RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
همه حرفاتونو قبول دارم خودمم هر روز دارم اين حرفارو به خودم ميزنم اما نميتونم از فكرش بيام بيرون مخصوصا از وقتي بچمو انداختم هم خيلي عذاب وجدان دارم هم دلم ميسوزه ميگم اگه بود الان چند ماهش بود شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ... اينقدر فكرم درگير اين قضيه هست كه با اين سنم قرص أعصاب چند وقته دارم ميخورم البته هنوز سر قضيه سقطم هر وقت يادم ميوفته از همسرم دلخور ميشم
واقعا ناراحت می شم ، خانومی مثل شما که زندگی خوبی دارید و خدا این همه نعمت بزرگ ( همسر و فرزند خوب ) بهتون داده اینجور دارید خودخوری می کنید
حتما مشاوره حضوری برید ، مطمئن باشید با کمک خدا مشکلتون حل می شه
سعی کنید به خدا بیشتر نزدیک بشید و به جای خود خوری تو خلوت با خدا صحبت کنید ( تو دل هم نه )
اگه لازم هست گریه کنید ، ولی خالی کنید خودتون رو !
در ضمن تاپیک ها دیگه رو هم بخونید تا بیشتر قدردان زندگیتون باشید
بعضی وقت ها دیدن مشکلات بقیه ، خودش آرامشی از این جهت می ده که مشکلی که داریم اونقدر بزرگ نیست که .... !
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
سلام افسون نازنین
اونقدر حس مادر شدن شیرین هست که هیچ لذتی با لذت نگاه کردن در چشمان کودکت وقتی شیر می خورد برابری نمی کنه
و من به وضوح این حس را لمس می کنم ، همان طور که نیاز و دوست داشتن شما رو هم درک می کنم
مسلما شما تمام تلاشت را خواهی کرد تا برای فرزندت زندگی خوبی بسازی، با خوندن تک تک نوشته هایت این عشق را شنیدم
خانومی بیا و از همین اکنون برای آینده فرزند دومت پایه ها رو بنا کن
اما چگونه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ...
یکبار و برای همیشه ، این فکر را از ذهنت ببر بیرون
آیا این طرز تفکر درست هست که تولد فرزند دوم شما مشکل افسردگی شما را حل کنه؟ تازه اون هم شاید اگه یکی دیگه بیاری؟
قدم اول))
شما ابتدا این مشکلی که برایت پیش آمده را برطرف کن ، تا آمادگی اولیه را کسب کنی
و به یقین بدان تنها کسی که می تونه این مشکل را بر طرف کنه خود تو هستی ، نه دکتر و قرص اعصاب
راه حل)
هر چی بوده ، خوب یا بد ، خواسته یا نخواسته ، با عشق و یا نفرت ، شما فرزندت را سقط کرده ای ، یک روز برای خودت وقت بگذار ، مرثیه سرایی کن ، گریه کن ، به زمین و زمان ناله کن و نفرین بفرست ، فریاد بکش ؛ از ته قلبت گریه کن تا خالی بشوی
و بعد کم کم فشار و ناراحتی ات رو کنترل کن ، شما کار دیگه ای ازت بر نمی آید اون اتفاق افتاده و شما بهترین رفتاری که در توانت بوده است را نشان داده ای ، شما برایش مرثیه سرایی کرده ای ، گریه کرده ای و تمام فشار و ناراحتی اش را تحمل کرده ای ، پس زمان بخشش فرا رسیده .
که دیگه برای اون اتفاق اول خودت و بعد همسرت را ببخشی ، پس تصمیم بگیر که ببخشی و رها کنی
واقعا و از اعماق قلبت ببخش و رها کن
اون فرزند هر چقدر عزیز بوده ، الان دیگه نیست ، اما همسرت هست ، همسری که اکنون عشق را از صمیم قلب شما دریافت نمی کند!
>>> این قسمت قضیه را دریاب! شوهرت هست که می خواهی فرزند دوم داشته باشی ، پدر دخترت هست که می خواهی فرزند دوم بیاری ! نکنه داشته هایت را فدای خواستن نداشته هایت بکنی!!
پس از این به بعد هر وقت ناراحتی و افسردگی با یاد و خاطره اون اتفاق برایت زنده شد ، سریع به خاطر بیار که تو مرثیه سرایی ها و اشک هایت را ریخته ای و همه چیز را کاملا بخشیده ای ، و اجازه نده ذهن منفی ات تو را آزار دهد.
