RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام دوست خوبم رایحه عشق :72::72:
گفتی طایفه پدرم احساسی اند ؛ اینکه خیلی خوبه و تو به عنوان یک زن که مظهر احساسی میتونی بر پدر نفوذ کنی :46:
البته من با خیلی از دوستان با نوشتن نامه مخالفم چون بعدها ممکنه همین نامه را دست بگیره و آبروریزی کنه به همسرت و بقیه فامیل نشون بده و تو کوچیک بشی به نظرم گفتمان چهره به چهره مفیدتره
و اینکه مادرت به زور میخواد بابا را به خاطر مشکل جنسی پیش دکتر ببره کار خوبی نیست ، خودش با یک پزشک مشورت کنه ؛ داروهایی هست برای افزایش میل جنس و نعوذ آلت ( قرص - کپسول - پماد و شربت ) اگر ناراحتی قلبی و فشار خون نداشته باشد میتونه توی غذا یا شربت آبمیوه بریزه :104::227:
موفق باشی
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
ممنون ازت.فعلا که تو صلحن.در ضمن داره قرص می خوره.دیشب مامان بهش اس داده بود قرصتو خوردی اونم جواب داده بود بله عزیزم.بابام حتی به زور جواب اس میده.مامانم هم خیلی خوشحال شد من بیشتر.:227:
آقا پویا خیلی سخته رو در رو.این احساسی بودن هم سخت تر کرده.
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
منم از اينكه شما خوشحالي خوشحالم ان شاالله به زودي مشكلات تمام ميشه :227:
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
تا حالا چند تاپیک راجع به این مشکل ایجاد کردم از هیچ کدوم نتیجه نگرفتم.
http://www.hamdardi.net/thread-17028.html
http://www.hamdardi.net/thread-21116.html
واقعا وضع زندگی پدر و مادرم ناراحت کننده ست.با پدرم یکی دو بار صحبت کردم.ولی اون به بی خیالیش نسبت به زندگی و مادرم ادامه می ده.بی خودی به مادرم قول می ده سیگارمو ترک می کنم و می زنه زیر قولش.
کار مادرم شده گریه.همین الان باهاش صحبت کردم می گفت دیشب سرشو کوبیده به دیوار:302:و الان سرش به شدت درد می کنه.من واقعا نمی دونم چی کنم.به نظرتون اگه از مادرم بخوام چند روزی بیاد خونمون و از پدرم بخواد باغ رو که مسبب اصلی بدبختیشونه رو بفروشه چه طوره؟
بازم شاید بگید رایحه بی منطقه و احساساتی.ولی مادرم چند بار گفته قهر کنه بیاد من نذاشتم.اما واقعا راه دیگه ای هست بابام ازین بی عاری و بی خیالی بیاد بیرون؟
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام رایحه جان
اولش بابت حس مسئولیتت نسبت به خانوادت بهت تبریک میگم:104::104::104:
موضوع شما یه کم پیچیده هست باید مراقب باشی
من فقط پست اول و آخرت رو خوندم.
اینها نظرات من هست
رایحه جان اگه پدر شما خودش بخواد به اعتیاد ادامه بده فروش باغ هم زیاد کاری نمیتونه بکنه.
از مادرت بخواه زیاد بیاد خونت تا حال و هواش عوض بشه ولی نه به عنوان قهر.
تا جایی که من میدونم ترک اعتیاد کار دشواری هست و اراده قوی میخواد و ضمنا یه همراه دلسوز
اول با پدرت صحبت کن ببین حاضره همکاری کنه
اول از نگرانیت برای سلامتی پدرت بهش بگو. بگو خیلی نگران هستم که بیماری قلبی تنفسی یا خدای نکرده سرطان به سراغت بیاد.
بعدش عکس العملش رو ببین.اگه خیلی تند بود که دیگه ادامه نده اگه هم دیدی امکان ادامه هست از اثراتش روی روحیه مادر و برادرت بگو و ازش بخواه ترک کنه
اگه قول ترک داد فورا اقدام کن و با هم به مراکز ترک اعتیاد برید
بهش اطمینان بده که همه شما در اون شرایط سخت به شدت همراهیش میکنید.
اگه پدرت قولی نداد و همکاری نکرد شما نمیتونی مشکل رو ریشه ای حل کنی
فقط میتونی تا جایی که از دستت برمیاد برای بهبود روحیه مادرت تلاش کنی.
مرتب باهاش بازار و بیرون بری
ازش بخواه زیاد بیاد خونت
و خودت هم زیاد بهش سر بزن
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
فکور گرامی ممنون از راهنمائیت.
من زیاد روم نمی شه با پدرم صحبت کنم.متاسفانه زیاد باهاش راحت نیستم.یه حیای بیش از اندازه.چند باری هم که باهاش حرف زدم مردم و زنده شدم.در ضمن پدر هم نسبت به من همین حیا رو داره هیچ وقت جبهه نمی گیره ولی به کارش ادامه می ده.
متاسفانه چون روحیه حساسی دارم هر چی بیشتر با محیط خونشون مواجه می شم روی رابطم حتی با همسرم تاثیر می ذاره.اما باید به احساساتم غلبه کنم و بیشتر به مادرم سر بزنم.
تو بد برزخی گرفتارم.ازین که با پدر و مادرم راحت نمی تونم صحبت کنم.حتی دلداری بدم احساس بدی دارم.از یه طرف نمی تونم بی خیال شم.این رفتارم باعث می شه مادرم فکر کنه دختر بی خیالی هستم دیگه نمی دونه من حتی تو خواب هم دارم با پدرم به خاطر اون مشاجره می کنم.
گاهی می گم پدرمو تهدید کنم اگه به فکر زندگیت نباشی نمی یام خونتون ولی ............
از یه طرف خیلی نگران برادرمم چون تو سن حساسی هست.من خودم وقتی مجرد بودم یادمه چقدر به خاطر این تنشها تا صبح گریه می کردم.
این دفعه که پدرم قول ترک سیگار داده بود به مادرم گفتم این دفعه تهدیدش نکن.وقتی میره باغ تو هم برو همراهش باش.ولی این راهم جواب نداد و .......
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رایحه جان
من نمیدونم این کار درست هست یا نه ولی اگه جای شما بودم با همون متانت و احترام متقابلی که بینمون هست حتما باهاش صحبت میکردم.اعتیاد پدرتون ظاهرا فقط سیگار نیست.
چند بار با خودت تمرین کن اگه هم پدرت سرسری یک قولی داد ازش زمان بخواه اگه گفت باشه ترک میکنم بگو خوب فردا بیام با هم بریم مرکز ترک اعتیاد؟حتما زمان بذار که سرسری رد نشه.بگو دوست دارم همراهیت کنم تا ترک برات راحت بشه.همونجور که توی پست قبلم گفتم به نظر من اول نگرانیهات رو در مورد سلامتی پدرت بگو و بعدش هم از اثرات سو روی مادر و برادرت.
حتما صحبت کن این تنها تلاشی هست که میتونی برای ریشه کن کردن کلی این مسئله انجام بدی وگرنه بقیه راه حلها مقطعی هست.
ضمنا سعی کن برادرت رو گاهی تنهایی دعوت کنی باهاش دوست باش بذار احساس کنه تکیه گاهی داره باهاش درد دل کن از احساس دوران مجردیت بگو که نگران وضعیت خانوادت و اختلافات پدر و مادرت بودی و بذار اونم برات درد دل کنه تا این احساسات براش یه عقده نشه و سر از یه جاهای دیگه دربیاره.
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
فکور جان پدرم حق نمی ده حتی می گه در حال ترکم.اون بیشتر روزش رو باغه معلوم نیست چی کار می کنه مادرم هم از همین ناراحته.
الان با مادرم صحبت کردم .تصمیم گرفته بعد از ظهر به دائیم بگه بیاد خونشون و همه چیزو بگه.می خواد پدرمو تهدید کنه که باید باغو بفروشی مادر می گه بیاد تو خونه هر بلایی سر خودش می یاره بیاره بهتر لز رفتن به اون باغ لعنتیه .من ازون موقع که یادمه پدر و مادرم مشکل داشتن ولی مادرم تا حالا پیش هیچ کس نگفته ولی دیگه کم اورده.نمی دونم مادرم تصمیم درستی گرفته یا نه.این پدری که من می بینم می ترسم وضع بدتر بشه.دائیم کوچیکتر از پدرمه ولی مادرم نمی تونه به دائی بزرگم بگه به دلایلی (دایی بزرگم منفعل رفتار می کنه.در ضمن چون کمر درد داره تو خونست و مادرم نمی تونه به دور از چشم زن دائیم ازش بخواد بیاد)من واقعا نمی دونم چی کار کنم.حس می کنم صحبت با پدرم مثل کوبیدن میخ در آهنه.اون خودشم فراموش کرده.مادرم می گه دیشب که شما رفتین ،رفته باغ ساعت 2 نصف شب برگشته.بعد مادرم اون موقع خواسته بره خونه داداشش پدرم نذاشته با صدای سر و صداشون داداشم بیدار شده و قتی اون وضعو دیده نشسته گریه کرده.
اینا رو که می نویسم نمی تونم اشکامو کنترل کنم.تو رو خدا بگید چه کاری تو این موقعیت درسته؟:316::316::302:
این بی پدر و مادر بودن مادرم هم سخته.همه می دونن هیچ کس به اندازه پدر و مادر دلسوز بچشون نمی شن.حتی برادر حتی منه فرزند.
من الان باید چی کار کنم؟:316::316:
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه