RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
سلام دوستان خوب و مهربانم
بالاخره تونستم با مادرم صحبت کنم بهش همه چیز گفتم اول کلی تعجب کرد و گفت کاش همان روز اول گفته بودی و من بهت میگفتم کسی که شبها گوشیش خاموش میشه روزهای تعطیل ازاد نیست اگر بیرون میرید عجله ای همه اش مضطرب یعنی زن داره و تمام حرفهایش دروغ و نیتش سو استفاده است بعد از من خواست جلو خودش به ماهان زنگ بزنم کات کنم صداش کزاشتم روی بلند گو اون حاضر نبود کات کنه گفت برام مهم نیست خواهرم بدگویی من کنه ما میتونیم دوتا دوست خوب باشیم تو به من کمک کنی من به تو حتی میتونم تحقیق کنم از خواستگارات و...... گفتم نه ماهان اگر من الا" با تو باشم فردا کسی دیگه با شوهر من هست نمیتونم ماهان من به مامانم همه چیز گفتم حتی شمال رفتنم که صبح رفتیم شب برگشتیم گفت من حاضرم با مامانت حرف بزنم راضیش کنم بزاره تو با من دوست بمونی
گفتم ماهان من نمیخوام دیگه من جلو خواهرت ابروم رفت تو حتی حاضر نشدی از من دفاع کنی بگی این نمیدونست
کشیدی کنار گفت بابا بخاطر شرایط خانمم بود گفتم مگه نمگی زنت وست داری مگه نمیگفتی خسته شدی از بس
بهش دروغ گفتی ذلت براش سوخته مگه تو بخاطر ان خودکشی نکردی همه ذاروندارت فروختی اونو بدست بیاری حالا
پس چرا دنبال کسی دیگه هستی؟ نمیدانم اخه دوستی ما متفاوت گفتم دیگه نیست من میخوام ازدواج کنم گفت بابا
ازادیت داشته باش تو ازدواج خبری نیست بعد ازم خواست برم برای اخرین بار ببینمش باز قبول نکردم خودش امد دم خانه امان اس م اس داد نمیدانم اشتباه کردم یا نه اما تنها بودم و گفتم بیا بالا بعد کمی خواست من قانع کنه که کات نکنم اما وقتی دید فایذه ای نداره رفت حالا مامانم میگه باید به مادرش بگم تا بره ببینه مشگل پسرش چیه شماره اش از من میخواد بهش ندادم گفتم مامان ول کن اون که رفت دیگه به مربوط نیست گفت نه بنده خدا خبر نداری مامانش امروز توی باشگاه گفت اگر اجازه بدید دخترتان معرفی کنم به خانواده عروسم میخواند واسه پسرشان زن بگیرند منم گفتم دختری میشناسم که ذاره فوق لیسانس میخونه میخواد تا دکترا ادامه بده ظاهرش
هم عالی بعد از ان افا تعریف کرد دنذانپزشکه همه چی هم داره و...... نمیفهمم خدا داره با من چه بازی ادامه
میده من هنوز دلم اتیشه شکسته ام حس خوبی ندارم حالا برم زن کسی بشم که دامادشان ماهان اخه چرا من
خدا داره بازی چی به من نشون میده بخدا یک لحظه زد به سرم برم انجا دعوا کنم بگم من فراموش کنید اگر
کاری هم براتون کردم بخاطر رضای خدا بود اما تنها کاری که تونستم کنم این بود که تو بغل مامانم گریه کنم به بخت بد خودم لعنت کنم جوابمان منفی تصمیم گرفتیم اسباب کشی کنیم اما شما بگید با خاطره هام چکار کنم دیشب
بهم اس م س داده که نمیزارم ازم ذور بشی تو مال منی حتی اگر شوهر کنی من با تو به ارامش رسیدم به اوج
خوشبختی رسیدم نمیزارمممم شمارم عوض کنم به پدرم بگم چرا پیدا کردن شماره هم کاری نداره چکار کنم
به نظرتان؟
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
سلام
از اون و خانوادش دور شو و تمام رابطه هارو قطع کن هم خودت و هم خانوادت و این بازی رو خودت تموم کن قبل از اینکه بیشتر آسیب ببینی.....
