RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
سلام اقلیمای عزیز
چون تاپیک سابینا از موضوع خارج میشد. خصوصی پیام دادم.
از سابینا عذر خواهی میکنم و از آقا کیوان میخوام این چند پست رو در صورت صلاحدید جابجا کنن.
برخی از ما در هنگام بروز مصیبتها یا سختیها ، میگیم "خدایا چرا من!!" ، لب به شکایت باز می کنیم و خدای عادل و حکیم رو متهم به ظلم می کنیم. گاهی هم پا رو فراتر گذاشته و مستقیما میگیم "چقدر ظالمی !!!!:160::163: طفل 4 ماهه من چه گناهی داشت که ازم گرفتیش !!:163:)
ببینید روابط ما (بعنوان بنده) با خدا ، رابطه بندگی هست. بزرگترین مقام اولیای خدا هم "عبد صالح" بودنه.
یه نوکر در خونه یه آقا رو در نظر بگیرین. آقا میگه به فکر جای خواب و خوراکت ، پوشاکت نباش همه رو من تامین میکنم. تو هم در عوض کارهامو انجام بده. این یه رابطه.
نوکر وایساده ببینه آقاش چی میگه.
میگه برو ماشین رو بشور میگه چشم. برو خرید میگه چشم و...
شده هیچ نوکری به آقاش بگه "چرا؟" ... اصلا دنبال حکمت کار آقاش هست؟!
حالا یه مثال از ابلیس ،
می دونی خدا از ابلیس عبادت نمی خواست ، مقام عبودیت شیطان خیلی بالا بود 6000 سال عبادت کرده بود .اما وقتی خدا بهش دستور داد به آدم سجده کند بندگی خدا رو نکرد ، گفت چرا؟ تو خودت که می دونی خلقت من از اتش هست و خلقت آدم از خاک. آتش از خاک برتره. چرا یه عالی به یه دانی سجده کنه؟؟!!
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
منم از سابینای عزیز که بحث تایپشو منحرف کردم معذرت می خوام
babay عزیز اگه گفتم چرا چون چرایی بود که از بنده اش که همسرم باشه پرسیدم گفت خلقتم این طوریه و بعد دل زدم به دریا و از خالقش پرسیدم که چرا خلقتش این طوریه
baby عزیز این طور که از حرفای شما فهمیدم این بود که خدا می خواد که ما بعضی از چراهامونو به خاطرش نگیم و به کارش و به خلقتش ایمان داشته باشیم و نگیم چرا در واقع می خواسته ایمان آدم هاشو با مجهول گذاشتن بعضی چراها بسنجه
شاید هم دونستن بعضی از این چراها به صلاح بنده اش نیست
baby عزیز ممنون که وقت گذاشتید ...............
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
دوستان !! دوستان!!
بیاید به تاپیک بازگردیم!!
ضمنا جواب من به اقلیما و بی بی عزیز: خدا به انسان عقل و غریزه دفاع از خودش را داده، اگر ما خانوم ها خودمون رو دست کم می گیریم و وجود خودمون را در شوهر خلاصه می کنیم و هویت مان،شادی و غم مان، و کلا ستون زندگیمان را بر پایه یک مرد (و یا هر چیز و یا شخص دیگر، مثلا پول، مثلا تحصیلات ) پایه گذاری می کنیم، و این روند را بازتولید می کنیم ، و شوهر هر کاری دلش می خواهد می کند و ما میگوییم عیب نداره شوهرمه!! و شوهر در مقابل هر کار ناشایستش از ما محبت و تشویق دریافت می کنه ، بنابراین از این نعمت بی کران عقلی که به ما داده شده استفاده نمی کنیم، کدام انسان عاقلی در برابر بی تفاوتی و بی توجهی، مهر و محبت ارزانی می دارد؟؟؟؟؟ این یعنی همان مکانیزم تشویق در روانشناسی، وقتی طرف کار بدی می کند، تنبیه نمیشود، بی تفاوتی نمی بیند و بلکه تشویق می شود، این رفتار در او بارها تقویت می شود، همین گریه و مویه های ما و همین ناراحتی های ما یک نوع تشویق است برای این نوع مردها که می بینند که برایت خیلی مهم و حیاتی هستند که برایشان گریه می کنی!! جایی خوانده ام که میگوید برای کسی گریه نکن، چون کسی که تو را به گریه انداخته ارزش اشکهای تو را ندارد. من که تصمیم گرفته ام به کارهای اوشان اهمیتی ندهم و به قول نگار بگذارم غریزه ام کار خودش را بکند، خوب وقتی ناراحتم ناراحتم دلیلی نیست ناراحتی خود را پنهان کنم، اصلا دلیلی نمی بینم که امسال تولد آقای همسر سفره ای رنگین بچینم و پذیرایی آنچنانی بکنم تا ایشان یاد بگیرند، بدیهی ترین و ساده ترین مسائل را لزومی ندارد به کسی یاد بدهم وانگهی مگر من معلم هستم؟؟؟ من آمده ام زندگی بکنم با حداقل توقعات، نه توقع کادو های آنچنانی دارم و نه توقع زندگی آنچنانی، من یک همسر بامسئولیت و «مرد » می خواستم که تکیه گاه هم باشیم، و یک زندگی بسیار ساده، و اندکی مهر و محبت. خدا مرا نبخشد اگر به دنبال مال و منال و ظاهر بوده ام!
من برایم سوال است که چقدر تغییر کنیم و چقدر انتظارات خود را به صفر برسانیم؟ آیا فلسفه ازدواج زیر سوال نمی رود؟ آیا انتظار بیهوده ایست اگر بخواهی مردی در طول مدت 2 سال عقد یک بار از تو بپرسد چه چیزی لازم داری و یک بار با یک گیره مو از در وارد شود؟
دیروز ایشان سرزده به منزل ما آمدند با یک ظرف بامیه، بنده داشتم می رفتم دکتر پوست، به حمدلله و با همت بی پایان ایشان کم کم چهره ای هم برایم نمیماند، ایشان آمده اند خانه ، دفترچه بیمه من دستش است و عکس من را می بیند و به شوخی تف می اندازد به عکس من!!! من نه تنها اهمیتی ندادم ته دلم گفتم حقت است سابینا، تو با انتخابت درواقع خودت تف انداختی به خودت! حالا کسی مرا از خود مرسی بداند یا نه؛، تصمیم گرفته ام به قضاوت کسی اهمیتی ندهم، من از لحاظ ظاهری به قدری از ایشان سر هستم که بیرون که میرویم کسی باور نمی کند من همسر ایشان باشم، یادم است یک بار در فامیل بحثی بود ، نزدیکتر که شدم فهمیدم یکی از دختر بچه ها باورش نمیشود این شوهر من باشد و خواهرش هی آیه قسم می آورد، یک بار در مطب دکتر یکی فکر کرد پدرم است!
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
سلام سابینای عزیز
راستش دلم نمیخواست تو اینجا چیزی بنویسم اما چند روزه که دارم تاپیکت رو می خونم و شدیدا رفتم تو فکر
البته در مورد زندگی خودم
شرایط که در اون قرار داری رو درک میکنم میدونم چه حالی داری
اما این چیز هایی که گفتی بر عکسش هم صادقه ؟
البته ببخشید قصد توهین ندارم در مورد خانم ها هم صادقه ؟
در مورد فلسفه ازدواج
باید ها و نباید ها
اعتقادات من نسبت به زندگی مشترک عوض شده
به نظرت اگر ازدواج اینه مجرد بمونیم بهتر نیست
حداقل اعصابمون که راحت تره
چرا باید کوتاه بیام چرا باید توهین های خانمم رو نشنیده بگیرم تا خدای نکرده خدشه ای به زندگی مشترکمون وارد نشه
سابینا عزیز من تو خانوادم شدیدا تحت فشارم و از من می خوان که کوتاه بیام و برم برای عذر خواهی اما نمی تونم این کار رو کنم بعد از اون کار خانمم اصلا نمیتونم ببینمش فقط دارم فکر میکنم که از اون اول چه مسیری رو طی کردم و به کجا می خواهم برسم
ببخشید نمیخواستم تاپیکت رو منحرف کنم ولی اگر میتونی در مورد فلسفه ازدواج بیشتر توضیح بده
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
برادر جان من فکر می کنم هیچکس ارزشش را ندارد که آدم شخصیتش را برای او لگد مال کند...چون اگر ارزشش را داشت به تو اعتماد به نفس می داد و شخصیت میداد...
البته روی صحبتم تنها با شما نیست بلکه فلسفه زندگی مشترک را میگویم
راستش هنوز خودم نمیدانم فلسفه این چیست ولی هر چه که باشد درد و رنج و مشقت مضاعف نیست، له شدن غرور و خرد شدن اعصاب هم نباید باشد!!
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
خواهر عزیزم سابینا
پستهای اخری من رو خوندید...
فعلا فقط اروم باشید...
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
من يه سوالي خيلي وقته ذهنم رو مشغول كرده كه:
آيا ازدواج دردناك و پرمشقت ما خواست خدا بوده؟(همان تقدير و قضا و قدر)
يا اشتباه فاحشمان در انتخاب؟؟؟؟
چرا بعضي از خانومها اينقدر احساس خوشبختي ميكنن در حاليكه شايد داراييهاي معنويشون (مهارت ها ،درك كردن،صبر كردن، تحصيلات و ..)كمتر از ماست؟؟شوهرانشون آقا فهميده مودب اصلا آدم حيرت ميكنه!!
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط asemaneaby59
من يه سوالي خيلي وقته ذهنم رو مشغول كرده كه:
آيا ازدواج دردناك و پرمشقت ما خواست خدا بوده؟(همان تقدير و قضا و قدر)
يا اشتباه فاحشمان در انتخاب؟؟؟؟
چرا بعضي از خانومها اينقدر احساس خوشبختي ميكنن در حاليكه شايد داراييهاي معنويشون (مهارت ها ،درك كردن،صبر كردن، تحصيلات و ..)كمتر از ماست؟؟شوهرانشون آقا فهميده مودب اصلا آدم حيرت ميكنه!!
