RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
خواهرم مهتاب،
تنها نيستي... هستيم تا مشكلتون حل بشه
آنچه دقت دارم اينه كه پست رو به دقت بخوني و نت برداري كني...
ديگه هرگز به زبون نياري كه دروغ مي گه و سرزنش نكني و به عنوان يه ضعف ي بهش گوشزد نكني!
حتي قول هم لازم نيست بگيري...
در مورد پرده هاي حرمت كه گفتي، پرده هاي حرمت بين همسران، معمولا خيلي زخيم تر از اين حرفها هستند... و خيلي زود ترميم مي شوند! با احترام باهاش صحبت كن... دو برابر به تو احترام خواهد گذاشت...
روابط زناشوييتون رو تنوع بده...(كم نذار، فورپلي و پيش نوازي رو فراموش نكنيد)
موفق باشيد
سوالي بود بپرس..
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
................................
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
ممنونم ازتون
از همراهیتون و کمکتون
حتمن این کارهایی رو که فرمودید انجام میدم
یه سوال که ذهنمو خیلی مشغول میکنه به نظرتون لازم هست که خانواده اش ( پدر و مادرش) در جریان بعضضی کارهاش قرار بگیرن تا حدودی ؟؟؟؟
منظورم در جریان بی مشورت کار کردن شوهرم تو امور مالی هست ------ آخه راستش الان من و شوهرم از نظر مالی یه مقدار داریم دوران بحران رو سپری میکنیم با توجه به کارهای بی برنامه و بی مشورتی که شوهرم انجام میده که خوب یه سری ضررهای مالی دنبال داشته ( که شاید ریشه همه اختلافهای منو اون هست ) و باز با توجه به اینکه چون من هم شاغل هستم خوب یه مقدار سطح توقع خانواده (منظورم خانواده اونا هست) از ما و زندگیمون بیشتر هست و گاهی اینو بازگو میکنن" به نوعی دخالت تو زندگیمون هست اما باز می گم شایدم نگرانی پدر و مادری باشه "
مثلا یه موردش اینکه اونا خوب تقریبا دسته جمعی با بچه ها و همه سالی یکی دوبار سفر می روند اما به دلیل اینکه هر مدت یه بار شوهرم با دروغ ومخفی کاری و کارهای بی مشورتش یه سری ضررهای مالی زیادی بهمون زده ما نمیتونیم همراهشون بشیم .... اونا اصرار میکنن که بیاین و ما میگیم نه و میندازیم تقصیر کار اداره و مرخصی ندادن و به نوعی بهانه میاریم . و یا موارد دیگه که خوب پیش میاد که میگن یا نشون میدن که خوب پس پولا چی شد و غیره ......
به نظرتون لازم هست که اونا در جریان مخفی کاریها و پنهون کاریهای شوهرم باشن اگر بله تا چه حد؟
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
خواهرم ؛
- با توجه به اينكه خانواده ايشون داراي خصوصيات خوبي نيستند،مسلما نخواهند توانست درك درستي از موضوعي كه شما مطرح مي كنيد داشته باشند و بنابراين نه تنها كمكي نخواهند كرد كه موضوع رو پيچيده تر مي كنند
- اصلا نيازي نيست كه مسائل بين شما و همسرتون به كسي خارج از خونه شما گفته بشه مگر مشاور كه بتونه شما رو در انجام بهتر امور كمك كنه... پس باز هم لزومي نداره به خانواده ايشون چيزي بگيد. در هيچ حدي!
- در مورد مسائل مالي در همون پست اول شما متوجه شدم. اما مشكلات رو يك دفعه نمي شه حل كرد و بايد يكي يكي جلو بريم... وقتي يك دفعه به مشكلات حمله كنيم شما در ميون انبوه مطالب گم مي شي و كنترل مجددا از دست شما خارج مي شه... پس ابتدا كارهايي كه گفتم رو انجام دهيد... سپس مسائل مالي رو حل مي كنيم
- فعلا يك دفترچه داشته باشيد و خرج هاتون رو توي اون دفتر يادداشت كنيد... اما به هيچ وجه، در مورد اين دفتر با شوهرتون صحبت و گفتگو نكنيد.. ( مثلا نگيد ببين اين دفتر رو درست كردم مه فلان و بهمان) اين دفتر رو جايي بگذاريد كه ايشون هم ببينه... خرجهاي ايشون رو هم يادداشت كنيد.. اصراري هم نداشته باشيد و حساس نكنيد موضوع رو!
- دخالتهاي خانواده شوهرتون رو هم بايد بررسي كنيم. فعلا زياد حساس نباشيد
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
واقعا ازتون ممنونم جناب SCi رفتم ایمیلامو ببینم وقتی دیدم از طرف شما پاسخی اومده بی حد خوشحال شدم
از اینکه اینجا اومدم و همراه و ناجی خوبی پیدا کردم خیلی خوشحالم و البته این چند روز خیلی امیدوارتر
ممنونم
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
با عرض معذرت
یه سوال دیگه هم داشتم
اگر ضمن این مدت که من دارم با همراهی و مشاوره شما روی خودم و رفتارهای خودم کار میکنم ..... متوجه مخفی کاری و یا دروغ جدیدی شدم چکار کنم ؟ چه رفتاری نشون بدم ؟ چه واکنشی داشته باشم
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
خواهرم،
پست 18 رو بخونيد... گفتم
شماره 2. 3 . 4 بويژه جواب شماست...
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
سلام مهتاب جون دیر اومدم...
همه ی گفتنی ها رو دوست عزیز sci گفتند می خوام روی این 2 تاکید کنم:
با خانواده ی همسرتون در میون نذارید اگه لازم بود فقط به بزرگتری که بشه روش حساب کرد و مورد اعتماد شما و همسرتون باشه که در مرحله ی آخر... الان فقط دلگرمی و محبت و صحبت کردن محتاطانه با در نظر گرفتن تمام جوانب راه حله, می دونم چقدر سخته همسر آدم بدون دلیلی دروغ بگه اما وقتی احساس می کنی داری عصبانی می شی از اون محیط دور شو و فکر کن.... به زندگیت, به دختر کوچولوت, به خودت, به همسرت و آینده ی همگی تون, باور کن ارزش داره تلاش کنی, مشکلت مشکل حادی نیست فقط به صبر نیاز داره که مطمئنم می تونی... از رفتارت با خانواده ی همسرت و همسرت مشخصه که چقدر صبر داری:104:
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
tellme عزیز و جناب sci ممنونم ازتون بابت راهنمایی های خوبتون
میدونید من یه کار کردم نمیدونم خرابکاری بوده یادرست ( که احتمال زیاد خرابکاری بوده )
میدونم گفتنش یکم حوصله اتون رو سر می بره اما در موردش کمک میخوام
ببخشید اگر طولانی میشه
پنجشنبه هفته گذشته بود که موضوع اون کرایه خونه رو در حالی بهم گفت که داشتیم برای صحبت برای تمدید مدت قراردادمون پیش صاحبخونه می رفتیم و میدونست که صاحبخونه این موضوع بدهکاری رو عنوان میکنه و مثلا خواست قبلی اینکه صاحبخونه جلو من بگه اون گفته باشه دقیقا پشت در خونه صاحب خونه ......و دقیقا همون روز بحث اون کارت عابر بانکه پیش اومد هنوز موارد مشابه قبلی که بار آخر قبل از اینا تو ذهنم بود برام پررنگ بود و برام آزار دهنده که پنجشنبه این دوتاهم بهش اضافه شد خیلی خیلی ناراحت بودم شاید میشه گفت تو اون روز نفرت ازش وجودمو گرفته بود که چرا؟؟؟ خوب چرا اینکارا رو میکنه ....... خدایا من چی دریغ کردم از این که این کارا رو میکنه همون پنجشنبه هم خودش باز گفت ببخشید خاک برسرم که بازم بهت دروغ گفتم دست خودم نیست و از این حرفا من خیلی ناراحت بودم فقط بهش گفتم اصلا دیگه نه خودت و نه کارات برام مهم نیستید... اگر میدونستم همچین کاری با پول صابخونه کردی اصلا همراهت نمیومدم برای چک و چونه زدن با صاحبخونه (( اینو تو پرانتز بگم که : شوهرم از من خواست همراهش برم میگفت تو باشی و باهم صحبت کنیم بهتر میتونیم راضیش کنیم برای مبلغ کمتر به منم میگفت تو بهتر از من حرف میزنی و من یه دفعه یه چی میگم اونم خیلی اضافه میکنه یا میگه بلند شید تو باشی بهتر میتونی راضیش کنی)) .......
