RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
بله دوست من من ميترسم از واقعيت
اما دارم كم كم شروع ميكنم
من 7 سال از كسي كمك نگرفتم و به اينجا رسيدم
اما الان كمك ميخوام از همه شما ميخوام كمكم كنين
در عوض كمكتونم چيزي ندارم بدم يا بگم فقط دعاتون ميكنم كه دلتون شاد باشه هميشه شاد
'1312511197']
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
[/quote]
بايد بدونين از همون روز اول قرار ما بر ازدواج بود توي اولين ملاقاتم با ايشون دقيقا گفتش من الان شرايطش رو ندارم ولي تا 4 سال ديگه ميتونم ازدواج كنم
من دختري نبودم و نيستم كه بخوام با كسي دوستي كنم
وگرنه از بچگي زياد موقعيتشو داشتم
اولين مردي هست كه دوستش داشتم با تمام وجود
شايد باورتون نشه اما هرگز مادرم به نگاه بد يا لحن بد نپرسيد چرا دير كردي يا كجا بودي حتي الان كه ميدونه با ايشون در تماسم
ولي خودم از كارم متنفرم چقدر پنهون كاري كردم و چقدر فريبشون دادم
حامد خان حرف ما از اول ازدواج بود تا الانم لحظه اي فك نكردم اون دوست پسرمه
يه چيزيو ميدونين اگر ازش جدا شم از لحاظ روحي بيوه هستم نه يه دوست دختر كه دوست پسرش تركش كرده
ميخوام همين كارو بكنم بهش مهلت بدم امروز باهاش صحبت ميكنم
تا مهر فرصت اونه و اميد من براي زندگي
اما بعد از مهر فقط فرصت منه براي بلند شدن و خدا ميدونه چطور به آتيش كشيده ميشم
الان سه روزه دو كيلو وزن كم كردم
فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن
خدايا چطور به مادرم بگم از درون داغون ميشه چقدر به خواستگارام جواب رد داد و گفت دلشونو نشكن
گفت پشيمون ميشي و شدم
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكتا
حامد خان حرف ما از اول ازدواج بود تا الانم لحظه اي فك نكردم اون دوست پسرمه
يه چيزيو ميدونين اگر ازش جدا شم از لحاظ روحي بيوه هستم نه يه دوست دختر كه دوست پسرش تركش كرده
ميخوام همين كارو بكنم بهش مهلت بدم امروز باهاش صحبت ميكنم
تا مهر فرصت اونه و اميد من براي زندگي
اما بعد از مهر فقط فرصت منه براي بلند شدن و خدا ميدونه چطور به آتيش كشيده ميشم
الان سه روزه دو كيلو وزن كم كردم
فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن
خدايا چطور به مادرم بگم از درون داغون ميشه چقدر به خواستگارام جواب رد داد و گفت دلشونو نشكن
گفت پشيمون ميشي و شدم
نيكتا خانوم شما خودت و ايشون را زن و شوهر ميدوني طبق گقته ات كه گفتي در صورت سر نگرفتن اين ازدواج شما بيوه هستي
ولي من ميگم شما بيوه نيستي فقط با يه خواستگار به توافق نرسيدي و بايد سعي كني فراموش كني و خودتا بازسازي كني و برا يه زندگي واقعي اماده بشي
(البته با يه سري اشتباهات اين رابطه خيلي بيش از حد طول كشيده ولي نميشه گفت شما بيوه هستي ،اين حرف بيخوديه)
در ضمن گفتي :"فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن"
اتفاقا به نظر من اسون ترين قسمتش پدر مادرتون هستن و سخت ترين مشكل خودتون
اونا فقط خوشبختي شما را ميخواهند واين كه گفتن الكي خواستگار رد نكن هم از سر دلسوزي بوده
وحالا هم اگه بفهمن كه شما ميخواي رابطه را تموم كني و شروع كني براي يه زندگي نو خيلي هم خوشحال ميشن و همه جوره كمكتون ميكنن