اصلا به شما ارتباطی نداره که اون تو زندگی اش چه مشکلی داره با خودت روراست باش و یکبار برای همیشه کات کن این حرفا همه بهونه اس بدون تو نمیتونم.... معلومه تو این شرایط این حرفو میزنه تا تو رو داشته باشه تا کی میخوای پاش وایسی تا و قتی که سنت بالا رفت و چشم باز کردی دیدی که همه فرصتهات از دستت رفته.... قدر جوونی تو بدون . یک کلام کات
نه خودت و نه مادرت خودتونو الکی درگیر نکنید چون در آخر عواقبش دامنتونو میگیره اون زن داره........
فکر آبروت باش. حیفه تو که اینطوری داری برای هیچ انرژی میذاری هیچ
اگر میبینی که با حرفاش ارادتو سست میکنه گوشیتو خاموش کن و همه راههای ارتباطی رو ببند. پشیمون نمیشی. ت. الان بدجور درگیر احساساتی و کمتر به حرف عقلت گوش میدی پس برای اینکه بهترین تصمیم رو بگیری باید به حرف کسایی که عاقلانه حرف میزنن گوش کنی. چرا راش دادی بیاد خونتون اشتباه کردی اینطوری بیشتر خودت اذیت میشی...... به فکر خودت باش.
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
هستي اگه مي خواي بيشتر از اين آسيب نبيني زود تمومش كن خيلي زود.:305:
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
دوستان خوبم من کات کردم حتی جواب اس م س ندادم اما ان اصلا حرفهای من نمیفهمه یابه خانه زنگ میزنه یا به گوشیم خاموش کنم بدترمیکنه مخصوصا الا که فهمیده مادر زنش من برای پسرش خواستگاری کرده انقدرفکرم خسته که دلم میخواد برم جایی که کسی نباشه فقط خودم باشم و خدااما بخاطر مادرم دستم بسته است این رابطه برای من تمام شده است و شروع مجددی نداره وجواب خواستگاری منم نه اما فقط موندم تو کارخدا چرا بامن این بازی میکنه به قول خودش انکه از دل بنده اش خبر داره پس میدونه ادم بدوپستی نیستم چرا حالا که تمام شد مادرزنش بیاد خواستگاری بااینکه مورد خوبی اما زن کسی بشم که دامادشان ماهان محال مطمئنم وقتی دید جواب نمیدم خسته میشه میره اینطور نیست دوستان ایا نه گفتن من درسته به مادرزنش یا راه دیگه ای هم دارم از کارشناس خوب همدردی درخواست میکنم نظرشان بگن ممنون
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
[align=justify]
نقل قول:
این رابطه برای من تمام شده است و شروع مجددی نداره وجواب خواستگاری منم نه
چرا نمیخوای به پیشنهاد ازدواج ایشون فکر کنی؟ چون دامادشون پسریه که قبلا باهاش در ارتباط بودی؟
هرکسی حق داره زندگی خودشو انتخاب و کنترل کنه، هرکسی میتونه از شما خواستگاری کنه و شما هم میتونی در موردش فکرکنی و این هیچ ربطی به اون پسر نداره و هیچ غریبه ای حق نداره شمارو محدود به خودش کنه! شما میتونی به پیشنهاد ازدواج ایشون فکرکنی، پیامدهای مثبت و منفی شو بسنجی و اگه دیدی واقعا از همه نظر (نه چون فقط فامیل اون پسر هستن) مناسب شما نیست جواب منفی بدی.
اما در مورد قضیه دوستیتون با اون پسر فکرمیکنم شما هنوز تمومش نکردی!
البته درظاهر اینکارو کردی اما نه با قاطعیت و هنوز در ذهنتم تموم نشده. این قضیه وقتی تموم میشه که قاطعانه با این پسر برخورد کنی، از خودت، حریم خصوصی زندگیت و حقوقت دفاع کنی و توی ذهنتم تمومش کنی و باورکنی که تموم شده! خیلی ساده :
1- نباید تن به تقاضاهای نامعقول ایشون بدی.
2- در مقابل مخالفتها و رفتارهای نامعقولش درست و موثر برخورد کن.