اگه اجازه بدید من جوابتون رو از دید خودم بگم.
اینکه ما بعد از ازدواج احساس ارامش و خوشبختی نمی کنیم، ابدا ربطی به خواست خدا نداشته و صرفا کوتاهی خودمان (حالا به هر دلیلی) بوده است. خدا ما را مختار آفریده است و همین انتخابها و روشهایی که با اختیار کامل در زندگی برمی گزینیم ملاک خوب و بد ما خواهد شد.
اگر سرنوشت ما از پیش نوشته شده بود پس ما مجبور بودیم که آن راه را طی کنیم و کسی که مجبور است پاداش و عقوبتی هم نخواهد داشت.
اما سوال دومتان؛ یادم می آید اوایل زندگی که چهره واقعی شوهرم را تازه شناخته بودم، نه تنها به لحاظ روحی جسما هم زیاد بیمار می شدم. یکبار که با همسرم نزد پزشک بودم و بحث به اینجا رسید به همسرم گفت، زنها هرچقدر از لحاظ مهارتهای اجتماعی مثل تحصیلات و ... بیشتر بدانند در واقع تبدیل می شوند به یک سیستم ظریف و حساس که خواسته هایشان نیز به مراتب بالا می رود. فرض کن شما همسری از یک روستای دور افتاده انتخاب کرده باشی که توان اداره مالی خود را ندارد و در منزل پدری هم در مضیقه بوده است. حالا برای چنین زنی اگر هر روز دست پر خانه بیایی و ما یحتاجش را تامین کنی، گویا دنیا را براش هدیه کردی و در اوج لذت و سرخوشی خواهد بود. ولی خانمی که توانایی برآورده کردن این دست نیازهایش را دارد، بالطبع با موارد دیگری شاد خواهد شد و لذا شما آقایان باید خودتان را ارتقا دهید تا او را جذب کنید.
حالا نمی دانم گناه ماست که تواناییهایمان از همسرمان بیشتر است و او مجبور است بخاطر جلب نظر ما حتی بیشتر از تواناییش تلاش کند و وانمود کند یا گناه مردان است که تنبل هستند و نمی خواهند بیشتر برای جلب نظر همسرشان تلاش کنند!
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
من به يه نتيجه اي رسيدم: البته قانون نيست كه همواره صادق باشه ولي انگار عموماً صادقه
اگر سعي كني قانع باشي،
اگر سعي كني همواره لبخند بر لب داشته باشي
اگر سعي كرده باشي در غمها و شاديهاي همسرت كنارش باشي...
اگر سعي كني مهربون باشي
اگر سعي كني كم عصباني بشي و موقع عصبانيت خودتو كنترل كني
اگر با شرايط خاص شوهرت بسازي
اگر با درخواست هاي عجيبش خودتو وفق بدي و هزار تا اگر ديگه كه با توجه به حال و روز روزانه اش تغيير ميكنه و دستورات متناقض صادر ميكنه ولي تو اونها رو انجام ميدي
هيچكدوم از اينها امتياز نيست بلكه انتظاراتي كه از زن ميره و بايد اين كارها رو بكنه اگه نكنه زن نيست نه اينكه زن خوب نيست
ولي اگه زن ناز داشته باشه
زود عصباني بشه
كم محلي كنه
دادو بيداد و بد و بيراه بگه
اصلاً در دايره لغاتش سپاش و احترام وجود نداشته باشه
همواره ناراضي و عبوس باشه
از همه كس و همه چيز ايراد بگيره
و يك كلام شوهرشو اصلاً ببخشيد به حساب نياره
اون موقع شوهرش براي بدست اوردن دل خانوم چه كارها كه نميكنه
اصلاًميشه غلام حلقه به گوش
مي شه غول چراغ جادو و منتظره خانوم لب تر كنه تا فراهم كنه
لبخند ماهيانشو با دنيا عوض نمي كنه
اينه بدبختي ما هرچقدر با خوبيهامون در دسترس همسرمون هستيم اصلًا ديده نميشيم اصلاً ارزش نداريم ....
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
خوش بحالت سابينا
من ديگه بعد 6 سال زندگي با شوهرم يادم رفته كي بودم و چي شدم . هنوزم وقتي به گريه ها و اشكا و التماسايي كه به اون كردم فكر مي كنم باورم نميشه و حالم از خودم بهم مي خوره .
واقعا نمي دونم چي شد كه انقدر الكي وابسته آدمي شدم كه به نظر همه از همه لحاظ از من پايين تر بود و انقدر بهش شخصيت دادم كه تهش عوض تشكر منو بي شخصيت كرد و رفت .
هيچي برام نمونده . نه شخصيت نه ديگه به قول تو قيافه . عين مرده هاي متحرك شدم . صورتم لاغر و پريده رنگ و زير چشام از سياهي كبود شده .
آفرين سابينا . تحسينت مي كنم به خاطر اينكه انقدر به وجود خودت افتخار مي كني و عزت نفس داري .