شما فكر كنم 26سالتونه و خوب برا ازدواجتون هم دير نشده و وقت داري هنوز
پس زودتر تكليف خودت را با خودت معلوم كن، به هيچ وجه از اون اقا ازدواج را گدايي نكن
اين كه بهش گفتي فقط با من ازدواج كن و بعدش تو يه مرد ازاد باش خيلي بده بعدا ممكنه همه اينها تو زندگيت بر عليه ات استفاده بشه و بابتش سركوفت بخوري كه اره تو عاشق من بودي هي دنبال من مي اومدي و ازم ميخواستي كه باهات ازدواج كنم
پس خواهر خوبم
نقشت را از كسي كه التماس ميكنه برا ازدواج به كسي كه ميان خواستگاريش و اونه كه قبول ميكنه يا رد ميكنه و بايد نازش خريده بشه تغيير بده
مهلتي را كه گفتي بده ، و به هيچ وجه هم تمديدش نكن
در اين مدت هم ارتباطتت را باهاش قطع كن تا اگه خواستگاري صورت نگرفت كمتر اذيت بشي
در ضمن تو اين مدت شديدا خودت را سرگرم كن
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
[size=x-large]دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
نامش خوردم كرد و خدا ميدونه چقدر از خودم بدم اومد
پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟
ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس د ارم و خنديد . هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم [/size]
نیکتا جان اینقدر خودتو اذیت نکن تا مهر بهش فرصت بده ولی خودتو امیدوار نکن که بیاد رابطتو کم کم قطع کن 1-2هفته اول سخته ولی کم کم عادت میکنی تو خیلی قوی تر از اونی
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام :72:
چرا تا مهر می خواین بهشون فرصت بدین ؟؟؟؟؟
جلوی ضرر رو هر جا بگیری منفعته و اینکه اگه قراره مهر به خودشون بیان امروز بیان که بهتره .
فکراتو بکن و تصمیمت رو همین امشب یا فردا شب بهش اعلام کن . مرگ یه بار شیون هم یه بار . اینجوری خودت رو زجر نده.
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
ممنونم از همتون
[size=large]محسن خان نميدونم تا حالا احساس وابستگي رو تجربه كردي يا نه ؟ دوست داشتن رو چي ؟
وقتي اينها همراه هم ميشه ديگه مني وجود نداره هرچي هست ما هست و اگه احساساتت شديدتر باشه هرچي هست ميشه تو
وقتي ازدواج ميكني هم دوستش داري هم بهش وابستگي داري هم روحي هم جسمي
اما دوست پسر دوست دختر بودن فقط صرفا علاقه شديده كه گاهي عشقه گاهي هم هوس اما به هيچ وجه توش وابستگي نيست مگه از همون اول فقط به دليل تنهايي دنبال كسي باشي
حالا فهميدي چرا از لحاظ روحي ميگم بيوه ميشم ؟ چون من هم وابسته ام هم عاشق
و بينهايت به خاطر اين حرفتون ازتون ممنونم كه :
نقشت را از كسي كه التماس ميكنه برا ازدواج به كسي كه ميان خواستگاريش و اونه كه قبول ميكنه يا رد ميكنه و بايد نازش خريده بشه تغيير بده
همدم عزيزم منم ميخوام همين كارو بكنم كم كم تا مهر قطع رابطه كامل كنم
21 شهريور تولدشه و من نميخوام بهش كادو ندم ميخوام براي آخرين بار ببينمش و ازش خداحافظي كنم
التماس يا خواهش يا ... بهتون قول ميدم مثل سنگ مقاوم باشم اما هميشه دلم ميخواست اگه قراره تمومش كنم تو چشماش نگاه كنم و بگم ناراحت نباش خداي منم بزرگه ازش كينه اي به دل ندارم چون خودم موندم و تو تموم اين 6 سال خودم ميخواستم باهاش باشم .
