RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
خوب پسر من هم به دنیا اومد و اسم هم روش گذاشتیم. :72:
تو لیستم یه اسمی بود که بیشتر از همه به اون مایل بودم. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، شوهرم یه اسم پیشنهاد داد. یکی از حروف اسمی که من انتخاب کرده بودم رو تغییر داد و گفت این اسم رو بذاریم.
از لحاظ آوایی و ریشه زبانی به اسم انتخابی من شبیه بود و فقط معیار معنایی رو نداشت. البته آن هم بجای خودش با معنی و خوش معنی بود.
خلاصه که بهش گفتم این اسم پیشنهاد خودته یا کس دیگه؟ و خواستم بهم اطمینان بده که چند سال دیگه کسی بهم نخواهد گفت که اسم بچه ات رو من انتخاب کردم!
در نهایت بهش گفتم که نظر پدر بچمون برام محترمه و من هم حرفی ندارم.
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
خداروشکر بالاخره قضیه به خیر و خوشی فیصله پیدا کرد! دیدی الکی حرص می خوردی؟...:324:
تبریک میگم خانمی! برو خداروشکر کن که خداوند چنین هدیه ای بهت داده... بعضی ها انقدر تنهان که از تنهایی به خدا می رسن!
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
آسمان آبی مبارکهههههه
ولی چقدر حساس بودی رو اسم بچه حق داری ها ولی یکم زیاد حساسیت داشتی
بعد یه سوالی؟چرا اسمشو نمی گی؟اونم حق داری ولی خواستم دلیلشو بدونم :72:
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
آسمان آبی مبارکهههههه
ولی چقدر حساس بودی رو اسم بچه حق داری ها ولی یکم زیاد حساسیت داشتی
بعد یه سوالی؟چرا اسمشو نمی گی؟اونم حق داری ولی خواستم دلیلشو بدونم :72:
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
اسم نی نی چی شد بلو جان؟:46::72:
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
سلام بلو اسکای عزیز
آمده ام که طولانی بنویسم اگه وقت داری یه نگاهی گذرا بنداز
از آخر شروع میکنم ... دوتا پست تو از تاثیر پذیری مفرط همسرت با اسم گذاشتن همه از اول تا آخرشو خوندم
اول از همه.... خانومی تو که از مخالفت همسرت توی کارات بیشتر از همه ما با خبری ... چرا لیست اسامی رو خودت نوشتی عزیزم ... بنظرت بهتر نبود بهش بگی یه لیستی تهیه کنه که تو از داخلش یه اسمی انتخاب کنی ؟؟
احتمال 77٪ میرفت که یکی از اسامی لیست شما یا یه چیزی نزدیک به اون داخلش پیدا بشه ... اونجوری هم سیاستت رو بکار میگرفتی هم غیر مستقیم خواسته ات رو به کرسی مینشوندی
خب حالا میرم از اول ... لطفا وقت بذار بخون شاید تونسته باشم کمی کمک کنم
شما رضایت پدر رو توی ازدواج داشتی ؟؟
از این بگذریم ... یادمه یجای حرفهات گفته بودی شوهرت میرین بیرون چشمش همش دنبال خانمهاست
بیا این قضیه رو یجور دیگه نگاه کنیم... تا حالا با آقات حتما به یه فروشگاه یا جایی که پر از چیزهای زرق و برق داره رفتی ... آقات هم حتما کلی تماشا کرده شما هم خم به ابرو نیاوردی ... (با توجه به اینکه تهران زندگی میکنی و محیط تهران که انواع مدلهای دختر اونجا داره) .... خب مسلما قصد همسرت فقط دیدن بوده نه لذت و نه چیز دیگه .... مثل دیدن همون وسایلای فروشگاه
خب حالا در مورد اون خانمی که شک کردی با آقاتونه... اگه درست یادم باشه گفتی شمارشو حفظ کردی... اونم توی شرایطی که استرس داشتی که نکنه همسرت با این خانم.... پس امکان اینکه چند عدد رو پس و پیش حفظ کرده باشی خیلی زیاده...امکان اینکه همسرت شماره ارباب رجوع رو اشتباه متوجه شده باشه هم خیلی هست ...
از یه طرف هم امکان اینکه اون گوشی مال کسی بوده ولی چون اون لحظه طرف پیش موبایلش نبود و یک خانم گوشی رو ورداشت هم خیلی بود.... اگه اینجور تصورات رو توی ذهنت بیاری از همه چی آسوده میشی
من دو تا تاپیک زدم توی تاپیک بقیه هم رفتم ... الان توفکر این هستم که تاپیک هام رو حذف کنم بنظرم با خوندن مسایل بقیه بچه ها بهتر مشکلم حل شده
خانواده من بخصوص پدر شوهرم دخالت خیلی زیادی میکنه
بذار یه نمونه واست بگم.... شوهرم دوتا دوست دختر گرفت...باهاشون پنهونی در ارتباط بود.... وقتی به پدر شوهرم گفتم ... البته اول خود شوهرم رفت بهش گفت چون من نمیخواستم جلوی خانواده ها حقیر بشم... پدر شوهرم با حالت تمسخر خندید گفت زهرا مگه تو داخل دانشگاه درس اجتماعی نخوندی؟؟ گفت اینها رابطه اجتماعی هست که آدم خوبه در ارتباط با همه باشه
بنظرت اون لحظه من چی کمتر از یه بمب اتم داشتم؟؟؟ با آرامش بهش گفتم باشه ... پدر با همه احترامی که برای شما و دامادهاتون قائلم ولی میخوام چندتا دختر براشون پیدا کنم پنهونی با هم در ارتباط باشن ... مسلما دخترتون ناراحت میشه ... ولی مشکلی نیست من میخوام اونهارو اجتماعی بار بیارم به دخترات بگو ناراحت نشن شوهرشون اجتماعیه
پدر شوهرم خیلی کم آورد دیگه نمیدونست چی بگه ... داشت با سیاستش زندگی منو نابود میکرد داشت اشتباه پسرش رو یک موضوع خوب و اجتماعی و ناراحتی منو امل بازی و عقب موندگی جلوه میداد
بلو اسکای عزیزم ... بیشتر از هرکس تویی که روی زندگیت اثر میذاری ... بیا همه چیز رو عوض کن دیدت رو نسبت به همه چی ... بخدا داری اشتباهات منو تکرار میکنی.... یادمه پدرشوهرم میخواست خونه ای که همسرم ساخت...تازه خود من هم مقداری از پدرم پول گرفتم برای ساخت خونه دادم...پدرشوهرم میخواست نصفش کنه بده اجاره ... میگفت اون واسه دونفر زیادیه ... منم گفتم تا آخر که دوتا نمیمونیم
اونجور که از حرفهات فهمیدم (خواهرشوهرم نوه داره....) خانواده شوهرت قدیمی هستن و تو و شوهرت امروزی تر و تفکراتتون به هم نزدیکتره... اگه بخوای میتونی توش نفوذ کنی فقط ببین مادرشوهرت چه تکنیکی داره ... تازه عزیزم شما چرا فقط جمعه ها همسرتو میبینی؟؟؟؟
ببین خانومی به نظر من آقات احتیاج به دردل کردن داره چون این نیازش توی خونه رفع نمیشه میره با خانواده خودش اینکارو میکنه .... اونا هم که حق مادر شوهری رو دارن به جا میارن واقعا از هیچ تلاشی برای ویران کردن خانه عشقتون دریغ نمیکنن :311: خوب معلومه کار به اینجا میرسه عزیزم
الان هم بچه دار هستی واقعا چه خوبه نی نی کوشولو انقده دوست دارم:43::43::43::43:
یکاری کن همسرت بخاطر بچه کنارت بمونه
بازهم دارم میگم منم حس میکردم بدترین شوهر دنیا رو دارم بهش گفتم یه لیست از انتظاراتی که از همسرت داری رو بهم بده وقتی 18 موردش رو خوندم دیدم همشون روی محبت تکیه داره ... منم محبتم رو بردم بالا ...
باید ریشه مشکل پیدا بشه ...بخدا منی که از شوهرم از کارهاش فراری بودم الان مثل کنه چسبیدم بهش حتی خودش تعجب میکنه
تو نمیتونی از اصل خانوادش رو تغییر بدی ولی خودت و همسرت رو میتونی عوض کنی
ببخش خیلی حرف زدم البته باز هم حرف دارم ولی ....اگه اینها نتیجه داد بازهم صحبت میکنم وگرنه دوستانی با تجربه تر از من خیلی زیاد هستن
نی نی چوچولو بوس کن:46:
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
نازنین جان من خیلی اسرار خودم و زندگیم رو اینجا گفتم که دلم نمی خواد کسی اونها رو بدونه. بخاطر همین از هرچیزی که منجر به شناخته شدنم بشه، دوری می کنم.
بهم حق بده!
می خوام این تالار رو برای همیشه برای خودم داشته باشم. یه دنیایی سوای دنیایی که مجبورم توش زندگی کنم.
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
سلام blue skyعزیز
فقط دنبال یک تاپیک ازت گشتم یه سول بپرسم:163:
گفتم اگه تو یک شهر بودیم این نی نی رو بدی ما هم بقل کنیم.من خیلی بچه کوچیک دوست دارم اونم زیر یک سال:43:
خیلی بوسش کن از طرف من....خدااااااااااااااااااا ااااااا
راستی عزیزم من یک تکنیکی داشتم که شوهرم بر عکس شما تازه به خاطر من زنگ می زد با خانوادش دعوا هم می کرد و اونا تازه شاکی بودن چرا مارو می فروشی به عروس تازه نیومده:163:
خودم الکی الکی ها مدام از مادر و خواهرش و باباش دفاع می کردم و هی می گفتم آخه چرا اینجور باهاشون حرف زدی چرا بیشتر به مامانت احترام نمی گذاری چزا بابات اینا نمی آن شام خونمون دلم تنگ شده آخه! در صورتی که اصلنم دلم تنگ نشده بودااااا...بعد اون دیگه اصلا حساسیت نشون نمی داد رو خانوادش...اینجور مردای دهن بین و لجباز رو همیشه باید برعکس خواستت باهاشون رفتار کنی چون همیشه عاد ت دارن برعکس اون کاریو بکنن که ما می خوایم...
خیلی بهت تبریک می گمممممممممم مامان شدی
دعا کن منم ی روزی مامان بشم:163:
دوستت د ارم ....
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
سلام بلو اسکای،
منم ترغیب شدم که یه خاطره براتون بگم،
خواهره بزرگ من، تازه ازدواج کرده بود که برادرم عقد کرد، تو جشن عقده برادرم، مادرشوهر خواهرم، به یکی دیگه از خواهرام گفت به این می گن جشن عقد و شما برا ما کم گذاشتین و برای بقیه دخترا از این کارا نکنین!
خلاصه، تا این حرف به گوشه خواهر بزرگم رسید و گفتن مادرشوهرت این جوری گفته، خیلی بی اعتنا به این قضیه، گفت:
گفت که گفت، به جهنم، بذار هر چی دوست داره بگه!
یعنی این قدر آرامشش براش مهم بود که این گار این حرف رو نشنید، نه به شوهرش در این باره گفت، نه اصلا به روی مادرشوهرش چیزی آورد، هیچی! اصلا یه لحظه هم فک نکرد رو این موضوع! خیلی برا من جالب بود! تازه، همون موقعه رفت پیش مادرشوهرش نشست و میوه بهش تارف کرد!
می گه من بیام بهترین لحظات زندگیم رو خراب کنم به خاطره یه حرف! بیام با شوهرم دعوا کنم به خاطره حرف مادرش!!! به اون بیچاره چه ربطی داره، اگه من بگم مادرت این رو گفت، اونم به احتمال زیاد می خواد ازشون طرف داری کنه و دیگه هیچ!!
خلاصه منظورم اینه که نذار کسی آرامشت رو ازت بگیره، یه فیلتر باید بذاری روی گوشت، فقط بعضی حرف ها رو بشنوی! داری بهترین روزهای زندگیت رو با بها دادن به این حرفها خراب می کنی!
چند روز پیش داشتم با مادرم صحبت می کردم، این قدر با اشتیاق از کودکی ماها حرف می زد، می گفت کی شیطون بود، کی آروم بود، کی قشنگ بود و....
همین طور که این خاطرات رو می گفت، این قدر لذت می برد، گویا بهترین دوران زندگیش بوده!
خواهش می کنم این لحظات رو از خودت نگیر!
RE: می خواهم اسم بچه رو خودم انتخاب کنم...
الان پسرم 8 ماهش تموم شده، تو پست 21 گفتم که اسم پسرم رو شوهرم رو انتخاب کرد و حتی یه جورایی به گوشم رسیده بود که خواهرشوهر بزرگم این اسم رو گذاشته (یعنی اسم انتخابی من رو تغییر داده) و این شد که از شوهرم خواستم بهم اطمینان بده که این اسم پیشنهاد خودشه!
حالا شاید باورتون نشه تو این 8 ماه شوهرم اصلا اسم پسرش رو صدا نزده و مدام بابایی و ... صداش می زنه!!
اونروز مادرشوهرم می گفت این چه اسمیه، بزرگ بشه نمیشه بهش گفت حاجی ....!!!!
(اسم پسرم اصلا جلف نیست!)
میگه صبر کن بزرگ شه و حرف بفهمه اینقدر می گیم که خودش بره عوضش کنه!!
:302: :302: :302:
می بینید!!!
بیچاره بچه ام که هنوز بزرگ نشده باید وارد جنگ خانواده باباش بشه!
یادم میاد تو تاپیکی که تصمیم به جدایی داشتم، یکی از دوستان گفت:
دیدی سرافزار حق داشتم و دارم که حرص بخورم.
کاش همون موقع که تصمیمم رو گرفته بودم، عملیش می کردم!