RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
زيتون نوشته:
دوست دارم برگردم و محبت بکنم اما میترسم که برگردم چون شوهرم ادم کینه توزیه ! میترسم برگردم و شوهرم کاری کنه که بچم سقط شه یا یه بلایی سرم بیاره که نشه جبران کرد مثلا روم اسید بپاشه یا صورتمو با چاقو خط خطی کنه البته یادم رفت اینو به مشاور بگم
سلام دوست عزیز
چرا شما چنین نگرانی ای داری؟ ... مگر نگفتی شوهرت بچه دوست دارد و عاشق بچه است؟
در حرف هایت کمی تناقض وجود دارد!!!خودت می دانی مسئله اصلی همسرت با تو چیست؟
دعوا بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد؟ حس می کنم بخشی از ماجرا را نمی گویی!
چرا باید او روی صورتت اسید بپاشد یا برایت مشکل درست کند؟
او اگر خواهان زندگی با توست پس قطعا ترس تو بی مورد است مگر اینکه مسئله ای این
وسط باشد که اینجا نگفته ای!
اگر هم خواهان جدایی باشد مسلما تصمیمش را گرفته است!
شما و همسرتان هرکدام چند سال دارید و آشناییتان به چه نحوی بوده؟
مگر همدیگر را دوست ندارید که اول راه به آخرش رسیده اید؟
منتظر شنیدن پاسخت هستیم.
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
میدونم که تو حرفام زدو نقیض وجود داره همین ضد و نقیض ها منو تو شک مینداره و خیلیی مرددم کرده
شوهرم ضد ونقیض میگفت تقصیر من چیه؟!
من 22 سالمه و اون 29 سال
مامانش با مامان من 7-8 سال پیش همکار بودن یه روز اتفاقی تو پارک همدیگرو میبینن و با هم دردو دل میکنن اون میگه پسرم دنبال رنه اما هرجا میریم یه جیز پیش میاد ومیگن نه
از مامانم سراغ دختر میگیره مامانم میگه دختر فراوونه!
مامانم هرسال تو شعبان یه مولودی میگیره مادرشوهرم هم دعوت میکنه و میگه بیا دختر ببین از بین اون همه دختر که بود مادرش دست میذاره رو من! ای کاش یکی دیگه رو انتخاب میکرد
بعد مراسم خواستگاری و 3-4 باری باهم حرف میزنیم از طرز فکرش و آزاداندیش خوشم میاد از نظر خانواده و فرهنگم ظاهرا به هم میخوردیم کار مند بود همه چیز خوب و ایده آل واسه شروعه زندگی
تا قرار میزاریم میریم یه انگشتر نشون میخریم شبش یکی به صورت ناشناس زنگ میزنه میگه ای آقا اهل دود و قلیوونه و این چیزا این درصورتی بود که من وقتی ازش پرسیدم قلیون میکشید گفت یه بار کشیدم ریه ام عفونت کرد تا 1هفته میرفتم پنسیلین میزدم
با این حال مامانم زنگ زد به مامانش که بگه نه
تا ساعت 2شب داشتن کلکل میکردن که مارو راضی کنن انقدر قسم خوردن و قول دادن که ماهم قبول کردیم
شرط ضمن عقد گذاشتیم که مصرف دخانیات ممنوع من واقعا از ذود متنفرم
گذشت تا 1روز قبل عروسی فامیلاشون اومده بودن با اونا رفتیم بیرون که دیدم دارن طلب قلیون میکنن منم به روی خودم نیاوردم نمیدونستم شوهرمم قراره بکشه
دود قلیون و دلخوریم از شوهرم حالمو بد کردو با حالت تهوع ازشون جدا شدم برگشتیم خونه با اینکه از این موضوع خیلی ناراحت بودم اما چیزی به خانئادم نگفتم چون اونا خیلی بیشتر از من حساس بودن
3-4 روز بعد عروسی رفتیم مشهد ماه عسل تو راه شروع کرد به مخ خوردن که من خسته میشم رانندگی خواب آوره واسم و اینا منو آماده کرد واسه اینکه پیپ بکشه یه جاا که ایستاد من نماز بخونم اونم رفت پیپ کشید من با اینکه خیلی ناراحت بودم هیچی نگفتم و به روم نیاوردم که ماه عسلمون خراب نشه
بعد چند ماهی پیپ شد سیگار ولی هیچکدومش جلو من نبود
تا اینکه رفتیم تبریز خونه فکو فامیلاش اونجا مارو بردن بیرون و 2باره پیشنهاد قلیون ! من بهش یواش گفتم کسی قلیون نمیکشه اما خودشو به گوش کری زد و سفارش قلیونو داد این همه ادم اونجا بود او باید میگفت فهمیدم داره لج میکنه
قلیوونو اوردن من به بهونه دسشویی پاشدم رفتم که جلو من نباشه که پررو شه
اومد دنبالم بهش گفتم بیا بریم دور بزنیم گفت نمیام میخوام برم قلیون بکشم!
