په نه په میخواستی بترسی!!!:311:نقل قول:
نوشته اصلی توسط محسن فلاح
دادا از قدیم میگن شنیدن کی بود مانند دیدن:305::D
نمایش نسخه قابل چاپ
په نه په میخواستی بترسی!!!:311:نقل قول:
نوشته اصلی توسط محسن فلاح
دادا از قدیم میگن شنیدن کی بود مانند دیدن:305::D
البته می دونم که از اخرین ارسال بیشتر ازیک هفته گذشته اما لازم دونستم که این مطالب رو اینجا اضافه کنم :
من در زمان آزمون کنکورارشددر سال 88 به مزاتب این اتفاق برام می افتاد - خیلی زیاد- و اخیرا هم این اتفاق برام میفته .
احساس فشار روی قفسه سینه و احساس اینکه اصلا نمی تونم تکون بخورم .
تنها راهی که توی خواب به ذهنم میرسید تکون دادن سرم بود که باعث میشد از این حالت خلاص بشم .
وقتی از خواب بیدار میشدم فقط یک حالت خواب وجود داشت و اونم به کمر خوابیده بودم و صورتم به سمت سقف بود و دو دستم رو قفسه سینه .
اگه وضعیت خوابیدنم رو عوض می کردم دیگه این اتفاق نمی افتاد و اگر به همون شکل دوباره می خوابیدم این بختک دوباره ظاهر میشد و اما وحشتناک ترین چیزی که من در مورد بختک دیدم و از ترس نتونستم اون شب بخوابم اینه :
حمله کرده بود و دقیقا توی خواب مشتش رو (مشت : fist یا دستان گره کرده) دیدم که داره منو میزنه که بالاخره سرمو تکون دادمو بیدار شدم پس از حمله بختک از خواب بیدار شدم و دیدم که یه چیزی مثه روح از کنار به پرواز در اومد و رفت .
اون شب اصلا خواب نرفتم ...
بگ
نمی دونم کاملا مطالب این تاپیک رو خوندی یا نه!
ولی من به صورت تجربی ی سری از راهکارهایی که دوستان اینجا گفتن رو انجام دادن و واقعا هم موثر بود
و الان هم تقریبا راحت می خوابم شب ها
تو هم اون کارها حتما انجام بده
من قبلا در هفته حتما ی بار بختک می افتاد روم ولی الان ماهی یک بار هم نمیشه خیلی کم تر شده
دیگه حس ترسم هم کنترل شده و قبل از خواب وهم و خیال پردازی نمی کنم.
بخاطر ضعف اعصاب هست. بنظر من باید به تغذیه توجه بیشتری داشته باشی. ویتامین و کلیسیم مصرف کن. مثلا بعد از صبحانه ویتامین بخور ( شربت مولتی ویتامین) و ساعت ۱۰ شب یا دو ساعت قبل از اینکه بخوابی و یا ۱ ساعت بعد از شام قرص جوشان کلسیم بخور. به همین راحتی خوب میشی. همچنین به اینکه زمان خواب میترسی فکر نکن. اگر موضوعی برات مهم نباشه به همان سرعتی که وارد ذهنت شده از ذهنت خارج میشه. منم یه مشکلی تقریبا مشابه شما دارم یه روزایی موفق میشم درمانش کنم ولی سخته تمرکز باید داشته باشم و ذهنمو ببرم روی مسائل دیگه فکر کنه راه حلش همینه که نذارم بهش فکر کنم ولی خیلی سخته ... مشکل اصلی هم اینه که مسئله ی من با توان جسمیم و چهرم و آیندم رابطهی کاملا مستقیم داره .... :302:
بچه ها توجه كنين مشكل نازنين جون حل شده پس لازم نيست راهكار بدين
نازي خانم بهتر نيست در خواست قفل تاپيك بدي؟:43:
سلام نازنین،خوب هستی؟نگران نباش فقط تو نیستی که این مشکلو داری،من 30 سالمه و رفتارهای ترسم تو خواب مثه تو هستش،من امشب اومدم نت که ببینم دلیلش چیه و این سایتو دیدم و عضو شدم و تو رو دیدم،ببین من طوری شدم که خونمون نمیتونم بخوابم و میام دفترم میخوابم چون انگار اینجا میخوابم کمتر خواب ترسناک میبینم،من ترسام طوریه که وقتی سرمو میذارم که بخوابم میرم تو یه رویایی که حس میکنم هم خوابم هم بیدار و یه چیزایه عجیب میبینم،چند شب پیش دیدم روحم داره از بدنم جدا میشه،یه موقع چیزایی میبینم خیلی عجیب،مثلا یادمه شعر یه شاعر بزرگو داشتم میخوندم که تو بیداری اصن نخوندم،یه بار هم دنبال یه گنجی بودیم البته تو واقعیت که یه شب که خوابیدم یه علائمی دیدم که واقعا تو اون منطقه ای که ما دنبال گنج بودیم بعدا رفتم دیدم بود،اما هنوز به گنج نرسیدیم،خلاصه این چیزارو که میبینم خوشم میاد اما اکثرا چیزای وحشتناکی به نظرم میبینم که از خواب پا شدنم مثه اینه که بختک رومه،وقتی هم که پا میشم یادم نمیاد چی دیدم،من در بیداری ادم ترسویی نیستم،هر چیز ترسناکی بوده انجام دادم،مثلا یکیش تو بیابونی گم شدم که 10 کیلومتر تو ظلمات شب پیاده روی کردم تا به یه پادگان رسیدم و اونا جاده رو به من راهنمایی کردن،از بانی چا پریدم،و خیلی ترسای دیگه رو تجربه کردم،شاید عوارض هموناست که تو خوابم میاد،بهر حال منم دنبال یه راهیم که دیگه اینجور نشم،الان چندین ماه هستش که تا 5 صبح بیدار میمونم که خستگی باعث میشه که بیوفتم تو رختخواب و این چیزارو نبینم،اما باز گهگاهی میبینم،پیش یه فوق تخصص هم رفتم دارو تجویز کرد اما خوشم نمیاد استفاده کنم،یه راهی جدیدا زده سرم اونم اینه که دیگه در بیداری تو ذهنم تخیلات ترسناک نسازم،اخه من خیلی فکر میکنم و تخیلات میسازم،واسه امشب خیلی حرفیدم،دوباره میام .
- - - Updated - - -
حسود
- - - Updated - - -
حسود
- - - Updated - - -
[QUOTE=نازنین آریایی;185350]matrix_14
وای چقدر وحشتناک!آره عزیزم منم به حرفت راجع به گناه اعتقاد دارم .واقعا وقتی عذاب وجدان داری خواب های بد هم بیشتر می بینی ....درسته
خوب اتفاقا دقیقا همین امروز یعنی همین دیشب یه خواب نسبتا بد دیدم و مامانم همین حرف شما رو بهم زد
خواب دیدم خودم تو اتاق تنها خوابیدم و یهو چشمم رو باز می کننم می بینم دو نفر مرد هستن که خیلی وحشتناک هستن و هردو هم غریبه بودن !!!!من تو خواب خیلی قدرت مند بودم یکیشون رو از پنجره پرت کردم پایین و با ی آجر خیلی محکم زدم تو سر اون یکی و هردو مردن بعد دویدم تو خیابون که فرار کنم و پلیس هم دنبالم بود و هی میگفتم خاک بر سرم الکی الکی قتل دو نفر افتاده گردنماخه اینا که کاری نداشتن نشسته بودن دیگه!!!
صبح که به مامانم گفتم دقیقا همین حرف گناه رو زد بهم.گفت به خدا نزدیک شو تا انقدر خواب بد نبینی!!!!
حالا نصفه شبی دوباره حرف ترسناک زدنمون گرفته :163:[/
تو با این خوابات میشه یه فیلمنامه اکشن کمدی ساخت