RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
نه پسر خوب
مگه دوست معمولیته عید به عید یدونه اسمس میدی؟؟
بجا اینکه این تصور رو ایجاد کنی که امیر هم از این دوری راضی هست
پاشو یه زنگ بهش بزن
اصلا یه قرار بذار باهم برید بیرون امروز
بهش بگو که تحمل دوریش رو نداری
بگو که تمام اشتباهات گذشته رو میخوای جبران کنی و پیش مشاور میری
بگو که دیگه دلت نمیخواد دوست بمونید و میخوای زن و شوهر رسمی باشید که همیشه کنار هم باشید
اگه هم گفت میخواد فکر کنه نگو باشه
بگو اجازه بده فعلا برید خواستگاری رسمی و بعدش باز زمان داره فکر بکنه
به خانوادت هم بگو واسه اول همین هفته بعد یه قرار بذارید و برید خواستگاری
توی محرم و صفر هم مقدمات عقد رو فراهم میکنید
بعد صفر هم مراسم رو میگیرید:104:
غیر از این هر راهی بری و بخوای کش بدی قضیه رو اون دختر بیشتر ازت ناامید میشه
نذار فکر کنه نبودش اینقدر برات بی اهمیت هست که راهت میتونی اینهمه وقت ازش بی خبر باشی
ببینم امروز چیکار میکنی
موفق باشی داداش
راستی میری دیدنش گل رو فراموش نکنی:72::72:
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
آخه جون من شما بگین کی به بیکار دختر میده؟؟؟؟ از طرفی می گین بهش احترام بذار بد ..... این که اوجه بی احترامیه پاشم برم بگم کار ندارم اما دخترتونو بدید ببرم. نمیششششششششششششه
ببینین من برنامه ام 2 سال دیگه بود. الان شده نهایتا تا اردیبهشت یعنی کلی نزدیک شدم.
در مورد ادامه هم اینم بگم که دفعه آخر که تماس گرفتم گفتم برام سخته این همه دیر زنگ بزنم اما بخاطر تو قبول کردم اونم تشکر کرد. قبلشم گفتم دوست دارم پشیمونم اینا گفت امیر خواهش می کنم صبر کن بهم وقت بده (البته من خوشم اومدا چون قبلا می گفت اصلا نمی شه که نمی شه این حرفها رو دیگه نزن بهم)
و یک نکته دیگر اینکه می گه من خیلی خیلی اشتباه می کردم می خواستم زود ازدواج کنیم. الان پشیمونم میگخ هنوز زوده واسش بچه س. تااااااااااااااااازه می گه مگه تو چی داری الان؟؟ چطوری می خوای هزینه زندگیو بدی؟؟( البته این حرفها مال 3 هفته پیشه. شاید الان بهتر شده باشه)
راستی برام دعا می کنید؟؟؟ من که خیلی خوبم. فقط دعااااااااااااااااااااا کنید
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
آره به خدا برو خواستگاریش وبذار اونم واسه اینکه کی یخواد تا کجا بخونه راحت باشه مهم درک کردنو عشق بی انتهاسسسس یهو زنگ بزن بگو دارم میام سعی کن کنار درست کار هم بکنی تا راضی باشه مرد بیکارو زنا دوست ندارن .....
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
[align=justify]
نقل قول:
آخه جون من شما بگین کی به بیکار دختر میده؟؟؟؟ از طرفی می گین بهش احترام بذار بد ..... این که اوجه بی احترامیه پاشم برم بگم کار ندارم اما دخترتونو بدید ببرم. نمیششششششششششششه
اینکه بری رابطه 6 ساله تونو رسمی کنی بی احترامیه؟؟؟؟؟؟ امـــــــــــا اینکه بدون پذیرفتن تعهد همسری بصورت رسمی، رفتی سرخود با این دختر صیغه کردی (بدون اجازه بزرگترش) و وارد رابطه زناشویی و سکس شدی این بی احترامی به دختر و خانوادش نیست!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
اصلا رفتی خواستگاری که ببینی بهت میدن یا نمیدن!؟
هروقت رفتی و بهت گفتن به پسر بیکار دختر نمیدیم بعدا بیا اینو بگو!
دیگه نمیکشنت که، فوقش میگن دختر بهت نمیدیم تا کار پیدا کنی، اون موقع هم اگه طرفتو بخوای میری کار پیدا میکنی و دوباره میری خواستگاری دیگه مرگ نیست که چاره نداشته باشه!!!!!!
ترس از پیدا شدن رقیب و این حرفا هم واسه راحت کردن و توجیه خودت میزنی، اون دختر اگه میخواست خیانت کنه توی این 6 سال این کارو کرده بود، نمیومد همه آبرو زندگیشو بده دست تو که اینجوری باهاش بازی کنی!!
متاسفم، اولش فکرنمیکردم همچین آدمی باشی، فکر کردم واقعا این دخترو میخوای و حاضری برای رسیدن بهش همه تلاشتو بکنی، امـــــا حالا معلومه که نمیخوای خودتم میدونی که همه این حرفا بهــــــونه ست!!!!
