RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام.
تاپیکت رو خوندم. ببخشید که توی روزای آینده نمیتونم همراهی کنم.
فقط یه چیزی به ذهنم رسید. گفتی که:
نقل قول:
اجازه نمیده با احساس باهاش حرف بزنم پس بهتره ریسک نکنم (نظرتون چیه ؟)
بنظرم این کارو نکن. بنظرم حتی کسانی که شرایطشون بهتره، نباید زود وارد فاز احساسی بشن. چه برسه به شما که کلا قضیه منتفی شده هست(حداقل از طرف پدر دختر خانم.)
اگه میخوای با این کار بهش بگی بهت علاقه دارم، که خب اینو خودش هم میدونه. ناسلامتی خواستگار بودی. خواستگار بی علاقه که نمیشه.
الان وضعیت جوریه که اگه بهش ابراز علاقه کنی، شرایط رو برای ریحان بدتر میکنی. چیزی غیر از ابراز احساس باید این وضعیت رو درست کنه.
برام جالبه که تونستی توی چشمای استادت نگاه کنی و بگی میخوام با دخترت ازدواج کنم اما نمیتونی به خانوادت بگی. این داستانی که میگی داره چیه؟
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
برام جالبه که تونستی توی چشمای استادت نگاه کنی و بگی میخوام با دخترت ازدواج کنم اما نمیتونی به خانوادت بگی. این داستانی که میگی داره چیه؟
سلام دختر مهربون
نیستین :72:
یعنی واقعا کارم اینقدر بد بود من هنوز به عمق فاجعه پی نبردم :310: چیکار کنم خب اماتورم تا حالا از کسی خواستگاری نکردم:302:حالا شما هم هی بزنید تو سر من
من یه برادر 32 ساله دارم که ازدواج کرده و خانومش خواهری داره که حدودا از یکی دو سال پیش بنا به صلاحدید مادر به عنوان یه کیس مناسب برای من مطرح شد
دختر خیلی خوبی بود و خونواده معقولی داشت که برادرم همیشه ازشون به خوبی یاد میکرد
پدر این دختر یعنی پدر زن برادرم یه جورایی تو کار ساخت و سازه و اگه نخوایم با کلمات بازی کنیم میشه گفت بساز بفروشه
اتصالات و ارتباطات !!!! خیلی خوبی هم داره اینه که پولش از پارو بطرز عجیبی بالا میره
منم یه مدت همراه برادرم پیشش کار میکردم خیلی خوب بود درامد خوبی داشتم و چون پدر زنه کاملا بهم اعتماد داشت سمت نسبتا خوبی هم داشتم اما به دلایلی پروژمون که تموم شد تسویه حساب کردمو اومدم بیرون
دخترش هم جدا دختر خوبی بود از نظر ظاهر کاملا مورد پسند مادر قرار گرفته بودن خونوادش رو هم که میشناختیم ولی خب یه پنج شش سالی ازم کوچکتر بود
منم اینو بهانه کردم
خب کاملا میدونستم چه جور دختریه چون خواهرش عروسمون بود
خیلی خانومه ولی همه کاراشون واسه کور کردن چشم بقیه است
از دانشگاه رفتن و سفرای زیارتی گرفته تا سفرای خارجه و برند و مارک و دکوراسیون خونه و . . . .
برادرم از زندگیش کاملا راضیه و به اعتبار پدرزنش الان شرایط کاری و مالی خیلی خوبی داره اما خب من نمیخواستم دلایل خودمو داشتم
واسه اینکه خیال مادرو راحت کنم گفتم اعتقادات سیاسی پدرشو قبول ندارم (پدرش اصلا ادم سیاسی نبود ولی افکار خاصی داشت البته هیچوقت اشکارا موضعش رو بیان نمیکرد مخصوصا به خاطر شرایط کاریش !)
باز خدا را شکر قبل از اینکه این بحثا پیش بیاد از شرکت پدرش بیرون اومدم والا داستان ادامه داشت البته اون ازدواج کرد ولی حرفش هنوز تو خونه ما هست مادر هنوز از دستم دلخوره خیلی شدید
خلاصه اینکه مادر ول کن قضیه نیست تا بحث ازدواج پیش میاد دوباره داستان شروع میشه
ریحان هفت سال از من کوچکتره و من تو یه سری مسائل با پدرش اختلاف دارم
یعنی دقیقا همون بهانه هایی که برای مورد قبلی داشتم عینا تکرار شد(بعضی وقتا از کارای خدا خیلی خوشم میاد بدجوری حالتو میگیره ! )
و اگه اینا رو به مادر بگم طبیعیه که . . . . .
مادر ادم بسته ای نیست و شرایطم رو درک میکنه احتمالا اگه موضوع رو بهش بگم استقبال میکنه چون بهم اعتماد داره
اما خب نمیتونم ازش انتظار داشته باشم بخواد اصرار کنه اصلا نمیتونم تحمل کنم که بهش توهین بشه
در مورد خودم مهم نیست فحش خورم رو دارم تقویت میکنم:163: ولی مادر نه
جاده صاف کن باید خودم باشم نه مادر چون میدونم که اگه بهش بی احترامی بشه دیگه چشام جایی رو نمیبینه و نمیشناسه و اونوقته که باید ارزوی داشتن ریحان رو به گور ببرم
خواهر داشتن خیلی خوبه مخصوصا اگه ازاون زبونایی داشته باشه که مارو از سوراخ میکشه بیرون
ما که نداریم خوشا به حال شما که دارین
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
یعنی واقعا کارم اینقدر بد بود من هنوز به عمق فاجعه پی نبردم چیکار کنم خب اماتورم تا حالا از کسی خواستگاری نکردم حالا شما هم هی بزنید تو سر من
نه فاجعه نبود. فکر میکردم نگفتن موضوع به خانواده بخاطر کم رویی یا یه چیزی توی این مایه های باشه.
اما الان که گفتی متوجه شدم.:72:
ولی فکر نمیکنم تا این حد که گفتی بشه. یعنی فکر نمیکنم با این خانواده ای که استادت داره، کسی به مادرت بی احترامی کنه. البته اگه جواب منفی رو بی احترامی به حساب نیاری.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام
البته من همه پستارو نخوندم ولی خداییش تاپیکتون جون میده واسه ساخت یه فیلم عاشقانه ی توپ:43:
به نظر من ریحان به شما علاقه داره اگه ازتون حوشش نمیومد هرطور شده واسه ادامه کارش پیش شما نمیومد. اما هنوز به خاطر شرایط خاص نمیدونه باید چکار کنه و کدوم طرفو بگیره، فک کنم بهتر باشه یه خورده بهش فرصت بدین تا بتونه با شرایط کنار بیاد و موضع خودشو مشخص کنه.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
آقای خارپشت
اول از همه از لحن گفتارم عذر می خواهم. ولی می خواستم به جای خواهر نداشتتون با شما حرف بزنم.
ببینید من فکر می کنم مشکل شما اینه که به جای همه فکر می کنید و تصمیم می گیرید.
در مورد استادتون: اون با نفرت به من نگاه کرد. حتما به دخترش قضیه بینمون رو گفته و ....
در مورد مادرتون: "اما خب نمیتونم ازش انتظار داشته باشم بخواد اصرار کنه اصلا نمیتونم تحمل کنم که بهش توهین بشه"
در مورد ریجانه خانمم که خودتون می دونید.
اما به نظر من هم شما باید از طریق مادرتون وارد می شدید و حالا هم دیر نشده. صبر کنید اوضاع که کمی اروم شد و پروژه ریجانه خانم تموم شد دوباره مادرتون رو در جریان بذارید. هیچ کس قرار نیست توهین بشنوه. اگر جوابشون منفی باشه مادرها راحتتر می تونن از هم بپرسن که دلیلش چیه چون وارد فاز احساسی نشدند. در ضمن این معناش توهین نیست. من مطمئنم اونا هم در سطح فرهنگی ای هستند که رعایت سن مادرتون رو بکنند و احترامشون رو نگه دارند.
اگرم باز سختتونه از سیما خانم که می گید مثل خواهرتونن بخواهید که با ریحانه خانم صحبت کنن. البته باز بعد از تمام شدن پروژه.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
ببینید من فکر می کنم مشکل شما اینه که به جای همه فکر می کنید و تصمیم می گیرید.
در مورد استادتون: اون با نفرت به من نگاه کرد. حتما به دخترش قضیه بینمون رو گفته و ....
در مورد مادرتون: "اما خب نمیتونم ازش انتظار داشته باشم بخواد اصرار کنه اصلا نمیتونم تحمل کنم که بهش توهین بشه"
در مورد ریجانه خانمم که خودتون می دونید.
شاید درست میگین من زیادی فکر میکنم
نمیخوام دوباره بی گدار به اب بزنم
دیگه جایی برای خراب کاری نمونده باید کاملا حساب شده عمل کنم
برای همین این تاپیکو باز کردم
باید رفتار احتمالی همه رو پیش بینی کنم تا بتونم در زمان لازم رفتار درستی از خودم بروز بدم
به نظر شما اشتباه میکنم ؟:303:
یه مسئله جدید : این فرض که ریحان نمیدونه من اونو از پدرش خواستگاری کردم کاملا درسته !
چون استاد به من گفت ریحان قصد ازدواج با تو یا با هیچکس دیگه ای رو نداره
ممکنه فقط به ریحان گفته که خواستگار داره و دیگه نگفته که این خواستگار کیه
(این قضیه تقریبا مال سه هفته پیشه )
و طبیعتا ریحان گفته که نمیخواد ازدواج کنه
به این میگن دروغ مصلحتی :300:حالا فهمیدین چرا میگم استاد مارمو . . . :160:
یه چیز دیگه هم بگم
اگه میگم ریحان پروژه داره خیلی جدی نگیرین یه تحویل ساده است
ریحان تازه ترم 2
کلا زیاد به خودش سخت میگیره حالا 20 یا 19 مسخره مزخرف ! پروژشو میگم :163:
اما به نظر من هم شما باید از طریق مادرتون وارد می شدید و حالا هم دیر نشده. صبر کنید اوضاع که کمی اروم شد و پروژه ریجانه خانم تموم شد دوباره مادرتون رو در جریان بذارید. هیچ کس قرار نیست توهین بشنوه. اگر جوابشون منفی باشه مادرها راحتتر می تونن از هم بپرسن که دلیلش چیه چون وارد فاز احساسی نشدند. در ضمن این معناش توهین نیست. من مطمئنم اونا هم در سطح فرهنگی ای هستند که رعایت سن مادرتون رو بکنند و احترامشون رو نگه دارند.
اگرم باز سختتونه از سیما خانم که می گید مثل خواهرتونن بخواهید که با ریحانه خانم صحبت کنن. البته باز بعد از تمام شدن پروژه.
به سیما هم فکر کردم
اتفاقا قراره فردا ببینمش
حالا کی میخواد واسه سیما قصه تعریف کنه :316:
بهش بگم با خود ریحان حرف بزنه یا با مادرش ؟
یه خرده بد نیست مستقیما به ریحان بگه؟
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
اگر می خواهید بی گدار به اب نزنید از راه مادرتون وارد بشید. اینکه گفتم بذارید پروژشون تموم بشه به خاطر این بود که وفتی می خواد جواب بده استرس رویارویی با شما رو نداشته باشه و بتونه بدون استرس فکر کنه.
فکر می کنم برای نگه داشتن احترام خانواده ریحانه خانم برای صحبت با مادرشون سیما خانم کاندید مناسبی نباشن. بازم خود دانید. کگر اینکه با ریحانه خانم حرف بزنند تا ببینند مزه دهنشون چیه.
راستی بر فرض که استادتون قضیه رو کامل به ریحانه خانم هم نگفته باشن به این نمی گن دروغ مصلحتی. چون دروغی اینجا گفته نشده. همین فرضیات کردن هام به نظرم به همون مشکلی که گفتم شما دارید بر می گرده. آقای خارپشت من خودم که خودم رو خوب میشناسم نمی تونم عکس العمل یک دقیقه بعدم رو پیش بینی کنم چه برسه برای دیگران. شما رو نمی دونم! شما کار درست رو انجام بدید بقیش توکل به خدا.
موفق باشید.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام
آقای خارپشت درسته که عاشق شدید و بی قرار و ... اما قبول کنید که خیلی هم عجولید!
صبور باشید برادر من،صبر کلید پیروزیه :316:
اول بذارید یه توضیح در ورد پست قبلیم بدم.اینکه گفتم ممکنه پدر ریحان بهش تندی کرده باشه منظورم این نبود که واقعا باهاش طوری صحبت کرده که از هم دلیگر شدن یا ... چون گفتید عاشق هم هستند.منظورم در حد جزیی بود چون دو نفر که عاشق هم هستند کوچکترین دلخوری بینشون خیلی بزرگه و مهم!
شما باید:
1- اول صبور باشید و به خودت و استاد و ریحان خانم فرصت بدید تا هم امتحاناتش تمام بشه هم همه تون یه خورده اروم بشید و فکر کنید.
2- تو این مدت رابطه تون رو با استادتون قطع نکنید و هر از گاهی بهش سر بزنید اما در این مورد چیزی نگید مگه اینکه خودشون سر بحث رو باز کنند.
3- سیما خانم خوبه اما برای مراحل بعدی اگه ادامه پیدا کرد نه حالا! چون ایشون خواهرتون نیست و درست نیست قبل از مادرتون به کس دیگه مسئله رو بگید و کسی رو واسطه کنید.پس فعلا سیما خانم رو در جریان نذارید چون کار خواهر بعد از مادر شروع میشه:310:
4-تو این مدت سعی کنید کاملا محترمانه و آروم موضوع رو به مادرتون بگید و بعد از اتمام امتحانات ریحان خانم ترتیب ملاقاتش با مادر ریحان رو بدید.
5- خودتون هم سعی نکنید بهش ابراز احساس و علاقه کنید چون خودش میدونه! و درست هم نیست چون از شما انتظار دیگه ای میره و با این صبوری بهش نشون میدید که توی موقعیتهای بحرانی چقدر صبورید و میشه روی تعادل منطق و احساساتون حساب کرد!
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
ای وای خبری از خارپشت نیست.
نکنه رفته با سیما خانم حرف بزنه؟:163:
آقای خارپشت شما در این مورد سوال کردید اما منتظر نشدی دوستان پاسخ بدن بعد تصمیم بگیرید.:324:
چقـــــــــــدر عجولیـــــــــــــــــد:316 :
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
همین فرضیات کردن هام به نظرم به همون مشکلی که گفتم شما دارید !!!!!!!!!!!!!!!بر می گرده. آقای خارپشت من خودم که خودم رو خوب میشناسم نمی تونم عکس العمل یک دقیقه بعدم رو پیش بینی کنم چه برسه برای دیگران. شما رو نمی دونم! شما کار درست رو انجام بدید بقیش توکل به خدا.
دوست عزیز
من چه مشکلی دارم ؟؟؟
خب من میتونم صبر کنم میتونم حرفی نزنم
اما نمیتونم فکر نکنم خب طبیعیه ادم راجع به اتفاقاتی که براش میفته فکر کنه
این نشون دهنده چه مشکلیه ؟
در مورد سیما هم من دیشب تو جو بودم یه چیزی گفتم
و الا اصلا باهاش راحت نیستم که بخوام راجع به احساسم به یه دختر باهاش حرف بزنم
عمرا :163:
با مادر حرف میزنم
به خصوص که روز مرده :46::72::72:
مادر هم یه مقدار کوتاه میاد احتمالا
فرانک عزیز
ممنون از لطفت
کماکان به همراهی شما و بقیه دوستان نیاز دارم :72::72: