RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آنی عزیز من مسئول هستم در مقابل گفته هایم ...اما عزیز دل من سرگذشت کسانی مثل شما را هم دیدم...که به جای قیچی کردن رابطه نا سالمت آنقدر از خودت و سلامتی ات مایه گذاشتی تا دکتر به تو بگویید قلبت می ایستد اگر ادامه دهی....
قیچی کردی ولی دیر....رابطه ای که ناسالم است می سوزاند...سوختن و ساختن بر نمی دارد...
من نوشته های بلواسکای را دنبال می کنم و حاضرم بنویسم برایت اینجا و امضا دهم که اگر هم ادامه دهد تا ثانیه آخر زندگی اش فکر طلاق یک ثانیه هم رهایش نمی کند...این آدم دارد از درون خودش را نابود می کند...
من احساسی نیامدم اینجا خودم را تخلیه روانی کنم...زندگی خود بنده با دلایل منطقی و با نظر چندین روانشناس معتبر و کاربلد برایش تصمیم گرفته شد و بنده شرایط متقاوت زندگی ام را با زندگی دیگران مقایسه نمی کنم...
اصلا مقوله هایی جدا هستند...
اما من در جریان تاپیک های این خانم دیدم که ایشان از اول خواست یک تصمیم قاطع برای زندگی اش بگیرد اما آنقدر نصیحت و حرفهای خاله زنک و سرزنش کردند تا پای یک بچه هم آمد وسط....
یعنی ما داریم دستی دستی از این فرد یک بیمار می سازیم زیر این فشارها...بگذاریم خودش تصمیم بگیرد که لااقل خودش را خلاص کند از این سردرگمی ها....
ما برای زندگی خودمان تصمیم گرفتیم بگذاریم او هم تصمیم خودش را بگیرد ...:72:
من حرفم اینست:
الان همدردی به درد تو نمی خورد....شما نیاز به استراحت و یک فرجه داری و بعد هم مراجعه به چندین روانشناس و مقایسه نظرات آنها و بعد تصمیم نهایی که ادامه دهی یا نه...در این مرحله همدردی برای شما کاری نمی تواند بکند....
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام اسمان ابی عزیز.:72:
همه حرفها را گفتن فقط خواستم بر خلاف نظر انی عزیز اینکه بعد از زایمان ممکنه افسردگی کمی داشته باشی و تایید کنم که به خاطر تغییرات هورمونیست. (انی جان ببخشید)
اما مشکل تو عزیزم مال امروز و دیروز بعد از زایمانت نیست. باید و باید دیدت مثبت بشه. متاسفانه تو خیلی به فامیل همسرت و خود همسرت بد بینانه نگاه می کنی. باور کن که شاید همسرت به این بدی که می گی نباشه . شاید واقعا طاقت اورده و تو این چند ماه به خاطر تو و بچه رابطه ای با تو و دیگران (از دید تو) نداشته.
با خانواده همسرت کاری ندارم. خیلی از ماها به حرفها و رفتارهای اونا بد نگاه می کنیم شاید حتی من. اما میخوام بگم در مورد همسرت کمی دیدت و مثبت کن. برگرد خونت رفتار خوبی با همسرت در پیش بگیر. و اگه واقعا دیدی رفتاری بدی با تو داره اون وقت تصمیم بگیر. مردها در این جور مواقع فکر می کنن از موقعی که بچه اومده دیگه همسرم من و نمی بینه. کمی توجهت و بیشتر کن حتی شده به زور قرار نیست خیلی زود همه چیز تغییر کند و بر وفق مراد شود کمی صبوری کن و کمی خوش بینانه رفتار کن. می دونم به حرفم پوزخند می زنی و می گی تو این شرایط نبودی که اینو می گی اما ازت خواهش می کنم فقط کمی صبوری کن.
موفق باشی.:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
خوشحالم که طرز فکرهایی متفاوت تر هم دیدم و چقدر خوشحال شدم.
زیباترین جمله ای که شنیدم و در واقع فریاد دل خودم بود؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
یعنی ما داریم دستی دستی از این فرد یک بیمار می سازیم زیر این فشارها
خوب می خواهم تمرین کور و کر بودن در مقابل حرفهای خانواده شوهرم را از اینجا شروع کنم. حرفهایی زده می شوند بدون اینکه من و احساس و حال و روزم در آنها درنظر گرفته شوند رو می خواهم نه ببینم و نه بشنوم. خدا رو شکر که موجودی بنام آقای همسر اینجا نیست که بخاطر کور و کر شدنم، کتک نثارم کند.
فقط؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
ايشون انقدر گفتگوي ذهنيشو رو جدي گرفته، انقدر ادامه داده، انقدر همه منفي ها رو قبل از اينكه انفاق بيفتن براي خودش بازسازي و شبيه سازي كرده كه عملا خودش رو زن بدبخت و بيچاره اي مي بينه كه چاره اي جز طلاق نداره.
عزیزم کجای کتک خوردن نکته مثبتی داره؟ مگه اینکه فکر کنی اساسا کتک خوردنم هم زاییده ذهنم است و یا به قول شوهرم خودزنی کرده ام!
خوب شما با این تصور راهنمایی و نسخه می پیچید. اما یکبار فقط یکبار پیش خودتان فکر کرده اید که شاید بلواسکای راست بگوید؟ شاید حرفهایش زاییده ذهنش نیست. شاید واقعیات رو به زبان می آورد.
آنوقت چی؟ آیا بازهم همین حرفها را می زنید؟ همین نسخه ها را می پیچید؟
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
Blue جان سلام
عزیزم من نیامده ام که بگویم چه بکن و چه نکن فقط چند کلامی هست که دیدم بد نیست بگویم.
بگذار یک ماجرا را برایت تعریف کنم از 2 نگاه مختلف ، آنگاه قضاوت با خودت :
نگاه اول : مقابله به مثل و رفتن تا ته خط!
دوستی داشتم که دائم نزد من از همسرش بدگویی می کرد و مادر شوهری به غایت بد اخلاق
داشت و اتفاقا دست بزن هم داشت و اتفاقا زد و حامله هم شد! دوست من از شوهرش بسیار
متنفر بود و دائم با همسرش دعوا می کرد و خودش را بسیار حق به جانب می دانست و به
قول خودش می خواست آه مظلومیتش را از این ظالم بستاند!
گذشت و او با یک بچه 1.5 ساله طلاقش را به هر ضرب و زوری بود گرفت!
الان که از طلاقش 2 سال گذشته و می بینید که شرایط طلاق بسیار بدتر از شرایط قبلیش
است می گوید کاش به خاطر فرزندم می ایستادم و تلاشم را برای ساختن زندگیم می کردم!
اما افسوس دیگر چه سودی دارد؟ قطعا کودکش که بزرگتر شود ، بارها از او می پرسد که
چرا من را به دنیا دعوت کردید؟؟؟
نگاه دوم : نگاه سازنده و تلاشگر و مسئولیت پذیر که بعد طلاق به وجود آمد!
او الان می گوید : می توانستم عشقم را نثار فرزندم کنم و بیایم به خاطر فرزندم -نه به خاطر
خودم- زندگیم را بسازم و سعی کنم تمام بهانه های دعوا را از همسرم بگیرم و یک بار دیگر
به خاطر فرزندم تمام کینه ها و نفرت را از دلم بیرون بریزم و او را به خاطر خودم و آرامش روحم
ببخشم و به او عشق بورزم و او را دلگرم به زندگی کنم. می گفت : اگر من تلاشم را میکردم
قطعا پروردگار کمکم می کرد و الان شرمنده فرزندم نبودم...می گفت : کاش مسئله ام را حل
می کردم و صورت مسئله را پاک نمی کردم و سعی می کردم یک بار دیگر همسرم را دوست
بدارم و به او عشق بورزم و از نو شروع کنم.
Blue sky عزیز ، می خواهم بدانی سازندگی کار سختی است و کار هر کسی نیست ولی بر
عکس آن تخریب بسیار ساده است. یک خانه را که می خواهی بسازی ، حداقل یک سال زمان
می برد اما آن خانه را می توانی یک روزه خراب کنی. ساختن زحمت فراوان دارد و واقعا کار هر انسانی
نیست اما اگر ایستادی و ساختی هنر کرده ای عزیزم.
حالا تو می توانی با کلی بغض و کینه زندگیت را تخریب کنی و بالعکس با صلابت و درایت و مهربانی
زندگی فرزندت را بسازی...من زنانی با شرایط به مراتب بدتر از شرایط تو کم ندیده ام اما زن دایی خود
من سرنوشت زیبایی برای 3 فرزندش با وجود یک شوهر معتاد لا ابالی ساخت که واقعا تحسین برانگیز
است. او نه تحصیلکرده بود نه پشتیبانی داشت اما هم درسش را ادامه داد هم حامی فرزندانش شد.
او زندگی اش را ساخت و سازندگی کرد. اکنون او مایه افتخار و مباهات فرزندانش است و حتی همسر
مرحومش – دائی من – است و واقعا جای ستایش دارد.
امیدوارم تو هم اهل سازندگی باشی لا اقل به خاطر فرزند بی گناهی که به این دنیا دعوتش کرده اید.
یک بار دیگر با دیدی متفاوت ، همان دیدی که باعث شد بچه دار شوی شروع کن. برای تخریب همیشه
وقت هست.
دعا می کنم که زیباترین و مدبرانه ترین تصمیم را برای زندگیت بگیری.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
عزیزم من در جریان مشکلاتت هستم و متب تایپک هاتو سر میزنم..
منم مثل شما تازه خدا یه کوچولو بهم داده.و دقیقا توی این ۱۶ روزی که بچه اومده موقهٔ شیر دادن بچه که میشه یادم به غصهها و کارای که شوهرم کرده میفته و زار زار گریه میکنم. اینا همش نرمال هست حتا چند وقت دیگه احتمال این هست که حتا نخوای شوهرتو اصلا ببینی یا نخوای با کسی صحبت کنی (حتا مادرت یا دوستات)
زیاد نگران نباش،به کوچولت برس
من این همه شوهرم ظلم کرد در حق خودمو بچه ولی بازم عاشق بچم هستم،چطور دلت میاد به اون طفل معصوم بگی بعضی وقتا بدت میاد ازش.الهی من قربونش برم یه ماچ تپل از طرف من بکن.:46:
آزاده جان قدم نورسیده مبارک:72:
نی نی شما اول آذر به دنیا اومد یا دوم؟ پسر من که اول آذر دنیا اومد. خوشحالم که همسن هستند و امیدوارم هردو عاقبت به خیر شن.
برای شما هم ناراحتم، مثل خودم. امیدوارم ما هم رنگ خوشبختی و خوشی رو ببینیم. چون حق داریم که از دنیای خدا لذت مشروع ببریم.
برات دعا می کنم و تو هم برام دعا کن. :46:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
مریم جان
من نگفتم Blue چه بکند یا نکند...من نگفتم بسوزد و بسازد! ... نگفتم که ظلم را بپذیرد و دم بر
نیاورد! ... گفتم یک بار دیگر با صاحبان نظر و مشاوران باتجربه به شور بنشیند و یک بار دیگر به
خاطر فرزندش برای ساختن زندگی اش تلاش کند و اگر نشد آنوقت هر تصمیمی خواست بگیرد!
من مخالف ظلم هستم و بسیار ظلم ستیز ، فقط می گویم قاطعانه ولی صبورانه و با درایت برای
حل مسائلش تلاش کند. آیا من گفته ام بسوز و بساز؟ معلوم است که او حق نفس کشیدن و
خوشبخت بودن را داردو این حق اوست ... فقط می گویم تصمیم گیری را با افراد با تجربه انجام دهد
و تلاش کند...این مدت هم تا زمان تصمیم نهایی در آرامش با عشق ورزی به فرزندش زندگی
کند!
من تجربیات اطرافیانم را تنها بیان کردم.
ان شاالله که Blue Sky عزیز خودش بهترین تصمیم را می گیرد.
موفق باشی
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز
گویا شما دچار یک سو تفاهم شدید...چون اصولا عادت به توضیح دادن زیاد و پست های فراوان ندارم...ولی انقدر دلم می خواست حرفای من اگه یه نقطه مثبت کوچکی نسبت به حالات شما داشته باشه زیاده از حد برای تو دوست عزیزم نوشتم..
من و نه کسی دیگردر جایگاهی نیستیم که گذشته کسی رو نقد کنه..منظور من از اون جملات این حرف بود ای کاش به جای حرف عوام که فکر می کنن بچه شرایط زندگی رو بهتر می کنه کمی منطقی تر فکر می کردید.. بالاخره شما یک درصد هم که شده فکر کردید که شاید با بودن بچه رابطه اتون با شوهرتون بهتر بشه ..نکردید این فکر رو؟ خب حالا پس از این فرصت استفاده کنید...باورت نمی شه قبل از طلاقم حدود یکسال قبلش تصمیم به بارداری داشتم وقتی تحت نظر دکتر بودم و دیدم شوهرم زندگی اش رو جدی نمی گیره به صورت جدی از فکر بچه دار شدنم منصرف شدم با وجودی که عاشق و دیوانه بچه ام...فکر این که اونو دانسته وارد یک زندگی پر تنش کنم.. همه اطرافیانم مثل شما فکر می کردن. ولی من مقاومت کردم. حتی روز دادگاه شوهرم می گفت اگه بچه بود من اخلاقم درست می شد ولی تجربه بسیاری رو دیده بودم و شنیده بودم...بگذریم ...چون به هرحال این مراحل رو طی کردید و الان باید به فکر راه درست باشیم.
میدونی من رک می گم احساس می کنم علاوه بر مشکلاتی که با شوهرت داشتی علاقه به تعمیر زندگی ات رو از دست دادی. تمام حرف اینه که الان بهترین فرصت برای فراموش کردن گذشته ...فراموش کردن کدورت ها با شوهرته...این کوچولو داره به تو این راه رو نشون میده...این عشق رو میده..حداقل شروع به بخشیدن این کینه نسبت به دیگران کن...من با شوهرت کاری ندارم...درون تو یه خشم افسار گسیخته است... که اول از همه خودت رو از پای درمیاره...باید بتونی دیگران رو ببخشی باید بتونی برای دیگران برکت بطلبی تا برکت و عشق وارد زندگی ات بشه...گارد گرفتی نسبت به دنیا...
می دونم الان در موقعیتی هستی که دلت می خواد فقط تایید بشی عزیز دلم...تو بگی و دیگران تو رو تایید کنن...من می تونستم این کار رو بکنم و هزاران تشکر از توهم دریافت کنم ولی نگران تو و اون کوچولوتم ..چون این حسی که درون توست به هیچ کس ضرر نخواهد زد به جز شما دوتا...
من فکر می کردم این سایت ها دید مردم رو باز می کنه...ولی می بینیم نه زیاد..باورها شکل گرفته و نه تحصیلات و نه شغل می تونه این باورهای غلط رو از بین ببره...من الان رو نمی گم که در دوره شیردهی هستی...ولی چه اشکالی داره که تحت نظر روانشناس و بعد از دوره شیردهی ارامبخش استفاده کنی اگر روانشناس به این نتیجه برسه..از لحاظ علمی الان فعل و انفعالات شیمیایی بدن شما به علت هورمون ها..به علت فشار بهم ریخته...بله افکار مثبت ..روی خود کار کردن بسیار خوبه ولی بعضی وقتا جواب نمیده...
به هر حال باز هم (چون تو پست قبلی هم از رنجوندت معذرت خواستم) اگه دلگیرت کردم عذر می خوام. چون فکر کردم زمانشه که مثل یک خواهر یه نیشگون ریز ازت بگیرم که یادت بیاد که الان تو ...فقط تو نیستی ..تو و پسرت هستی...
موفق باشی
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام بلواسکای عزیز
من نبودم تولد گل پسرت رو تبریک بگم
الان اومدم بگم تولدش مبارک ... مبارک ... مبارک
به به شازده پسرت هم که آذرماهی شد
چه ماه قشنگی رو انتخاب کرده واسه اومدن به این دنیا
معلومه که خوش سلیقه هست
هم یه مامان ناز و خوشگل رو انتخاب کرده هم فصل پاییز برگ ریز هزار رنگ رو
وای خیلی بوسش کن
نمدونم دلت میاد لپ هاش رو بوس کنی یا نه
من که تا دخترم چهل روزش بشه دست و پاش رو بوس می کردم
دلم نمی اومد پوست لطیف صورتش رو بوس کنم
عوضش همه اطرافیان تا دلت بخواد از روی محبت و علاقه لپ های دخترم رو کرده بودند آبلمبو (درست نوشتم؟)
=========
بلو اسکای ، جونم ... دیشب توی خوابم بودی هم تو و فرزندت
فقط من از تعجب کم مونده بود تو خواب پس بیفتم
آخه با اسم واقعی ام صدام می کردی و اومده بودی بیدارم میکردی که بیا کارت دارم
حالا من بهت می گفتم منو از کجا پیدا کردی
از کجا فهمیدی توی کدوم شهرم
اسمم رو از کجا میدونی
خلاصه عالمی بودها
خانوم گلم ، یادمه من و همسرم تا همین دوسال پیش همش دعوا و ناراحتی داشتیم
الان فکر کنم بتونی حال منو درک کنی
یادم میاد هفت ماهم بود
لباس دخترم رو توی کمد میدیدم
بغض می کردم و دونه دونه لباس هاش رو می آوردم بیرون و نازشون می کردم و با گریه با خودم می گفتم طفلکی فرزندم که بدون بابا بزرگ میشه .. بس که من و شوهرم همش بینمون دلخوری بود ... غصه می خوردم ... دخترم هم که به دنیا اومد ... باز هم دلخوری داشتم ... یک سالش شد ، دو سالش شد ، سه سالش شد .. مدرسه رفت .. ولی زندگی من همچنان درب داغون ...
نخواستم با گفتن این خاطرات تلخ تو رو ناراحت کنم ، هدف این هست که بگم
بلو اسکای هیچ کس ، هیچ کس نمی تونه تو رو مجبور کنه که با همسرت زندگی مشترکت رو ادامه بدی
و هیچ کس هیچ کس هم نمی تونه تو رو مجبور کنه که طلاق بگیری
نه من و نه هیچ کدوم از بچه های تالار نمی تونند تو رو خوشحال و راضی از زندگی ات بکنند
و سخن و حرف هیچ کدومشون هم نمی تونه خوشی و رضایت رو ازت بگیره
فقط خود بلواسکای هست که میتونه بهترین راه را برای خودش و فقط خودش انتخاب کنه و در پیش بگیره ، حالا هرچقدر اون راه سخت باشه
اگه بلواسکای بخواد میتونه در هر راهی که قدم میذاره ، مشکلات رو حل کنه و خوشبخت بشه ، حالا اون راه هرچی می خواد باشه
---------------
عزیزم یه روز با خودت خلوت کن
هم ادامه زندگیت رو ببین و هم جدایی رو ببین
مشکلات هر کدوم رو دونه دونه بررسی کن ، ببین موندن توی این زندگی چه مزیت ها و نفع هایی داره و در قبال اون نفع ها چه مشکلات و تلخی هایی داره همین جور در مورد جدایی هم ، مشکلاتی رو فکر می کنی برایت پیش خواهد افتاد رو بررسی کن و خوبی ها و نفع هایی که برایت داره رو هم لیست کن
بعد ببین کدوم راه برایت بهتر هست و واقعا در هر مورد منصفانه قضاوت کن
ببین عزیزم انتخاب خیلی سخت هست ، خیلی خیلی سخت هست
شاید اگر هر آدم به سالهای گذشته عمرش برگرده جور دیگه ای تصمیم بگیره و زندگی دیگه رو بسازه
ولی نمی تونیم به گذشته برگردیم ، ما می تونیم که آینده مون رو بسازیم و ساختن یک آینده خوب و دوست داشتنی حق همه ما هست ... این آینده رو ما با تصمیمات حال می سازیم
خود من هم خیلی دچار تعارض شدم ، بین موندن در این زندگی و رفتن (توجه کن که من با یه دختر 8 ساله اون موقع حدود 8 -9 ماه مستقل زندگی کرده بودم ، یعنی یه جورایی طلاق رو هم تجربه کرده بودم )
و به همین خاطر تصمیمم برای برگشتن به زندگی سخت تر و دشوارتر بود
منتها وقتی تصمیم رو گرفتم ، قاطعانه بهش عمل کردم و اجازه ندادم کوچکترین چیزی من رو از تصمیم منحرف کنه
من خواهان یک زندگی پر از شادی و خوشبختی بودم و حق مسلم خودم می دونستم که آینده ای پر از عشق داشته باشم و تلاش کردم ،
تلاشی شبانه روز و طولانی مدت که برایم آرامش و رضایت رو به همراه داشت تا بالاخره به اون هدفم رسیدم
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
مشاوره مجازی تا حدودی میتواند برای شما مؤثر می باشد،در خصوص چنین تصمیم مهمی که در زندگی دو فرد بالغ و خصوصا" آینده کودک شما بسیار تأثیر گذار خواهد بود، مشاوره (تخصصی)حضوری بهترین راه کار است.
اعضاء محترم لطفا" در خصوص ارسال پست دقت و توجه بیشتری به خرج دهید.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آسمان آبی عزیز! من نگفتم کتک خوردن تو حقیقت ندارد بلکه گفتم هنوز از بستر زایمان برنخواسته ای و داری صحنه کتک خوردن خود را پیشاپیش شبیه سازی می کنی و اینها فعلا زاییده تخیل توست و نه واقعیت. هیچکس مسئول زندگی تو نیست و ما با گفتن ابن حرفها قصد دشمنی با تو نداریم. اگر چنین برداشت کردی من عذر می خواهم و دیگر برای تو نسخه ای نمی پیچم...