منم با خانوم یکی از فامیلاش رفتیمم دور بزنیم چون اونجا جای درستی نبود نذاشت برم منم لج کردم اومدم لبه حوض پشتمو کردم طرفشونو نشستم
بچه ها رو فرستاد که منو بیارن منم گفتم نمیام بیام دعوا میشه به زور منو آورد تو جمع منم حلقشو پرت کردم طرفش و دعوا کردیم و برگشتیم خونه فامیلاشون تو راه من تو ماشین فامیلشون بودم اون و یه فامیلشون تو یه ماشین بقیه هم با یه ماشین دیگه رفتن
کلی تو راه منو نصیحت کردن که اختلاف بین همه هست و این حرفا منم شب که تنها شدیم رفتم منت کشی فایده نداشت اون همینجور قهر بود فرداش رفتیم اورومیه تو بازار هی رفتم طرفش و به زور خودمو بهش چسبوندم اما بی محلی میکرد که آخر فکر کنم فامیلشون دعواش کرد و دستمو گرفت و یه خورده خرید کردیم
برگشتیم شهر خودمون تو راه واسش لقمه درست میکردم و رفتارمون معمولی بود تا نزدیک شدیم شروع کرد به دعوا و دادو بیداد یادم نیست چی میگفت فقط داشتم گریه میکردم شب که رسیدیم خونه باهاش قهر بودم اما این بار اون بود که اومد طرفم اولش یه خورده بی محلی کردم و بعد برگشتم طرفش
ظاهرا آشتی بودیم نمیدونم چی شد رفت به مامانم گفت و مامانم به مادر شوهرم هردوتا اومدن خونمون حل مشکل شد
از نظر من تموم شده بود یه خطا او کرده بود یه خطا
عقده تبریز همینجور تو دلش مونده میدونم رفتارم بد بود اما اون باعث شده بود
یه مسیله مهم دیگه هم بین ما بود
اون تو حواستگاری گفته بود که قبلا تو مجالس عروسی میخونده اما الان نزدیک 6ماه هست که نمیخونه بعد ازدواج هم اگه خانومش راضی نباشه نمیره
بعد عروسی کلی قرض عروسی موند رو دوش شوهرم برعکس همه دخترا که دنبال تجملاتن تو عروسی من اصلن اهلش نبودم به یه مجلس ساده واسم بس بود! اما بازمم بخواست مادر شوهرم واسهه اینکه جلو فامیلاش کم نیاره یه عروسی پر خرج گرفتیم انتظار داشت واسم مهم باشه و منت بذاره رو سرم که چه عروسی واست گرفتم که لنگه نداشت اما گفتم که اصلن واسم مهم نبود زیر منتشم نرفتم چون راضی به ریخت و پاش نبودم
شوهرم قرض وبهونه کرد که برم بخونم منم گفتم نه دوست ندارم با کلی اصرار که چرا مگه چه اشکالی داره گفتم پولش حرومه و اینجور خوندنا چغناست که شوهرم جوش آورد
منم به مادر شوهرم گفتم چون اونم مخالف خوندنش بود با ترفند خودش پسرشو راضی کرد نخونه
با راهنمایی غلطش یه مغازه زدیم که کمک خرجمون باشه! اما بر قرض هایمان افزود و فاصله منو شوهرمو دور کرد
تو مغازه زدن هم دیدم شوهرم داره مقدار پس اندازشو ازم پنهون میکنه و صادق نیست حدود 5 ملیون پول تو یه بانک که داشت ورشکست میشد داشت
هرروز میرفت دنبال پولش کلی اعصابش سر این که پولشو نمیدن خورد بود البته به من گفته بود 2میلیون منم بهش میگفتم که 2میلیون ارزششو نداره که اینهمه اعصابتو خورد کنی
اما بعدا وقتی با مامانش خرف میزد فهمیدم 5میلیونه نه 2میلیون!
