RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
:46: خوشحالم برات
منم امروز دارم میرم با همسرم صحبت کنم حرفهامو براش بگم حرفهاشو بشنوم
به خواهرشوهرم گفتم ازش بخواد ساعت 4 عصر بهم زنگ بزنه ولی انقد ذوق کرد همین حالا زنگ زدش منم خیلی عادی برخورد کردم هی میگفت حرف بزنم دلم برات تنگ شده ... میخواستم بگم منم تنگ شده :302: ... ولی خودمو کنترل کردم رسمی بهش گفتم ساعت چهار بقیه حرفهامو میزنم خداحافظ
خوشحالم 5 روزه ندیدمش :310::310::310::310::227:
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
كوتاه نيا سنگات را وا بكن.:305: احساساتي نشو.:305:
اين اشتباه بايد اشتباه آخرش باشه.:305:
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
آفتاب همدرد ، فرانک عزیز
راستش همه وقتای این مشاور پره، به سختی دارم سعی میکنم خودمو بین مریضهاش جا کنم
دعا کنین همه چی خراب نشه
:43:
لیلا جونم
برام دعا کن همه چی خوب پیش بره
:46:
زهرا جون، خیلی خیلی برات خوشحالم و میدونم همه چی درست میشه عزیزم
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
دوستای خوبم سلام
دیشب تقریبا همه چی خوب بود
علارغم اینکه قیافش تو همه و کمتر بهم محل میزاره (کاری که دلم میخواست ایندفعه من بکنم) ولی وقتی رسیدم خونه دیدم یه چیزایی نداریم و بهش زنگ زدم، گفت هرچی میخوای برام اس ام اس کن میخرم میارم
منم براش لیست کردم و آخرش (طبق عادت و شیطنت همیشگیم که حتی مامانم اینا هم این کلمه رو خوب میشناسن) نوشتم و "یه چیز خوشمزه" و از اونجائیکه همیشه زنگ میزنه میگه چی بخرم و هنوز یاد نگرفته این یه سوپرابزه و حتی میتونه یه آب نبات چوبی باشه براش تو پرانتز نوشتم "به انتخاب خودت"
از در اومد دیدم یه جعبه مثل جعبه کیک دستشه، بازش کردم یه قلب کوچولوی خیلی ناز بود، بازم دلم گرم شد و فهمیدم این همون "یه چیز خوشمزس" :311:
تقریبا خوب پیش رفتیم، هرچند مثل شب قبل گفت یه چیزی خوردم و شام نمیخوام، و منم شاممو قبل اینکه بیاد خورده بودم ولی کالباس خریده بود که به بهونه هوس کردن سفره انداختم که شام نخوردن تو خونه از سرش بیفته
ولی جایی که همه این عیشهامو طیش کرد :
دیروز و دیشب اینقدر زنگ زدم به این مرکز مشاوره که بالاخره ساعت 6:30 شب بهم گفت چهارشنبه 9صبح کنسل کرده و میتونم جایگزینت کنم، انگار دنبا رو بهم دادن
آخر شب بهش گفتم اینقدر این منشی مرکز مشاوره رو کلافه کردم بالاخره برای چهارشنبه 9صبح بهمون وقت داد، هورا هورا
برگشت گفت من نمیتونم بیام، گفتم چرا؟ گفت کار دارم
گفتم مگه 10 نمیری مغازه، ما خیلی کارمون طول بکشه تا 9:30 ، اونجا هم که 5دقیقه راهه تا مغازه
گفت نه
گفتم چرا اینطوری میکنی؟ مگه برای کلسترولت صبح زود نمیرفتی ازمایشگاه؟ مگه از کارت نمیزدی میرفتی دکتر؟
اینم یه دکتره دیگه، برای بیماری که افتاده تو زندگیمون
بهش گفتم این همه استرس باید زودتر تموم شه پس نگو نمیام
گفت امشب باید بریم بابامو از فرودگاه بیاریم، تا 3 صبح ممکنه درگیر باشیم
گفتم یعنی فردا دیر میری سرکار؟ گفت نه، گفتم خب منم که باید 8 سرکار باشم، بالاخره که صبح باید بیدار شیم
پس مشکلی نیست
بهش گفتم امیدمو نا امید نکن، این یه قدمیه که باید دو نفری برداریم و یه دست صدا نداره
بعدشم بغض کردم و قبل اینکه اشکم در بیاد بهش گفتم دیگه نگو نمیای، من اینو ازت میخوام که بیای
شب بخیر گفتم و رفتم خوابیدم
اینقدر بهم فشار اومده بود که دوباره قلب و معدم درد گرفت و خیلی طول کشید تا بخوابم، و اونم دیر اومد خوابید
میترسم
اگه واقعا نیاد چی؟
چطوری راضیش کنم؟
امشب که میدونم نمیشه باهاش حرف زد
فردا میخوام بیدارش کنم و سعی کنم ببرمش، ولی میدونم اگه بد اخلاقی کنه یا داد بزنه یا توهین کنه ممکنه اول صبحی کنترلمو از دست بدم و جمله ای که دیشب تا نوک زبونم اومد و قورتش دادمو بهش بگم
من میدونم چرا نمیاد
چون میدونه محکومه،باید بیاد اونجا بخاطر همه کاراش خجالت بکشه
برای اینه که نمیاد
دیشب برگشته میگه، بابام زنگ زده گفته اینجا همه جنسا چینیه، از اونجا نفری 50تومن برای خودتون هرچی میخواین بخرین کادو کنین من به جای سوغاتی بهتون بدم (نیست اینجا همه جنسا آمریکایی اصله)
اومدم بگم ، باشه منم گوشام مخملی، من که میدونم از خرچ سفرش تا ولیمش و اینم که دیگه رسما هدیشو پیکی دادین، من که میدونم پول نداری به من بدی چون بابات خرج داره
بخدا کفرم در اومد، اینقدر سکوت کردم که واقعا فکر میکنه من احمقم، هرچند از نگاهی که بهش کردم فهمید دارم میگم گوش مخملی خودتی
و دقیقا بخاطر همین مسائل (که هر خرجی میشه خودش و خواهر برادرش هندلش میکنن) بمن مشکوکه که دارم خرج خونوادمو میدم، دیشب وقتی گفت نمیام دلم میخواست همه اینا رو بهش بگم ولی سکوت کردم
تو رو خدا بگین راهش چیه؟
چکار کنم که کنترلمو از دست ندم؟
:163:
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
شمیم جا خواهرم سلام
امیدوارم اوضاع هرچه زودتر مرتب بشه
فقط خواهشا" حتی اگ گفت نمیام این حرفها رو به هیچ عنوان بهش مطرح نکن . با زبون خوش ولی جراتمندانه ازش بخواه داد و بیداد ممنوع
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام شمیم جانم
اخه دختر خوب سکوت چه فایده داره که همیشه فکر می کنی اگه سکوت کنی یعنی به همسرت لطف کردی و جلوی بحثو گرفتی
به نظر من این همون مشکلی که تو داری
وقتی سکوت می کنی بدتر خودتو روز به روز منفعل تر می کنی تا یه جا منفجر میشی
سعی کن جراتمند رفتار کنی
این راه حله
طریفه گفتنت عالی بود و اینکه بهش فرصت دادی و همون موقع منتظر ok دادن به رفتن پیش مشاور نبودی
این در واقع یعنی به عقاید اون هر چند در ظاهر احترام گذاشتی و این یعنی جراتمندی
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
مواظب باش عزیزم باز سر خود این ماجرای مشاوره رفتن جرو بحثی درست نشه.
بهش بگو من که میدونم شما هم مثله من دوست داری یه زندگی پر از آرامش داشته باشی،خوشحال باشی و لذت ببری،پس بیا بریم ، شما که بافرهنگی و........(هندونه زیر بغل دادن و....)
نمیدونم فلان دوستم رفته خیلی عالی بوده و.....
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام
شمیم جان نمی خوام نگرانت کنم اما واسه اینکه امادگی همه چیزو داشته باشی میگم
اگه موفق به بردنش شدی و اومد ممکنه بگه اه این چه دکتری بود و خودش نمی فهمه و ... تو اصلا بهت بر نخوره چون این جور اقایونی که مشاوره نمیان می دونن که کم مقصر نبودن معلومه که برای اینکه تو حق به جانب نشی این حرفا رو بزنن
اینو واسه این گفتم که ناامید نشی حتی اگه این حرفا رو شنیدی به خودت ارامش بده که خود همسرت می دونه که مقصره و داره از خودش ذفاع میکنه .
اگر هم هیچ جوره نیومد خودت برو مشاوره بگو نمیاد حداقل به خودت کمک میکنه و با کمک اون می تونی زندگیتو عوض کنی
موفق باشی دوست عزیز
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام
شميم جان من هميشه تاپيكتو دنبال ميكنم واز نگرانيهات نگران واز شاديهات شاد ميشم .
راستش من تجربه بصورت زندگي مشترك ندارم اما ميخواستم بهت يه چيزي بگم الان كه روابط حسنه است فكرنكن قراره معجزه بشه وهمه مشكلات حل بشه يكم زمان ميبره الان شايد لازم باشه يه مدت با حرف خوب وبا قربون وصدقه با همون روشهاي هندونه زير بغل گذاشتنا رو مخ شوهرت كاركني تا با قضيه مشاوره كنار بياد . دعا مكينم زندگيت شاد بشه ومشكلات زندگيتم حل بشه
RE: یه یاعلی دیگه برای نجات زندگیم
سلام دوست عزیز،
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
برام جای سواله که اسم این سایت همدردیه ولی تحمل همدردی رو نداره، کارشناسهای محترم غیر از جناب SCi که اصلا به تاپیک من سر نمیزنن مگه برای بستنش بعدشم جناب فکر کنم مدیر بودن یه سری سوال ازم پرسیدن و من اصلا حال و اوضاع خوبی نداشتم و چون جواب ندادم تاپیکمو (قبل از قبلی) بستن، تو تاپیک بعدی اول سوالات ایشونو جواب دادم که بازم اصلا سر نزدن و جوابی ندادن
لطفاً این تاپیک رو مطالعه کنید: کلیک کنید
موفق باشید.