RE: چطور میتونم در مورد معیارهای ازدواج با مادرم به توافق برسم
سلام
آقای خارپشت شما باید همونطوری که خودتون گفتید فعلا به ازدواج یا حتی ایجاد ارتباط با کسی به این قصد فکر نکنید.شما نیاز به آرامش و تمرکز دارید به اینکه مورد قبلی و خاطرات و جریانات قبلی رو نه اینکه فراموش کنید بلکه تو ذهنتون کمرنگ بشه تا بتونید با تمرکز به مورد یا موارد دیگه فکر کنید.
شما سعیتون رو بکنید که تحت هر شرایطی با مادرتون محترمانه صحبت کنید و اجازه ندید کسی(هر کسی که باشه) که هنوز وارد زندگی و خونه شما نشده باعث دلخوری بین شما و والدنیتون بشه و فراموش نکیند که بزرگترین حق رو بر گردن مرد مادرش داره!
فکر نکنید شما رو درک نمیکنم چون واقعا درکتون میکنم به این دلیل که اخلاق من هم شبیه شماست و منظور من اصلا این نیست که هرچه مادرتون گفت شما قبول کنید.منظورم اینه که سعی کنید آرام باشید و حرفاشون رو اگر قبول ندارید مواظب باشید چیزی نگید که خدای نکرده فکر کنه بهشون بی احترامی میکنید یا حرفاشون براتون بی ارزشه.فکر کنه پسری که خودش بزرگ کرده حالا مقابلش ایستاده و خوب و بد رو یادش میده.
شما خیلی محترمانه بگید فعلا قصد ازدواج ندارم دلیل خاصی هم نداره فقط آمادگی ندارم موردی رو بررسی کنم . هر وقت آمادگی پیدا کردم چشم به موارد پیشنهادی شما هم فکر میکنم اما اگر مناسب خودم ندیدم شما ناراحت نشید .
آقای خارپشت مطمئنا پدر و مادرها از جمله پدر و مادر شما دشمن بچه هاشون نیستند و جز خوبی براشون نمیخوان اما اونها هم انسان هستند و ممکن الخطا و گاهی اشتباه میکنند و خودشون نمی دونند.این تفاوت سلیقه و نظر هم همیشه بوده و هست گاهی بچه ها باید والدین رو بیشتر درک کنند و باهاشون کنار بیان گاهی هم بالعکس.
شما نیاز به درک متقابل دارید اما اگر فکر میکنید مادر شما رو درک نمیکنند شما اینکارو بکنید و باهاشون کنار بیاید جای دوری نمیره مادرتونه به چای شما زحمت کشیده.
موفق باشید
RE: چطور میتونم در مورد معیارهای ازدواج با مادرم به توافق برسم
[align=justify]خارپشت، برادر عزیز... تصمیم گرفتم چندتا مسئله را براتون بنویسم. نمیدونم تا چه حد این دیدگاه و تجربه به شما کمک کنه ولی امیدوارم مفید واقع بشه.
دو نوع تجربه از زندگی وجود داره :
یه عده با غریزه شون زندگی میکنن با غریزه هم میمیرن.
اما یه عده با عقیده شون زندگی میکنن و با عقیده شونم میمیرن.
مسئله اول : ممکنه افراد زیادی به خواستگاری یه دختر بیان یا دخترای زیادی به یه پسر معرفی بشن که از جهاتی با اون شخص تفاوت داشته باشن اما اینکه کسی با ما تفاوتهایی داره یا مورد پسند ما نیست، به این معنی نیست که اون شخص شأن و مرتبه ش از ما پایین تره! شأن و مرتبه هر انسانی به کرامت انسانیشه و از این حیث که همه با این کرامت خلق میشن همه شایسته احترام هستن و هیچکس دون یا برتر از دیگری نیست. تفاوت به معنی حسن یا عیب نیست.