حقیقتشو بگو، بیخودی کشش نده، بگو عشق و حالمو کردم حالا دختره دلمو زده میخوام ول کنم برم سراغ یکی دیگه ... چرا هی دلیل و برهان الکی و عذر بدتر از گناه میاری !!!؟؟؟؟؟ چطور اون موقع که بخاطر لذت خودت این دخترو وارد رابطه ای کردی که آیندشو به خطر مینداخت از این دلیلها و توجیها نیاوردی!؟؟ چطور اون موقع فکر نکردی که 1% اگه نتونین با هم ازدواج کنین، یا مشکلی پیش بیاد که بهم نرسید، این دختر همه زندگیش داغون میشه!!!! چطور اون موقع به فکر این چیزا نبودی!!؟؟؟ حالا که قراره مسئولیت قبول کنی حسابگر شدی و هی دودوتا چهارتا میکنی!!!؟؟؟؟؟
اصرارتم برای برگشتن این دختر بخاطر اینه که تا وقتی هنوز یه دختر دیگه و شرایط ازدواج پیدا نکردی بتونی راحت و بی دردسر لذتتو ببری و با این دختر نیازهاتو برطرف کنی تا وقتی همه شرایطت فراهم شد با خیال راحت بری سراغ زندگی خودت، بعدم یه بهونه میاری و به این دختر میگی مثلا ما به هم نمیخوردیم(من فوق لیسانس تو لیسانس) ، یا خانوادم راضی نیستن (همه اون حرفا که قبلا در مورد رضایت خانوادت میزدی هم اون موقع فرموش میکنی!!) ، یا اینکه مثلا از اندامت خوشم نمیاد (دیگه یادتم نمیاد که 6 سال تموم با همین اندام چه اذتها که نبردی ...!!)و ......
واقعـــــــا متاسفـــــــــــم بــــــرای تمــــــــــوم پســــرای بی غیـــــرتی که اســــم خودشونـــــو مــــــــــرد گذاشتــــــــن!!!!
اون کلمه حاجی هم از اول اسمت بردار چون اصلا بهت نمیاد، با القاب گنده سعی نکن شخصیت خودتو الکی گنده کنی و موجه نشون بدی!
حیف این دختر، حیف !! لیاقتشو نداری.... [/align]
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
بسیار قشنگ جواب دادید خانم آتنا :104::104::104::104::104::104
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آتنــــــا25
[align=justify]
نقل قول:
آخه جون من شما بگین کی به بیکار دختر میده؟؟؟؟ از طرفی می گین بهش احترام بذار بد ..... این که اوجه بی احترامیه پاشم برم بگم کار ندارم اما دخترتونو بدید ببرم. نمیششششششششششششه
اینکه بری رابطه 6 ساله تونو رسمی کنی بی احترامیه؟؟؟؟؟؟ امـــــــــــا اینکه بدون پذیرفتن تعهد همسری بصورت رسمی، رفتی سرخود با این دختر صیغه کردی (بدون اجازه بزرگترش) و وارد رابطه زناشویی و سکس شدی این بی احترامی به دختر و خانوادش نیست!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
اصلا رفتی خواستگاری که ببینی بهت میدن یا نمیدن!؟
هروقت رفتی و بهت گفتن به پسر بیکار دختر نمیدیم بعدا بیا اینو بگو!
دیگه نمیکشنت که، فوقش میگن دختر بهت نمیدیم تا کار پیدا کنی، اون موقع هم اگه طرفتو بخوای میری کار پیدا میکنی و دوباره میری خواستگاری دیگه مرگ نیست که چاره نداشته باشه!!!!!!
ترس از پیدا شدن رقیب و این حرفا هم واسه راحت کردن و توجیه خودت میزنی، اون دختر اگه میخواست خیانت کنه توی این 6 سال این کارو کرده بود، نمیومد همه آبرو زندگیشو بده دست تو که اینجوری باهاش بازی کنی!!
متاسفم، اولش فکرنمیکردم همچین آدمی باشی، فکر کردم واقعا این دخترو میخوای و حاضری برای رسیدن بهش همه تلاشتو بکنی، امـــــا حالا معلومه که نمیخوای خودتم میدونی که همه این حرفا بهــــــونه ست!!!!
