RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم سلام
فکر نمیکنی باید یه قدری منطقی تر فکر کنی؟؟؟!!!!!!
شما انگار فقط تاپیک میزنی جهت درد و دل خوب تکلیف اعضارو روشن کن اگه فقط درد و دل خوب م بیایم فقط بخونیم اگه راهکار گرفتن قدری به راهکارهای پیشنهادی فکر کن که همه از سر نگرانی دارن میدن البته ببخشید ولی دلم واسه زندگیت شور می زنه
شاپرک عزیزم اگر قرار باشه زندگیت نباشه همه جهازت صدقه سرت برای همسرت مگه گیر جهازی پدر مادرت زندگی و شادی تو می خوان نه جهازت 100 تا جهاز فدای یه تار موت
یه کم عاقلانه فکر زندگیت باش عزیزم قرار نیست شوهرت بی عیب باشه باید یاد بگیری مسایل اروم اروم حل کنی
پسری که امروز مرد تو عشق تو ثمره زحمت یه پدر و مادر گلم حرفت زور اونم نیاز داره با خانوادش مثل گذشته خلوت کنه البته به شرطی که وارد حریم هایی نشه که اونم راه داره
اگر واقعا" اونا تورو نمی خوان 2 حالت داره یا رفتارهایی کردی که دلگیرن ازت
یا اونا مریضن و واقعا" مشکل دارن
اگه اولیه خوب هزارتا راه حل داره
اگه دومیه : شما طلاق میگیری که اونا به هدفشون برسن؟شوهرت ازخودت دور میکنی که با اونا همکلام شه؟؟؟؟؟!!!! جای تعجب !!!!!
یکم اروم باش عاقل باش و لطفا" به حرفهای بچه ها فکر کن فقط نخون واقعا" تامل کن
مسایل شما قابل حل داری خیلی زود جا می زنی
برای انتخابت احترام قایل شو زود جا نزن ازدواج دوستی نیست سریع بگی خداحافظ
بازم ببخشید یکم تند شدم
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام شاپرک جان
من خیلی تاپیکهای شما رو خوندم و میدونم که سنی هم نداری...من برخلاف بقیه به این معتقد نیستم که شما تمام زندگیت رو خراب کنی به خاطر اینکه طلاق نگیری...میگی از تنهایی بعد از طلاق میترسی...عجیبه یعنی الان تها نیستی؟
شما با شوهرت تو هیچ موردی تفاهم ندارید خانواده اش هم که بهت احترام نمیگذارند ...یعنی تا 40 یا 50 سال آینده میخوای با این روش زندگی کنی؟
فکر میکنی اگر جدا بشی وضعت از الانت بدتر میشه؟
من که فکر نمیکنم...به نظر من یکی از اشتباهاتت اینه که نمیذاری خانواده ات از مشکلاتت با خبر بشن...چرا؟
با خانواده ات صحبت بکن تو خودت تنهایی نمیتونی تصمیم بگیری و اقدام کنی ...خیلی هم به خودت سخت نگیر زندگیت رو برای کسی بگذار که لیاقتت رو داشته باشه
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام ممنون از اینکه به فکرمید به خدا رو حرفاتون فکر میکنم و این باعث شده من خیلی ارامش نداشته باشم چون فکر من با رااهنمایی های خوب شما فرق داره میدونید چیه شوهر من مردیه که الان داره به من زور میگه و میگه نمیخام رفت و امد داشته باشم و مهمتر از همه اینه که کوتاه اومدن من در این شرایط زندگیمو به خظر میندازه و چون من از شوهرم شناخت دارم هرچی کوتاه بیام بدتره مثلا وقتی به من روزی هزار بار میگه کی میشد چشمامو باز کنم و تورو نبینم اساساتو جمع کن برو از وقتی با خانوادش و مشاور صحبت کرده احساس میکنه خیلی بهتر از من میتونه گیرش بیاد یه جورایی قیدمو زده و من اگه بخام بمونم روز به روز بدتر میشه به خدا قسم ارامش ندارم نمیدونم برای حفظ زندگیمم شده ترکش کنم تا بفهمه زندگی الکی نیست اگه واقعا دوستم داشته باشه برمیگرده و شرایطمو قبول میکنه دوست دارم از خونش برم طلاقو بخام شرط من برای زندگی با اون یه خونه گرفتن تو جایی که از خانوادش خیلی دور باشه اشتباه نمیکنم؟
خاله سوسکه عزیز ممنونم
به خانوادم اطلاع دادم خیلی ناراحتن به من میگن برگرد اگه عذاب میبینی ولی من دوست دارم خیلی فکر کنم دوست ندارم پشیمون شم تمام مشکلات من خانوادشن خب ایرادی نداره اگه شوهری بره خونه مادرش ولی در صورتیه که خانواده شوهر هم به عروسشون احترام بزارن برن خونش ولی شوهر من با اینکه بدی هاشونو میبینه بازممممممممم میره
من که نمیخام خودمو گول بزنم من کاری نکردم که اونا ناراحت شن کلا از ازدواج پسرشون با من راضی نبودن بدون هیچ علتی
اگه شوهرم انقد یواشکی با اونا رابطه نداشت و طوری رفتار میکرد که نشون میداد منم تو قلبشم میتونستم براش بجنگم ولی اون در مقابل منه نه در کنار من .فقط در ظاهر کنارمه چقد زندگی سخته خدایا کمکم کن اشتباه نکنم
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
خوب همسرت تحریک شده و داره حرفای احمقانه ای میزنه ولی این دلیل نمیشه که شماهم بخوای عکس العمل نا معقول نشون بدی شما یه کم تدبیر کن عزیزم
شما اگه فکر پس زدن از سمت خانوادش بودی پس باید همون روزای اول قید ازدواج میزدی پس حالا که شروع کردی جا نزن سعی کن با سیاست خانوادش همسو با خودت بکنی البته فعلا" تو این مرحله بهتر به مسایلت با همسرت برسی
خوشحالم که میگی به حرفای بچه ها فکر میکنی ( چون فکر من با رااهنمایی های خوب شما فرق داره ) خوب اگر قرار بود فکر بچه ها عین شما باشه به همین نقطه ای میرسیدن که شما رسیدی پس این خوبه که دیدگاهشون یه کم متفاوت اینم به این علت که دور از تنش روحی شما دارن مسایل نگاه می کنن
لازم نیست به شکلی برخورد کنی که همسرت حس کنه از طلاق واهمه داری ولی لازمم نیست سر این لجبازی زندگی بهم بزنی
شاپرک جان یه کم بهتره به تاپیکهای دیگه هم یه سر بزنی اون موقع میبینی بچه ها به چه مسایلی درگیرن ولی هنوز فکر چاره و حفظ زندگین:43:
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
ببخشید شاپرک جان من در حد بچهای تالار نیستم که بخوام خوب بنویسم و خوب راهنمای کنم،اینای که مینوسیم نظر و تجربهٔ خودمه.
