-
RE: آخر و عاقبت شمیم
جناب Sci سلام
شرمندم که کاری که خواستینو انجام ندادم، دسترسی به نت نداشتم و نمیدونستم برام چی نوشتین
ولی ناخودآگاه انگار 5شنبه اینکارو کردم
یعنی هر روز دارم تکرارش میکنم، دارم سعی میکنم ببینم واقعا ته دلم چیه ،
خیلی غمناکه، خیلی دردناکه ، الآن که از همسرم دورم، زیاد حس بدی ندارم، و بیشتر به خودم حق میدم
وقتی میشینم تمام مشکلاتمو مرور میکنم، میبینم حق داشتم ببرم
از درد دل بگذریم ، هرچند خیلی دلم میخواد غصه هامو بنویسم ولی ترجیح میدم به سوالتون جواب بدم
من 5شنبه این احساساتو داشتم :
به شدت دلشکسته، به شدت آزرده و یه مقدار اضطراب (که نسبت به روزهای قبل خیلی کمتر شده بود و دلیلشو میگم)، ناامیدیم خیلی کمتر شده و زیاد غمگین نیستم
فقط زمانی که به عشق و علاقم و امیدی که به زندگی مشترکم داشتم خیلی غمگین میشم
و اما دلیل اینکه اضطرابم کمتر شده:
تا جائیکه فهمیدم به کسی چیزی نگفته، که البته زیاد دور از ذهن و زیاد خوشحال کننده هم نیست چون به ظاهر سازی عادت داره و بیشتر از اینکه دلیل اینکارش احترام به من یا عشقمون باشه، به دلیل اینه که پیش کسی زیر سوال نره،
ولی از یه جاهایی هم فهمیدم که سر ساعت میاد خونه، ارتباط خاصی با کسی نداره، و تقریبا ناراحته، ناراحتتر از روزهای اول
اینها باعث شده اضطرابم کم بشه چون
1- قضیه طلاق کمرنگتر شده ، که بازم اگه پررنگم بود زیاد برام مهم نبود چون واقعا دیگه کلافه شدم
2- ناراحتیش نشون میده که داره فکر میکنه ،
3- اینکه با کسی رابطه نداره یه کم آرومم میکنه
فرانک عزیز از سوال بجایی که پرسیدی واقعا ممنونم، همیشه سوال خودمم بود
سبکتکین عزیزم
من باهات موافقم، منم دقیقا تو این شرایط نمیدونم چکار کنم
هرکاری بگی کردم
قهر کردم، بی محلی کردم، منت کشی کردم، آشتی کردم، رفتار جرأتمندانه داشتم ، منفعل بودم
به خدا دیگه نمیدونستم باید چکار کنم
:302:
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
ممنونم،
تمام تكليف پنج شنبه رو روي يك كاغذ بنويسيدو بقيه رو هم هر روز روي يك كاغذ جدا:
در نهايت مي خواهيم از اين كاغذها نتيجه گيري كنيد و تصميم نهاييتون رو بگيريد:
امروز: افكار منفي خودتون رو يادداشت كنيد، هر فكر منفي كه داريد!
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
سلام دوستان
سلام جناب SCi
دیروز به قدری کار داشتم که نمیشد بیشتر ازاین اذیت بشم، لحظات بیکاریم کم بود و به طبع فکر و خیالم هم کمتر
افکار منفی دیروز من :
فکر کردن به طلاق، دلشکستگی، کمی اضطراب، احساس خراب شدن زندگیم، یه کم غم
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
كلا چه افكار منفي رو تجربه مي كنيد؟ چون منظورم كلي هست و نه مقطعي...
براي امروز:
ويژگيهاي مثبت خودتون رو بازنگري كنيد! اونها رو بنويسيد/ سپس بنويسيد چه كساني و عواملي مقصر اين مشكلات شما بوده اند؟ / بنويسيد خودتون چقدر مقصر بوده ايد؟ ( شد سه بخش)
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
ويژگيهاي مثبت خودتون رو بازنگري كنيد! اونها رو بنويسيد
مهربون، فداکار، پیگیر، شاد، مثبت، راستگو، سعی در خوشحال کردن دیگران، حامی ، سخت کوش، منظم، اجتماعی، به شدت مسئولیت پذیر، نگرش عاطفی به دنیا، متأسفانه باهوش،
من واقعیتو نوشتم برای همین با بازنگری هم لیستم تغییری نکرد
چه كساني و عواملي مقصر اين مشكلات شما بوده اند؟
همسرم، وقت نگذاشتن خانواده همسرم برای یاد دادن مسائل خانوادگی به همسرم ، بی تفاوتی خانوادش برای حل مشکلات ما که البته منظورم دخالت نیست چون اصلا نمیتونم تحملش کنم ولی دوبار به خواهراش شرایط بدی رو که داشتم گفتم و هیچ تلاشی نکردن برای اینکه به همسرم یاد بدن باید چطور زندگی کنه بلکه با رفتارهای اشتباهشون موجب گمراه شدن همسرم هم شدن
مثلا برای مراسمها و مهمانیها به همسرم زنگ میزنن و دعوت میکنن و با من تماس نمیگیرن، ولی برای دعوت کردنشون باید من زنگ بزنم و دعوتشون کنم
عمو و شوهر عمم که فوت کردن حتی یه تلفن به بابام نزدن و این میشه تربیت شوهرم از طرف خانوادش، خب وقتی تمام عمر همچین مسائلی رو از خانوادش دیده، آیا الآن در زندگی من مقصر نیستن؟
تربیت خانوادگی من هم اشتباه بوده، که همواره احترام به بزرگتر تحت هر شرایطی، تحمل شرایط سخت و کوشش برای بهبود اوضاع بهم یاد دادن، این تربیت من که از نظرم اصلا مناسب جامعه امروز نیست باعث شده تا در زمینه کاری و زندگی شخصی بارها ضربه بخورم و همیشه به خانوادم گفتم که بابت این تربیت ازشون راضی نیستم
درسته که آخرش همه بهم میگن دختر عاقلی هستم، مهربونم و چمیدونم خیلی خوبم ولی قسمت من همش میشه عذاب و تلخی و ناراحتی و درک نشدن از نظر دیگران ، خب خسته شدم، دیگه نمیخوام آدم خوبه داستان باشم که کلی بلا سرش میاد، به خدا دیگه ترجیح میدم دختر بده باشم که همه چیز بر وفق مرادشه
اینو به خیلیا گفتم ولی هیچکس نمیتونه کمکم کنه، تازه بعضیها میگن هرکسی نمیتونه بد ببینه و خوب باشه
بابا نمیخوام
نمیخوام جزو این 1درصد آدم خوبه جهان باشم، من باید کی رو ببینم؟ به خدا بریدم دیگه
باور کنین اینا رو نمیگم که بگم فرشته منزل زمینم، این واقعا مشکل منه، اینقدر تحمل میکنم، اینقدر صبوری میکنم، اینقدر در مقابل بی مهری دیگران محبت به خرج میدم که یه جایی دیگه له میشم و صدام در میاد
اونوقت میشم مثل الآن که هیچی نمیتونه از طرف مقابلم برام لذت بخش باشه، دیگه طاقتم، صبرم، عشقم تموم میشه و اینطوری قاطی میکنم ، این منفعل بودنه؟ یا صبر به خرج دادن برای درست کردن شرایط؟
شاید واقعا تفاوت بین این دوتا رو متوجه نمیشم که اینطوری میشم؟
خودتون چقدر مقصر بوده ايد؟
منم مقصر بودم، وقتی او عکسها و تصاویرو از کامپیوتر همسرم پیدا کردم باید همون موقع به روش میاوردم نه اینکه بار سنگین این موضوعو دوسال به دوش بکشم و خودمو عذاب بدم
وقتی چشمک زدنشو میدیدم باید داد و هوار راه مینداختم، که دیگه جرأت نکنه تکرار کنه
وقتی شماره اون عوضی رو داشتم باید زنگ میزدم بهش آبروز شوهرمو میبردم تا از ترسشون بتمرگن سرجاشون
وقتی با خانوادم بد رفتار میکرد باید با خانوادش بد رفتار میکردم
وقتی باهام بد صحبت میکرد باید باهاش بد صحبت میکردم
وقتی برام کم میزاشت باید براش کم میزاشتم
وقتی از لحاظ مالی ساپورتم نمیکرد باید از لحاظ کارهای خونه کم میزاشتم
وقتی بهم بی محلی میکرد باید از لحاظ عاطفی و جنسی براش کم میزاشتم
وقتی تو جمع میرفت سراغ دیگران باید تو جمع خانوادگی و دوستانم ولش میکردم و میرفتم سراغ دیگران
خب من هیچکدوم این کارها رو نکردم
شاید اون موقع فکر میکردم این کارا بچه بازیه و باعث از هم پاشیده شدن زندگیم میشه ،ولی حالا که خلافشو انجام دادم مگه چی شد؟
غیر از اینکه داغش به دلم موند؟
من واقعا هیچ کار بدی در حقش نکردم، فقط فشارهایی که میاوردو تحمل کردم، توهینهاشو تحمل کردم و سعی کردم درستش کنم، بهش یاد بدم، ولی آیا به یه مرد 38 ساله میشه چیزایی که تا 5سالگی باید یاد میگرفت و نگرفته اموزش داد؟
واقعا میشه؟
من تلاشمو کردم ولی نشد
دلم خیلی پره
دارم سعی میکنم که کمتر بنویسم تا تاپیکمو نبندن یا کم بنویسم که جواب سوالا رو فقط داده باشم ولی واقعا پاسخ دادن تیتروار به این سوالها غیر ممکنه، چون باید بدونین چه فشار ها و چه سختیهای پشتشه که میگم من کاری نکردم
یه زن چه کار بدی میتونه تو زندگیش در حق شوهرش بکنه؟
تو رو خدا لیست کنین برام، شاید کاری کردم که خودم نمیدونم
خواهش میکنم هر کدوم از دوستان نکات منفی که یه زن میتونه داشته باشه رو بنویسن تا من بگم کدوماشو داشتم
ممنون
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
شمیم جان من با این جمله که ازخانم آنی یاد گرفتم در حد مرگ موافقم:من خوبم.تو خوبی. در جای جای تاپیک شما دو نوع تفکر دیگه من خوبم تو بدی و من بدم تو بدی در مورد رابطه تون با همسرتون به آدم القا میشه.شما هیچ نکته منفی ندارین اصولا هیچ آدمی نیست که بتونیم بگیم نکته منفی داره یا نه چون ما همه رو با مقیاس عقل و برداشتهای خودمون میسنجیم که الزاما درست نیست حالا بگذریم از این که اساسا قضاوت و قیاس درسته یا نه!
کاری که شما کردین تحمل نیود اصلا تحمل به اون مفهوم که شما میگید نه تنها موجب آرامش در یک زندگی نمیشه بلکه اون قدر احساسات بد و منفی رو در فرد انباشته میکنه که میرسونش به نقطه ای که الان درش ایستادی.اما کار دیگه ای هم که به نظرتون باید انجام میدادی یعنی دعوا و مقابله به مثل بازم صحیح نیست شما دو نقطه ی نهایی رابطه رو گرفتی سازش مطلق و ناسازگاری مطلق.و اینا هر دو یک رابطه رو به قهقرا میبره.
به نظر من پیش شرط یک رابطه سالم اینه:خودت رو دوست داشته باشی و برای خودت حق قائل باشی و همین حقوق رو هم برای همسرت قائل باشی.
نمیگم رفتار شما ایراد داشته اما گذشت بی اندازه خودش نوعی از انفعاله.
الان هم دنبال ایرادات خودت و حتی همسرت نگرد گام به گام با آقای sci جلو برو .
موفق باشی
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
سلام شمیم جان
ببخشید وسط بحثتون پریم وسط
من امروز یه چیزی یاد گرفتم گفتم شاید به درد تو هم بخوره
قضیه تمبر جمع کردن (پست شماره 24 ،ani عزیز تو تاپیک چگونه منفعل نباشم)
و هم چنین بر هم زدن قاعده بازی (پست شماره 34 ،ani عزیز تو تایپک چگونه منفعل نباشم ) رو یه بار با تعمیم به مسئله خودت بخون
می دونی قضیه تو هم شده جمع کردن تمبر هایی (دلخوریهای گذشته)که هی دلت می خواد بهشون مراجعه کنی مثل زنگ نزدن برای مهمونی ها
مثل فوت کردن عمو و شوهر عمه ات
مثل...........
ببین اینا همشون اتفاقاتی بوده که همشون تموم شدن رفته پی کارش و هی نبش قبر کردنشون فایده نداره
و یه مسئله ی دیگه در مورد بر هم زدن قاعده بازی شما همیشه یه روند و بکار می گیری سکوت و منفعل بودن قاعده بازیتو تغییر بده
ببخشید وسط بحثتون با sci عزیز پریدم وسط
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
یک زن امیدوار عزیز سلام
مرسی که نوشتی
خب من منظورم از این پست طولانیم این نبود که بگم کی خوبه کی بد
برعکس
خواستم اصل ماجرا و اصل احساسمو بگم تا بتونم با صحبتهای شما و جناب Sci
1- یاد بگیرم چطور دیگه خودم اینطوری نباشم
2- اگر خواستم دوباره استارتی با همسرم بزنم، چطوری شرایط جدیدمو اعلام کنم که این مسائل دیگه تکرار نشه
اقلیمای عزیزم سلام
تاپیکتو خوندم ولی واقعا نمیدونستم چی بنویسم
راستش این مسائل نگذشته، بلکه همواره تکرار میشه
تو فامیل من میشینه یه گوشه، نه پیش من، قیافه میگیره و مثلا جواب بابامو نمیده و فکر میکنه اینطوری بزرگ میشه
خونه بابام مجله میگیره دستش سرشو میندازه مثلا داره مطالعه میکنه
تو مناسبهای خانوادم میاد عین برج زهرمار میشینه و اعصاب منو خورد میکنه
یه چیزی میخوام برای مامان بابام، بخرم ، کادوی تولد ، یا برای تولد برادرم، خودشو میکشه کنار من هدیه بخرم و مثلا یه جاهایی هم که خرید میکنه، میگه هدیه سبک بخریم ، هدیه به گرونیش نیست، ولی برای خانواده خودش خرج میکنه
یه چیزی که میخوام بخرم یا از خدماتی استفاده کنم که هر زنی استفاده میکنه، میگه قدر پولو نمیدونیو خرج اضافه داری ولی خودش هزارجا خرج الکی برای خواسته هاش و دوستاش انجام میده
بهم میگه بیا تو مناسبتها نه من برات کادو بخرم نه تو
وقتی براش هدیه میخرم، بعدش بهم میگه تو فلان قدر خرج هدیت کردی، هزارجا ازم پول گرفتی تازه سودم کردی
البته این مبالغی که میگم قاعدتا باید به عنوان نفقه بهم داده بشه ها، منتها سر ندادن نفقه سرم منت هم میزاره
بازم بگم؟ اینا چیزاییه که همیشه تکرار شده
تو این دوسال
تیپ و ظاهرم شده عین گداها
تمام لباسهام مال دوران دختریمه
تو مناسبتهای فامیلیم همیشه سرشکسته شدم
تو زندگیم از هیچی خبر ندارم، مسائل مالی ، کارهایی که همسرم برای دیگران کرده و همیشه تو جمع متوجه میشم چه تصمیماتی برای آینده زندگیم داره یا فلان کارو برای فلان کس انجام داده، یعنی همیشه بی اطلاعترین فرد جمع ، منم، که البته تو عرف بهم میگن همسر، شریک زندگی، ولی من هیچوقت معنیشو نفهمیدم
شاد نیستم، چون به شادیهام میخنده
دلخوشیهامو ، مثل کاری که داشتم و عاشقش بودم بخاطرش گذاشتم کنار، و همیشه بهم میگه تو به چیزی علاقه ندای؟ چرا نمیری دنبال علایقت؟ که البته این اواخر به روش آوردم که بی معرفت بخاطر تو عشق زندگیمو که کار سخت افزار کامپیوتر بود گذاشتم کنار، این بجای دستت درد نکنته؟
دلم میخواد برم کلاس ورزشی، بهم میگه برو به خودت برس ،اصلا تحرک نداری، میگم پول کلاسو بده، میگه مگه خودت حقوق نداری؟
میخوام به ظاهرم برسم، مثل هر تازه عروسی، خودمو برای همسرم آرایش کنم، میگه مگه خودت حقوق نداری
دلم میخواد لباس بخرم و لباسهای کهنه ای که هزاربار مسخرش کرده ، ولی درکشو نداره اگه لباسم کهنس بخاطر بی .... همسرمه، میگه مگه خودت حقوق نداری
اونوقت به دوستاش میگه اگه میخواین ماشین بخرین پول کم دارین، رو من حساب کنین
وقتی حالم بده و معلوم نیست سالم برسم شرکت ، بهم زنگ نمیزنه بگه مردی ایشالا؟
اونوقت مامان دوستش که بیمارستانه، زنگ میزنه بهش که مامانت چطوره
اونوقت بمن میگه اصلا اهل تلفن زدن نیستم
میشه بگی دیگه چی تو زندگی میمونه؟
تو عقد بویدم رفتیم عروسی همکارم، هیچی نداد برای کادو ، گفت معنی نداره ، برای دوست یا همکار که کادو نمیبرن
یکماه بعدش از طرف یکی از همکاراش عروسی دعوت شدیم، هدیه داد
فقط آبروی منه که ارزش نداره، و اصلا دلیلی برای برگزاریش نیست
و من فقط تحمل کردم
میشه بگین تو این موارد باید چه رفتاری میکردم که درست باشه؟ چی میگفتم؟
میخوام یاد بگیرم که اگه زمانی به زندگی برگشتم تو موارد مشابه که حتما و حتما و حتما پیش میاد بدونم باید چکار کنم؟
ممنون میشم
اگه میشه موردی بگین
کلی ننویسین
مرسی
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
سلام.
شمیم جان.
--------------------------------------------------------
در مورد نگرانی هات باید بگم طبیعیه راستش خیلی از حرفایی که می زنی رو من خیلی وقت پیش تجربه کردم و همش سپری شدن برای تو هم سپری میشه. اینو بخاطر غمی که در موردش حرف زدی گفتم.
در رابطه با درست کردن زندگی اون کارایی که کردی تا حدی درست نبوده ،درست کردن رفتار های غلط با روش زیر اصلاح نمیشه:
اینکه نادیده گرفتن بخاطر ترس از دست دادن ، از خودگذشتگی بخاطر گذشت روزهای زندگی مشترک ، خرج کردن خودت برای جلوگیری از دادو بیداد همسرت ، همه اینا یه جوری پاک کردن صورت مسئله است نه حل کردنش واسه همینم بجای بهتر شدن همه چی بدتر میشه.
اما اینکه الان باید تغییر کنی باید اول روی خودت کار کنی و به راه هایی که کارشناسان میدن عمل کن عزیزم.:72:
باید متوجه شی که چه راهی رو پیش بگیری تا بتونی .
خیلی چیزها هست که دوست دارم بهت بگم اما نمی خوام فکرت رو به سمت نظرات خودم بکشم و الان باید با آقای sci جلو بری خیلی قدم به قدم واست برنامه ریزی کرده و داره راهنماییت میکنه پس از خط خارج نشو.
موفق باشی و توکل کن به خدا.:323:
-
RE: آخر و عاقبت شمیم
دوستاي خوبم سلام
جناب Sci سلام
چرا ديگه برام نمي نويسين ؟ من دسترسيم به نت محدود شده
لطفا برام بنويسين
راجع به چيزهايي كه نوشتم و چيزهايي كه بايد بنويسم
جناب Sci من اون پستي كه توش نوشته بودين چه روزي چه چيزايي رو بنويسم پيدا نميكنم
منتظر پاسخهاتون هستم
مرسي