حقیقتشو بگو، بیخودی کشش نده، بگو عشق و حالمو کردم حالا دختره دلمو زده میخوام ول کنم برم سراغ یکی دیگه ... چرا هی دلیل و برهان الکی و عذر بدتر از گناه میاری !!!؟؟؟؟؟ چطور اون موقع که بخاطر لذت خودت این دخترو وارد رابطه ای کردی که آیندشو به خطر مینداخت از این دلیلها و توجیها نیاوردی!؟؟ چطور اون موقع فکر نکردی که 1% اگه نتونین با هم ازدواج کنین، یا مشکلی پیش بیاد که بهم نرسید، این دختر همه زندگیش داغون میشه!!!! چطور اون موقع به فکر این چیزا نبودی!!؟؟؟ حالا که قراره مسئولیت قبول کنی حسابگر شدی و هی دودوتا چهارتا میکنی!!!؟؟؟؟؟
اصرارتم برای برگشتن این دختر بخاطر اینه که تا وقتی هنوز یه دختر دیگه و شرایط ازدواج پیدا نکردی بتونی راحت و بی دردسر لذتتو ببری و با این دختر نیازهاتو برطرف کنی تا وقتی همه شرایطت فراهم شد با خیال راحت بری سراغ زندگی خودت، بعدم یه بهونه میاری و به این دختر میگی مثلا ما به هم نمیخوردیم(من فوق لیسانس تو لیسانس) ، یا خانوادم راضی نیستن (همه اون حرفا که قبلا در مورد رضایت خانوادت میزدی هم اون موقع فرموش میکنی!!) ، یا اینکه مثلا از اندامت خوشم نمیاد (دیگه یادتم نمیاد که 6 سال تموم با همین اندام چه اذتها که نبردی ...!!)و ......
واقعـــــــا متاسفـــــــــــم بــــــرای تمــــــــــوم پســــرای بی غیـــــرتی که اســــم خودشونـــــو مــــــــــرد گذاشتــــــــن!!!!
اون کلمه حاجی هم از اول اسمت بردار چون اصلا بهت نمیاد، با القاب گنده سعی نکن شخصیت خودتو الکی گنده کنی و موجه نشون بدی!
حیف این دختر، حیف !! لیاقتشو نداری.... [/align]
دوست خوبم. من هیچ کدوم از حرفهاتو به دل نمی گیرم. حداقل مشکل من و یک آدم دیگه واست مهم بوده که این همه تایپ کردی و کمک کردی. خیلی ازت ممنونم. به قران قسم اینطور نیست. بخدا می خوامش . میگه نه. میگه نه که نه. امروز ظهر بین 2نماز زنگ زدم بهش گفت نظرم عوض نشده. گفته نهههههههههههههههه.
منم بعد از نماز زنگ زدم همه ی خاطره های خوبو یادش انداختم. گریه کردم . قسمش دادم.
دختر خوب در مورد مردم قضاوت نکن نه تو منو میشناسی نه من تو رو. من بعد از اینکه باهاش قهر کردم حتی تو روی دخترا نگاه نکردم . من وقتی نا امید شدم رفتم مشهد فقط از امام رضا کمک خواستم. اگه حرفهامو یا سوالامو اینجا مینویسم واسه اینه که نیاز به مشورت دارم .نیاز به درد و دل دارم. خواهش می کنم برام دعا کنید. الان مادرم زنگ زد خونشون اما گفت که مامانم خوابه و مرضه. بازم می خوایم امروز زمگ بزنیم. بخدا من یا 100 تا امیذ میام مطلباتونو می خونم. 100 تا تهمت هم بزنی بازم یک چیزایی تو حرفهات هست که به من کمک می کنه. همین که من چیزیو از دست نمی دم.
آتنای عزیز من عاشق اون دخترم. وقتی اون کارو با رضایت کامل و پر از عشق کردیم حتی درصدی فکر نمی کردم اینجوری شه. الان بیشتر واسه اون ناراحتم. ولی اون حاضر نیست به عشقش یک فرصت بده. اینو چطوری هضم کنم؟؟؟ اون الان خودش راضی نیست من چطوری خانوادشو راضی کنم؟؟؟ اما من از تلاش دست بر نمی دارم.
آخرین حرفش اینه : سعی کن فراموش کنی!
من اگه عاشق نبودم اینهمه سختی رو تحمل می کردم؟ من اگه دنبال هوس بودم اینهمه اصرار می کردم؟؟
من حتی سرمو بالا نمی گیرم. چراااااااااااااا؟؟ چون عاشقم چون نمی خوام اجازه بدم هیچ شیطونی تو دلم لونه کنه.
دوست من بازم برام بنویس. دعام کن. خواهش می کنم. این طرف که منم هیچ مشکلی ندارم. بگو اونو چطور راضی کنم؟؟ بچه ها من دیدم که آدمها قاتل بچشونو می بخشن. چرا عشق مهربونم اشک و ناله و عشقمو نمی بینه؟؟ التماس دعا
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
[align=justify]ببین برادر من
اون دختر الان داره با همین کلمه نـــــــــــه امتحانت میکنه (اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا ...؟)
اصلا هر مخالفتی که میکنه برای اینه که میخواد مطمئن بشه تو واقعا سر حرفات هستی یا بعد از یه مدت کوتاه میایی و میری پی زندگیت!
میدونی چرا؟
چون خودت بارها و بارها بهش گفتی ولش میکنی!
توی این دوره زمونه پسری که این حرفو نزده ادم به سختی میتونه بهش اعتماد کنه چه رسه به تو که خودت مستقیم گفتی اینکارو میکنی! تازه بخاطر چی؟ یه چیز الکی مثل مدرک!!!!
اون الان حاضره هر کاری بکنه، حتی اگه شده توی این موقعیت (که آیندش رو هواست) واسه همیشه بیخیال این رابطه بشه اما غرور و شخصیت از دست رفتشو دوباره حس کنه، بهش حق میدم. میدونی چرا؟
چون برای یه دختر (اونم دختری که اینهمه از خودش گذشته و بقول خودت اینهمه بهت کمک کرده) حتی شنیدن این جمله که (ولت میکنم میرم با یکی دیگه ازدواج میکنم) مثه این میمونه که واقعا این کارو کرده باشی!
حتی الان با این حرف انقدر تردید براش بوجود اومده که به خودش میگه نکنه بریم زیر یه سقف و بعد از یه مدت واقعا بهم خیانت کنه!
دلیلم واسه اثبات همه این حرفا جمله خودشه که بهت گفته فکر میکنه هنوز بچه ست و واسه ازدواج زوده! چون خودت باعث شدی فکر کنه تا اینجا بچگی کرده که اینهمه برات مایه گذاشته و حالا اینم دستمزدشه! و از اینجا به بعد باید استراتژی رفتاریشو عوض کنه!
من یه دوست صمیمی داشتم که دقیقا همین مشکل براش بوجود اومد. توی سن 18 سالگی با یه پسر که یه سال از خودش بزرگتر بود دوست شد. بعد از یه سال پسره بطور غیر رسمی دوستمو از پدرش خواستگاری کرد اما خانواده ها مخالفت کردن چون میگفتن هنوز بچن. یه سال همینطوری به دوستی گذشت تا اینکه این آقا به دوستم گفت من نیاز جنسی دارمو ما که حتما مال هم میشیم منم از الان تورو همسر خودم میدونم نمیخوام بجز تو با کس دیگه یی اینکارو بکنم دوستمم علی رغم اینکه خیلی نصیحتش کردم اینکارو نکنه اما گوش نکرد و گفت پسر خیلی خوبیه و قسم خورده که ترکم نمیکنه، میگفت دوستش دارم نمیخوام به گناه بیفته! قبول کرد و مثه شما صیغه خوندن و بعدشم رابطه هاشون شروع شد... منتها از وقتی که این رابطه شروع شد روزبه روز اون پسر اخلاقش عوض شد و بهونه پشت بهونه میاورد ...! کسیکه ادعا میکرد انقدر عاشق دوستمه که اونو با دنیا عوض نمیکنه، هرروز به یه طریقی دل این دخترو میشکست.
یه روز میگفت با دوستام رفتیم بیرون فلان پارک چه دخترای خوشکل توپی دیدم اونجا یکی شون بهم شماره داد! یه روز دیگه میگفت با دوستم رفتم دانشگاهشون دختره بهم گیر داده بود بیا باهام دوست شو اگه با تو دوست نبودم تورش میکردم! یه روز دیگه میگفت رفتم عروسی دوستم قاطی بود با یه دختر خیلی خوشکل رقصیدم! یه روز دیگه میگفت مادرم قراره برام بره خواستگاری فلان دختر ... یه روز ......
حتی به حدی تو این قضیه پیش رفته بود که (معذرت میخوام) زنهای خیابونی هم که تو خیابون براش چشم و ابرو میومدن برای دوستم تعریف میکرد ...! (بعدا کاشف به عمل اومد که همشو دروغ گفته و میخواسته مثلا اینجوری نشون بده که طرفدار زیاد داره تا دوستم ولش نکنه!!)
اما دوست من در مقابل همه این حرفا فقط سکوت میکرد! بعد میومد گریه ها و درددلاشو پیش من میکرد! اما این حرفا باعث شده بود روز به روز بیشتر به عشقی که اونقدر ازش مطمئن بود شک کنه!
5 سال به همین منوال گذشت تا اینکه یه روز پسره گفت میخوام با پدرم صحبت کنم بیاییم خواستگاری، دوستمم گفت نه! حتی با اصرار زیاد پسره دست به خودکشی زد! بعدم رابطشو قطع کرد. الان 2 سال از قطع رابطشون میگذره اما اون پسر هر روز بهش زنگ میزنه التماسش میکنه اما دوستم دیگه حاضر نیست برگرده.
وقتی ازش پرسیدم چرا اینکارو کردی؟ حالا که اون میخواد بیاد جلو چرا داری لجبازی میکنی؟
بهم گفت آتنا میدونی چیه، کسیکه این حرفا رو میزنه چه ضمانتی هست که به من خیانت نکرده باشه؟ بهم گفت آتنا شاید هنوز دوستش داشته باشم اما دیگه قبولش ندارم! توی این چند سال تنها کاری که کرد منو با هردختری مقایسه کرد، حتی با زنای خیابونی، یعنی من اینقدر براش بی ارزش بودم؟ انگار من مسخرش بودم! بعد از اونهمه مدت و اونهمه اتفاقاتی که افتاده اینقدر راحت میاد از یه دختر دیگه حرف میزنه این یعنی چی؟
دل دوست من اونقدر شکسته بود که حاضر شد تا اخر عمرش دیگه ازدواج نکنه اما به ازدواج با این پسر تن نده! البته اون پسر هم مرد عمل نبود وگرنه انقدر میرفت خواستگاری تا جواب بله رو بگیره.
