من به عشقت پای بندم ای خدا
وربرندم بندبندم ای خدا
بررضایت هرچه باشدراضیم
نیست هرگزچون وچندم ای خدا:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
من به عشقت پای بندم ای خدا
وربرندم بندبندم ای خدا
بررضایت هرچه باشدراضیم
نیست هرگزچون وچندم ای خدا:72:
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست *** درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم *** من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است *** وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نیکوست *** نام تو به هر زبان که گویند خوش است
ای دوست قبولم کن و جانم بستان *** مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو *** آتش به من اندر زن و آنم بستان
«من خدایی دارم، که در این نزدیکی است،
نه در آن بالاها،مهربان، خوب، قشنگ…
چهره اش نورانیست،
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
،او مرا می فهمد،
او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند،
یاد او ذکر من است،
در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم،
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است»
خدایا
دلم بازامشب گرفته
بیاتاکمی باتوصحبت کنم
بیاتادل کوچکم را
خدایافقط باتوقسمت کنم
خدایا
بیاپشت ان پنجره
که وامی شودروبه سوی دلم
بیاپرده هاراکناری بزن
که نورت بتابدبه روی دلم
خدایا
کمک کن که من نردبانی بسازم
وباان بیایم به شهرفرشته
همان شهردوری که برسردران
کسی اسم رمزشمارانوشته
خدایا
کمک کن
که پروانه شعرمن جان بگیرد
کمی هم به فکردلم باش مبادابمیرد
خدایا
دلم را
که هرشب نفس میکشددرهوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
گرمن گنه جمله جهان کرددستم
لطف توامیداست که گیرددستم
گفتی که به وقت عجزدستت گیرم
عاجزترازاین مخواه که اکنون هستم
مادل به غم توبسته داریم ای دوست
دردتوبه جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
مانیزدل شکسته داریم ای دوست
خدایا
من بی تو دمی قرارنتوانم کرد
احسان توراشمارنتوانم کرد
گربرتن من زبان شودهرمویی
یک شکرتوازهزارنتوانم کرد...
گر رود دیده و عقـــــل و خِـــــرَد و جـــــان تو مـــــرو
که مــرا دیدن ِ تـــــــو بهتـــر از ایشــــــان تو مـــــرو
تـــو مــــرو گــر بروی جـــــــــان ِ مـــرا با خــود بـــــر
ور مـــرا می نبـری باخود از این خــــوان تــــو مـــــرو
هجر ِ خویشم مَــنُمــا هجـــر ِ تو بس سنگدل است
ای شده لعــــل زتـــو سنگ بَــدَخشــــان تو مـــــرو
هست طـــومـــــار ِ دل ِ مــــــن بــه درازایِ ابـــــــد
برنوشتـه ز سرش تا ســـویِ پـــایـــان : تــــو مـــــرو
يا رب اين بوی که امروز به ما می آيد *** ز سراپرده اسرار خدا می آيد
بوستان را کرمش خلعت نو می پوشد *** خستگان را ز دواخانه دوا می آيد
در نمازند درختان و به تسبيح طيور *** در رکوعست بنفشه که دوتا می آيد
هر چه آمد سوی هستی ره هستی گم کرد *** که ز مستی نشناسد که کجا می آيد
از يکی روح در اين راه چو رو واپس کرد *** اصل خود ديد ز ارواح جدا می آيد
رنگ او يافت از آن روی چنين خوش رنگست *** بوی او يافت کز او بوی وفا می آيد
مست او گشت از آن رو همگان مست ويند *** خوش لقا گشت کز آن ماه لقا می آيد
نی بگويم ز ملولی کسی غم نخورم *** که شکر رشک برد ز آنچ مرا می آيد
اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست
او جانشين همه نداشتنهاست
نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی
دكتر شريعتي