مسئله دوم : من نمیدونم علت اینکه قبل از اون تجربه تصمیم به ازدواج داشتین و الان میگید هیچوقت ازدواج نمیکنید چیه. اینکه آیا علتش اون دختر ِ و اگه الان ایشون به شما جواب مثبت بده نظرتون در مورد ازدواج عوض میشه یا نه بهرحال اما شما تا وقتی برخورد صادقانه با خودت نداشته باشی نمیتونی برخورد صادقانه با دیگران (خانواده ت) داشته باشی!
اگر کسی بخواد از اضطراب یه مسئله راحت بشه با فکر کردن به اون مسئله و تصمیم گرفتن درباره ش میتونه از این اضطراب خلاص بشه نه با فکرنکردن و مسکوت گذاشتن اون! باید اون مسئله براش حل بشه.
شما گفتی دوست نداری ازدواج کنی(حالا علتش چیه نمیدونم خودتون بهتر میدونید) خب میتونید ازدواج نکنید اما چرا نباید راجع بهش حرف بزنید!؟ حرف زدن یا فکرکردن به ازدواج که شمارو ملزم به ازدواج نمیکنه.
اگه واقعا آرمانت و مسیرت برای آیندت همینه که انتخاب کردی و فقط با تصمیمات مادرت مشکل داری لازم نیست شما هدفت رو ترک کنی فقط روش خودتو عوض کن. شما میتونی همون عقاید و همون اهدافی که داری دنبال کنی و در کنارش با افرادی هم آشنا بشی. شاید در این بین فردی پیدا بشه که آرمان های شما رو داشته باشه و نظرتون برای ازدواج عوض بشه و شایدم نه.
عقیده شما در مورد ازدواج هرچه که باشه و از هر خواستگاهی که دنبالش کنی تاوقتی هدف با ارزش و تعریف شده ای نداشته باشه نمیتونه مدت زیادی شمارو به خودش پایبند نگه داره، وسط راه شک میکنی و تو این شرایط شکت منطقیه.
یه وقت هست شما کاری انجام میدی که به نفع کسی هست اما برای اون شخص نیست، یعنی به نفع حقوق اون شخص و کرامت اون شخص، برای سعادت دنیا و آخرت اون شخصه اما برای خوشایند اون شخص نیست، بلکه برای خدا و در جهت عقاید خودته و اینو وظیفه خودت میدونی که اونکارو انجام بدی. اما یه زمانی هست شما کاریو شروع میکنی که توش آرمان واقعی نیست صرفا برای خوشایند کسی داری اینکارو میکنی و میدونی این دوتا تفاوتش کجا مشخص میشه؟
وقتیکه شما برای کسی کاری انجام میدی اما فردا همون شخص بین راه تنهات میزاره یا اصلا شکست میخوری بین راه. اونوقت مایوس میشی، پشیمون میشی، چون برای کسی مثلا از زندگی،خانواده، آینده، آبرو، شخصیت و خوشبختیت گذشتی درحالیکه اون اصلا نمیفهمه. حتی ممکنه باهات مخالفتم بکنه، توهینم بشنوی و... اگه برای اون شخص اینکارو کرده باشی واقعا ضرر کردی، توی این راه شک هست، یأس هست، تردید هست، اصلا مغبون میشی ضرر میکنی و میشی خسر الدنیا والاخره. اما یه وقتی هست شما کاری میکنی که براساس عقاید خودته یا بخاطر وظیفه ت داری اونکارو میکنی شاید به نفع کسی هم باشه اما بخاطر اون شخص نیست بلکه برای عقاید خودته. کسیکه برای عقایدش داره کاری میکنه مسلما نه شک میکنه نه مایوس میشه و نه مغبون میشه.