ممکن هست این بخشیدن و رها کردن 1 ماه طول بکشه ، با امید قدم بردار تا نتیجه را بگیری
قدم دوم))
بعد از اینکه خودت و همسرت را بخشیدی ، با همسرت صحبت کن
عزیزم وقتی همسرت را ببخشی ، می توانی با مهر و محبت در قلبش نفوذ کنی ، سخنی که از دل بر آید لاجرم بر دل هم نشیند
نگاهی داشته باش به نوشته هایت
همه اینها را بدون خواستن بچه به همسرت بگو ، مثل یک گفتگو ساده ( واقعا هم بدون قصد و هدف بچه دار شدن گفتگو کن )
مثل یک صحبت زن و شوهری که از علایق یکدیگر صحبت می کنند
همه ی احساست رو با کلامی زیبا و افسون گر به زبان بیار
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
اما من خودم تا یادمه عاشق بچه بودم
یکی از بهترین اتفاقها توی زندگی ادمها به نظرم بچه دار شدنه
من خودم شدید عاشق بچم هستم
از بزرگ کردنش خیلی لذت میبرم
حتا وقتی کوچیک بود و شیرش میدادم اون لحظه ها واقعا لذت میبردم...
و در کنارش به خودمم خیلی میرسم همینطور به همسرم و زندگیم و هیچ وقت احساس پیری نمیکنم
در کنار بچه داری از بقیه چیزها تو زندگی هم لذت میبرم ...
من عمق عشق و علاقه ات رو از کلامت گرفتم ، چون یک زن هستم و با دیدگاهی مشابه با تو
و شما سعی کن این عشق و علاقه را جوری عنوان کنی که که یک مرد بگیرد با دیدگاهی خلاف تو
چون با تو هم جنس هستم با اطمینان کامل می گویم ، زن می تواند مرد را به هرکاری وادار کند ( جنبه مثبت را در نظر داشته باش )
قدم سوم))
گفتی که وجود بچه هیچ خللی در زندگی و کار روزانه و رسیدگی به خودت وارد نمی کنه
اما نوشته هایت خلاف این موضوع هست !!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
دوران بارداري سختي داشتم
استراحت مطلق بودم
بعد زايمان هم چند وقتي افسردگي بعد زايمان پيدا كردم
اما خوب همه بارداريها مثل هم نيست ....
استراحت مطلق!
دوران بارداری سخت احتمالا با ویار بد
شما اون دوران را تحمل کردی به عشق کودکت ، اما همسرت به عشق شما تحمل کرده !!
و الان نیازی نمی بینه که اون مشکلات را دوباره تحمل کنه
یک مادر درد زایمان را تحمل می کند و خم به ابرو نمی آورد به شوق دیدن کودکش ، غافل از اینکه مرد پشت در اتاق زایمان ، با استرس و نگرانی فقط نگران حال همسرش هست
وقتی همسرش سالم باشد ، تازه خبر از کودک می گیرد
نوشته ای
در کنار رسیدگی به کودکت، به خودت و همسرت هم رسیدگی می کنی
این رسیدگی را بعد از قدم دوم عملا نشان بده
واقعیت اینکه شما بچه می خواهی و همسرت نه ( اگر مشکل مالی نیست )
لذا برای رسیدن به این خواسته ات می بایست بیشتر هزینه کنی ، یعنی مسئولیت بیشتری را بپذیری
و این پذیرفتن را به همسرت نشان بدهی
سبک سنگین کن ، ببین ایا فرزند دوم داشتن به تحمل بار مسئولیت بیشتر برای شما می ارزد یا نه
مثلا ) زنی را تصور کن که در بیرون از خانه شاغل هست ، و شوهرش علاقه به کار بیرون منزل زن ندارد
این زن ناهار و شام و صبحانه همسرش را آماده می کند ، با عشق و علاقه ، و برای این کار از وقت خواب و استراحتش می زند ولی منتی سر شوهرش ندارد و انتظار یک خسته نباشی ی دستت درد نکند را هم از طرف شوهرش ندارد
با این حال خوشحال و خرسند هست چرا که لذت کار در بیرون از منزل ارزش تحمل این سختی ها و احتمالا غر زدن های شوهرش را داره
پس شما همه شب بیداری ها ، رسیدگی به هر دو فرزند ، کار خانه ، و ... را تحمل می کنی تا یک فرزند دیگه داشته باشی
اگر با سبک و سنگین کردن به چنین نتیجه ای رسیده ای در این خصوص با شوهرت صحبت کن و اعلام کن که مسئولیت های بیشتری رو خواهی پذیرفت
به زیر سقف این خونه / منم مثل تو مهمونم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون بالهاي صداقت عزيز حرفاتون خيلي ارومم كرد حتما از راهنماييتون استفاده ميكنم