-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
سارا جان من فکر می کنم مشکل شما این است که ساعات زیادی در روز بیکاری و مشعله ذهنی کمی داری. برای همین این افکار مزاحم و وسواس گرایانه و یا حرفها و رفتارهای دیگران مدام تو ذهنتون هست و دارید تحلیلشون میکنید و ازارتون میده. اگر درست حدس زدم راه حل اینه که سعی کنید سرتون رو خیلی شلوغ کنید.
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
سلام سارا جان.
خوبی؟
لیستت رو نوشتی؟ لیستی که یک زن امیدوار گفته بود.
اگه دوس داشتی ما رو هم در جریان بذار.
بهار و دلجوی عزیز هم راههای خوبی ارائه کردن. پست هاشون رو با دقت بخون سارا جان.
منتظر حرفات هستیم:46:
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
ممنون از همه شما دوستای خوبم که تاپیکم را می خونید و من را راهنمایی می کنید ، راستش همسرم از ابتدا هم به من گفت اگه تو خونتون مشکلی هست با من مطرح نکن چون نگاهش به افراد تغییر می کنه و من هم نمی خواهم رفتارش و طرز فکرش راجع به خانوادم عوض بشه و تا الانم تمام تلاشم را کردم تا خانوادم را خوب نشون بدم
ولی بالاخره وقتی مامان بابام با هم قهرن من دلم گرفته است و حوصله همسرم را ندارم دوست دارم اول مشکل مامانم اینا حل شه بعد خودم برم دنبال زندگیم ، اینطوری همش عذاب وجدان دارم که مامانم هی زجر میکشه و من دارم خوش می گذرونم و فکرم تمام پیش مادرمه
راجع به احساساتم که زن امیدوار من ترسها و ناراحتی هامو نوشتم همه ریشه اش از من برمی گرده از اینکه من می ترسم ایشون با من صادق نبوده باشن یا بعدا زیر قولاشون بزنن و به خواسته های من توجه نکنن
می ترسم زندگیم مثل مامانم اینا همش تو جنگ و دعوا باشه ، می ترسم سرم داد بزنه یا حتی دستش را روی من بلند کنه ، می ترسم درسش را ادامه نده و...
که اگه این مسائل پیش بیاد من خیلی ناراحت میشم و ضربه می خورم ، بعد می گم اگه مثلا تحصیلاتش بالاتر بود یا از لحاظ موقعیت اجتماعی بالاتر بود آنوقت من این همه دغدغه نداشتم هی به خودم میگم من که این همه موقعیت های خیلی بهتر از ایشون از این لحاظهای درسی و مالی و اجتماعی داشتم و من ایشون را بخاطر اعتقاداتشون و طرز فکرشون قبول کردم می ترسم اشتباه شناخته باشم و ...
قبل از اینکه جواب مثبت را بدم حرفایی که دیگران بهم می زدن را برای خودم تصور کرده بودم و واکنش خودم که نسبت به آنها بیخیال باشم را هم داشتم ولی وقتی الان میبینم که خانوادمم یه موقع ها یهم میگن که من موقعیت های بهتری هم داشتم من را کمی آزار میده ، حرفای مامان بابام که ما از آنها سر تریم و بهتریم از این حرفا عذابم میده نمیتونمم به همسرم بگم که مشکل چیه
دلجوی دلتنگ من الان دارم خودمو برای کنکور اماده می کنم برای همین تقریبا وقتم با درس پره ولی نمیدونم چرا این افکار مزاحم عین خوره افتاده تو جونم الان میگم ای کاش من عاشق همسرم میشدم مثل خیلی دخترهای دیگه کاش با عقلم تصمیم نمی گرفتم شاید آن موقع شرایطم بهتر بود ؟
من یه روز خیلی خوبم یه روز نه ولی تو تمام این مدتم سعی ام را کردم تا با همسرم خیلی خوب باشم تا بعدا مشکلی پیش نیاد ولی تو دلم هی میگم اینا که تظاهره چه فایده
ممنون میشم بازم کمکم کنید یعنی من دچار وسواس فکری شدم؟باید برم پیش مشاور؟
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
سلام سارا
تبریک میگم ازدواجتو.... بنظرم همش برمیگرده به همون مشکلای داخل خونه چون همه رو با یک دید میبینی و فکر میکنی زندگی تو هم دقیقا مثل خانوادت میشه
در مورد اینکه موقعیت های بهتری داشتی ... موقعیت بهتر رو میشه تعریف کنی یعنی چی؟ بهتر از نظر....
1: تحصیل
2:مالی
3:تیپ و قیافه
اگه مثلا همسرت یه پزشک بود یعنی توی دنیا دیگه بهتر از اون پیدا نمیشد؟؟ مسلما پزشکهای بهتری پیدا میشدن پس گزینه اول خط خورد
گزینه2 از نظر مالی ... اگه یه مولتی میلیاردر باشه حتما از اون پولدار تر هم پیدا میشد و شما باز هم میخواستی بری دنبال اون ؟؟
گزینه3 تیپ ...هر کسی میتونه زیباتر باشه و این سلیقه ای هست
حالا شما حاضری یه شوهر بهتر با مدرک بالاتر با پول بیشتر و تیپ قشنگتر باشه ولی اصلا درکت نکنه با خانوادت بی احترامی کنه جرو بحث همش راه بندازه. کتکت بزنه زن دنبال زن ها باشه و.....
معیار انتخاب همسرت رو عوض کن مشکلاتت حل میشه :72:
اتفاقا چون با عقل انتخاب کردی بهترین انتخاب تو بوده :104:
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
عزیزم اگر متوجه بشی که ریشه ترسهات از چیه شاید بهتر بتونی براشون مسکن پیدا کنی.
منظورم اینه که شاید به خاطر اینکه روابط پدر و مادرت خیلی خوب نبوده شما فکر می کنی که اون اتفاقات نا خوشایندی که در زندگی پدر و مادرت بوده برای شما هم اتفاق میافته و به نحوی داری در ذهنت زندگی پدر و مادرت رو با زندگی خودت و همسرت همانند سازی می کنی. درسته؟
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
ممنون از شما دوستای خوبم ، بله من دائم زندگیه خودم را با زندگیه مامان بابام مقایسه می کنم و این ترسم را خیلی بیشتر می کنه ، زهرای عزیز بله منم خودم میدونم هیچ وقت فردی پیدا نمیشه که خوب مطلق باشه و همیشه افرادی هستند که بالاتر از آن فرد هستند ولی در شرایط فعلی گفتم افرادی بودن که موقعیتهاشون از همسرم بهتر بود منم که خودم میگم همسرم خیلی خوبه و دوستش دارم و تمام این حرفایی که گفتید را هم میدونم وهمیشه با خانوادم سر این موضوع اختلاف نظر داشتم ولی نمیدونم چرا این افکار بدون اختیار وارد ذهنم میشه :302:با اینکه خودم همه این مسائل را میدونم و بهشون اعتقاد دارم
مشکل من الان اینکه چطوری جلوی افکارم را بگیرم؟چطوری برخورد کنم تا مثل مامانم اینا نشم؟
-
RE: عقدکردم ولی نگرانم؟
سارای عزیزم، امکانش هست به یه مشاور مراجعه کنی؟
-
RE: عقد کردم ولی نگرانم؟
دیگه خسته شدم از این حسای بدی که دارم خواهش میکنم کمکم کنید
-
RE: عقد کردم ولی نگرانم؟
سلام
دوست عزیز تا جاییکه از صحبت های شما برمیاد دچار وسواس فکری شده اید که نمیدانم آیا فقط در مورد این قضیه هست یا قبلا هم در رابطه با مسایل دیگر دچار وسواس شده اید . باید توجه کنید که اگر آنطور که اشاره کردید با بررسی معیارهایتان و تفکر جواب بله را داده اید دیگر جایی برای نگرانی بی دلیل نیست .به حرف اطرافیان هم اینقدر حساس نباشید چراکه همیشه کسانی خواهند بود که به تصمیم شما ایراد بگیرند.این خود شما هستید که باید اعتماد به نفس داشته باشید و به تصمیم خود که می فرمایید با بررسی انجام داده اید پایبند و مطمئن باشید. این تفکر که شاید فرد بهتری نصیبم می شد مطئن باشید هیچگاه تمامی نخواهد داشت و شما اگر بخواهید به افکار وسواسیتان بها دهید با هرکس دیگر هم عقد کنید مرتب همین موضوع که شاید فرد بهتری یافت می شد شما را آزار خواهد داد که در کل بی پایه و اساس هست.پس گوش به شیطان رجیم نسپارید و زندگی را برای خود و همسرتان تلخ نکنید.در ضمن شما در درجه اول مسوول زندگی خودتان هستید نه والدینتان.مسلما وصلت آنها را شما ترتیب نداده اید که تا درجه شکنجه ، خودتان را در برابر سعادت آنها باهم مسوول بدانید . البته اگر کمکی جهت بهبود روابط پدر مادرتان از دستتان بر بیاید حتما باید انجام دهید ولی اینکه به دلیل خوشبخت نبودن آنها خود را از سعادت محروم کنید کار درستی نیست و پدر مادر شما هم اگر خود احساس خوشبختی نکنند ولی احساس خوشبختی شما را از صمصم قلب خواستارند.