این پولو با یکم قرض و قوله سرمایه مغازه کردیم جنسایی که آوردیم همش سلیقه مادر شوهرم بود و جنسای لوکس و تجملی خیلی گرون که تو شهر ما کمتر آدمی پیدا میشد از این پولا بده
الات تقریبا 6-7 ماهه که مغازه زدیم اما بعید میدونم سودی توش داشته باشه تا جایی که من توش بودم فقط ضرر بود الان و دیگه نمیدونم
یکی دیگهه از دعواهامونم سر این بود که صبح ها من برم مغازه وایستم منم میرفتم اما یه چند باری که کار داشتمو نرفتم باهام دعوا میکرد که چرا نمیری انگار تقصیر من بود که مغازه مشتری نداشت
عصر ها هم اون میرفت تا ساعت 10 شب بعضی شبام میرفت پیش دوستش تا 12.5-1 شب
وقتیم میومد میرفت سر ایکس باکس و بازی میکرد
از این موضوع هم خیلی رنج میکشیدم
اسممون دراومد واسه مکه اوضاع اقتصادی به هم ریخته بشوهرم گفت پول یه نفرمونو بابام میده اون یکی رم یه جوری با قرض و قوله جور میکنم هرچی بهش اصرار کردم بیا 1-2 تا سکه بفروش بریم گوش نکرد
از سر قضیه مغازه و تفاوت بین 2میلیون و 5 میلیون زیاد دربند این نبودم که از کجا میاره واسم مهم نبود چون صداقت نداشت
یه دعوامونم سر مکه و مهمونیش شد من میگفتم اگه قراره مهمئنی بدیم و همه فامیلای شما باشن باید فامیلای منم باشن اون میگفت که خرج مهمونی رو مامانم میده اون هرکیو میخواد دعوت میکنه یا اصلن مهمونی نباشه یا اگه هم هست باید دوطرفه باشه
ما رفتیم مکه و مهمونیرو گذاشتیم وتسه بزرگترها البته به مامانم گفته بودم که اگه فامیلای مارو دعوت نکرد حتی تو و بابا هم نیاین
مهمونی تموم شد و نمیدونم بین بزرگترها چی گذشت اما فامیلای ما هم اومدن
بعدا فهمیدم مامانم یه چندتا غذا واسه فامیلامون سفارش داده بود که کم نیاد بعد از مهمونی مامانم به پدر شوهرم گفت یه گله کوچیک دارم که نشستن باهم حرف زدن نه من نه شوهرم خبری نداشتیم
الانم نمیدونم چی گفته شده بینشون
اما فکر کنم سر همین قضیه هم مادر شوهرم بد جور دلخور بود چون اون شب که اومدن پشت درمون دعوا کردن همش مادر شوهرم میگفت مفت خورها
البته همه فامیلای ما که اومدن مهمونی هدیه آوردن اما هیچ کدوم از فامیلای اونا هیچی نیاوردن!!