صبا جان فكر ميكني من دارم الان زجر ميكشم ؟ نه به واقع دارم از لحظه لحظه اي كه تا مهر مونده نفس ميكشم
من دارم انرژي جمع ميكنم . دارم براي 1 مهر خودمو آماده ميكنم
و يه دليل ديگه كه داره اينه كه ميخوام بهش آخرين فرصت رو بدم . نميتونه يه شبه اين كاري رو كه 6 سال انجامش نداده انجامش بده خواهرم
نميتونه
چقدر دلم ميخواست يه خواهر داشتم تا الان سرمو ميذاشتم رو شونش و ناله ميكردم و اون پشتم بود اون به مامان بابام ميگفت اون تمومش ميكردهمتونو دوست دارم ممنونم كه به مشكلم توجه كردين مطمئنم من هرگز مثل شما نيستم .
مامان امروز ميگفت چرا چشمات اينطوري باد داره گفتم از بس خوابيدم گفت چشماتو ببند و دست كشيد پشت چشمام و گفت گريه كردي
گفتم نه براي چي ؟
هيچي نگفت
و من موندم چطور اول بايد زخماي خودم التيام بدم بعد بيام از اونا پرستاري كنم
واقعا چطوري تا خودم يكم آروم نشدم به اونا چيزي نگم اونم مامان تيزي كه من دارم.
يه خبر :
ظهر بهش زنگ زدم و گفتم گفتم تا مهر باهات ميمونم ديگه بيشترش ازم ساخته نيست اگه واقعا دو نفر همو بخوان به آب و آتيش ميزنن تا بهم برسن
بهش گفتم اينه بايد اول خواهرتو عروس كنيم بزرگترين اشتباهه چون هم به من داره ظلم ميشه هم خودت و هم خواهرت . شايد قسمت اون مردي باشه كه دو سال ديگه مياد سراغش چرا بايد اونو هم فدا كرد .
گفتم اينا بهونست . حتي گفتم ديگرا ميگن تو شايد به من علاقه داري اما عاشق يا دوست داشتن نه.
باورتون ميشه هيچي نگفت
انكار نكرد نگفت نه اين چه حرفيه نيكتا. نميتونم باور كنم سكوتشو[/size]
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
خانم نیکتا،
یکبار دیگر این جمله های خودت رو بخوان:
- دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
- پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟ ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس دارم و خنديد. هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم
- ظهر بهش زنگ زدم و گفتم گفتم تا مهر باهات ميمونم ديگه بيشترش ازم ساخته نيست اگه واقعا دو نفر همو بخوان به آب و آتيش ميزنن تا بهم برسن. باورتون ميشه هيچي نگفت
من از این حرفها این رو متوجه می شوم: این پسر نه تنها تلاشی برای رسیدن به شما نمی کند و نخواهد کرد، بلکه او اصلاً این ازدواج رو نمی خواهد.
شاید همینطور که سالهاست شما منتظری او به خواستگاریت بیاد، سالهاست او هم منتظره که شما او رو فراموش کنی!!
و خود او هم تعجب کرده که چرا شما این همه وقت منتظرش نشستی!
اجازه دارم بپرسم رابطه شما چطوری هست؟ مثلاً هر چند وقت یکبار همدیگر رو می بینید؟
آیا به شما ابراز علاقه می کند؟ آخرین بار کی بود و چطوری؟
البته این رو بگویم که این تالار کاملاً مخالف روابط دوستی و عاشقانه قبل از ازدواج است. از دید این تالار کلاً شما راه رو اشتباه رفته ای. شما هم خودت این رو فهمیدی. منتهی نمی خواهی قبول کنی که یک راه دیگر هم جلوی پایت هست که اسمش فراموش کردن است!