نمیدونم شما برنامت برای آینده چیه اگه میخوای واقعا باهاش ازدواج کنی، بنظر من فعلا رابطه جنسی رو با این دختر کاملا قطع کن و بزارش برای بعد ازدواج، چون اگه اینطوری بخوای دوباره باهاش ارتباط برقرار کنی فکر میکنه بخاطر نیازت داری اصرار میکنی برگرده نه بخاطر خودش.
اول از همه بخاطر رفتارهای گذشته ازش معذرت خواهی کن و بهش قول بده که دیگه چنین رفتاری باهاش نمیکنی.
به خواستش احترام بزار اما خواسته خودتم بهش بگو، اگه بهت میگه نه بگو خواستت برای من محترمه اما من نمیخوام به هیچ قیمتی از دستت بدم. تا هر زمانی که میگه صبر کن، بگو هروقت تو خواستی و آمادگیشو داشتی من با کمال میل با خانوادم برای خواستگاری اقدام میکنم، اما فکر میکنم اگه زودتر اقدام کنیم و یه سری صحبتا رو انجام بدیم بهتر باشه.
نمیدونم چقدر زمان لازمه تا این دختر بتونه قلب شکستشو سروسامون بده، بهرحال اگه دوستش داشته باشی صبر میکنی. اگرم نه که دیگه مشخصه ... حتی اگه هیچوقت راضی نشه، موظفی کمکش کنی اون مشکلی که براش بوجود آوردی حل کنه بعد واسه همیشه از زندگیش بری بیرون نه اینکه همینجوری ولش کنی بری...![/align]
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آتنــــــا25
[align=justify]ببین برادر من
اون دختر الان داره با همین کلمه نـــــــــــه امتحانت میکنه (اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا ...؟)
اصلا هر مخالفتی که میکنه برای اینه که میخواد مطمئن بشه تو واقعا سر حرفات هستی یا بعد از یه مدت کوتاه میایی و میری پی زندگیت!
میدونی چرا؟
چون خودت بارها و بارها بهش گفتی ولش میکنی!
توی این دوره زمونه پسری که این حرفو نزده ادم به سختی میتونه بهش اعتماد کنه چه رسه به تو که خودت مستقیم گفتی اینکارو میکنی! تازه بخاطر چی؟ یه چیز الکی مثل مدرک!!!!
اون الان حاضره هر کاری بکنه، حتی اگه شده توی این موقعیت (که آیندش رو هواست) واسه همیشه بیخیال این رابطه بشه اما غرور و شخصیت از دست رفتشو دوباره حس کنه، بهش حق میدم. میدونی چرا؟
چون برای یه دختر (اونم دختری که اینهمه از خودش گذشته و بقول خودت اینهمه بهت کمک کرده) حتی شنیدن این جمله که (ولت میکنم میرم با یکی دیگه ازدواج میکنم) مثه این میمونه که واقعا این کارو کرده باشی!
حتی الان با این حرف انقدر تردید براش بوجود اومده که به خودش میگه نکنه بریم زیر یه سقف و بعد از یه مدت واقعا بهم خیانت کنه!
دلیلم واسه اثبات همه این حرفا جمله خودشه که بهت گفته فکر میکنه هنوز بچه ست و واسه ازدواج زوده! چون خودت باعث شدی فکر کنه تا اینجا بچگی کرده که اینهمه برات مایه گذاشته و حالا اینم دستمزدشه! و از اینجا به بعد باید استراتژی رفتاریشو عوض کنه!
من یه دوست صمیمی داشتم که دقیقا همین مشکل براش بوجود اومد. توی سن 18 سالگی با یه پسر که یه سال از خودش بزرگتر بود دوست شد. بعد از یه سال پسره بطور غیر رسمی دوستمو از پدرش خواستگاری کرد اما خانواده ها مخالفت کردن چون میگفتن هنوز بچن. یه سال همینطوری به دوستی گذشت تا اینکه این آقا به دوستم گفت من نیاز جنسی دارمو ما که حتما مال هم میشیم منم از الان تورو همسر خودم میدونم نمیخوام بجز تو با کس دیگه یی اینکارو بکنم دوستمم علی رغم اینکه خیلی نصیحتش کردم اینکارو نکنه اما گوش نکرد و گفت پسر خیلی خوبیه و قسم خورده که ترکم نمیکنه، میگفت دوستش دارم نمیخوام به گناه بیفته! قبول کرد و مثه شما صیغه خوندن و بعدشم رابطه هاشون شروع شد... منتها از وقتی که این رابطه شروع شد روزبه روز اون پسر اخلاقش عوض شد و بهونه پشت بهونه میاورد ...! کسیکه ادعا میکرد انقدر عاشق دوستمه که اونو با دنیا عوض نمیکنه، هرروز به یه طریقی دل این دخترو میشکست.