وقتی آدم بخاطر کسی کاری انجام میده یه سوال پیش میاد که هیچ جوابی براش پیدا نمیشه. اون سوالم اینه که چرا من فدای اون شخص بشم، چرا اون فدای من نشه؟ چرا من برای اون اینکارو بکنم، چرا اون برای من اینکارو نکنه؟ آیا اصلا برای اون اهمیتی داره؟
اگر توی اون تصمیمی که گرفتی هدف والایی نداشته باشی، اگر اون هدفی که دنبال میکنی براساس عقایدت نباشه، اگر یه آرمان تعریف نشده و سرگردان و بی هدف باشه که هیچ سعادتی چه در دنیا و چه در زندگی بعد از این دنیا برای شما رقم نزنه حقیقتا ضرر میکنی و بین راه دچار تردید میشی.
اگر شما برای کسی این تصمیم رو گرفتی و میخوای خودتو به آب و آتیش بکشی و تا ابد ازدواج نکنی اطمینانی نیست که اون شخص به پات وایسه. و باید ببینی توی این تصمیمی که گرفتی آیا واقعا هدف با ارزشی هست؟ منظورم از هدف با ارزش نه هدفی که برات نفع داشته باشه، آیا این هدف توجیه منطقی و عقلی داره؟ آیا آرمانی براساس واقعیته یا یه تصمیم در گذر زمانه که سعی داری به عنوان یه هدف مطرحش کنی و بهش جهت بدی؟ برچه اساس این تصمیم گرفته شده؟ اگر این تصمیمو صرفا بر اساس اصول و عقاید خودت گرفتی و کسی توش دخیل نیست و اطمینان داری که این تصمیم سعادت دنیا و آخرت شمارو تضمین میکنه و شمارو توی مسیر درست پیش میبره پس پایبندی بهش نه برات سخت خواهد بود و نه هر اتفاقی توی این مسیر بیقته مایوس میشی.
هیچ چیز توی این دنیا مطلق نیست و هیچکس نمیتونه هیچ تصمیم قاطعی صادر کنه جز خدا. فقط خداست که مطلقه و تصمیمات مطلق اتخاذ میکنه. و هرکس تصمیمی بگیره و بخواد همیشه بهش پایبند بمونه (درست یا غلط،خوب یا بد) شک نکن که توی موقعیتش قرار میگیره و امتحان میشه. چیزی که من به شخصه تو زندگی بهش رسیدم این بود ( هر ادعایی برابر با یک امتحانه)
[/align]
RE: چطور میتونم در مورد معیارهای ازدواج با مادرم به توافق برسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pk1365
یه عده با غریزه شون زندگی میکنن با غریزه هم میمیرن.
اما یه عده با عقیده شون زندگی میکنن و با عقیده شونم میمیرن
نه بنظر من ادما دو دسته ان و هر دو دسته با غریزه و عقیده اشون توامان زندگی میکنن با عقیده شون هم میمیرن منتها عقایدشون با هم متفاوته
.
مسئله اول : ممکنه افراد زیادی به خواستگاری یه دختر بیان یا دخترای زیادی به یه پسر معرفی بشن که از جهاتی با اون شخص تفاوت داشته باشن اما اینکه کسی با ما تفاوتهایی داره یا مورد پسند ما نیست، به این معنی نیست که اون شخص شأن و مرتبه ش از ما پایین تره! شأن و مرتبه هر انسانی به کرامت انسانیشه و از این حیث که همه با این کرامت خلق میشن همه شایسته احترام هستن و هیچکس دون یا برتر از دیگری نیست. تفاوت به معنی حسن یا عیب نیست
عقیده ای که از نداستن ایجاد شده قابل احترام نیست اما بنا به گفته درست شما چون خلقت انسان با اعطای کرامت اغاز شده همه انسان ها قابل احترامن
اتفاقا تفاوت در عقایده که ادما رو از هم متمایز میکنه تفاوت در میزان دانسته ها ، قطعا اون هایی که میدونن با اونهایی که نمیدونن یکسان نیستن
اما در مورد بحث ازدواج ، همونطور که شما گفتین تفاوت به معنی حسن یا عیب نیست
مهم تناسبه دو طرفه و داشتن تفاهم ، به این معنی که هدف و روش هر دو طرف برای رسیدن به یه فهم مشترک شبیه به هم باشه
شاید خیلی لازم نیست که عقایدمون صد در صد شبیه به هم باشه ( اونقدری باشه که رسیدن به اون فهم مشترک رو تضمین کنه)اونچه که مهمه روش عملی ماست ، حرف زدن اسونه
.
