هم میرسی که کارهاتو تموم کنی. پس استرس تو بی خودی بوده. باید روی خودت کار کنی و این استرس های بی خود رو از روی دوشت بر داری تا همسرتم تحت فشار قرار ندی.
2- استرست بی خودی نیست و واقعا وقتی برای انجام کارها نداری: توی این مواقع اجازه بده همسرت، نتیجه ی بی خیالیش رو ببینه. نتیجه ی بی خیالیش چیه؟ اینه که غذا به موقع آماده نمیشه، میز درست چیده نمیشه و در نهایت از مهمون ها اون طور که باید و شاید پذیرایی نمیشه. چند بار اول خیلی سخته (میدونم که خیلی خیلی سخته، چون خودم به شخصه تجربه اش کردم ولی جواب میده در حد المپیک :) ) فقط توجه داشته باش که همه ی این مراحل باید بدون اخم و تخم انجام بشه. یعنی خونه ی مادرش خیلی خوشحال و خندان بهش میگی عزیزم اگه الان نریم خونه من به کارهام نمیرسم. آخر شب هم بهش میگی عزیزم متاسفم که پذیرایی خوب انجام نشد، چون همون طور که بهت گفته بودم وقتی برای انجام کارها نداشتم. همین. بدون هیچ کلمه ی اضافی، بدون هیچ سر زنشی.
این مورد یه تبصره داره که نباید خیلی ازش استفاده کنی، فقط توی موارد خیلی خاص: اگه با مهمون هاتون رودرواسی داری، خونه ی مادرش بهش بگو عزیزم (با روی خوش و خندان) من اگه نرم خونه به کارهام نمیرسم. اگر میتونی با من بیا وگرنه من یه آژانس میگیرم که برم به کارهام برسم. حتما حتما هم آژانس بگیر که بار مالی داشته باشه و بدون هیچ ناراحتی و با روی خندان خدافظی کن و برو به کارهات برس. همین.
بعد یه مدت خواهی دید که رفتارش تغییر میکنه.
در مورد بقیه ی موارد هم میام نظرمو میگم.
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
بهار شادی عزیز تمام سعیمو کردم که اویزون نباشم و اعتماد به نفس خودمو بالا ببرم.خدارو شکر یه کم رفتار همسرم بهتر شده.اما واقعا به کمکتون احتیاج دارم.در بعضی موارد نمیدونم چطور باید باشم؟
1.شوهرم چند روز در هفته میره ماموریت و منم دلم براش تنگ میشه با اینکه وقتی هست اصلا با هم خوب نیستیم و رابطه عاطفی خوبی با هم نداریم.ابراز احساسات من برای ایشون مسخرس و کلا شبیه هم نیستیم.
اصلا بهم اسمس نمیده،زنگ هم نمیزنه.اگه من زنگ بزنم خیلی خوب جوابمو میده.چی کار کنم که اون خودش دلش تنگ شه و به من زنگ بزنه؟
2.مثلا برام آب میوه میگیره بهش میگم یه ذره اول خودت بخور تا منم دلم بیاد بخورم صدتا دادمیزنه که احمق بیشعور من که سالمم خود پرتقال رو میخورم تو مریضی باید آبشو بخوری.یعنی در جواب حرفهایی که از نظر من محبت مطلق هست باید فحش بشنوم؟:302: محبت کردن هم جزء آویزون بودنه!؟
3.هروقت میریم خونه مادرشوهرم مدام میگه ببین من تا دوسه ساعت بعد از نهار میخوام اونجا بمونما اگه نمیخوای نیا!اگه میخوای تو پاشو برو خونه من خودم اینجا تنها میمونم.