یه روز میگفت با دوستام رفتیم بیرون فلان پارک چه دخترای خوشکل توپی دیدم اونجا یکی شون بهم شماره داد! یه روز دیگه میگفت با دوستم رفتم دانشگاهشون دختره بهم گیر داده بود بیا باهام دوست شو اگه با تو دوست نبودم تورش میکردم! یه روز دیگه میگفت رفتم عروسی دوستم قاطی بود با یه دختر خیلی خوشکل رقصیدم! یه روز دیگه میگفت مادرم قراره برام بره خواستگاری فلان دختر ... یه روز ......
حتی به حدی تو این قضیه پیش رفته بود که (معذرت میخوام) زنهای خیابونی هم که تو خیابون براش چشم و ابرو میومدن برای دوستم تعریف میکرد ...! (بعدا کاشف به عمل اومد که همشو دروغ گفته و میخواسته مثلا اینجوری نشون بده که طرفدار زیاد داره تا دوستم ولش نکنه!!)
اما دوست من در مقابل همه این حرفا فقط سکوت میکرد! بعد میومد گریه ها و درددلاشو پیش من میکرد! اما این حرفا باعث شده بود روز به روز بیشتر به عشقی که اونقدر ازش مطمئن بود شک کنه!
5 سال به همین منوال گذشت تا اینکه یه روز پسره گفت میخوام با پدرم صحبت کنم بیاییم خواستگاری، دوستمم گفت نه! حتی با اصرار زیاد پسره دست به خودکشی زد! بعدم رابطشو قطع کرد. الان 2 سال از قطع رابطشون میگذره اما اون پسر هر روز بهش زنگ میزنه التماسش میکنه اما دوستم دیگه حاضر نیست برگرده.
وقتی ازش پرسیدم چرا اینکارو کردی؟ حالا که اون میخواد بیاد جلو چرا داری لجبازی میکنی؟
بهم گفت آتنا میدونی چیه، کسیکه این حرفا رو میزنه چه ضمانتی هست که به من خیانت نکرده باشه؟ بهم گفت آتنا شاید هنوز دوستش داشته باشم اما دیگه قبولش ندارم! توی این چند سال تنها کاری که کرد منو با هردختری مقایسه کرد، حتی با زنای خیابونی، یعنی من اینقدر براش بی ارزش بودم؟ انگار من مسخرش بودم! بعد از اونهمه مدت و اونهمه اتفاقاتی که افتاده اینقدر راحت میاد از یه دختر دیگه حرف میزنه این یعنی چی؟
دل دوست من اونقدر شکسته بود که حاضر شد تا اخر عمرش دیگه ازدواج نکنه اما به ازدواج با این پسر تن نده! البته اون پسر هم مرد عمل نبود وگرنه انقدر میرفت خواستگاری تا جواب بله رو بگیره.
نمیدونم شما برنامت برای آینده چیه اگه میخوای واقعا باهاش ازدواج کنی، بنظر من فعلا رابطه جنسی رو با این دختر کاملا قطع کن و بزارش برای بعد ازدواج، چون اگه اینطوری بخوای دوباره باهاش ارتباط برقرار کنی فکر میکنه بخاطر نیازت داری اصرار میکنی برگرده نه بخاطر خودش.
اول از همه بخاطر رفتارهای گذشته ازش معذرت خواهی کن و بهش قول بده که دیگه چنین رفتاری باهاش نمیکنی.
به خواستش احترام بزار اما خواسته خودتم بهش بگو، اگه بهت میگه نه بگو خواستت برای من محترمه اما من نمیخوام به هیچ قیمتی از دستت بدم. تا هر زمانی که میگه صبر کن، بگو هروقت تو خواستی و آمادگیشو داشتی من با کمال میل با خانوادم برای خواستگاری اقدام میکنم، اما فکر میکنم اگه زودتر اقدام کنیم و یه سری صحبتا رو انجام بدیم بهتر باشه.