جمعه اش یه مهمونی باغ یکی از فامیلا دعوت بودیم تو راه داشتیم میرفتیم مسافت طولانی بود- دخترم هم خوابش برد ....هی گفت خوب چرا ساکتی چرا یه چیز نمیگی خودش یکم از این شاخه به ان شاخه صحبت کرد تا مثلا سر صحبت بازشه اما اینقدر ازش ناراحت بودم که نمیتونستم یه کلمه هم بهش حرف بزنم خلاصه اینقدر هی گفت چرا ساکتی چرا باهام قهر کردی چرا ؟چرا؟چرا ؟ و اینکه من که گفتم ببخشید حالا چرا قهر میکنی و اینا تا بالاخره منفجر شدم و با حالت داد و عصبانیت بهش گفتم بهت چی بگم ؟ میخوای از گل و بلبل بگم ؟ نمبتونم .... نمی تونم شاد باشم با این کارایی که میکنی ..... میخوای از احساسم بهت بگم؟ باشه میگم حالم ازت بهم میخوره از این همه دروغ گویی هات .و خلاصه حرفایی که تو دعوا و عصابنیت گفته میشه و کار بالا گرفت تو همون حالت گفتم ببین خودت رو تبرعه نکن از بیرون به قضیه نگاه کن فکر کن زندگی کسی دیگه ایی باشه وقتی مردی در مورد امور مالی به زنش دروغ میگه ، مخفی میکنه ، یا یواشکی از کیف زنش بر میداره ..... زنی که نه متوقع هست نه ولخرج و نه چیز پنهونی ازشوهرش داره و هرچی در میاره رو هم تقدیم شوهرش میکنه پس دو حالت داره مرده یا معتاده یا پولش رو خرج زندگی دیگه ایی میکنه ....... اینو که گفتم خیلی عصبانی شد و خلاصه دعوامون بالا گرفت گفتم بهش از زندگیت میرم بیرون ....... دیگه دوست ندارم تو خونه ایی باشم که توش همش دروغه ...... گفت جایی نداری بری ... (( میدونه که پدر من به شدت خانواده دوست هست و به بچه هاش و عروس و دامادش احترام خاصی میزاره)) گفتم باشه حالا ببین همون موقع بابام زنگ زدن که ببین چرا ما هنوز نرسیدیم و متوجه شدن صدای من گرفته و حالت گریه داره منم خیلی عصبانی بودم چون چندبار به تمسخر گفت جایی نداری بری ...... به بابام گفتم داریم میرسیم اما همین امروز تکلیفمو باید با این مرد روشن کنی بابا بیچاره از همه جا بی خبر خیلی جا خورد (( چون همیشه جلو خانواده ام خیلی بردمش بالا و همیشه فقط جلو خانواده ام خوبی هاش عنوان شده و جلو اونا همیشه به قول معروف روابط عاشقانه بوده حتی زمانیکه باهاش قهر بودم)) اصلا باورش نمیشد ........ تارسیدیدم و خلاصه بابا منو کشید کنار که چی شده منم گفتم هیچی همش دروغ میگه و منم دیگه تحمل این همه دروغ شنیدن ندارم و حالا گفته اگر بخوای بری جایی نداری و من میخوام بهش ثابت کنم که بی پشت و پناه نیستم ...... خلاصه..... بابام هم که همیشه خیلی باهاش رفاقتی برخورد میکنه خیلی دوستانه به بهانه لاستیک عوض کردن ماشین کشیدنش کنار و باهاش صحبت کرده بودن که چکار کردی من هیچوقت دخترمواین همه ناراحت عصبی ندیده بودم و حالا مهتاب گفته نمی خواد برگرده خونه ....... پس شب موقع برگشت سوار ماشین ما میشه و با ما میاد تا هر وقات خواست هم خونه خودش هست واز اینجور حرفا ...... شوهرم پیش بابام خیلی اظهار شرمندگی کرده بود و حتی دست بابامو رو بودسیده بود که اشتباه کردم غلط کردم ببخشید وبعدشم یواشکی منو کشید کنار و عذرخواهی و غلط کردم و دیگه تکرار نمیشه منم اولش لج کردم که نه من میرم تا هر وقت تو تصمیم بگیری درست بشی ...... اما به خاطر التماسش به بابام نتیجه این شد که من شب باهاش برگشتم خونه اما با حالت قهر تو راه برگشتم مامان اینا بچه ام رو بردن ماشین خودشون تا ما مثلا یکم باهم صحبت کنیم ....... و صحبت ما شد دوباره یک عذرخواهی از طرف شوهرم و یه قول .......... تا چند روز واقعا من نمیتونستم ببخشمش و باهاش صحبت نمیکردم ........ باز چند روز بعدش بابام بهش تلفن زده بودن که بره جایی که خودشون بودن و بابا به تنهایی کلی باهاش صحبت کرده بود که دختر من چیزی از رفتارهای تو نگفته اما این غم تو صورتشم از ما مخفی نمونده و کلی دوستانه باهاش صحبت کرده بودن البته نه فقط به طرفداری من یه صحبت کاملا مردونه و دوستانه و دست آخرم بهش گفته بودن به نظر من برو از دل زنت در بیار و ازش دلجویی کن نه به خاطر اینکه دختره منه که به خاطر زندگیت به خاطر بچه ات و بابا بهش گفته بودن مهتاب چیزی نمیدونه از صحبت ما ....... شوهرم هم شب با دسته گل و شیرینی اومد خونه (( البته من میدونستم بابا خواسته بره و باهاش صحبت کنه اما اون نمیدونست که من مطلعم و اصلا تا امروز به روی خودش نیاورده )) ومنم مجدد آشتی کردم
حالا مسئله :
چندین و چند بار از اون هفته تا حالا گفته که خیلی ناراحتم که بعد چند سال بابات اینا متوجه مشکل ما شدن...... خیلی حالم گرفته شد اون روز تو باغ بابات اینا متوجه شدن ......... ( که البته خودم حس خوبی ندارم که پدر و مادرم متوجه مشکلم شدن )
و دوم اینکه از اون روز تا حالا بارها تو صحبتهای مامان و بابام به خودم البته نه جلوی شوهرم متوجه شدم که خیلی نگرانم هستن و مدام می پرسن رفتارش باهات خوبه الان ؟ و سوالای این چنینی که خیلی برای اونا ایجاد فکر و خیال کرده اما در ظاهر اصلا توی رویه رفتاریشون نسبت به قبل هیچ تغییری نسبت به شوهرم نداشتن و مثل همیشه خیلی گرم و صمیمی و مهربون باهاش برخورد میکنن.... انگار اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده مخصوصا مامانم اصلا به روی خودش نیاورده که از قضیه چیزی میدونه (مثلا یعنی مامان اصلا نمیدونه) و مثل همیشه خیلی با احترام رفتار میکنن باهاش
اما من از خودم خیلی ناراحتم که بهشون گفتم - * اول اینکه : از اینکه اونا رو این همه تو فکر و خیال انداختم ناراحتم -* دوم که : احساس میکنم آبروی زندگیمو بردم -* سوم اینکه : حس می کنم این موضوع دیدشون رو نسبت به شوهرم ممکنه عوض کنه و بالاخره پدرو مادرن یه دفعه اون ته تهای دلشون حس بدی ازش داشته باشن.........
برای این اولش گفتم نمیدونم یه کاری کردم که شاید اسمش خرابکاری هست
حالا من جلو خانواده ام چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟ اگر دوباره بخوام به شیوه قبل باشم که دوباره شوهرم میگه خوب همه چی برگشت سرجای اولش و دوباره همون کارا تکرار میشه
اگر بخوام مثل سابق نباشم مامان و بابام میافتن تو فکر و خیال و ناراحتی
از طرفی هم واقعیتش اینه که من واقعا فعلا نمیتونم مثل قبل باهاش باشم ....... اصلا فعلا حس خوبی نسبت بهش ندارم که بخوام مثل قبل تو جمع خانواده باهاش رفتار کنم
ببخشید خیلی حرف زدم
RE: لطفا راهنمایی کنید با دروغگویی همسرم چه کنم؟؟؟
اصلا دیگه نه خودت و نه کارات برام مهم نیستید
چون شما همسرمی و پدر بچمون هستی تمام کارهات برام خیلی مهم هست و روی من و بچه مون تاثیر داره
اینقدر ازش ناراحت بودم که نمیتونستم یه کلمه هم بهش حرف بزنم
(فکر می کنم باید باهاش صحبت می کردی اما نه در مورد رفتارش در مورد چیزهای دیگه و در موقع مناسب تری این مسئله رو عنوان می کردی)
میخوای از احساسم بهت بگم؟ باشه میگم حالم ازت بهم میخوره از این همه دروغ گویی هات
(مورد شماتت قرار دادن افراد بخاطر اشتباهی که کردند روی اونها تاثیر منفی داره, بهتره به جای اینکه خیلی مستقیم اشتباهش رو بکوبی تو صورتش خیلی آروم و با جملات مثبت بهش عواقب اشتباهش رو بفهمونی.... چه بهتر وقتی باهاش صحبت کنی که مشکلی نیست و بیشتر به هم نزدیک هستید از لحاظ احساسی... مثلا: عزیزم نمی دونی چقدر دلم می خواد بهت کمک کنم و یار و همراهت باشم, دوست دارم هم دلی م رو بهت ثابت کنم و از تو می خوام که این موقعیت رو برام بوجود بیاری, مسائلت رو بهم بگی و با هم حلش کنیم, اینطوری هم بار مشکلاتت سبک تر می شه و احساس خوبی خواهی داشت هم من می تونم سهمی از برطرف کردن خواسته هات داشته باشم... به دخترمون فکر کردی؟ قراره من و تو سرمشقش باشیم و باید یه الگوی کامل براش باشیم, اگه ما به هم اعتماد نکنیم و حرفهامون رو به هم نزنیم دخترمون به ما نگاه می کنه و از ما الگوبرداری می کنه و نمی تونه در آینده زندگی موفقی داشته باشه چون معنی همدلی رو یاد نگرفته... این چیزیه که ما باید بهش یاد بدیم
(مهتاب جان می دونم اشتباه از شما نیست اما همیشه به جای اینکه انگشتت رو به سمت طرف مقابلت بگیری دستش رو بگیر, بشین کنارش و بگو ما باید... گاهی لازمه آدم حتی خودش رو شریک جرم بدونه تا طرفش احساس نکنه بهش جبهه گیری کرده چون اون هم جبهه می گیره).
وقتی مردی در مورد امور مالی به زنش دروغ میگه ، مخفی میکنه ، یا یواشکی از کیف زنش بر میداره ..... زنی که نه متوقع هست نه ولخرج و نه چیز پنهونی ازشوهرش داره و هرچی در میاره رو هم تقدیم شوهرش میکنه پس دو حالت داره مرده یا معتاده یا پولش رو خرج زندگی دیگه ایی میکنه .......
تهمت زدن ممنوع!
این ایده ها رو تو سرش ننداز عزیزم اینها همه ایده ست که این انتخابها روهم داری! و وقتی روش به روت باز شه پرده های حیا برکنده می شه...
به بابام گفتم داریم میرسیم اما همین امروز تکلیفمو باید با این مرد روشن کنی
کاش جلوی خودش اینطور به پدرتون موضوع رو نمی گفتی حتما شکه شده, من هم بودم شکه می شدم, بهتر بود این راز رو پیش خودت نگه می داشتی اما حالا اتفاقیه که افتاده و نباید افراد بیشتری بدونند, به خانوادت بگو که مشکلمون به امید خدا داره حل می شه, نگران نباشید, اگه به کمکتون احتیاج داشتم حتما ازتون کمک می گیرم, فقط خواهش می کنم به کسی این موضوع رو نگید و به روی همسرم هم نیارید.
نه من میرم تا هر وقت تو تصمیم بگیری درست بشی
این نوعی تحریک کردنه که وقتی طرف شما ببینه واکنشت بعد مدتی به حالت عادی برگشته دیگه توجه زیادی نشون نمی ده پس سعی کن به جای اینکه تهدید به رفتنش کنی مشکلت رو حل کنی اینطوری اعتبارت رو هم از دست نمی دی و جدیتت بهش ثابت می شه (منظورم از جدیت خشونت و بی محلی نیست منظورم از لحاظ اعتبار حرفته اینکه قاطعیت داری و حرف اگه بزنی عمل می کنی)..