شما گفتی دوست نداری ازدواج کنی(حالا علتش چیه نمیدونم خودتون بهتر میدونید) خب میتونید ازدواج نکنید اما چرا نباید راجع بهش حرف بزنید!؟ حرف زدن یا فکرکردن به ازدواج که شمارو ملزم به ازدواج نمیکنه.
من گفتم فعلا ! برنامه ای برای ازدواج ندارم
نه به این خاطر که هنوزم به اون دختر فکر میکنم
بلکه چون احساس میکنم انرژی زیادی رو تو این مدت مصرف کردم و نیاز به تجدید قوا دارم
اگه واقعا آرمانت و مسیرت برای آیندت همینه که انتخاب کردی و فقط با تصمیمات مادرت مشکل داری لازم نیست شما هدفت رو ترک کنی فقط روش خودتو عوض کن. شما میتونی همون عقاید و همون اهدافی که داری دنبال کنی و در کنارش با افرادی هم آشنا بشی. شاید در این بین فردی پیدا بشه که آرمان های شما رو داشته باشه و نظرتون برای ازدواج عوض بشه و شایدم نه.
و اینجا یکی دیگه از نقاط انفصال ماست
مادر معتقده اگه سعی کنم با ادمای بیشتری اشنا بشم سریع تر میتونم ماجرای قبلی رو فراموش کنم
در حالیکه من هیچ اعتقادی به این نحوه اشنایی ندارم
پس خواستگاری رسمی برای چیه؟
اصلا علاقه ای ندارم که بدون دلیل دهها دختر رو در دل و ذهنم با هم مقایسه کنم
ترجیح میدم با اطمینان بیشتر مستقیما از کسی خواستگاری کنم تا اینکه چند سال اون رو دورادور زیر نظر بگیرم
احتمالا مادر هم مثل شما و مثل خودم هنوز باور نکرده که من دیگه به ازدواج با اون دختر فکر نمیکنم
خودم دارم تلاش میکنم که باورم بشه اما کاش مادر هم با روش درست بهم کمک میکرد
هر ادعایی برابر با یک امتحانه
این تعبیر همیشگی مادره !!
RE: چطور میتونم در مورد معیارهای ازدواج با مادرم به توافق برسم
[align=justify]نه بنظر من ادما دو دسته ان و هر دو دسته با غریزه و عقیده اشون توامان زندگی میکنن با عقیده شون هم میمیرن منتها عقایدشون با هم متفاوته
درسته عقاید آدما با هم متفاوته همونطور که اهدافشون با هم متفاوته. اما سقف اهداف آدماست که عقایدشونو میسازه و منظور من از اینکه عده ای با غریزه زندگی میکنن همین بود. نه اینکه تو زندگی هدف یا عقیده ای ندارن یعنی سقف اهدافشون اونقدر کوتاهه (البته از نظر خودشون بلنده) که نه ارزش زندگی کردن داره و نه مردن!
کسانیکه در تمام زندگیشون هیچوقت هیچ عقیده ای ندارن(البته درظاهر خواسته هایی دارن که اسمشو هدف گذاشتن) اما درواقع زندگی بدون آرمان دارن. سرفصل آرمان پردازیهاشون درحدی نیست که بشه بعنوان یه عقیده برای زندگی ازش یاد کرد. آدمای بدی هم نیستن. فقط رنج زندگی کردن بدون هدف رو هفتاد هشتاد سال تحمل میکنه درحالیکه اصلا نمیدونه برای چی زندگی میکنه و از فکر کردن به خیلی چیزا یا حتی از شنیدن اسمش میترسن یا متنفرن. کسایی که تو زندگی به چیزی عقیده ندارن تا بخاطر عقیده از چیزای دیگه تو زندگی بگذرن برای اینها مفاهیم زیادی وجود داره که بی معنیه و مفاهیم سرد و یخ زده ست. ازنظر کسایی که با غریزه زندگی میکنن هرنوع هزینه دادن احمقانه ست!
مفاهیمی مثل مقاومت، شجاعت، ازخودگذشتگی و عشق و... همه اینا وقتی منطقیه و معنا داره که یه عقیده ای مهمتر از همه منافع ما در زندگی درکار باشه که اون اگه نباشه این مفاهیم هیچ توضیحی نداره. منظور از عقیده اون چیزیه که به آدم بینش میده و انسان رو درجهت تعالی پیش میبره وگرنه همه صاحب نظرهستن.
عقیده ای که از نداستن ایجاد شده قابل احترام نیست اما بنا به گفته درست شما چون خلقت انسان با اعطای کرامت اغاز شده همه انسان ها قابل احترامن اتفاقا تفاوت در عقایده که ادما رو از هم متمایز میکنه تفاوت در میزان دانسته ها ، قطعا اون هایی که میدونن با اونهایی که نمیدونن یکسان نیستن
هیچ ارزشی ابتدا به ساکن خودش مستقلا قابل ارزش گذاری نیست مگر اینکه درباره هدف و نهایت زندگی توی عرصه انسان شناسی و هستی شناسی مارو به نتیجه برسونه. که این ارزش وسیله ست برای چه هدفی؟
اینکه تفاوت در عقاید آدمها رو از هم متمایز میکنه کاملا درسته اما آیا همیشه این تمایز به معنی برتریه!؟ و اگر هست برتری در چی!؟ ممکنه یه نفر مفاهیم مهمی رو بیشتر از بقیه آدما بشناسه اما آیا بهتر از بقیه هم اون مفهومو تو زندگی اجرا میکنه!؟
اونایی که میدونن با اونهایی که نمیدونن توی چی یکسان نیستن!؟ توی شان و مقام!؟ توی احترام و ارزش!؟ توی لیاقت و اصالت!؟ توی مسئولیت و حقوق!؟ توی جهاد و مسالمت!؟ توی احساس و عقل!؟ توی کینه و عشق!؟ توی آرمان و واقعیت!؟ توی شعار و برنامه!؟ توی ارادت عقیدتی و اراده آزاد!؟ توی دانسته ها و تجربیات!؟ یا تفسیرشون از زندگی!؟ درکنار همه اینا باید اینم درنظر گرفت که همه ما تو شرایط یکسان زندگی نمیکنیم. و عوامل محیطی و خانواده خیلی توی دانسته ها و ندانسته های ما موثرن. هیچ چیز تو این دنیا dogmatic نیست. حتی فردا هم مارو با یه معیار ثابت نمیسنجن همونطور که شرایط زندگی ما یکسان و ثابت نبوده.
اینکه جهل قابل احترام نیست باید دید این ندونستن از کجا میاد؟ جهل بسیطه یا جهل مرکب؟
یه کسی یه چیزی رو نمیدونه ولی خودش مطلع هست که نمیدونه. و این نا آگاهی زود برطرف میشه چون وقتی شخص مطلع میشه که نمیدونه در مقام دونستنش برمیاد. ولی کسیکه جهل مرکب داره و چیزیو نمیدونه وخودشم مطلع نیست که نمیدونه چون همیشه مدعی بوده غرورش اجازه نمیده دنبال حقیقت بره.این آدما گرفتارترین آدمان.
چون همیشه کارای خودشونو خردمندانه میبینن. ملاک این آدم فقط آزادیه و هیچ ارزش دیگه یی براش اهمیت نداره بخاطر همینم میگه تو نمیتونی مزاحم جهل من بشی وگرنه به آزادی من تجاوز کردی!
درحالیکه متوجه نیست آزادی ِ تنها ارزش نیست حتی بالاترین ارزش هم نیست. آزادی درکنار عدالت،اخلاق، منطق و شریعت ارزش داره نه جدای از اونا. درواقع آزادی، انسانیت رها شده ست نه حیوانیت رها شده، آزادی عقله نه آزادی نفس. آزادی یه تکلیفه نه اینکه حق داری آزاد باشی و اگر خواستی از آزادی خودت صرف نظر کنی. باید آزاده زندگی کنی و این یه تکلیفه.
اينكه یه نفر از شور و التهاب و تجربههای درونی شخصی خودش تفسيری ارائه بده قابل طرحه اما نه بعنوان معرفت و آگاهی و صرفا یه تفسیر درست، بلكه به عنوان گزارشی از احساسات شخصیش.
درنهایت ندونستن بد نیست اما اینکه برای این جهل قداست تراشی بشه یا اصرار به یه جهل مقدس و اینکه جهل رو بهش اعتبار بدیم مطئنا نه درسته و نه محترم.
مادر معتقده اگه سعی کنم با ادمای بیشتری اشنا بشم سریع تر میتونم ماجرای قبلی رو فراموش کنم
در حالیکه من هیچ اعتقادی به این نحوه اشنایی ندارم
پس خواستگاری رسمی برای چیه؟
اصلا علاقه ای ندارم که بدون دلیل دهها دختر رو در دل و ذهنم با هم مقایسه کنم
ترجیح میدم با اطمینان بیشتر مستقیما از کسی خواستگاری کنم تا اینکه چند سال اون رو دورادور زیر نظر بگیرم
احتمالا مادر هم مثل شما و مثل خودم هنوز باور نکرده که من دیگه به ازدواج با اون دختر فکر نمیکنم
خودم دارم تلاش میکنم که باورم بشه اما کاش مادر هم با روش درست بهم کمک میکرد
اینکه شما به اون دختر هنوز فکر میکنید یا نمیکنید هیچ قضاوتی درموردش نکردم. کسی نمیدونه تو ذهن شما چی میگذره پس قضاوت کردن وقتی آدم چیزیو نمیدونه درست نیست. من فقط سعی کردم توجهتونو به این سمت ببریم که پشت تصمیماتی که میگیرید چه آرمان با ارزشی وجود داره؟
قبلا هم گفتم مقصود و تفکر مادر شما هرچی که باشه شما لازم نیست اهداف و آرمانهاتونو عوض کنید میتونید روشتونو عوض کنید. موضعتونو ترک نکنید فقط یکم نرم تر باشید. یعنی مداراکردن با ذهن، ظرفيت و شعور مخاطبتون.
مثلا اگر مادر شما یه غدایی بپزه که متناسب ذائقه شما نباشه شما دوتا کار میتونی بکنی. میتونی خیلی راحت بگی نمیخورم که در اینصورت مادرتو رنجوندی میتونی هم برای ناراحت نشدن مادر و تشکر از زحمتی که کشیده تا حدودیشو بخوری.
خواستگاری رسمی مال زمانیه که شما حداقل به یه نفر مدتی فکرکردین، مدتی زیرنظر داشتینش یا باهاش رفت و آمدی داشتین و تا حدودی پسندیدینش و بعد اقدام به خواستگاری رسمی میکنین. درست همون روشی که توی انتخاب قبلیتون داشتین. قرار نیست این آشنایی چند سال طول بکشه یا شما با دختران متعدد توی ذهنتون کلنجار برید. میتونید مثلا توی یه مهمونی تا حدودی با کسی صحبت کنید و بعد هم به مادر بگید به این دلایل نپسندیدم.
لزومی نداره ذهنتونو درگیرش کنید. حداقل تا زمانیکه برای آینده فعلا برنامه ازدواج ندارین. احساس میکنم زیادی دارید سختش میکنید.[/align]