دو ساعت هم قبل از نهار باید بریم خونشون.مامانش میره تو آشپزخونه خودش میره پیش داداشش من بدبخت هم تنها باید بشینم در و دیوار رو نگاه کنم.تا کی من باید تهدید شم؟:302:
4.از بیچارگی رفتم پیش خودش و داداشش که از دهنم پرید به قرآن بدون منظور فقط برای اینکه شوخی کرده باشم گفتم آقا فلانی ماشینتم که بو سیگار میده باشه به بابا بگم. به خدا این شوخی رو همیشه من با داداش خودم میکردم در حالی که داداش من تو عمرش یک بار سیگار نکشیده .شوخی میکردم چون بابام رو این مساله حساس بود
که یهو برادرشوهرم برگشته میگه حرف دهنتونو بفمید !چرا حرفهای تنش زا میزنید؟
منم گفتم به خدا شوخی کردم چرا ناراحت میشین؟
به خدا از ناراحتی و بغضی که تو گلوم مونده بود داشتم خفه میشدم اما هیچکی به فکر من نبود.:302::302::302:
هم شوهرم و هم مادرشوهرم فقط به فکر دلداری دادن به برادرشوهرم بودن
یه کلام شوهرم بهش نگفت خانوم من منظوری نداشت.چرا این طوری حرف میزنی؟خودت باید حرف دهنتو بفهمی.
اگه منم چیزی بهش میگفتم ضایعم میکرد بیشتر غصه میخوردم.
5.بعد از چند دقه شوهرم رفت دوچرخه داداششو برداره که داداشش داد زد ورنداریا دوس ندارم برداری کثیف میشه و شوهرم فقط خنده تحویل داد.با بقیه رفتارش چطوریه و بامن چطوری! اگه من پیش کسی بهش اینو بگم حکمم اعدامه:302:
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یثنا
سلام
راستش ایرادایی که تو رفتار شما دیدم رو از نظر خودم میگم
1.شوهرم چند روز در هفته میره ماموریت و منم دلم براش تنگ میشه با اینکه وقتی هست اصلا با هم خوب نیستیم و رابطه عاطفی خوبی با هم نداریم.ابراز احساسات من برای ایشون مسخرس و کلا شبیه هم نیستیم.
اصلا بهم اسمس نمیده،زنگ هم نمیزنه.اگه من زنگ بزنم خیلی خوب جوابمو میده.چی کار کنم که اون خودش دلش تنگ شه و به من زنگ بزنه؟
اگر بهش زنگ می زنی تو یه زمان مشخص زنگ بزن تا وقتی یه روز تو اون زمان مشخص بهش زنگ نزدی دلش برات تنگ شه مثلا هر روز ساعت 12 ظهر
2.مثلا برام آب میوه میگیره بهش میگم یه ذره اول خودت بخور تا منم دلم بیاد بخورم صدتا دادمیزنه که احمق بیشعور من که سالمم خود پرتقال رو میخورم تو مریضی باید آبشو بخوری.یعنی در جواب حرفهایی که از نظر من محبت مطلق هست باید فحش بشنوم؟:302: محبت کردن هم جزء آویزون بودنه!؟
3.هروقت میریم خونه مادرشوهرم مدام میگه ببین من تا دوسه ساعت بعد از نهار میخوام اونجا بمونما اگه نمیخوای نیا!اگه میخوای تو پاشو برو خونه من خودم اینجا تنها میمونم.
دو ساعت هم قبل از نهار باید بریم خونشون.مامانش میره تو آشپزخونه خودش میره پیش داداشش من بدبخت هم تنها باید بشینم در و دیوار رو نگاه کنم.تا کی من باید تهدید شم؟:302:
کاری که من اینجور وقتا می کنم می رم پیش مادرشوهرم و هم بهش کمک می کنم همم یاهاش حرف می زنم تا رابطه عاطفیه محکم تری باهاش برقرار کنم و هم همسرمو با پدرش یا برادرش تنها می ذارم تا اگه حرفی دارند که مربوط به من نیست راحت به هم بزنند
و خلاصه سرمو یه جوری گرم می کنم
4.از بیچارگی رفتم پیش خودش و داداشش که از دهنم پرید به قرآن بدون منظور فقط برای اینکه شوخی کرده باشم گفتم آقا فلانی ماشینتم که بو سیگار میده باشه به بابا بگم. به خدا این شوخی رو همیشه من با داداش خودم میکردم در حالی که داداش من تو عمرش یک بار سیگار نکشیده .شوخی میکردم چون بابام رو این مساله حساس بود
که یهو برادرشوهرم برگشته میگه حرف دهنتونو بفمید !چرا حرفهای تنش زا میزنید؟
منم گفتم به خدا شوخی کردم چرا ناراحت میشین؟
به خدا از ناراحتی و بغضی که تو گلوم مونده بود داشتم خفه میشدم اما هیچکی به فکر من نبود.:302::302::302:
هم شوهرم و هم مادرشوهرم فقط به فکر دلداری دادن به برادرشوهرم بودن
یه کلام شوهرم بهش نگفت خانوم من منظوری نداشت.چرا این طوری حرف میزنی؟خودت باید حرف دهنتو بفهمی.
اگه منم چیزی بهش میگفتم ضایعم میکرد بیشتر غصه میخوردم.
عزیزم فرهنگ خانواده ها خیلی باهم فرق می کنه سعی کن آداب فرهنگیه خانواده همسرتو بشناسی و بهش احترام بذاری و هیچ وقت فرهنگ خانواده خودتو با فرهنگ خانواده همسرت مقایسه نکن5.بعد از چند دقه شوهرم رفت دوچرخه داداششو برداره که داداشش داد زد ورنداریا دوس ندارم برداری کثیف میشه و شوهرم فقط خنده تحویل داد.با بقیه رفتارش چطوریه و بامن چطوری! اگه من پیش کسی بهش اینو بگم حکمم اعدامه:302:
RE: شوهرم ازم ایرادای دروغی میگیره
سلام یثنای عزیز
خوب تا اینجا خوب عمل کردی اما خوب منتظر ایجاد تغییرات شگرف نباش! تغییرات تدریجی و زمانبر هست!
بگذار 1 ماجرایی رو برایت بگویم
یکی از دوستانم تعریف می کرد که خانوم یکی از اقوام برای اینکه خانه اش قبل عروسی آماده نبود کلی گریه می کرد!
این را گفتم که بدانی بهتر بود این خانوم به جای گریه روش بهتری انتخاب کند تا بقیه به او بی احترامی نکنند یا
نگویندچقدر دنیات کوچیکه!
احتمالا تو زیاد گریه می کنی و زیاد باج میدی!
یعنی چی؟
یعنی همسر تو دائم منتظره تو گریه کنی و اون شروع کنه به بروز نوعی رفتار کوکانه!
در این بازی روانی که همسر تو یا برخی اوقات خود تو شروعش می کنین دنبال آتو گرفتن از همدیگر
هستین تا در موقع لزوم خرجش کنین! مثلا همسر تو منتظره تا تو بزنی زیر گریه و بعد اون به خودش اجازه بده به تو
بی احترامی کنه! خوب این موقعیت رو ازش بگیر! نقطه ضعف دیگه نشون نده!
برای آشنایی بیشتر با این موضوعات این تاپیک رو از "آنی عزیز" با دقت بخون!
خوب یادت باشه که نقش شما بسیار مهم هست! یعنی باید سنجیده حرف بزنی ... سنجیده تر عمل کنی و بسیار
ظریف و با دقت عمل کنی و از همه مهمتر گریه نکنی!
برای مثال وقتی شوهر تو شروع به پرخاشگری می کند تقصیر تو نیست بلکه او عادت کرده که تا رای مخالف شنید
و یا چیزی خلاف میلش شنید به سرعت عکس العمل نشان دهد! اما وظیفه تو در این مواقع چیست؟
خوب مسلما بهتر است نه گریه کنی نه ناراحت بشوی! خودت را کنترل کن و وقتی آرام شد از او بپرس چرا تو از
پرسش های از کوره در میروی و همه چیز را بد برداشت می کنی؟ یا از خودش بپرس من چطور با تو صحبت کنم که
تو به من بی احترامی نکنی؟
و در آرامش برایش توضیح بده که تو نگران سلامتی اش هستی و عصبانیت برای خودش ضرر دارد!
بعد هم به احتمال زیاد همسر شما از بچگی تحقیر شده و احتمالا از ضعف اعتماد به نفس رنج می برد!
توصیه من مراجعه به یک روانشناس برای حل و مبارزه با پرخاشگری های اوست!
این اصلا به تو ربط ندارد و ریشه در گذشته همسرت دارد! او تو را ضعیف تر از خودش پیدا کرده و تمام عقده هایش را
بر سر تو خالی می کند! چون تو به او باج داده ای! ضعف نشان داده ای! دیگر این کار را نکن! با گفتگو و آرامش به او
نشان بده که تو او را دوست داری اما این رفتارها را برای او مناسب نمیدانی!
در مورد تهدید خودت نقطه ضعف نشان نده! تو باید او را با خودت همراه کنی! آن هم نه از سر تهدید! باید به او یاد
بدهی که من هم به خانه مادرت می آیم اما ما با هم می آییم و با هم میرویم و من هم دلم برای مادر جان تنگ
شده! بگذار حس نکند از سر تهدید همراهش هستی! بگذار محبت واقعی تو را حس کند!
در مورد دلتنگی تو محبت کن اما به قاعده! خودت را وابسته او نشان نده! طرح اقلیما را عملی کن! طرح خوبی است!
بعد یک مدت زنگ نزن تا کنجکاو شود! اما این را به حساب غرور بی جایش بگذار چون اکثر مردان ایرانی فکر می
کنند از مردیشان کم می شود اگر زنگ زده و ابراز دلتنگی کنند! و شوهر تو محبت کلامی بلد نیست!
اول یاد بگیر و بعد به او یاد بده!
همسرت را با محبتت غافلگیر کن! و از طرفی شرایط را بگونه ای کن که در دسترسش نباشی! یعنی او را تشنه
وجودت کن و بعد از او فاصله بگیر تا خودش به سراغت بیاید! این یعنی دلبری کردن! یعنی آویزان نبودن! یعنی استغنا!
ابراز احساس تو هم برای او مسخره نیست! احتمالا همسر تو محبتش عملی است و تو حسی - کلامی!
محبت حسی کلامی را به مرور به او یاد بده! به او بگو که ابراز احساسش برایت از طلا خریدن بیشتر ارزشمند است!
یادت باشد در تمام این مراحل او نباید حس کند که تو داری نصیحت می کنی یا آموزش میدهی! بلکه باید با همه
وجود تو را باور کند!
ضمنا با خانواده هایی نظیر خانواده همسرت زیاد شوخی نکن! اینطور خانواده ها معمولا با تحقیر فرزاندانشان آنها را
با عقده بار آورده اند و آنها دائم به دنبال تمسخر دیگران یا تحقیر دیگران هستند زیرا دارای کمبود اعتماد به نفس
هستند و با تحقیر دیگران می خواهند ضعف خود را بپوشانند! خانواده یکی از اقوام من اینگونه هستند و احترام من
در بین اعضای این خانواده به این دلیل حفظ می شود که اصلا با آنها شوخی نمی کنم و با نهایت درایت و احترام با
آنها برخورد می کنم! پس شما هم همینکار را بکن! احترامت را خودت حفظ کن! کم گوی و گزیده گوی باش!
آرامشت را تحت هر شرایطی حفظ کن!
کلید ارتباطی شوهرت را هم پیدا کن! هر کسی یک قلقی دارد! قلق همسرت در دست توست!
یک دخترچه بردارد و راهای ارتباطی موفقیت آمیز را در آن یادداشت کن و مواقعی که از حرفی ناراحت شده را بنویش
و علتش را جوبا شو تا دیگر تکرارش نکنی!
موفق باشی
:72: