RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
راستش دیگه نمی دونم چیکارکنم.اززمین وزمان دلم گرفته.حوصله هیچ کس وهیچ کاری روندارم.
خنده داره!!!! این تایپیک چه شروعی داشت وحالابه کجارسیده؟؟؟؟؟
خیلی احساس تنهایی می کنم.کسی روندارم حتی باهاش درددل کنم.
فرشته عزیز یادتونه روزیکه من باهمسرم سرپیام بحثمون شد گفتم که خونه مادرش بودیم.منتها اونجادعوانکردیم
وگذاشتیم بیاییم خونه.اینم میدونید که چون مادرهمسرم تنهابود هفته ای 3روز میرفتیم وپیشش می موندیم.
حالااون شب من ازفرط ناراحتی شام نخوردم وتانصف شب تو همدردی بودم.این ماجرا حالابیخ پیداکرده،مادرشوهر
محترم فردای اونروز زنگ می زنه به همسرم وباگریه وزاری می خواد که دیگه نریم پیشش تا اخم وتخم من رونبینه.
این آقای همسرهم درمقابل حرفاش چیزی نمیگه وهیچ دفاعی ازمن نمیکنه.ناگفته نمونه که مادرشوهرگرامی به همه بچه هاش زنگ می زنه وجریان روتعریف میکنه وگریه... حالا من شدم غول بی شاخ ودمی که قصد اذیت داشتم.چندروز بعدآشتیمون اوضاع خیلی خوب پیش میرفت که من گفتم:"من بامادرت حرف می زنم وبهش میگم که اشتباه می کنه،یعنی چی؟5ماهه ازخونه وزندگیم میزنم میرم پیشش ،به نظرت من دوست ندارم هرشب تو خونه خودم باشم؟ایشون بچه دیگه ای نداره؟چرا نمیخوادقبول کنه که کاری روکه دختراش نکردن من دارم براش می کنم،تازه ناراضی هم هستن!!!5 ماهه باخوشرویی رفتم واومدم ، یه روز ناراحت بودم ببین چه اوضاعی به پاکرده؟"
همسرم خواهش کردکه چیزی نگم منم گفتم پس باید خودت باهاش حرف بزنی.ضمن اینکه بادیدن این همه ناراحتی
من ازاین موضوع اصلا سعی نکرد دلداریم بده.درحالی که من خوبی کرده بودم وحالا زیرسوال بودم.
دیروز اومد به مامانش زنگ بزنه من ازاتاق بیرون رفتم تا راحت باشه،وقتی برگشت پرسیدم چی شد؟یه چیزای الکی تحویلم دادکه شدیدا عصبانی شدم.عین بچه ها رفتارکرده بود.موضوع تبدیل شده بود به یه دعوای بچه گانه.گفتم حالا
قیامت به پامیشه،میبینی.دیروز کلی جروبحث کردیم منم زیاده روی کردم ونتونستم خودموکنترل کنم.اونم با بی رحمی تمام روی مبل خوابید!!!!!!!!!!!!!!!! ازصبح باهم حرف نزدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عصراومد توخونه من خواب بودم
به خودش زحمت نداده بود بیدارم کنه.پاشدم شام درست کردم محل نذاشت.!!!!!!شام رویه تیکه خورد ومیز روترک کرد!!!!!!!!!! الان هم باز روی مبل گرفت خوابید!!!!!!!!!
نمیدونم چرا اینجوری شده؟طی این چندسال حتی قبل ازازدواج (یعنی طی 12سالی که میشناسمش)هرموقع
قهر کردیم حتی اگه مقصرمن بودم بازم اومده وازدلم دراورده.تازگی هاخیلی عوض شده،اصلا مااینهمه دعوانداشتیم!!!!!!!!!!!
فرشته ودوستان عزیز منتظرنظراتون هستم.
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آریانای عزیز:72:
نمیدونم چی باید بگم...
برات دعا میکنم که بتونی مسأله ی پیش اومده رو حل کنی:72::72:
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
خدایاااااااا اینجاهم کسی نیست یه همدردی کنه،یه چیزی بگه!!!!:(
بالهای صداقت کجایی؟تابیایی وباحرفات آرومم کنی؟
دیشب می دیدم که نمیتونه بخوابه، نمیدونم ازگرمابود یادلتنگی یا...
ولی خیلی بی رحم بود ومن نمیدونستم.سر هیچ وپوچ یه همچین رفتاری خیلی بعیده.خیلی وقتها مسائل بزرگتری داشتیم که به خوبی بدون دعواحل میشد.حتی موضوع چندماه پیش خودم.باورم نمیشه همون آدمه که می گفت فکر یه لحظه بدون تو بودن برام محاله!!!! نمیدونم والا دیگه به حرف هیچ کس نمیشه اطمینان کرد.
نمیدونم کجا اشتباه کردم؟شاید اونروز وقتی ترکم کرد ورفت اونقدر زود پی اش رو نمی گرفتم الان اینجوری نمیشد.
واقعا دیگه ازدست خودم خارجه.یکی یه چیزی بگه...
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریاناجونم :46::46:
ازتوبعیده خواهرگلم به این زودی کم بیاری شاید اونم ازهردوطرف بهش فشار اومده(هم خانواده خودش هم تو)هنگ کرده نمیدونه چکارکنه دلیل نداره چون با تو قهرکرده دلیل ناراحتیش ازتو باشه شاید از خانوادش ناراحته تو نزدیک ترین فرد بهش بودی که مجبور شده عکس العمل نشون بده
دوستان عزیز زود میان ناراحت نباش
سوره والعصر رو هی بخون زیر لب تا یکم آروم تربشی جیگر:46::46:
نبینمت اینجوری داغون:72:
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریانای عزیز سلام
متأسفم از اتفاقهایی که افتاده، من کارشناس نیستم، فکر نمیکنم بتونم کمک خاصی بهت بکنم
ولی میدونم که نباید نا امید بشی، شوهرت هنوز دوستت داره، عاشقته، مطمئن باش، همین که رو مبل خوابیده و نزاشته بره، نشون میده ازت نبریده
متأسفانه وقتی پای مادراشون میاد وسط خیلی ضربه پذیر و حساس میشن، حق داری، رفتار خوبی ندیدی، ولی سعی کن به همسرت فشار نیاری، من احساس میکنم شوهرت الآن از یه طرف زیر فشار حرفهای نامربوط مادرش هست و از یه طرف زیر فشار حرفهای تو
از یه طرف مادرشه نمیخواد بی احترامی کنه و رودر روش بایسته، از یه طرف زنشی و حق به جانب شماست و توقع داری پشتت در بیاد و به مادرش بگه اشتباه کرده
شاید اگه من و شما باشیم به راحتی و با سیاست قضیه رو حل کنیم و دل هردو رو به دست میاریم، ولی مردها نمیتونن، یا شاید عادت کردن به نتونستن و نمیخوان یاد بگیرن
نگران نباش
به تاپیک من سر بزن و تمرینهایی که جناب SCi گفتنو بخون و انجام بده، باور کن به راحتی مشکلت حل میشه
مطمئنم
:46:
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آريانا
چي شده؟ چرا اين همه ترسيدي و به هم ريختي؟
دقيقا مساله رو شناسايي كن! دقيقا مشكل كجاست؟
نه اين نيست كه شما رفتيد دنبالش يا نرفتيد...
الانم مشكل خاصي نيست!فقط يه خورده بي مهارتي شما و مادر ايشون و ايشون، كار دست شما داده!
من هميشه مي گم،دقت كنيد كه شوهر شما مسئول مستقيم و حتي غير مستقيم صحبتهاي مادرش يا خانوادش نيست... سرپرست اونها هم نيست و هيچ گونه تسلطي روي اونها هم بنده خدا نداره! الانم گير افتاده! يه چيزي مادرش مي گه... يه چيزي شما مي گي! ايشون مي خواد هيچ كس ازش نرنجه! كسي رو اذيت نكنه... چون نمي تونه جلوي مادرش بايسته و با مادرش راحت نيست! با شما قهر مي كنه... همين! فقط هيمن و ديگر هيچ!
شما وقتي ايشون گله هاي مادرش رو به شما منتقل كرد بايد همدلي مي كرديد نه سرزنش مادرش و يا خودش.. برو بهش بگو! اصلا خودم مي گم! من بايد حالش رو بگيرم!!!اين دفعه خب عصباني بودم گناه كه نكردم!!!
شما بايد مي گفتيد: مي فهمم مادرت شايد از من ناراحت شده به خاطر اينكه من امشب حالم خوب نبوده و انتظار نداشته.. درك مي كنم! و سعي مي كنم با ايشون صحبت كنم .. شما عملا كاري رو تاييد نمي كنيد! شما احساس رو تاييد مي كنيد! همين! احساس رو تاييد مي كنيد! مي فهمم كه ناراحتي!!! نه اينكه درسته ناراحتيت يا غلطه!
با مادرشون هم اين صحبت رو مي كنيد و ايشون رو آروم مي كنيد... با توجه به اينكه دخترهاشون به ايشون سر نمي زنند و ايشون با پسرش با گريه صحبت كرده نشون دهنده يك شخصيت شكننده و عاطفي و تا حدود بسيار زيادي آسيب پذير ايشون داره كه متاسفانه كار خاصي نمي تونيم بكنيم و بايد بپذيريم...
پس به جاي اينكه شوهرتون و خودتون رو بهم بريزيد...
1. رابطه تون رو متعادل كنيد تا از محبتهاي شما برداشت وظيفه نشه،اينكار بايد آرام و ظريف انجام بشه/ حواستون باشه كه رابطه عروس و مادر شوهر جز استثنائات روابط جرات مندانه است و از روابط حساس محسوب مي شه!
2. با شوهرتون امشب يه نيم ساعتي گفتگو كنيد... با آداب گفتگو! سرزنش نكنيد! ايشون به شدت مي ترسه كه از طرف شما مورد سرزنش قرار بگيره... همدلي كنيد! فقط از احساس خودتون بالاتر بريد و با ايشون همدلي كنيد: مي فهممت... درك مي كنم كه تو هم وقتي مي بين مادرت داره گريه مي كنه و آزرده كار خاصي نمي توني بكني و تمام سعي خودت رو مي كني كه آرومش كني... منم مادرم گاهي اينطور ميشه... يه بار كه اينطوري شد منم خيلي باهاش همدلي كردم! ولي واقعا احساس خوبي نيست و آدم خيلي براي زندگيش نگران مي شه... منم تو رو مي فهمم و دوست ندارم زندگي رو به خودت سخت كني! اتفاق خاصي نيوفتاده... مادره و زودرنج! باهاش به آرامي صحبت مي كنم و از دلش در مي آرم...
3. با يه تماس كوچيك با مادر ايشون و همدلي با مادرشون، ايشون رو آروم كنيد! ببينيد قرار نيست شما ايشون رو تاييد كنيد! ما در همدلي هرگز نمي گيم : تو درست مي گي! آره راست مي گي! مي تونيم بگيم: درك مي كنم چي ميگي! احساست رو مي فهمم! (قرار نيست كارت رو هم تاييد كنم! ) شما مي تونيد با يك قاتل هم همدلي كنيد!
4. در همدلي احساس طرف مقابل رو انكار نكنيد
هرگز از عبارتهاي اشتباه مي كني! نه اصلا اينطور نيست استفاده استفاده نكنيد/ نبش قبر نكنيد... (اوه! يادته پارسال.. هيمن تابستوني چي كار كردي؟! ) / سرزنش نكنيد/ راهكار ندهيد ( من فكر مي كنم كه ... شما قرار نيست فكر كنيد قراره درك كنيد،هيمن)
- فكر مي كنم بايد در مورد عزت نفس و شيوه نگهداري از اون كمي بيشتر بدونيد
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
دیشب مادرش زنگ زد حتی پانشد تلفن رو جواب بده.فکر کنم مادرشوهرم حس کرده بود تو خونه ما چه خبره خودش زنگ زده بود.من باهاش صحبت کردم.خیلی عادی بود نه اون چیزی گفت ونه من .گفت امیر چطوره؟گفتم سلام می رسونه.مسئله ما مادرش نیست .حرف نمی زنه که بگه مسئله چیه؟فکر کنم انتظار نداشت وقتی داشت سرم دادمی زد منم همپاش دادبزنم.الان 3 روزه که یک کلمه حرف نزده باهام.حتی دیروز بهش یه اس دادم ویه جوری ناراحتی وپشیمونیمو ابراز کردم ولی اون یک کلمه نوشت: تو هیچ وقت منو ندیدی...
دیگه حرفاش باورم نمیشه.اون بود که می گفت یه شب بدون تو خوابم نمیبره؟اون بود که می گفت ازصبح تاشب لحظه شماری می کنم زودتر بیام پیشت؟اون بود که می گفت توهمه دنیای منی؟
آقای sci یادتونه بهتون گفتم من همه دنیای اونم؟حرفمو پس میگیرم.دیگه هیچی باورم نمیشه،خیلی بی رحمه،بااینکه
می بینه چه حالی دارم هیچ کاری نمی کنه!!!!!
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
آقای sci یادتونه بهتون گفتم من همه دنیای اونم؟حرفمو پس میگیرم.دیگه هیچی باورم نمیشه،خیلی بی رحمه،بااینکه
می بینه چه حالی دارم هیچ کاری نمی کنه!!!!!
إإإ قرار نيست كه با هم دعوا نكنيد! مي دوني! چون دنياي اوني باهات اينطوري مي كنه!
بهت بي تفاوت نيست...
يه خورده بهش فرصت بده... تفاوت مردها و زنها اينه ديگه! الان رفته تو غار تنهاييش!
شما هم حالت رو بد نكن و احساسات قشنگت رو نسبت به زندگيت و شوهرت خراب نكن...
هيجانت رو كنترل كن خواهرم! به جاي اينكه با هيجان مساله رو حل كني...(با هيجان بغلش كن! )
مشكل رو شناسايي كن... مساله رو بفهم و بپذير!
مشكل رو ساده و ساده تر كن و تبديلش كن به يك صورت مسئله ساده
بعد راه حل مشكل رو بررسي كن...
بعد براي حلش اقدام كن.
هر چند به نظرم يه خورده تو اين هفته و هفته قبل اوضاع تو و شوهرت يكمي به هم ريخته بوده... يه خرده شكيبايي كن! درست مي شه!
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آریاناز عزیز
به خاطر اتفاقاتی که توی این روزا برات افتاده متاسفم:302:
باورم نمیشه که چطور این اتفاقات افتاد:163:
چرا اینقدر دید خودت رو نسبت به زندگیت و همسرت بد میکنی , حرفهایی که همسرت قبلا بهت زده کاملا راست و درست بوده و هست چون این حرفها رو توی لحظات خوب زندگی بهت گفته , تو دعوا که حلوا خیر نمیکنن , عزیزم همسرت از روی ناراحتی و شاید دلخوری که نسبت بهت داشته ممکنه حرفایی زده باشه , نشنیده بگیر , اون واقعا دوست داره و خودت هم اینو میدونی .
آریاناز جونم چرا از همسرت انتظار داری که حال و احوالتو ببینه و کاری بکنه , فکر میکنی توی این اوضاع اون حال بهتری نسبت به تو داره , اونم حالش خرابه , خب عزیزم شما که اینقدر توی زندگیت بزرگواری کردی که واقعا هم جای تحسین داره:104: چرا حالش رو نمیبینی و یه کاری براش نمیکنی .
به نظر من بهترین راه حرف زدنه ولی نه حرفی که به دعوا منجر بشه و مشکل رو بیشتر بکنه . برو پیشش بشین و بگو اگه کاری کردی که باعث ناراحتیش شده معذرت میخوای , بگو میخوای باهم حرف بزنیم , بگو اصلا تو حرف بزن من قول میدم فقط بشنوم و اگه حرف زد همین کار رو بکن فقط گوش کن , گوش کن تا دقیقا بفهمی مشکل چیه و کجاست و بعد راجع بهش خوب فکر کنی و تصمیم بگیری , حتی اگه حرفاش به ضرر تو بود هیچی نگو بذار هر حرفی داره بزنه , بعد که خوب فکراتو کردی و یکی دو روز گذشت بهش بگو حالا منم حرفایی دارم و اونوقت اگه بهت اجازه داد باهاش حرف بزنی هر چی توی دلته با مهربونی بهش بگو.
عزیز من خیلی از همسرت خودت رو دور نکن , نگذار این دوریها رابطه خوب گذشتتون رو واقعا سرد کنه.
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
دوستان دقت کنید این پیامها مربوط به یک ساعت پیشه:
من: تو،دنیای منی!نمیتونم حتی یک لحظه مو بدون تو تصور کنم!بیشترازهرکسی دوستت دارم!حرفات یادته؟
چقدرزود ثابتشون کردی!!!
همسر: من حرفایی روکه زدم همش یادمه وپای حرفام هستم،این تویی که زودتر ازمن حرفات یادت رفته!تو
به خانواده وشعور من توهین کردی!!!
من: خانواده تو منم.ای کاش ذره ای ازاین حمایت برای من بودتا نتونند ناراحتم کرده وزندگیمونو تهدیدکنند!
حالاکه چی؟تصمیمت چیه؟تاکی میخوای به این کارات ادامه بدی؟
همسر: شب باهم صحبت می کنیم.
توهمین تایپیک عنوان کرده بودم که اگه یه روزی من خوب نباشم اونم خوب نیست.اون
موقع شک داشتم وفقط یه حدس بود.الان دیگه به حرف خودم ایمان دارم.