درخواست مهریه و طلاق

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی

سلام mta
خیلی راحت از روی نظرات می گذری ،حتی وقتی تائید می کنید.
لطفا پاسخ قبلی ام را به دقت بخوان و به کارگیر.
در مورد کارهای قانونی هم، مشاوره حقوقی نیاز دارید.

مشکلی نیست که آسان نشود *** مرد باید که هراسان نشود.

---

سلام
مدیر عزیز همدردی
من به حرف شما گوش کردم و رفتم پیش مشاور و جلسه اول برگزار شد و جلسه بعدی هم گفته که تنها بیام جلسه بعدی مشاور هفته دیگست
در مورد رفتار با خانمم هم مشاور به من گفته فعلا زیاد نبینش و کمتر با هم در ارتباط باشیم تا یکم زمان داشته باشه به خودش بیاد
پاسخ قبلی شما خیلی خوب و کامل بود حتما اجرا میکنم و داشتم اجرا میکردم که این اتفاق افتاد و با خانمم دعوام شد و همه چیز خراب شد
اما هنوز دیر نیست میشه یه کارهایی کرد
در مورد کارهای قانونی هم با یه وکیل که از دوستان دوران دانشگاهمه قرار ملاقات گذاشتم از نزدیک ببینمش و باهاش صحبت کنم ولی فعلا به صورت مخفیانه
نمی خواهم که علنی باشه که خانمم فکر کنه جنگ شروع شده که اوضاع بدترمیشه
اما شرایط روحی خودم داره بهتر میشه
کم کم با این مساله دارم کنار میام
از کمک خوبت ممنونم و حتما توصیه های شما رو عملی میکنم
اینبار هم که نشد عملی کنم بخاطر دعوامون بود
با تشکر

دوستان عزیزم سلام
یه اتفاق خیلی مهمی افتاد
پدر خانمم امروز بعد از ظهر زنگ زد که من برم پیشش . من هم اولش ترسیدم گفتم به به گل بود به سبزه نیز آراسته شد خودش کم بود پدر خانمم هم اضافه شد با ترس و لرز رفتم اونجا به خانواده خودم هم هیچی نگفتم دیدم پدر خانمم خیلی عصبانی ناراحته سلام کردم نشستم شروع کرد که من از شما انتظار دیگه ای داشتم و فکرش رو نمیکردم که زود کم بیارید واسه چی میخواهید از هم جدا بشید فکر میکنی زندگی بچه بازیه که راحت طلاق من که از دست جفتتون ناراحتم من هم گفتم زنمو دوست دارم نمی خوام جدا بشم خانمم که می خواهد جدا بشه در ضمن با وکیلتون هم صحبت کرده گفت بله من هم از وکیل خودم شنیدم در صورتی که باید از شما می شنیدم گفتم بابا جان من نمیخوام زنوم طلاق بدم اما دختر شما دوست نداره با من زندگی کنه خلاصه کل ماجرا رو گفتم و جریان مشاور رفتنم رو هم گفتم دیدم باز هم عصبانی هستش و بیشتر از دست خانمم و بعد زنگ زد به خانمم که بیاد وبشینن صحبت کنند تو خونه حرف اول و آخر رو پدر خانمم میزنه گفت همین امشب درستش میکنم خلاصه به من گفت برو خونه و از من قول گرفت که از این به بعد هر مشکلی داشتیم حتما به پدر خانمم بگم و به من گفت نگران نباش که همچی درست میشه و این قضیه رو فراموشش کن به کسی هم چیزی نگو تمومش کن بره من هم خداحافظی کردم و اومدم خونه
حالا من فکر میکنم که خانمم خود سرانه اقدام به یه همچین کاری کرده با کسی مشورت نکرده و حالا پدر خانمم میخواد همه چی رو درست کنه اما من خودم اینجوری نمیخواهم باشه 2 روز دیگه دوباره همین آش و همین کاسه تو این چند روز خیلی به من سخت گذشته دوست دارم این قضیه حل بشه
نمیدونم چی میشه اما منتظرم ببینم خانمم زنگ میزنه یا نه
اصلا چی میشه . پدر خانمم چی کار یکنه که می خواهد همه چی حل بشه . دوست دارم خانمم خودش با کمال میل من رو قبول نه دلم نمیخواد که زورکی باشه
ولی خیالم راحت شد چون داشتم حساب کتاب میکردم که بتونم ماهی یه سکه مهریه بدم
خدا رو شکر

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی

4 - توصیه می کنم به خاطر ضعفی که در راهبری این مشکل به تنهایی دارید از شیوه های سنتی ریش سفیدان بهره بگیرید تا خانمتان متوجه شود که نمی تواند به سادگی و مخفیانه روشهای اشتباه را پیش ببرد(اگر مسائل دقیقا همانگونه باشد که اشاره کرده اید و چیزی از قلم نیفتاده باشد.)
به این منظور به صورت فعال عمل کرده و از پدر و مادر همسرتان و همچنین اگر فرد اثر گذار و بزرگ دیگری دارند، به منزل خود دعوت می کنید. و از پدر و مادر و تاثیر گذران خانواده خودتون هم دعوت می کنید.
در آن جلسه به طور خلاصه لیست مشکلاتی که وجود دارد مورد اشاره قرار می دهید مخصوصا عدم تمکین، و تهدیدها و در آنجا با قاطعیت می گویید که اگر به همین طریق پیش برود مسئول اتفاقات احتمالی شخص این خانم خواهد بود.

---

اقای محترم
گفتید که پست مدیر رو خیلی با دقت خوندید

این زندگی شماست نه من
پس اونقدرها روی پست ها نه انرژی می گذارم و نه وقت ، به عنوان یه خواننده سرسری هر از گاهی بعضی تاپیک ها رو می خونم و شاید بعضا توی اونها پست هم بزنم

وقتی پست آخرتون رو دیدم
بلافاصله پست مدیر توی ذهنم اومد که ایشون پیش بینی کرده بودند که این طریق راه درست برای حل مشکلتان هست

این تاپیک رو زیر رو کردم دیدم نقل قول مدیر هست ولی خود پست مدیر نیست ؟

می دونی چه نتیجه ای گرفتم ؟
اینکه شما اصلا با دقت و عمقی مطالب رو نمی خونید و به راهکارها توجهی ندارید

خود دانید چه طلاق بگیرید و چه ادامه زندگی ، در هر صورت زندگی شماست
ولی برای من و امثال من این تاپیک ها و خصوصا پست های مدیران و کارشناسان خیلی نکات آموزنده ای در برداره

دوست عزیز
حالا که موضوع اینطور داره پیش میره شما هم لطفا خودتونو پشت پدر خانمتون پنهان نکنید!!؟؟
چون این امر هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت باعث دوری و نفرت همسرتان می شود.:300:
به نظر من خیلی محکم و قاطع به خانمتون و پدرشون و دیگر نزدیکان بگید من نمی خوام خودم رو در این رابطه تحمیل کنم
اگر واقعا این خانم به این رابطه علاقه ای ندارند و نمی خواد این زندگی روی مسیر درست قرار بگیره لطفا همراهی کنید که زودتر بدون وجود وابستگی بیشتر از یک طرف و یا بعدا وجود بچه که جدایی را سخت تر می کنه به این رابطه پایان بدهیم. :160:
این امر باعث می شه خانمتون دقیقا موضعشون رو مشخص کنند و بدونند با تهدید و تحقیر نمی شه زندگی کرد.

متاسفانه تنها نگراني و دغدغه ي شما ميزان و نحوه ي پرداخت مهريه بوده و هست و اصلا زندگي و همسر و...در اولويت نيست!!!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط سنجاب

دوست عزیز
حالا که موضوع اینطور داره پیش میره شما هم لطفا خودتونو پشت پدر خانمتون پنهان نکنید!!؟؟
چون این امر هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت باعث دوری و نفرت همسرتان می شود.:300:
به نظر من خیلی محکم و قاطع به خانمتون و پدرشون و دیگر نزدیکان بگید من نمی خوام خودم رو در این رابطه تحمیل کنم
اگر واقعا این خانم به این رابطه علاقه ای ندارند و نمی خواد این زندگی روی مسیر درست قرار بگیره لطفا همراهی کنید که زودتر بدون وجود وابستگی بیشتر از یک طرف و یا بعدا وجود بچه که جدایی را سخت تر می کنه به این رابطه پایان بدهیم. :160:
این امر باعث می شه خانمتون دقیقا موضعشون رو مشخص کنند و بدونند با تهدید و تحقیر نمی شه زندگی کرد.

---

سلام دوست من
بله همینطوره من هم نمی خواهم که تحمیلی در کار باشه موضوع یه عمر زندگیه شوخی که نیست ؛ امروز قرار شد که خانمم بره فکرش رو بکنه و تا جمعه که قراره من برم خونه پدر خانمم جواب نهایش رو بده البته خودش میگه تون موقعیت من عصبانی بودم و میخواستم که تهدیدت کنم اما قضیه از تهدید خیلی جدی تر بود و کارمون داشت به جاهای باریک می کشید به هر حال توجیح مناسبی برای کارش نداشت و میگفت تقصیر خودت بوده که مناین رفتار رو باهات کردم من هم می خوام به صورت جدی حرفام رو بزنم تا حرفی ناگفته باقی نمونه
اما نمیدونم که باید من هم کوتاه بیام یا نه اما دوست دارم که زندگیم حفظ بشه نمی خوام با ندونم کاری خرابش کنم و بعد افسوس بخورم که ای کاش چنین میکردم یا چنان می کردم

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط gh.sana

متاسفانه تنها نگراني و دغدغه ي شما ميزان و نحوه ي پرداخت مهريه بوده و هست و اصلا زندگي و همسر و...در اولويت نيست!!!

---

نه دیگه برام مهم نیست در ضمن در صورت ادامه زندگی یا عدم زندگی می خوام که مهریه رو تمام و کمال بدم فوقش قسطی میدم ولی دیگه دینی بر گردنم نیست
اگر زندگی و همسرم برام مهم نبود الان اینجا چی کار میکردم

سلام دوستان
بعد از چند روز که قرار شد به هم دیگه فرصت بدیم امروز رفتم منزل پدر خانمم و با خانمم نشستم و صحبت کردیم و خانمم اصلا عذر خواهی نکرد البته من هم نیازی نمی دیدم که عذر خواهی بخواد بکنه بلاخره تو دعوا همین حرفها پیش میاد اما در مورد اقدامش در مورد وکیل گفت که می خواسته حرص من رو در بیاره و در اصل نمی خواسته این کارو انجام بده و من رو میخواسته بترسونه (من نمیدونم این چه جور ترسوندنه ) و در کل گفت که نمی خواسته که طلاق بگیره فقط هدفش رو کم کنی من بوده ( نمی دونم خانم ها چرا از مهریه و طلاق به عنوان یه سلاح استفاده میکنن ) و گفت که دوست داره زندگی کنه اما به شرطی که من کاری باهاش نداشته باشم و در مورد مغازه اصلا بهش گیر ندم آخه تعطیل کردن مغازش حدودا آخر شب میشه و بعد از ازدواج هم همین منوال خواهد بود از صبح تا شب به مغازش می خواد برسه این رو چند بار گفت که تاکید کرده باشه البته اول آشنایی به من گفت که در مورد کار کردن من مشکلی ندارید من هم گفتم تا زمانی که شما بتونید بین کار و زندگیتون یک مدیریت درست داشته باشید من مشکلی ندارم این رو اول بهش گفته بودم ولی خودش میگه که نه همینه که من میگم و مدیریتم اینه که آخر شب ها یه ساعت بیشتر هم دیگه رو نبینیم ولی من دوست دارم وقتی میام خونه با زنم باشم ولی از 6 بعد از ظهر باید تنها باشم تا آخر شب که خانمم بخواد بیاد خونه تو اون یه ساعت هم دیگه رو ببینیم (این هم شد زندگی مشترک)
در ضمن گفت که باید من از خواسته هام بگذرم و اینقدر خود خواه نباشم تا اون هم بتونه کنار بیاد و من رو بپذیره و از خانمم توقع نداشته باشم که کار نکنه بیاد بمونه خونه درحالی که من بهش میگم بیا یه فروشنده استخدام کن که شبها بتونی زود تر بیایی خونه میگه که نه نمی خوام کسی از کارم سر در بیاره خدایش هم خوب در میاره بهش میگم که بزار من هم بیام پیشت تو مغازه تا هر ساعتی که طول بکشه با هم هستیم میگه نه مغازه من جای تونیست هزار جور زن و دختر میاد تو مغازه من دوست ندارم چشمت به اونها بیفته ( غیرتی میشن ) و اینکه نمی خوام مردم بگن شوهرش این کار ها رو براش انجام میده دوست دارم اگر به جایی میرسم خودم برسم نه اینکه با کمک تو باشه میگم بیا شریکی با هم این کار رو بکنیم میگه شریک اگر خوب بود خدا برای خودش شریک انتخاب میکرد من که دیگه نمی فهممم چی میگه این حرف ها هم تو کلم فرو نمیره خیلی بی منطق شده ولی خیلی آروم این حرفها رو میزد
من به این نتیجه رسیدم که خانمم شرایط خوبی داره و نمی خواهد از این شرایط جدا بشه و دلیلی نداره که بخواد به خاطر من از این شرایط بگذره من هم نمی تونم کنار بیام کم کم دارم به این نتیجه میرسم که من و خانمم به درد زندگی با هم نمی خوریم ولی نمی دونم چه کاری باید بکنم

به نظر من باز هم بهش فرصت بدید. بالاخره تا الان که صبر کردید چند ماهی هم روش. بگید شرایط من هم این هست. لیست کنید و بهش بگید. از احساستون هم بگید و بگید چی از زندگی میخواین اگه میشد راضی بشه برای مشاوره خیلی خوب بود. ولی من هم فکر میکنم همسرتون داره کمی خودخواهی میکنه که این میتونه نتیجه شکستش در زندگی قبل باشه. شما یک فرصب تهش بدید و بگید که بالاخره نمیخواهن هیچکدوم تا آخر عمر بسوزین و بسازین. بعدش هم با خودتون.
توکل به خدا:323:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط 100maah

به نظر من باز هم بهش فرصت بدید. بالاخره تا الان که صبر کردید چند ماهی هم روش. بگید شرایط من هم این هست. لیست کنید و بهش بگید. از احساستون هم بگید و بگید چی از زندگی میخواین اگه میشد راضی بشه برای مشاوره خیلی خوب بود. ولی من هم فکر میکنم همسرتون داره کمی خودخواهی میکنه که این میتونه نتیجه شکستش در زندگی قبل باشه. شما یک فرصب تهش بدید و بگید که بالاخره نمیخواهن هیچکدوم تا آخر عمر بسوزین و بسازین. بعدش هم با خودتون.
توکل به خدا:323:

---

سلام
دقیقا همینطوره
من نمی خوام چه من چه خانمم تا آخر عمر بسوزه و بسازه من از زندگی یه سری انتظار دارم اون هم یه چیز دیگه ای می خواهد اون با یه فرهنگ دیگه و من هم یه فرهنگ دیگه ولی خیلی فرق میکنیم احساس میکنم که ما به درد هم دیگه نمی خوریم حرف همدیگه رو نمی فهمیم دلم نمی خواد تا آخر عمر برده اش باشم که هرچی خانمم میگه بگم چشم
ازش وقت گرفتم که فکر هام رو بکنم و نتیجه رو بهش بگم
نمی دونم چی کار کنم جلسه بعدی مشاوره من 10 روز دیگه است تا اون موقع صبر میکنم ببینم خانم مشاور چی میگه

چرا اینقدر دیر ؟ جلسه مشاوره رو میگم
دوست من
از یه بابت شنیدن اینکه کسی در زندگی مشترکش مشکل داره منو از ته دل غمگین می کنه چون خودمم همچین شرایطی رو دارم، از طرف دیگر از اینکه می بینم سعی می کنید واقعیت ها را ببینید نور امیدی در دلم روشن می شود که چه انشالله زندگی شما درست شود و چه خدایی نکرده نه، شما دیگر دارید کم کم به این بینش می رسید که درست ترین راه را انتخاب کنید. منتظر وقت مشاوره باشید و همگام با مشاورتان حرکت کنید. سعی کنید در ارتباط با خانومتان دقت زیادی بکنید که تحریک نشوید که عصبانی شده و یا حرفی بزنید.