شما تازه ۱۰ ماه که ازدواج کردی. هنوز نمیدونی چطوری با مردت با سیاست برخورد کنی. (منم بلد نبودم، اما کم کم دارم یاد میگیرم)
خانوادهٔ شوهرت بهت محل نمیدان؟ خب ندن!! اتفاق خاصی نمیفته که، خیلیا یا حتا بهتره بگم اکثرا عروسا با خانوادهٔ شوهر آبشون تو یه جوب نمیره، خیلی از عروسا هستن که از مادر شوهر یه دیو (ببخشید) میسازن. یعنی چی آخه...
خانوادهٔ شوهرت به تو بی احترامی کردن؟ به شوهرت که نکردن چطور میتونی توقع داشته باشی که شوهرت خونه مادر پدرش نره. شما میخوای یک دفعه همه چیز به نفع شما بشه، شوهرت با حرفت باشه، خسیسی نکنه، خونه بابا مامانش نر، اینجوری نمیشه عزیز من.
شما با حرفت حساسش کردی.وقتی بهش گفتی وقتی میری حتما به منم بگو،وقتی بهش گفتی بدون من نباید بری،اینا به خدا همش از بی سیاستی شماست.. هر پسری یا هر دختری بعد از ازدواج نمیتونه قیده خانوادشو بزنه.
اینکه ماهیانه قرار بود بهتون ۱۵۰ تومن بده ولی نداده یا بجاش ۱۰۰ تومن داده که دلیل نمیشه بگی خسیس هست...شما نباید اصلا این پیشنهاد رو میدادین، میتونستین بجاش بگید خرید خونه با شما (با همسرتون) که مسولیت خرید رو خودش به دوش بکشه.
الانم بشین درست فکراتو بکن که بخاطر کی یا چی داری این فکر طلاق رو تو ذهنت بازی میدی.ببین اصلا ارزش داره برا زندگی که هنوز تلاشی براش نکردی، تازه ۱۰ ماه زندگیتو شروع کردی...
راستی
برو تایپک شوهرمو گرفتن رو بخون ببین چقدر دوسش داری، فکر کنم وقتای از دستش ناراحتی این فکرا میاد تو زهنتا، آره؟
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
شاپرک جان
زیادی داری مته به خشخاش میذاری اگه نیان میگی بی احترامی اگه بیان خیلی ها میگن همش وسط زندگی ادمن . خوب اگه دعوت میکنی نمیان خوب نیان توام یا خیلی با محبتی می تونی با ظرفیت بالا بری و بدون انتظار اگرم نمی تونی در حد ضرورت برو
تو به روابطت با همسرت یه کم تورو ب خدااااااااااااااااااااا دقیق شو برای یه مدت خانوادش از ذهنت خط بزن اسیاب به نوبت بابا جون
فقط بدون تو برنده یه انتخاب شدی که بین خواست پدر مادرش (که به قول تو اینقدم قبولشون داره) و انتخاب تو شده اون انتخابش تو بودی یه کم فکر کن اونموقع ها چی کار می کردی که که با این همه مخالفت انتخابت کرده
فکر کنم یه کم خسته ای داری هیجانی گلم تصممیم می گیری
زندگیت سر لجبازی نباز (طلاق هم هزینه خودش داره !!! :305: ارزش داره)
بهتره یه سری به تاپیک farnaz123و یکی یه دونه بزنی اونوقت فکر 150 یا 100 تومن نمیکنی یا حداقل با ارامش بیشتری تصمیم می گیری
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من اگه بخام با سیاست و با موندنم درستش کنم باید پیرشم باید عذاب ببینم تا شاید یکم تو اخلاقش تجدید نظر کنه خب بمونم؟
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
ببین عزیزم، بذاری بره یا نزاری بره زندگیتو داری خراب میکنی. به قول خودت اگر بذاری بره خونوادش زندگیتو خراب میکنن اگر نزاری بره هم شوهرت راضی نمیشه و خودت وسایلتو جمع میکنی میری... پس یعنی نرفتنش هیچ سودی بحالت نداره.
چرا اینقدر سخت میگیری. این چیزا چی تو ذهنت میذاری که هر رفتی یه آمدی داره. مثلا خود من بد از ