دوستان گرامی اینطور که میبینم خیلی علاقه به موضوع اقا جاوید نشون دادین
اگه ممکنه یه سری هم به موضوع من که عنوانش اینست"هر کاری میکنم راضی نمیشه" بندازین.
مشکل من هم تقریبا شبیه همینه.
با تشکر:72::72::72:
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان گرامی اینطور که میبینم خیلی علاقه به موضوع اقا جاوید نشون دادین
اگه ممکنه یه سری هم به موضوع من که عنوانش اینست"هر کاری میکنم راضی نمیشه" بندازین.
مشکل من هم تقریبا شبیه همینه.
با تشکر:72::72::72:
سلام به همه ی دوستان گرامی
می ذانید چی شد
راستش من دیروز به دختره sms زدم که شما اصلا آن آدمیکه فکر می کردم و فقط در ظاهر محترم هستید ولی در درون چیز دیگری هستید دختره هم خیلی بهش برخورد. وگفت حسابت را می رسم.تا دیشب که به من sms زد که می خوام ببینتمت من هم همش به اون می گفتم که من شما را از یاد برده ام و به شما فکر نمی کنم ولی با خواهش و تمنا رازیم کرد و من هم از خدا خواسته رفتم.
وقتی همدیگر را دیدیم به من گفت تو اشتباه می کنی و حرف های ما با همدیگه فقط درسی بوده ومن بهش گفتم دیگه اولا برام مهم نیست دوما پسره همه چیز رو برام تعریف کرده ولی اون باز هم کتمان می کرد و می گفت نه اینجوری نیست.
به نظر شما آیا من کار خوبی کردم و ثانیا هدف اون دختره از این کارها چیست؟اون که می گفت تو برام اصلا مهم نیستی
در ضمن امروز اون دختره به من گفتش من کلا اصلا به این کارها اعتقادی ندارم و من اصلا نمی توانم کسی را دوست داشته باشم و فقط منظور من تو نیستی
باتشکر
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی
راستش را بگویم که حالم اصلا خوب نیست انقدر نسبت به این دنیا ناامید و بی اعتماد شده ام که خیلی وقت ها فکرهای احمقانه ای به سرم می زند نمی دانم چکار کنم
نمی دانم اتفاقی که برایم افتاده خواب است یا واقعیت.
از خودم از عشق و از هر چی تو دنیا هستش بدم می آید.بزرگترین شکست زندگی من بوده و شاید نتوانم آن را فراموش کنم
از خودم بدم می آید چون با وجود آن همه بلایی که آن دختره بر سر من آورد باز هم دوستش دارم علتش را نمی دانم.
دوستان عزیز من رو خواهشا کمک کنید چون در موقعیت اصلا خوبی قرار ندارم
با تشکر
اگر می خواهی حالت خوبِ خوب شود به راهنماییهای بنده و دوستان دوباره نگاه کن و این بار خواهشاً آنها را بخوان،زیاد به درازا نمی شکد،یک ربعی بیشتر نخواهد شد.اما مهم ترین کار اندیشیدن درباره آنها و سپس انجام آن مواردی است که ما گفته ایم.
اگر تا اکنون این کار را می کردی،خودت رابطه ات را با آن دختر خوب و محقّ و آزاد درباره گزینش خودت،پایان داده و تازه خیلی خوشحال و شاد هم بودی.
می دانم که خیلی کفری شدی از این سخنم؛اما به خاطر خودت هم شده آن پستها را برو و ب+خ+و+ا+ن.
به نظر این حقیر قبل از همه موقعیت خویش را برای والدینت توضیح بده . مخصوصا صحبت با پدر در یک محیط ساکت و زمان مناسب بهترین شروع است . توجه داشته باش که ممکن است مورد غضب ایشان قرار بگیری که اصلا چیز بدی نیست. چیزی که بد است پنهان بودن مسایل از نظر پدر و مادری که تورا بزرگ کرده اند. اما روش گفتن و کسب تکلیف کردن مهم است.
می گویند: وقتی بچه بودم پدرم همه چیز را بلد بود. بزرگتر که شدم بعضی چیزها بود که پدرم نمی دانست. بزرگتر که شدم پدرم هیچی بلد نبود. ازدواج که کردم گاهی فکر می کردم که بد نیست مشکلم را برای پدرم توضیح بدهم. بعدها فکر می کردم که در مورد هر مساله ای با پدرم مشورت کنم. بعد از مرگ پدرم متعجب بودم که او چگونه می توانست اینهمه مشکل را باهم حل کند ولی پدری نداشت.
به نتيجه نخواهي رسيد و اين اشنايي اگر هم صورت بگيرد فقط در حد دوستي خواهد ماند و فراتر نمي رود چرا كه شما سن ازدواج را نداريد ، سربازي نرفته ايد ، شغل و پيشه نداريد و ...............
ازدواج به ذهنيت فراتر از مسائلي نياز داره كه شما بهش پرداختيد شما فقط مسئله دوست داشتن را مي بينيد واين هم فقط به خاطر اين مي باشد كه تا بحال با دختري دوست نبوده ايد همين كه با ايشان دوست شويد ديد شما عوض خواهد شد
قدم گذاشتن در اين مسير و دل بستن به ايشان فقط شرايط را براي شما سختتر مي كند و جداي مشكل تر پس هر چه زودتر در راه خود بن بستي ايجاد كنيد تا ديگر ادامه ندهيد
با سلام خدمت دوستان عزيزنقل قول:
نوشته اصلی توسط ندا
من هم با نظر ندا خانم موافق هستم و بايد بگو كه كاملا حق با اشان هست
يك سوال از شما دارم براي چند لحظه خودت را جايي اون خانم بگذار ، چي مي بيني ؟
پسري كه جز مزاحمت ، دردسر ، عصاب خردي كني و ... بدون اينكه دليلشو بدوني ؟
چه واكنشي نشان مي دي ؟
در ابتدا خوب فكر كن بد برنامه ريزي ، سپس اجراي برنامه
تا حالا ديدي خونه اي بدون نقشه ساخته بشه ؟ بدون ستون سرپا باشه ؟
من هم مثل شما يك پسر هستم پس مي تونم به درستي احساسات پاك شما رو درك كنم ولي نبايد دنيا فقط از ديد خودت ببيني بايد از ديد ديگرانهم ببيني و هم بسنجي ؟
اينكه دوستت با او دوست شده و به نظر شما از شما پايين تر هست اشكال نداره اولش تو ذوقت خورد درسته ولي يك درس خوب بهد كه اون يك چيز از تو بيشتر داره ببين اون چيه ؟ شايد ارتباط قويتر ؟ زبان چربتر ؟ و ...
مي توني يك مدت با اون باشي چيزهاي ياد بگيري
يكم مطالعه كن تا متوجه بشي كه يك دخترخانم چي دوست چي دوست نداره ؟
يادم رفت بگم دختر دنبال يك تكه گاه مي گردند پس خودتو خرد نكنم و هميشه در همه حال اعتماد به نفس داشته باش
بهتر پس از يك تحقيق مختصر شخصا جلو بري و حرف دلتو بگي چون اونها پسري رو دوست دارند كه خودش حرفهاي خودش بزنه نه اينكه واسطه بفرسند
موفق باشي
با سلام خدمت تمامی شما دوستان گرامی .
از شما به خاطر تمامی کمک هایتان که در این مورد به من کرده اید .
بعضی تجربه ها در زندگی هستند که به ارزش از دست رفتن کل زندگی به دست می آیند.که این مورد هم یکی از آنهاست زندگی من هم تباه شد هنوز هم شکه ام که این اتفاقاتی که برایم افتاد واقعیت است.شاید اگر فکر انتقام نبود تا حالا صد بار کار خودم را یکسره کرده بودم ولی زنده می مانم تا روزی که عذاب اون رو هم ببینم برای این لحظه ثانیه شماری می کنم. من به دست خودم نقشه ی نا بودی خودم را کشیدم .هر چی می کشم از دست کارهای بچه گانه ام و احساسات پاکم است که می کشم.کاش می شد یک نفر می آمد و می گفت دوستت دارم تا تمامی عشق و علاقه ای که نسبت به اون اون دختره(گرگ زمونه)داشتم نثارش کنم ولی افسوس که چنین آدمی در زندگی من وجود ندارد ومن دیگه نه حال و نه جرات این را دارم که دل به کسی دیگه ای ببندم.
می دانم هنوز هم افرادی وجود دارد که احساساتشان مثل من پاک است از قول یک نفر که زندگیش در این بین تباه شد.ازتون خالصاته خواهش می کنم به هر کسی دل نبندید هر کسی ارزش احساسات پاک شما را ندارد.و با هر کسی حرف دلتان را نزنید بگذارید همیشه دیگران به دنبال چیزی که بتوانند از شما کشف کنند باشند.
با هر کسی دوست نشوید تا اینطوری مثل من ضربه نخورید همیشه دوستی را انتخاب کنید که در هر لحظه به یاد شما باشد نه هردوستی .خلاصه مطلب هیچ وقت با دلتان عاشق نشوید.همیشه کاری کنید که دیگران به شما دل ببندند نه شما به دیگران.
با تشکر
سعي كن كه حس انتقام و از خودت دور كني چرا كه بدترين حسه . بهرحال روزي خواهد رسيد كه تو انرژي وعشق خودتو نثار كسي كني نثار كسي كه واقعا ارزش داشته باشد و او هم تو را دوست داشته باشد سعي كن ارامش خودتو به دست بياري و از حس انتقام بياي بيرون
سلام
ببخشید آقای هنرمند.
ولی من در انتظار خرد کردن او می نشینم طوری که جلوی پاهام زانوبزنه و بگه غلط کردم .
برای این لحظه ثانیه شماری می کنم.