نمیدونم چقدر زمان لازمه تا این دختر بتونه قلب شکستشو سروسامون بده، بهرحال اگه دوستش داشته باشی صبر میکنی. اگرم نه که دیگه مشخصه ... حتی اگه هیچوقت راضی نشه، موظفی کمکش کنی اون مشکلی که براش بوجود آوردی حل کنه بعد واسه همیشه از زندگیش بری بیرون نه اینکه همینجوری ولش کنی بری...![/align]
دوست خوبم. همین الان صحبت مامانم با مامانش تموم شد. مامانش هم خیلی راضی بود از ما. می گفت همون اول تحقیق کرده و دیده خانواده ها بهم میان اجازه داده با من دوست باشه و خیلی چیزای دیگه. مامانش می گفت خودش و خواهرش (خاله خانومم) مادرش (مادربزرگش) و .... همه باهاش حرف زدن و باز هم می زنن و اونا هم راضی به جدایی ما نیستن. اما می گفت که خودشم نمی دونه چشه. می گه انقدر باهاش حرف زدم میگه مامان بخدا دست خودم نیست.می گفت من به دخترم سخت می گرفتم و مواظبش بودم امیر آقا هم سخت می گرفته اینم دیگه قاطی کرده. میگه الان احساس می کنم آزادم. می گه دوستش دارم اما نمی دونم یهویی چم شد. مامانش گفت همیشه می گفت با امیر میرم بیرون من میذاشتم خیالم راحت بود چقدر خدا رو شکر کردم خانواده ی خوبی نصیبمون شده ولی الان تصمیم خودش مهمه نمی تونم که اجبارش کنم .اما بازم باهاش حرف می زنم و انشا... که حل میشه. مامانش خانواده مونو میشناخت می گفت ما راضی هستیم .
مامانم گفت الان شرایط خواستگاری نداریم واگرنه خدمت می رسیدیم شما به ما یه وقت بدین. گفت بله می دونم تا خودش راضی نشه نمی شه و قست باید باشه مامانمم گفت که همت هم لازمه و ...... 30 دقیقه حرف زدن و خلاصه اینکه ما رو میشناسن و خانواده ها با هم موافقن و هم سلیقه هستن ( مامانشم گفت منو خیلی دوست داره ) اما خودشم کاملا هنگ کرده بود که چرا اینجوری می کنه اما قول داد هر کاری که می تونه بکنه. در کل این عکس العمل خانومم برای همه مجهوله. من می دونم چرا اینجوری می کنه ولی فرصت جبران می خوام.
این داستان دوستت خیلی خیلی شبیه منه. منم از این حرفها زدم(الکی) اشتباه کردم.
اینجوری نشون دادم که می خوامش و خیلی هم جدی هستم و نشون دادم که خانواده ام هم پشتم هستند و انتخابمو برای زندگی قبول دارن و خیلی هم راضی هستن. و فهمیدم که خانواده ی اونا هم راضی هستند. فهمیدم اونطرف چقدر پشتیبان دارم و چقدر آدما بفکر ما هستند . در ضمن مامانش با تاکید گفت کاملا حواسش به دخترش هست و اصلا اجازه نمی ده دست از پا خطا کنه. (واقعا هم کنترلش حرف نداره) خیلی باحال بود می گفت که انقدر اینا باهم خوب بودن من امیر آقا رو پسر خودم می دونم و خیلی جاها ازش دفاع کردم.
خوب دوستان خوبم الان شما هم همون چیزایی رو می دونین که من می دونم. فرقمون اینه که من تو گودم و افق دیدم خیلی کوتاهه ولی شما از بالا به ما نگاه می کنید. نظرتونو بگین. انشا ا... جبران کنم براتون. بازم کاری هست که می شه کرد و من نکردم؟؟؟ چطوری ممکنه دوباره مهرم بیوفته تو دلم؟؟؟ فقط خدا می تونه. دعام کنید
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
[align=justify]شما کار خوبی کردی که اجازه دادی خانواده ها وارد گفتگو بشن اینطوری نشون دادی که رابطه تونو جدی گرفتی و برات مهمه. از این به بعد هم سعی کن برای هر اقدامی با خانواده بری جلو تا صورت رسمی تر و محترمانه تری داشته باشه.
اما بهش زمان بده بزار افکار آشفته خودشو یکم سروسامون بده. اون الان به انکار رسیده. یه دلش میگه آره یه دلش میگه نه. باید باورت کنه، باید مطمئن بشه که همه اون حرفارو الکی و به شوخی زدی.
باید بهش شخصیت بدی، هرجوری که میتونی، که واقعا باورش بشه براش خیلی ارزش قائلی و هیچکس جای اونو تو قلبت نمیگیره. (این کمترین توقع یه زنه)
باید با رفتارت و با حرفات اطمینان از دست رفتشو دوباره احیا کنی طوریکه بتونه بهت تکیه کنه، بهت اعتماد کنه و بدونه که هم با قلبت انتخابش کردی و هم عقلت و اینکه از همه نظر مطمئنی اون بهترین انتخاب زندگیته و مطمئن بشه که تو به درستی انتخابت شک نداری.
ازش نظرشو درباره آینده بپرس و ازش بخواه هر فکری که بنظرش میرسه برای اینکه زندگی آینده رو بهتر و محکمتر بسازید بهت بگه، بهش نشون بده برات آینده و اینکه همیشه درکنارش باشی مهمه. نشون بده که میخوای یه زندگی سالم و پراز عشق و علاقه باهاش داشته باشی. کاری کن که مطمئن بشه همیشه مراقبش هستی، همیشه درکنارش میمونی و میتونه روت حساب کنه.
من فکرمیکنم اشتباهات دیگه یی هم داشتی، اگه داشتی سعی کن اونارو هم برطرف کنی، اینجوری نشون میدی حرفات فقط در حد حرف نیست و بهشون عمل میکنی.
کمکش کن تا همون دختری بشه که جفتتون میشناختید و می پسندیدین. نزار به روزایی برسه که با تحقیر و ترحم به ته مونده خودش نگاه کنه و به خودش بگه : بیچــــاره! تو چرا اینجوری تموم شدی!؟
هرکار لازمه بکن تا از بین تموم اونچه که گذشته فقط 6 سال خاطرات عاشقانه را با خودش به زندگی و خونه تو بیاره.
ماهم براتون دعا میکنیم داداشی [/align]
RE: آیا علاقه قابل تغییر است؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آتنــــــا25
[align=justify]شما کار خوبی کردی که اجازه دادی خانواده ها وارد گفتگو بشن اینطوری نشون دادی که رابطه تونو جدی گرفتی و برات مهمه. از این به بعد هم سعی کن برای هر اقدامی با خانواده بری جلو تا صورت رسمی تر و محترمانه تری داشته باشه.
اما بهش زمان بده بزار افکار آشفته خودشو یکم سروسامون بده. اون الان به انکار رسیده. یه دلش میگه آره یه دلش میگه نه. باید باورت کنه، باید مطمئن بشه که همه اون حرفارو الکی و به شوخی زدی.
باید بهش شخصیت بدی، هرجوری که میتونی، که واقعا باورش بشه براش خیلی ارزش قائلی و هیچکس جای اونو تو قلبت نمیگیره. (این کمترین توقع یه زنه)
باید با رفتارت و با حرفات اطمینان از دست رفتشو دوباره احیا کنی طوریکه بتونه بهت تکیه کنه، بهت اعتماد کنه و بدونه که هم با قلبت انتخابش کردی و هم عقلت و اینکه از همه نظر مطمئنی اون بهترین انتخاب زندگیته و مطمئن بشه که تو به درستی انتخابت شک نداری.
ازش نظرشو درباره آینده بپرس و ازش بخواه هر فکری که بنظرش میرسه برای اینکه زندگی آینده رو بهتر و محکمتر بسازید بهت بگه، بهش نشون بده برات آینده و اینکه همیشه درکنارش باشی مهمه. نشون بده که میخوای یه زندگی سالم و پراز عشق و علاقه باهاش داشته باشی. کاری کن که مطمئن بشه همیشه مراقبش هستی، همیشه درکنارش میمونی و میتونه روت حساب کنه.
من فکرمیکنم اشتباهات دیگه یی هم داشتی، اگه داشتی سعی کن اونارو هم برطرف کنی، اینجوری نشون میدی حرفات فقط در حد حرف نیست و بهشون عمل میکنی.[/align]
اصلا مگه میزاده من باهاش صحبت کنم. زمگ می زنم جواب میده ها اما میبینه کار مهمی ندارم میگه اون کار داره و باید بره. من همه ی این حرفها رو بهش گفتم. اون از خود من بیشتر منو میشناسه. میدونه واقعاً دوستش دارم و هرکاری واسش می کنم. قبلا هم ثابت کردم. (فقط یک دوست داره که شهر دیگه دانشجوست . واسط دوستی ما هم اون بوده. خیلی باهاش حرف زدم . اونم با خانومم صحبت کرد. اولا که قهر کرده بودیم می گفت خیلی شاکیه و نمی ذاره در مورد من صحبتی بشه. اما این اواخر که اومده بود و باهاش صحبت کرد می گفت که الان خیلی نرم شده و دیگه در حد انفجار شاکی نیست .و گفته: من می دونم و مطمنم که کسی دیگه نمی تونه واسه من مثل امیر بشه و امیرو خیلی دوست دارم. اما نمی دونم چم شده که اصلا دوست ندارم به هیچی فکر کنم و می خوام تنها باشم. ا
می بینی؟؟ اون مثل کسیه که می دونه خوابه و می خواد بیدار شه اما نمی تونه.
اگر راضی بشه همدیگرو ببینیم یا بریم پیش مشاور یا بیشتر با هم صحبت کنیم من می تونم قانعش کنم. پشتیبان و ضامن من خدا و عشقمه. بخاطر اینکه میدونه من می تونم با حرفهام آرومش کنم اصلا زیاد باهام حرف نمی زنه. همش میگه حرفامونو قبلا زذید. خیلی داغونم خیلی خیلی. برای همه ی جوونا دعا کنید.. منی که به عشقم و قدرتش شک نداشتم این شده عاقبتم وای به حال بقیه.
فکر کنم فعلا نمی تونم کاری کنم جز صبر کردن و زمان دادن. اما از زمان دادن هم خوشم نمی یاد. می ترسم واقعا بتونه فراموشم کنه