صادقانه بهش بگو اگه بهت توجه و محبت نكنه اينقدر در وجودت احساس خلاء مي كني كه ممكنه براي جلب محبت به راه هاي ديگه متوسل بشي. بهش بگو داغوني و نيازمند محبت.:305:
نمایش نسخه قابل چاپ
صادقانه بهش بگو اگه بهت توجه و محبت نكنه اينقدر در وجودت احساس خلاء مي كني كه ممكنه براي جلب محبت به راه هاي ديگه متوسل بشي. بهش بگو داغوني و نيازمند محبت.:305:
عزیزم
شرایطی رو که در اون هستی درک می کنم. اما بهتر نیست که اول به توفعاتی که از همسرت داری فکر کنی (مثلا همینکه بدون شما بیرون نره) و بعد اونا رو بنویسی و برای رسیدن به اونها تلاش کنی؟ یا اینکه فقط در حد تهدید به همسرت بگی اگر زندگیمون به همین منوال پیش بره من ممکنه به جدایی فکر کنم (البته این راه حلی بود که یک مشاور به من پیشنهاد داد).
راستش همسر من هم از اینکه من لباس باز تو خونه بپوشم بدش میومد و کلا من و همسرم 180 درجه در هر زمینه ای اختلاف نظر داریم ضمن اینکه از نظر روابط زناشویی هم در وضعیت خیلی بدی بودیم. اما 2 سال پیش که یک اقایی توجه زیادی به من کرد باعث شد که من به خودم بیام و برای حفظ زندگیمون به تنهایی تلاش کنم. خدا رو شکر تا حد زیادی موفق شدم اما منم خیلی از خدا خواستم کمکم کنه پام نلغزه و همیشه به خودم تذکر مییدادم که اگر قراره برم سراغ یکی دیگه باید اول از همسرم جدا شم تا خیانتی بدون توجیه نکرده باشم.
الان شما ایران هستید و دسترسی به مشاوره دارید ضمن اینکه ممکنه این احساسات فقط ناشی از خستگی زیاد از کار و زندگی باشه که با چند جلسه مشاوره جل میشه. پس حتما در اولین فرصت برو پیش ماوره و همین حرفهایی که اینجا نوشتی و توقعاتی که از همسرتون دارید و از قبل نوشتید رو براشون بگید . به قول خودت این راههای که به ذهنت میرسه یک در مان موقته و چه بسا ممکنه پشیمونی ای رو به همراه بیاره که با هیچ ابی پاک نشه.
موفق باشی.
شاید حق با شما باشه ولی می ترسم اگه بهش بگم خیلی اتفاقات بدی بیافته....
ممکنه بهم مشکوک بشه، ممکنه اون هم از این کارها بکنه و هزارتا ممکنه دیگه...
واقعا نمی دونم باید چیکار کنم. نسبت بهش بی تفاوت شدم. دلم نمی خواد واسه محبتی که حق منه انقدر زحمت بکشم و التماس کنم. سعی کردم سر خودم رو خیلی گرم کنم تا وقت واسه این کارها نداشته باشم ولی هر کاری که می کنم از ذهن ام بیرون نمی ره :302:
خدایا کمک ام کن، لطفا شما هم راهنماییم کنید، نمی دونم باید چیکار کنم.
وقتی همسرم میاد خونه جواب سلام اش رو هم به زور می دم. همه اش بهم میگه تو چت شده ولی جوابی ندارم که بهش بدم...
سلام نگار عزیز
این فکری که تو ذهن توئه نتنها مشکلی از مشکلات تو حل نمی کنه بلکه هزارتا مشکل دیگه به مشکلت اضافه میکنه که یه روزی میگی ایکاش همون مشکلات قبلی رو داشتم
عزیزم باهاش حرف بزن و نیازهاتو به عنوان یک زن بهش بگو بهش بگو که این خواسته ات برای بهتر شدن زندگیتونه و به خدا این اسمش التماس نیست گاهی وقتا روزمرگی زندگی ما همه چیزو از یاد همسرامون میبره
تو همسرتو خیلی دوست داری از حرفات معلومه پس به زندگی و تعهدی که بهش دادی پایبند باش و و یه بار دیگه سعی کن با دل و جونت برای زندگیت وقت بذار کاری که همه ماهایی که اینجا هستیم داریم می کنیم
مطمئن باش که تو هم کاستی هایی داشتی که الان این طوری شده اون کاستی ها رو با فکر باز و مثبت بشین شناسایی کن و در جهت رفعش تلاش کن و از بچه ها هم راهنمایی بگیر
این فکرای آشفته رو هم از خودت دور کن تو مال این حرفا نیستی
تو هر روز داری انرژی منفی به زندگیت و همسرت منتقل می کنی پس چه طور توقع داری همه چیز خوب شه
به فکرای آشفته یه stop بزرگ بگو
چطور می تونم به زندگیم انرژی مثبت بدم وقتی همسرم انقدر سرده؟! یا حداقل اینطور نشون می ده؟!:(
همین پری روز تمام شب رو با دل دردش نذاشت بخوابم، صبح با خستگی تمام پاشدم کمک اش کنم آماده شه بره سره کار، که یکهو از تلفنی که بهش شد فهمیدم به جای سر کار، داره با دوستاش (همکاراش) میره باغ.........................
داشتم دیوونه می شدم. اون وقت منو بگو که دلم براش سوخته بود که باید با این حال مریض اش بره سر کار. هیچی دیگه انگار دنیا داشت رو سرم خراب می شد، می خواستم بکشمش، یا خودم رو بکشم.:223:
آخه روز تعطیل، وسط ماه رمضون من چه سرگرمی ای برای خودم درست می کردم؟؟ اونم اینطوری بی اطلاع قبلی... میگه بخاطر این می رم چون تو هیچ سرگرمی ای ترتیب نمی دی..... همین دیشب با خانواده ام رفتیم بیرون، طفلک مامانم شام کباب داد، بعد فالوده و بستنی، تازه نذاشت همسرم هم ماشین بیاره که خسته نشه... بعد هم با خاله ام اینها توی پارک قرار گذاشت و همه دور هم بودیم..... ولی همسرم همه اش اخم هاش توی هم بود و غر می زد. اون که تا ساعت یک به سختی رضایت می ده بریم خونه، ساعت 11 می گفت فردا سر کارت خوابت می گیره، بیا زودتر بریم خونه.............:54:
تازه اگه من زرنگی نمی کردم و بلافاصله بعد از اینکه از مامانم اینها جدا شدیم کلی از زحمات مامانم تعریف نمی کردم، کلی هم می خواست پشت سر مامانم غر بزنه :302:
چققققققققدددددررررر دلت گرفته عززیییییییززززززمممممممم:2 28:
اخماتو واکن، نذار آسمون دلت اینجوری ابری باشه:310:
کمی مسائل زندگیت رو از هم تفکیک کن و نذار ناراحتی با همسرت باعث شه کلا ناراحت باشی. کمی قوی باش. مشکلاتت رو تفکیک کن و یکی یکی حلشون کن.
من از اون آدم هایی نیستم که تحلیل بالایی داشته باشم و بتونم راهنماییت کنم ولی شنونده خوبی هستم و فکر می کنم مشکل تو اینه که:
1- نمی دونی چی می خوای؟
2- نمی دونی چطور خواسته هات رو از همسرت بخوای؟
توی این مثالی که زدی من چند مورد از خواسته هایی که می تونی از همسرت داشته باشی رو می نویستم تو بگو کدومشون برات مهمه، تا دوستان راه حل ها و تحلیل هاشون رو برات بذارن و بهت بگن چطور این خواسته هات رو با همسرت در میون بذاری...:324:
1- همسرت باهات وقت بگذرونه
2- همسرت با دوستاش بیرون نره
3- همسرت وقتی که می خواد با دوستاش بیرون بره بهت اطلاع بده
4- وقتی همسرت نیست حوصله ات سر می ره و اگه خودت سرگرم باشی مسئله ای نداری اون بره بیرون
اگه مورد دیگه ای هست خودت برامون بگو، تا دوستان فعلا در این یک مورد راه کارهاشون رو بگن تا بعد برسیم به مشکلات دیگه ای که داری :82:
ابر بهاری عزیز ممنون :46:
دوست دارم همسرم انقدر وقت گذروندن با من رو دوست داشته باشه که اولا ترجیح بده با من باشه و فقط اگه من در دسترس نباشم یا جایی بره که من نتونم یا نخوام برم با دوستاش بره بیرون. یا مثلا بعد از اینکه کلی با هم وقت گذروندیم و وقتی برای همدیگه تکراری شدیم به سراغ دوستامون بریم. نه اینکه بعد از یک هفته کار، کار، کار.... به جای اینکه دلش برای من تنگ شده باشه با اون دوستاش که تمام هفته دیدتشون بره بیرون. ما به اندازه کافی وقت آزاد نداریم(نمی دونم واقعا نداریم یا همسرم اینطور وانمود می کنه)، دوست ندارم همین یه روزی هم که می تونیم با هم باشیم بره پیش دیگران :302:
بعدش هم یه ساعت هایی هست که همه آدم ها توی اون ساعت ها پیش خانوادشون هستن، مثل عید، سیزده به در، شب دیر وقت، مهمونی خانوادگی، ظهر جمعه ماه رمضون و.... این جور مواقع که هیچ جایی باز نیست، هیچ کاری نمی شه انجام داد، خونه هیچکی نمی شه رفت، با هیچکی نمی شه بیرون رفت و همه پیش خانواده هاشون هستن، منم دوست دارم خانواده ای داشته باشم که دوست داشته باشه پیش من باشه و من هم پیشش باشم...
لطفا راهنماییم کنید تا بتونم این خواسته ام رو طوری به همسرم بگم که متوجه منظورام بشه و سوء تفاهم پیش نیاد و اینجوری نشه که خودش رو کلی توی زحمت بندازه تا یه کار دیگه رو که اصلا منظور من نبوده انجام بده و بمونه زحمت اون و نارضایتی مجدد من... و دیگه اینکه فقط وظیفه وار به گفته ام عمل نکنه، به قول یه گفته قدیمی "دوست دارم که دوست داشته باشه پیشم باشه" نه اینکه از روی وظیفه و فقط برای اینکه دیگه غر نزنم این کار رو بکنه
یه مدت رهاش کن و هیچ کاری به کارش نداشته باش و وقتی هم پیشته غر نزن و برعکس با روی باز و عشق و محبت باهاش برخورد کن و برای خودت و اون سرگرمی تو خونه درست کن بلاخره به یه چیزی علاقه منده دیگه کاری که جفتتون بتونید انجام بدید
اتفاقا دارم همین کار رو می کنم، یه مدت رهاش می کنم و بهش هم غر نمی زنم به جاش به کارهایی که خودم علاقه دارم می پردازم و برای اینکه احساس تنهایی نکنم هم جای خالیش رو با یکی دیگه پر می کنم. اصلا هم نمی ذارم احساس عذاب وجدان بگیرم چون تقصیر خودشه، نه خلاص ام می کنه نه از این تنهایی درم میاره:302::97::161:
دروغ گفتم، از ته دلم می خواد که رابطه ام باهاش بهتر بشه ولی نمی دونم چجوری:302: