RE: از من بدبختر هم هست ؟
نظر من کاملا عوض شد.
اگه این ازدواج سر نگیره خیلی بهتره چون در آینده مشکلاتی بزرگ تر از این برای شما پیش میاد.شما که توی مشکل به این بدیهی کم آوردی و به خودکشی رو کردی در آینده که مشکلاتی بزرگ تر این پیش میاد می خوای چکار کنی تازه اون موقع مسئولیت یک دیگه هم گردن شماست ولی الان هرچه کنی به خود کنی
اگه می خوای با موفقیت این ازدواج سر بگیره اول باید خودتو درست کنی عزیزم
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین،
هر چیزی راه و رسم خودش رو دارد.
باید صبر و حوصله داشته باشی.
باید به خدا توکل کنی.
آخه پسر خوب، این دیگر چه کاری بود تو کردی؟!
اتفاقاتی که افتاده فشار زیادی به شما آورده و نیاز به کمک داری.
به نظر من شما حتماً حتماً به یک مشاور و روانشناس مراجعه کن.
پدر مادر صلاح شما رو می خواهند.
از اتفاقاتی هم که بین شما و دختر خانم افتاده بی خبر هستند.
به نظر من شما باید چند جلسه پیش یک مشاور بروی.
در مرحله اول باید خودت رو بسازی.
باید یاد بگیری در برابر مشکلات، در برابر موانعی که جلوی پایت هست، قوی باشی.
باید یاد بگیری تصمیمات منطقی و حساب شده بگیری.
صبر و حوصله ات رو بالا ببر.
من نمی دانم که این ازدواج به صلاح شما هست یا نه.
ولی به هر حال، اگر بخواهی بهترین تصمیم رو بگیری و حتی اگر بخواهی رضایت پدر مادر رو جلب کنی، به زور و دعوا و خودکشی و ... موفق نمی شوی. یعنی شاید بتوانی مجبورشون کنی، ولی دیگر حمایت اونها رو نخواهی داشت.
شما هم مشکلت حمایت اونهاست، درسته؟
باید به اونها ثابت کنی که بزرگ شدی، می توانی مسئولیت یک زندگی رو به دوش بگیری، می توانی از پس خودت و خانم بربیایی.
همینطور باید به نرمی و با صحبت های منطقی به اونها ثابت کنی که چرا این دختر مناسب تو هست.
برای اینکار باید تمام این احساسات و رفتارهای غیر منطقی رو کنار بگذاری.
با آرامش همگی بنشینید کنار هم، صحبت کنید و یک تصمیم منطقی بگیرید.
مشاور رو فراموش نکن!
امیدوارم در پست های بعدی برای ما از تلاش های خودت برای پیشرفت بنویسی.
RE: از من بدبختر هم هست ؟
من می دونم قصد شما از اقدام به خود کشی این نبوده که خدایی نکرده خودتو بکشی بلکه می خواستی خونوادتو راضی کنی. اما اگر به جای این کار با خونوادت دعوا می کردی و حرف آخرت رو بهشون می زدی خیلی بهتر بود. شما نمی خواید خونوادتو از خودت برنجونی، حداقل سعی کن واسه دلایلی که مخالفت می کنن جواب بیاری.
هیچ وقت هم بهشون نگو که با این دختر خانم قبلاً رابطه داشتی؛ حتی اگر شده برید محضر و بدون رضایتشون عقد کنید اینو هیچ وقت بهشون نگو.
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا ی رامین:72:
دخترها و صد البته خانوادشون از آدمهای ضعیف خوششون نمی یاد... مگه بچه بازیه؟ قراره یک عمر زیر بار هزار و یک مشکل قرار بگیرید... وای که چقدر حرصم می گیره وقتی می بینم یه مرد این کارها رو می کنه!!!
می خواستی جلب ترحم کنی فقط همین
وگرنه همچین فشاری هم نبوده
سابقه ت رو بیشتر از این خراب نکن
مرد باش
مرد
نه بچه:300:
اونقدر مرد باش که یکی دیگه هم بتونه بهت تکیه کنه
الان خودت نیاز به تکیه گاه داری
تا وقتی تغییر نکردی جلو نرو
اصلا همین فردا هم تغییر کردی بازم جلو نرو و بذار اوضاع آروم بشه
یکی دو ماه دیگه بروجلو و تا اونموقع خانوادت رو هم آماده کن
مرد باش!
دیگه این کارها رو نکن نا سلامتی 22 سالته
RE: از من بدبختر هم هست ؟
رامین خان فکر کن اگه نجات پیدا نمی کردی و می رفتی اون دنیا.چه طور دوسش داری که می خواستی تنهاش بذاری می دونی چی به سرش می یومد؟؟دختری که دیگه دوشیزه نیست. تو این زمونه چی کار باید می کرد با این کابوس.
فقط خواهش می کنم دیگه ازین کارا نکن:300:
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین ببخشید اگه مخالف هستیم باهات... بشین فکر کن به کارت, این حرف ها واسه سرزنش کردنت نیست فقط واسه اینه که تغییر کنی و به خودت بیای و بدونی کارت درست نبوده و وجهه ی خوبی نداره و تکرارش نکنی:72:
امیدوارم کارهاتون به خوبی پیش بره:323:
RE: از من بدبختر هم هست ؟
اولا ممنون بخاطر تمامی حرف ها و راهنمایی های شما دوستای قلبم
قصد من از اینکار راضی کردن خانوادم بود میدونستم نمی میرم میدونستم و دقیقا اون چیزی تووی ذهنم بود که یکی دوست عزیزمون nazanin1771 فرمودن.
میدونم کارم کاملا اشتباه بود ، خیلی خیلی اشتباه بود ، و واقعا پشیمونم ، الان طی 1 هفته من واقعا شخصیت خودمو بردم زیر سوال و نشون دادم که ضعیفم ، خودکشی قرص خوردن دعواهای خانوادگی خط نشون برای خانواده و هزار تا سیگار کشیدنم که بابام فهمید و هزارتا فلانو فلانه دیگه
اول ادامه ماجرا :
تو بیمارستان بودم سرمش انقد درد داشت که از دماغم بیرون آوردمش ، از بیمارستان زدم بیرون ، اول داداشم اومد تو خیابون دنبالم ، گفت باید بیای کار دکتر تموم نشده که من گوش نکردم رفتم دیدم بابام اومد پشته سرش خیلی ناراحت بود جوش آورد و بابای من سالی 1 بار هم ناراحت نمیشه و روزی تو بدترین شرایط هم فوش نمیده که همونجا شروع کرد به فحاشی بهم توی خیابون داداشم جلوشو گرفت ، همونجا بود که پای پدرم از عصبیت زیاد شل شد و لنگون لنگون راه میرف منم با فریادای بابام فرار کردم گفتم نیان دنبالم دعوا بپا بشه ، چه وضعیتی بود ، جهنم بود ، توی راه داشتم میرفتم از این خیابون به اون خیابون ، که یکی از دوستای دورمو دیدم ، چون میدونستم که جریان نباید افتضاح تر از اینی که هست بشه زنگ زدم به داداشم ازش معذرت خواهی کردم گفتم میدونم کارم اشتباه بوده گفت برگرد بیا بیمارستان بیمارستان که رفتیم به رضایت خودم اجازه دادن که برم خونه و ازم امضا گرفت که مسئولیتش فردا با خودمه ، خلاصه گذشت رفتم خونه کسی بهم حرفی نزد مادر اومد نصیحت کردو یه مشت حرف وحدیث منم با هر جونو مرگی بود شبو به صبح رسوندم
شب شد دیدم طرفم زنگ زد گفت مگه نمیدونی چی شده ؟ گفتم نه ، گفت بابات زنگ زده برای ادامه خواستگاری اجازه خواسته و بابات دیشب هم کلی از پدرم معذرت خواسته امااااااااا گفته که مامانشون مریضه و نمیاد
فردا شد مامان طرف زنگ زد که من معذرت میخوام اگه بی احترامی کردم عصبی بودم حاله پسرتونو که دیدم شکه شدم ؛ آخه همون شب خودکشی من مامانامون باهم تلفنی بحث-شون میشه
خلاصه 3 روز بعد از این ماجرا بازم رفتیم خاستگاری :
همون حرفای تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری
مامانم همش روکو راست میگفت که ما مخالفیم با این ازدواج این رابطه های دوستانه ارزشی نداره عشق وجود نداره اصلان بیان عشقو واسه من تعریف کنن ، خانواده ممن یه چیز میگفتن خانوادده اونا یه چیز دیگه منم هزار بار اون وسط مردم و زنده شدم ، گذشت رفتیم خونه من انقدر عصبی ناراحت و تو فکر بودم که احساس میکردم دارن منو بازی می دن ،
بابا اگه نمیخواین دخترو بگین مخالفیم پس دیگه چرا قرار خاستگاری میزارین
اگه هم موافقین مثل آدم با خوشی با خوبی برین جلو
بعد که نشستیم گفتن بیا کارت داریم میدونی چیه ما با ازدواج تو کنار اومدیم اگه تو میخوایش حرفی نیست ، داغون شدم بخدا اینا منو بازی میدن انقد اعصابم خراب شد که تا 5 صبح بیرون موندم ، خونه هم که اومدم مثل روانیا با خودم جلو آینه حرف میزدم و میگفتم بککششششششششششششششششششششش حقته ، این عذابا حقته باید اینجور بلاها سرت بیاد بکششششش
2ساعت عین دیوانه ها با خودم حرف زدم تا از شدت ناراحتی خوابم برد
با طرفم نشستم صحبت کردم ، گفتم ما الان تو جهنمیم ، اما اگه ازدواج کنیم با این شرایط توی جهمی وحشتناک تر گرفتار میشم ، داغوووووووونم همه جوره دارن شستو شوی مغدی روحی فکری بهم میدن
بیا اصلان بیخیال ازدواج بشیم ، تا شرایط من و تو فراهم بشه ، من برم سره کاری درسم تموم بشه از این قضایا دور بشیم ، اون زبون بسته هم که میبینه پدر و مادرم چه جهنمی و چه بازیه روانی با من شروع کردن گفت بخدا منم موافقم
خلاصه فکرمون این شد که مثله 3ماه پیشمون باشیم از حال هم با خبر بشیم با هم بیرون بریم و تا زمان درست شدن شرایط من اسم ازدواج نیاریم
امااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااا انگار این پدرو مادر منن که این بازیو ول نمیکنن یه سره میان حرف میزنن که ما موافق ازدواج توییم با این دختر ، اماااااااااااااااا این دختر زشتر از توئه پایین تر از توئه شکلش واسه 10 سال واست میمونه بیشتر فکر کن بدردت نمیخوره منصرف شو ، اما """""ما موافق ازدواج توئیم""""""""
اگه هر کس دیگه جای من بود روانی میشد حالا که من از ازدواج منصرف شدن اونا این صحبتا رو با من ول نمیکنن
نمیدونم والا تصمیم گرفتم فعلا بیخیال این ماجرا بشم تا شرایط جور بشه و اگر شده خودم تنها برم خواستگاریش
راستی یادم رفت بگم مامان طرفم اسرار داشت خیلی سریع باید عقد کنن
مامان منم چون آدم منفی نگریه سریع فکرش رفته که نکنه اتفاقی افتاده که این همه مادرش اسرار داره به ازدواج که این تنه منو لزروند
یه سوال دارم ، برای عقد کسی دختر میبره دکتر تا بکارتش رو چک کنن و از سلامتش با خبر بشن یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی دیگه اینکه فرضا ما عقد کردیم ، من باید بعدا بگم که تو عقد این اتفاق افتاده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی سر درگمم ، روانی شدم ، عصبیم ، 2روزه غذا نخوردم ، تمام بدنم درد میکنه ، مریضه روحی روانیم ، افسرده شدم ، کمکمممممممممممم کنییییییییییییییییییییییی یییییییید
RE: از من بدبختر هم هست ؟
فکر می کنم شما باید یک کم هم پدر و مادرتون رو درک کنید. اونا به خاطر اینکه پسرشون رو از دست ندهند با ازدواج شما موافقند اما نمی تونن در عین حال شما رو از مشکلاتی که خودشون فکر می کنند وجود داره اگاه نکنند. این کار رو هر پدر و مادری بود انجام می داد.
ای کاش کمی عاقلانه تر تصمیمات زندگیتون رو بگیرید. یه مدت به یک مشاور و روانشناس مراجعه کنید. این راههای خطرناک برای جلب رضایت رو هم از سرتون به در کنید. سلامت انسان ارزشش بالاتر از این حرفهاست. می دونید ممکن بود مغز شما اسیب جدی ببینه؟ یک ادم معلول به چه درد اون دختر می خوره.
اولا در مورد ازمایش تا خود پسر نخواد هیچ کس نمی تونه چنین تقاضایی بده.
در ضمن فرق نمی کنه قبل از عقد باشه یا بعد اون. در ضمن بعد عقد ایشون زن شرعی شما هستند و کسی نمی تونه به شما خورده بگیره که چرا اینکارو کردید در زمان عقد ( و می تونید همچنان قضیه رو پنهان کنید).
موفق و شاد باشید و کمتر خودتون و اطرافیان دلسوزتون رو ناراحت کنید.
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین سعی کن آروم باشی ... ببین پسر خوب به نظر من فعلا اقدامی نکنید بهتره:72:
اگه می تونی با مادر یا پدر دختر خانم صحبت کن و بگو الان شرایط خوبی نیست و اگه اجازه بدید برای یکی دو ماه دیگه صحبت کنیم تا شرایط آروم بشه, بابت مسائلی که پیش اومده هم ازشون عذر خواهی بکن و بهشون اطمینان بده (التماس نکنی یه وقت مثل یه مرد بهشون اطمینان بده واز خودت ضعف نشون نده):72:
از این طرف هم حرف های پدر و مادرت رو فقط بشنو و چیزی نگو بذار کمی آروم بشن و از این شرایط در بیان بعد یکی دو هفته بگو می خوام باهاتون صحبت کنم... طوری صحبت کن که بدونن بزرگ شدی... کاملا با احترام و با نرمی باهاشون صحبت کن و علت انکه اون خانم رو انتخاب کردی بگو... بهشون بگو که تو قدیم هم زود ازدواج می کردند و من هم چون خودم می خوام تلاشم رو می کنم و کارهام رو درست می کنم و بهشون اطمینان بده.
این تو هستی که می تونه این شرایط رو آروم کنه پس این کار رو با تفکر انجام بده و احساساتی نشو:72:
کلی بازی هم در نیار.... از بیمارستان زدنت بیرون دیگه چی بود؟ این کارها نتیجه ی عکس می ده سعی کن از منطقت برای راضی کردن خانواده ی خودت و از قدرت فکرت برای آروم کردن خانواده ی طرفت استفاده کنی.