3- نه ایشون و نه هیچ پسری حق نداره با شما اینطوری رفتار کنه و آرامش و زندگی شمارو به مخاطره بندازه اینو شما باید بهش بفهمونی با اعتماد به نفس و قاطعیت کامل، طوریکه بفهمه دیگه هیچ احساسی بهش نداری و همه چیزو فراموش کردی و اگر بخواد مزاحم زندگیت بشه ازش شکایت میکنی. باید اونقدر محکم باهاش برخورد کنی که دیگه هیچ راه برگشتی برای خودش قائل نباشه. با تفاسیری که کردی مطمئنا حاضر نمیشه به قیمت از دست دادن زندگیش بازم به رفتارش ادامه بده.
ضمنا همه وقایع و اتفاقات زندگی همونطوری هستن که باید باشن، این مائیم که باید درست باهاشون برخورد کنیم و اگه مهارت کافی نداریم و اشتباهاتی میکنیم، خدا مقصر نیست.
این خواستگاری قرار بوده در این زمان اتفاق بیفته و اگه شما با اون پسر دوستی نمیکردی چه بسا که الان شرایط و نظرت در مورد این خواستگاری فرق میکرد. پس اشتباه از خواستگاری پیش اومده نیست، اشتباه زمانی رخ داد که شما با اون پسر دوست شدی و پیامد منفی اون رابطه ست که داره روی شما تاثیر میزاره. برنامه ریزی خدا نقص نداره این اشتباهات ماست که زندگیمونو به مخاطره میندازه و شرایطی رو برامون بوجود میاره که باعث میشه فکرکنیم اشتباه از اونه!
موفق باشی و محکم :72: [/align]
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
عزیزم به نظر من تا این ادم برات یه ابروریزی درست حسابی راه نندازه دست از سرت بر نمی داره. به نظر من عاقل باش و ازش دوری کن. اخرش اون میره سر خونه و زندگیش و چیزی رو از دست نمی ده اون کسه که ضربه می خوره تویی. این جوری که خوندم نباید ادم نرمالی باشه . مراقب ابروت باش که دیگه جای جبران وجود نداره. از اون روز بترس که نتونی تو چشم خونوادت نگاه کنی
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
عزیزم به نظر من تا این ادم برات یه ابروریزی درست حسابی راه نندازه دست از سرت بر نمی داره. به نظر من عاقل باش و ازش دوری کن. اخرش اون میره سر خونه و زندگیش و چیزی رو از دست نمی ده اون کسه که ضربه می خوره تویی. این جوری که خوندم نباید ادم نرمالی باشه . مراقب ابروت باش که دیگه جای جبران وجود نداره. از اون روز بترس که نتونی تو چشم خونوادت نگاه کنی
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
هستی جون بنظر منم هر چی بیشتر این آش و هم بزنی گندش بدتر در میاد ، پس هر چه سریعتر رابطه تو کاملا با این خانواده قطع کن . مامانتم وسط این جریان ننداز . بنظر من وظیفه شما نیست که بخواین خانواده اونو آگاه کنین ، شما سریع خودتو از این معرکه بکش بیرون تا یه افتضاحی بالا نیومده .
خودتو مشغول کن و سعی کن کمتر به این پسر فکر کنی ، اینکه چیکار کرده و چیکار می کنه به خودش مربوطه ، در حال حاضر تو مهمی ، پس به فکر خودت باش ، اونم کم کم نا امید می شه میره پی کارش
مطمئن باش هیچ چیز بی حکمت نیست . نا امید نباش و به خدا توکل کن ، تو که ماشالله شرایط بسیار خوبی داری خانومی ، به وقتش ازدواج می کنی با یه کیس بسیار خوب و با چشم باز .
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
هستی
جان همونطور که بقیه هم گفتن این تنها تجربه تو نیست تقریبا اکثر ما ها
همین چیزا رو تجربه کردیم و وقتی به این مرحله ای که تو قرار گرفتی رسیدیم
مثه تو میپرسیدیم چرا؟چرا؟چرا؟
خدایا مگه من چکار کردم؟من که انقد مواظب دل ادما بودم من که خودم و قاطی
این روابط نمیکردم چرا این جور شد؟
اما
تو این شرایط جواب این چراها دردی رو دوا نمیکنه.شاید بعدها بتونی جواب
چراهاتو پیدا کنی.اما جوابشون هرچی باشه مهم اینه که یه تجربه مهم بدست
اوردی.الان یاد گرفتی به ادما خصوصا کسی که یه عمر میخوای باهاش زندگی کنی
عمیقتر نگاه کنی.فهمیدی شرط با هم بودن گفتن دوست داشتن صرف نیست.حالا به
جایگاه تعهد تو یه رابطه پی بردی.