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
فکر کنم دیگه همه چیزو گفتم
خلاصه دعوا های اصلی که به گوش بزرگتر ها رسید
1- دعوا سر نخوندن تو مجالس عروسی
2- دعوا سر قلیون تو تبریز
3- دعوا سر مهمونی مکه
دعواهای بین خودمون
1- ادامه تحصیل من
2- کار تو آینده من
3- بچه دار شدن
4-بازی کردن بیش از اندازه شوهرم
5- دیر اومدن به خونه
6- محدود کردن من
دعوای آخری که به خاطرش 3 ماهه جداییم
جرقه اصلیش نا مشخصه اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
کسی نظری نداره؟ شما میتونید بگید چرا کارمون به جدایی رسید؟ من خودم دلیل قانع کننده ای به خاطر رفتار بد شوهرم تو اخرین دعوا پیدا نمیکنم
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
مشکلات شما از جنسی نیست که حتی لازم باشه به طلاق فکر کنید، چه برسه به اقدام و ...
بهتره روی مهارتهای ارتباطی خودتون کار کنید.
پدر و مادرها را هم کمتر در این مسایل وارد کنید.
نخوندن توی مجالس نیازی به دعوا نداشت. می دونستی که مادرش مخالفه و روش نفوذ داره، راحت می تونستی از مادرشوهرت کمک بگیری.
پرت کردن حلقه و دعوا و داد و بیداد جلوی اقوام و آشنایان، اون هم توی سفر ... بدترین کاری بوده که شما می تونستی برای جلوگیری از قلیون کشیدن ایشون بکنی، که کردی.
مهمانی مکه هم که تا حدودی که من متوجه شدم حق با خانواده همسرتون بوده. مادرش می خواسته برای مکه رفتن عروس و پسرش یک مهمانی بده. شما نمی تونی بگی کی را دعوت کن، کی را دعوت نکن.
شما هم می تونستی یا خودت مهمانی بدی و اقوامت را دعوت کنی. یا اگر مادرتون دوست داشت این کار را بکنه.
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
حالا كه شده كار تبريز و خودم اشتباه كردم و اينو ميدونم اما اون بي تقصير نبود بوي قليوون حالمو بد ميكنه كاري هم كه كردم در اختيار خودم نبود
اصلن به مادرشوهرم حق نميدم با اين رفتارش ميخواست منو كوچيك كنه كه حقم نبود و ما هم به تعداد مهموناي خودمون غذا سفارش داديم كه اون به هدفش كه كوچيك كردن و بي ارزش كردنه من بود نره واسه همين لجش گرفت
هميشه ميخواست رو سرمون منت بذاره كه من اين كارو كردم تا مارو زير بار منتش بكشه البته كاراش واسه من بي ارزش بود واسه همينم زير بار منتش نميرفتم
از همه مهمتر دروغ گويي شوهرم بود! به هيچ كدوم از قول هايي كه داده بود عمل نميكرد تازه اصرار داشت به خلافش
من فقط به خاطر حرفاش و قولاش باهاش ازدواج كرده بودم از طرز فكرش و عقايدش خوشم اومد اما سر هيچ كدوم از حرفاش نموند وحرفاش همش شعار بود واسه ازدواج اين بود كه داغونم كرد!!!
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
دعوای آخری که به خاطرش 3 ماهه جداییم
جرقه اصلیش نا مشخصه اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
کسی نظری نداره؟ شما میتونید بگید چرا کارمون به جدایی رسید؟ من خودم دلیل قانع کننده ای به خاطر رفتار بد شوهرم تو اخرین دعوا پیدا نمیکنم
عزیزم خودت یه جورایی جواب خودت رو دادی
به نظر من دلیلش همینه :اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
ولی نگفتی چرا انقدر از همسرت می ترسی؟ که بلایی سرت بیاره ؟ مگه تا حالا خشونتی ازش دیدی؟
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
تو آخرین دعوا که اومدن پشت در خونمون با چاقو اومد و حمله کرد به طرف مامانم یا شایدم خواست بترسونتش که نترسیدیم تازه مامانم هی میگفت بیا بکش! بیا بکش!
بعد از ائن شب من رفتم خونمون چون پلیس مجبورم کرد که برم فردا یا پس فرداش مادر شوهرم و پدر شوهرم سر ظهر وقتی شوهرم خسته از سر کار اومده بود پاشدن اومدن خونمون که من ازشون مپعذرت خواهی کنم اما من که کاری نکرده بودم که بخوام معذرت خواهی کنم به خاطر حرف های زشت مادر شوهرم تو اونشب بهش توجه نکردم و پشتم کردم بهش و کار خودمو میکردم البته با پدرشوهرم خوب برخورد کردم چون اون شب اون هیچی نمیگفت
به مادر شوهرم برخورد چون کوچیک شده بود حقشم بود تا اون باشه احترام رو با احترام بخره واسه خودش نه با فحش و چاقو کشی و تهدید! اصلنم از کاری رکه کردم پشیمخون نیستم حقش بود تا او باشه آتیش نندازه تو زندگیم!
مادر شوهرم که دید بهش محل نمیدم برگشت بهم گفت برو بمیر منم گفتم خودت برو بمیر! بهم گفت تو از یه زنه ج.... اردبیلی بدتری منم بهش گفتم ج.... خودتی که شوهرم قاطی کرد رفت از تو اتاق چاقوشو آورد منم به پای پدر شوهرم افتادم و خواهش والتماس که نذاره کاری کنه اونم به پسرش کلی فحشای بد بد داد و چاقو رو ازش گرفت
قبلا هم تو دعوا ها البته نه تو همشون دستمو میگرفت و میپیچوند با اون دست دیگشم زیر گلومو فشار میداد البته نه تا حد خفگی
الان اگه بخوام برگردم باید برم تو یه شهر غریب که هیچ کس و هیچ حارو نمیشناسم میترسم اون منو تنها گیر بیاره یه بلایی سرم بیاره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
میتونید با کمک یک ریش سفید ازش بخاید که برای حل مشکلاتتون به مشاور مراجعه کنه.
یکی از همسایه هامون با مادر شوهرم تماس گرفت و گفت یه قرار بذارید این دوتا جوون بشینن حرفاشونو بزنن مادر شوهرمم گفت ما عروسمونو دوست داریم دلمون براش تنگ شده(آره جون خودت اگه دئسش داری چرا ازشکایت کردی!) اما الان پسرم نیست بیاد باهاتون تماس میگیریم
اما هیچ تماسی گرفته نشد!! فکر میکنم اصلن به شوهرم خبر نداده
[/quote]
امروز این همسایمون که گفتم بهم زنگ زدمنم رفتم پیشش
گفت شوهرت تماس گرفته یه سری حرفایی زده که دقیقا نگفت چی گفته اما مثل اینکه میخواد وقتی اومد بشینن با هم حرف بزنن از من پرسی که تو حاضری که حرف بزنی یا تصمیمتو گرفتی واسه طلاق؟
منم گفتم که حاضرم یه جلسه بذاریم تا باهاش دوتایی حرف بزنیم
همسایمون پرسید چه تعهدی میخوای بگیری و در قبال چه تعهدی میخوای بدی؟
منم گفتم به قول هایی که قبل عقد داده عمل کنه و من چیز جدیدی نمیخوام مثل اینکه شوهرم گفته میخواد واسم شرط و شروط بذاره مثلا نیاد خونه مامانم اینا یا مامانم اینا نیان خونمون منم گفتم یه طرفه قبول نمیکنم اگه مامان من نیاد پس مامان اونم نباید باشه اگه اون نمیاد خونه مامانم اینا منم نمیرم خونشون
حالا به نظر شما چه شرط و شروط دیگه ای میخواد بذلره؟ من چه شرطهایی بزارم؟
اگه قرار شد باهم حرف بزنیم باهاش چه جوری برخورد کنم؟ چی بگم؟
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
به نظرم همسر شما حق چاقو کشیدن حتی جهت ترسوندن روی شما رو نداره و این مشخص میکنه که ایشون تعادل روحی ندارند.