باور کن همه ما که اینجا هستیم هم نه تنها طعم عشق و وابستگی رو چشیدیم، بلکه خیلی از ما شکست عشقی هم داشتیم. وگرنه که اینجا نبودیم! همه کسانی که اینجا هستند گرفتاری داشتند. به هم کمک می کنیم تا مشکلات رو حل کنیم. همه چیز راه حل دارد.
شما یک چیز رو زیادی برای خودت بزرگ و سخت کردی. همه اش نگران پدر مادرت هستی. باور کن این کوچک ترین و کمترین مشکل شماست! هر چند که گاهی احساس می کنم برای اینکه حاضر نشوی او رو فراموش کنی، پدر مادرت رو بهانه می کنی!
من حتی فکر می کنم پدر مادرت هم منتظر هستند که شما بروی و بگویی که من دیگر این پسر رو نمی خواهم. من می خواهم او رو فراموش کنم. من دیگر نمی خواهم وقتم رو تلف کنم...
فراموش کردن راحت نیست. شاید حتی 1 سال زمان احتیاج باشه. در آخر هم هیچ وقت او کاملاً از یادت نخواهد رفت، ولی این احساسات و وابستگی ها بالاخره یکروز تمام خواهند شد. و فقط یک خاطره می ماند.
بگذار از این شرایط در بیایی. خودت رو تغییر بده!
انتظار بیشتر بی فایده است... حتی تا مهر...
یکبار دیگر حرف پست قبلیم رو تکرار می کنم:
تنها راه رهایی از این شرایط قطع رابطه است.
اگر دوستت داشته باشد، اگر شما رو بخواهد، اگر آمادگی ازدواج داشته باشد، اگر مسئولیت پذیر باشد، خودش دنبالت خواهد آمد.
اگر هم نیامد، خوشحال باش که دیگر بیشتر از این سالهای جوانیت رو تلف نکرده ای!
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
عزیز می دونم نصیحت نمی خوای و خودت با وجودی که مشکلات راهی که رفتی رو از اول حدشو می زدی خودت این راهو انتخاب کردی یعنی به قول خودت به خاطر دلت موندی و نیازی نیست شاید که کسی قضاوتی کنه چون درست یا غلط بودن راهی که رفتی رو خودت می دونی و می دونستی
ولی آدمای مثل تو رو خوب می شناسم تو یه حسن بزرگ داری برا چیزی که می خوای می جنگی این خیلی خوبه
من رابطه پسر و دختر رو خودم قبول ندارم با این وجود از این خصوصیت که منفعل نبودی خوشم اومد اما موضوع اینه که حالا باید چی کار کنی
اینکه وقتی می بینی یه راه غلطه عزیز ادامش ندی و روش اصرار نکنی
می دونم حرف دلتو می فهمم بالاخره همه ماها عشقو دوست داشتن و وابستگی رو حالا به نوعی تجربه کردیم
پس می فهمیم وقتی می گی سخته یعنی چی
خواهر خوبم منم خواهر ندارم و تو لحظه های سختم همیشه مثل تو آرزوش کردم
باید به اون خصوصیت خوبت منطق رو اضافه کنی
دیدم کسی که مثل تو بوده و الان می بینم که به خیلی آرزوهاش رسیده چون ننشسته که براش تصمیم بگیرن
تو هم می رسی فقط اگر یه ذره منطق رو هم اضافه کنی اگر می بینی راهی غلطه باید یه جاهایی جلو دلت وایسی و راهو ادامه ندی راهت رو عوض کنی
این انفعال نمیشه چون بازم خودت تصمیم می گیری فقط تو راهی که غلطه نه بلکه تو راهی که تشخیص دادی درسته
:72:
پست اقا حامد با من همزمان شد شاید اگر اونو می دیدم لزومی به گفته های منم نبود ولی می ذارم بمونه برات آرزوی خوشبختی دارم
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
حامد خان
يعني من اينقدر كور بودم؟
يعني اونم ميخواد من فراموشش كنم و من اونو هم آزار دادم با اين علاقم ؟
در رابطه با رايطمون و ديدارمون حقيقتش الان ميشه دو هفته بعضي وقتها يك هفته يكبار بعضي وقتها دو هفته يكبار
تازه اونم من غر غر ميكنم كه دلم تنگ شده
تو امتحاناتش بيست روز يه بار
اگه من بخوام ببينمش بايد از روز قبلش باهاش هماهنگ كنم اگه اون بخواد كه به ندرت ميگه هر وقت گفت من بايد زود برم
قبلا اينطوري نبود الان دو سالي هست كه جامون برعكس شده
باورتون ميشه از بس همش منتظرش بودم تمام كارهاي زندگيمو نيمه كاره رها ميكنم
گاهي به خودم ميگم حتما تا پايان اين ماه تمومه و ازدواج كرديم
پروژه درسيم تقريبا پروژه برتر شد اما نتونستم مقاله بدم چون همش فكرم پراكندست آرامش فكري رو ندارم
هميشه دقيقه نود كارامو تموم ميكنم ولي نتيجش عاليه اما عادت كردم آخرين باشم
اصولا هميشه تو ماشينش كه داره دور خيابونا پايين مياد با هم هستيم من جلو ميشينم كنارش و حرف ميزنم اونم به جلو نگاه ميكنه و رانندگيشو ميكنه
آخه يه بار تو پارك خيلي خيلي خلوت گرفتنمون ولي يكي از دوستاي من اومد نجاتومن داد يبارم تو ماشينش كه كنار خيابون وايساده بود و داشتيم صحبت ميكرديم پليس رسيد اما اونجا هم خدا كمكم كرد و تموم شد از اون روز به بعد فهميديم فقط تو ماشيني كه در حال رانندگي هست كاري باهامون ندارن
بچه ها بخدا پسر خوبيه . دقيق و نكته سنجه و اهل نماز و روزه مغرور و فقط از سنش بيشتر ميفهمه لوس نيست به هيچ وجه بيحيا نيست تقريبا مودبه گدا نيست بارها و بارها پول كارت شارژمو اون داده به خاطر ماديات باهام نيست. و اينكه اگه تصميم به كاري بگيره انجامش ميده اما شايد دير !ولي مطمئنم انجامش ميده .
قبول دارم كه اوايل اون بود كه ديونه وار دوستم داشت اما الان من ديونش شدم
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
یک پیشنهادی به شما می دهم.
به نظر من شما بنشین و با صداقت کامل همه چیز رو برای پدر مادرت تعریف کن.
ازشون معذرت بخواه و ازشون بخواه که کمکت کنند.
اینطوری یکبار بزرگ از دوش شما برداشته می شود.
بعد با اجازه پدر مادرت از آقا پسر بخواه که اول خودش بیاید خانه شما. نه برای خواستگاری. بلکه بگو می خواهی با او به صورت خیلی جدی راجع به آینده صحبت کنی. و خیلی محکم به او بگو نیومدن او به این قرار یعنی پایان همیشگی رابطه شما. مثلاً به او بگو این جمعه آخرین فرصت تو برای از دست ندادن من است.
اگر آمد، کاملاً محکم با او صحبت کن. بپرس برنامه اش چی هست و اصلاً قصد ازدواج با شما را دارد یا نه.
و برایش یک مهلت بگذار. بهش بگو 1 هفته فرصت دارد همه چیز رو به پدر مادرش بگوید.
و مثلاً 1 ماه فرصت دارد که به خواستگاری شما بیاید.
این پیشنهاد من است.
البته من فکر می کنم که او حتی سر همین قرار هم نخواهد آمد.
ولی حداقل آن وقت دیگر مطمئن می شوی که باید فراموشش کنی...