دیدی..این تجربه فواید زیادی برات داشته.حالا دیدت وسیعتر شده.حالا داری
انقد کامل میشی که اگه یه روزی در اینده دخترت بهت گفت مامان همچین اتفاقی
برام افتاده بفهمی چی میگه؟بدونی باید چیکار کنی؟الان با گوشت و پوستت لمس
میکنی وقتی کسی میگه همچین تجربه ای دارم یعنی چه؟
الان تو با تجربه تر و پخته تر شدی؟
اهنگر وقتی میخواد یه شمشیر بسازه اهن رو تو اتیش گداخته میکنه بعد با پتک
روش میکوبه.ضربات پی در پی.باز تو اتیش داغ و گداختش میکنه و باز ضربات
پتک.وقتی شمشیر اماده شد حالاست که نوبت آب سرده.تن داغ و ضربه خورده آهن
توی اب سرد قرار میگره و اروم میشه.حالا اون اهن بی مصرف شده یه شمشیر زیبا
اهنگر سرنوشت هم اینجوری ادما رو میسازه.تو الان مثله اون اهن داری ضربه
میخوری.گداخته میشی.از دردی که میکشی ناراحت و نالانی.اما فراسوی این دردها
قراره هستی تازه ای خلق بشه.مطمئن باش
یه روز ناراحتیت تموم میشه.وزن کم شده ات برمیگرده و دیگه زیر سرم نمیری
اما هستی حالا اماده شده که یه زندگی مشترک رو خوب بسازه
و باز به این حرف میرسی
این نیز بگذرد:72:
RE: کمک به قطع ارتباط با متاهل (خیلی سردرگم شدم)
بهار عزیزم خیلی قشنگ تعریف کردی خوشحالم اگر خواهر ندارم اما اینجا دوستانی دارم که واقعا خواهر و برادر دلسوز و همراهی هستند که با تمام وجودشان کمک میکنند و خدا را شکر میکنم که عضو همدردی شدم
من کلا" همه چی تمام کردم الا" دارم تلاش میکنم که روحیه قیلی خودم پیدا کنم با انرژی سابق برم دانشگاه با
فامیلهام باز ارتباط برقرار کنم از این لاک تنهایی بیام بیرون اما در کنار همه اینها وارد شدن تو رابطه که نمیدانستی
ان رابطه روی سقف کسی دیگه بنا شده واسه خودش بهایی داشت من بهاش دادم در صورتی که اگر از اول میدانستم نمیخواستم این بها را بدم و 3 سال پام توی زندگی که از اول متعلق به من نبود نمیزاشتم توی تاپیکهای دوستان خوندم امثال من کم نیستند اما واقعا چرا اگر تصمیم داریم به شریکمان همراه زندگیمان دروغ بگیم خیانت کتنیم
پس چرا ازدواج میکنیم چرا یکی میاریم تو زندگیمان امیدوارش میکنیم عشق بهش یاد میدیم ولی تا پشت میکنن خیانت
اونی که اهل خیانت مگه پدر یا مادر نمیشه؟ میخواهد به فرزندش چه یاد بده زندگی با دروغ و خیانت این رسم مسلمانی؟ مگه خدا نگفته دل کسی نشکنید مگه خدا از روح خودش تو ما ادمها ندمیده پس چرا نامردی با کمال پررویی
در حق یکدیگر انجام میدیم
میخواهیم به کجا برسیم همان غربی ها هم خیانتکار نیستد ارزش زندگی زناشویی میدونند چی فقط از خدا میخوام
کمکی کنه به کسای که بهشان خیانت میشه و تجربه واسه بقیه که زود اعتماد نکنند و یادشان باشه کسای که با کلمات بزرگی میگن در اصل بازی میکنن با کلمات فارسی همان ادمهایی هستند که باید برن زیر ذره بین دوستان برام دعا کنید که هرچی زودتر این روزها تمام بشه منم ارامش پیدا کنم