شما نیاز فوری به یک مشاور حضوری دارید> خواهش میکنم پشت سر نندازید شرایط شما از مرز خطر هم گذشته.
باید به مشاور مراجعه کنید.
چون واقعا جدایی یا موندن توی این زندگی هر کدام پیامدهایی رو به دنبال خواهد داشت برایتان.
پس باید تصمیم عاقلانه و سنجیده ای بگیرید.
خواهش میکنم یک جلسه هم که شده به مشاور مراجعه کنید.
توکلتان به خدا باشد.:323:
موفق باشید:72:
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
دوست عزیز خوشحالم که خودتونم به عینه دیدین که تمام راهها بسته نیست و این نشون میده که همسر شما هم خواهان جدایی نیست اما به خاطر عدم مدیریت شرایط پیش آمده و نداشتن مهارتهای لازم متاسفانه مشکل شما تا این حد پیجیده شده.قبلا هم گفتم مشکلات شما بسته به نوع دید شما میتونه خیلی حاد باشه یا خیلی ساده.در واقع میتونم بگم شما میتونید این کلافو بیشتر بهم بپیچید یا بازش کنید.
اگر واقعا قصدتون بهبود شرایط هست باید از تک تک فرصتها به نحو احسن استفاده کنید و با بحث روی موضوعات حاشیه ای این کلافو سر درگمتر نکنید(مثل موضوع نحوه ی روابطتون با خانواده ی طرفین) پس:
1.یک جلسه با حضور فقط همسرتون بزارید.ترجیحا بیرون از خونه و به دور از خانواده ها تا ناراحتی خانواده ها یا اظهار نظرهاشون روی تصمیماتتون اثری نداشته باشه.
2.در این جلسه لازم نیست که تمامی مشکلاتتون حل بشه یا به یه توافق همه جانبه برسید بلکه مشکلاتتون که در زندگی مشترک داشتید لیست کند و به اطلاع همسرتون برسونید.(بدون گذاشتن شرط و شروط)
3.از همسرتونم بخواید که تمام مشکلاتیو که دارن لیست کنن.حتی اجازه بدید تمامی شرط و شروطشونم بگن.این گفتن الزاما به مفهوم این نیست که شما این شروط رو پذیرفتید فقط به همسرتون اجازه میده که از نظر روحی تخلیه بشه.
4بعد از این گام جرات مندانه از همسرتون بخواید که برای ل مشکلات هر دوتون به یک مشاور مراجعه کنید.حتی زمان این رفتن و اسم مشاور رو هم با هم به توافق برسید.به نظر من تنها چیزی که الزاما در این جلسه باید بهش دست پیدا کنید توافق همسرتون برای رفتن به مشاوره است نه گذاشتن شرط یا قبول کردنش که به نظر من هیچ تضمینی برای موفقیتتون در زندگی نخواهد بود.
حواستون باشه این جاسه رو صرف:گله گذاری از خانواده ی همسرتون
بر شمردن مشکلات شخصیتی همسرتون
گریه و زاری
توهین یا نحقیر
سرزنش و تهدید
نکنید.
در عوض در این جلسه از امیدواریتون به بهبود روابط و تلاش برای حل مشکلاتتون بگید و بس.