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
بهاره جان دارم همين كارو ميكنم دارم ازش دور ميشم
ميدونم بهترين دارو زمان هست دوست خودم يه روزي بهم گفت تا دير نشده يه كاري كن 2 سال پيش و من گفتم به انتخابم شك ندارم و احتياج نيست كاري كنم
اما الان ميبينم دوستم حق داشت بايد يه كاري ميكردم
من ضعيف نيستم خدا را شكر توان ادامه راه رو دارم فقط فكر نكنم هرگز بتونم با فكر كردن بهش خودمو آتيش نزنم باور كن من قلبم رو كه تير ميكشه بارها و بارها حس كردم من جنگيدم براي با اون بودن اما نميدونستم اون طالب من نيست
من بارها قسمش دادم كه اگه تو منو نميخواي بگو من لحظه اي نميمونم باور كنين حداقل دو ماه يكباري ميگم بهش
اما هيچوقت نگفت نميخوامت نگفت فشار دارم بهش ميارم نگفت برو
خيلي وقتها بهم اسمس ميده دوست دارم و خيلي وقتها ميگه مال مني
بچه ها باور كنين خدا ميخواد آزارم بده
وگرنه من به اين مغروري به اين شادي و سر زندگي كه وقتي تو جمع دوستام بودم همشون غش غش از دستم ميخنديدن يك هفته پيش تو عروسي دوستم اونقدر حواسم پرت بود كه بچه ها ميگفتن نيكتا دامادو اصلا ديدي ؟
و من لبخند ميزدم و تو دلم ميگفتم خنده تلخ من از گريه غم انگيز تره نازينين
آقا حامد من همين امروز هش گفتم تا پايان مهر فرصت داري بياي
حالا بگم تا آخر هفته پاشو بيا اينجا ؟!
نمياد من اونو ميشناسم تنها ضعفش همينه ترسو هست تنها چيزي كه من ازش متنفرم ترس هست
ببينين اون اگه آب بخوره به من اسمس ميده ولي من اينطوري نيستم بارها با هم سر اين موضوع بگو مگو كرديم
به جز يه بار هرگز بهم دروغ نگفته اون يبارم ميترسيده من ازش بدم بياد
نميتونه تحمل كنه 3ساعت برم خونه فاميلام
همش ميخواد تو خونه باشم . يا اگه بيرون ميرم سر كار با همكار پسرم رابطه اي نداشته باشم
2 يا 3 سال پيش منو سر اين قضيه كه چرا جواب سلام همكلاسيتو ادي كشت
يا اينكه چرا يكي از پسرا براي تو جزوه آورده بارها و بارها گفت . البته يبار از دهنش در رفت و گفت اون پسر كه در ضمن دوست خودشم بود عنوان كرده كه به من علاقه داره(ما تو دانشگاه هرگز با هم نبوديم فقط بيرون دانشگاه چون خانوادش اونجا استادن و تقريبا همه ميشناسنش )
بچه ها بي انصافي نميكنم اما با اينكه رشته هر دومون مهندسي هست و كاملا متفاوت اون به خاطر اينكه با هم در ارتباط دائم باشيم رفت پروژه ليسانسش رو مشترك با رشته من برداشت تا من كمكش كنم و خداييشم اذيت شد اما تقريبا تو ليسانس تنها كسي بود كه رفت دنبال پروژه ساخت ولي بقيه تئوري بودن
اگر روزي رسد دستم به دامانت
|
كنم جان را به قربانت ولللللللللللللللللللللللل لللي بي لطف و احسانت چگونه؟
|
شوم ناخانده مهمانت چگونه ؟
|
تو معبود مني
|
بگذار داد از دل بگيرم
|
پناهم ده كه بر سقف حرم منزل بگيرم
|
تو درياييو من تنها غريق مانده در باران
|
تو فانوس رهم شو تا ره ياحل بگيرم
|
اگر روزي رسد دستم به دامانت
|
كنم جان را به قربانت ولللللللللللللللللللللللل لللي بي لطف و احسانت چگونه؟ |
|