موفق باشید
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
مادر شوهرم که دید بهش محل نمیدم برگشت بهم گفت برو بمیر منم گفتم خودت برو بمیر! بهم گفت تو از یه زنه ج.... اردبیلی بدتری منم بهش گفتم ج.... خودتی که شوهرم قاطی کرد رفت
زیتون عزیز
امیدوارم از سخنان من نرنجی اما بسیار بی تدبیر عمل کرده ای...من نمی گویم مادر شوهرت
کار خوبی کرده یا حق با کی هست یا نیست!!!
من دارم سهم شما را که الان مخاطب ما هستی بررسی می کنم!
من در زندگی شما مشکل عمده ای که منجر به طلاق شود نمی بینم!...تنها چیزی که در
زندگی شما مشهود است بی تدبیری و لجبازی های کودکانه شماست!
وقتی مادر همسرت یک اشتباه کرد شما باید بزرگوارانه - به خاطر حفظ زندگی و فرزندتان - با
سیاست با او برخورد می کردی و احترامش را به دلیل بزرگتر بودن حفظ می کردی!!!
کار بدی کردی که جواب او را دادی..با جواب دادنت چه بدست آوردی؟
احترام هر کس دست خود اوست!!! از این پس در موقعیت های مشابه کمی صبورتر باش و به
این فکر کن که پس فردا که کدورت ها کنار رفت می خواهی با طرفت چشم در چشم شوی!
تنها مشکل شما بلد نبودن مهارت های زندگی است! هم تو و هم همسرت!!!
بهتر است دست از بچه بازی و دنبال مقصر گشتن بردارید و به فکر فرزندی که در راه است
باشید زیرا با تولد او شما مادر و همسرتان پدر می شود!
بیایید و دیگر از زندگیتان با بزرگترهایتان صحبت نکنید!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
حالا به نظر شما چه شرط و شروط دیگه ای میخواد بذاره؟ من چه شرطهایی بزارم؟
اگه قرار شد باهم حرف بزنیم باهاش چه جوری برخورد کنم؟ چی بگم؟
یک جایی خواندم که زن عاقل زنی است که مردش را زیرکانه تربیت کند و مرد عاقل هم کسی
است که به زنش اجازه دهد که او را تربیت کند!
حتما در یک فضای آرام و به دور از تنش و تنها با هم به گفتگو بنشینید!!!
به او بگویید که اشتباهاتی به دلیل کم تجربگی هم شما داشته اید و هم او و هر دویتان از هم
عذر خواهی کنید...به او بگو که زندگیت را دوست داری و فرزندت را هم همینطور می خواهی در
کنار او یک زندگی آرام داشته باشی...تا می توانی مسائلتان را برای خانواده ها بازگو نکن و از
او هم بخواه که اینکار را نکند و هر دوی شما با احترام با خانواده طرف مقابل روبرو شوید و کینه
ها و کدورت ها را به خاطر این طفل معصوم کنار بگذارید!
مسلما اگر شما با درایت و صبورانه برخورد کنی و احترام خانواده اش را داشته باشی میتوانی
هم چاقویش را از او بگیری و هم خلق و خوی تندش را و هم سیگار و قلیانش را!!!
البته با صبر و درایت و تدبیر!
به جای شرط گذاشتن برای هم دنبال تعهد دادن به هم برای یک زندگی آرام باشید و برای او
اگر می توانی یک نامه زیبا بنویس و از اشتباهاتت در آن عذر بخواه و به او از احساس و عشقت
به او بگو و با یک شاخه گل به او بده!!! سعی هم نکن همست را از مادرش جدا کنی زیرا او
خانواده اش را دوست دارد!!! الان هم به جای قول گرفتن راجع به کار یا هر چیز دیگر به زندگیت
یک آرامش و ثبات پایدار بده و به فکر تربیت فرزندت باش و بعد او را در طی زندگی جذب خود کن
و با احترام و علاقه خواسته هایت را در یک فضای منطقی مطح کن نه الان!!!
امیدوارم با هوشمندانه برخورد کردن یک زندگی خوب برای خودت و همسر و فرزندت بسازی!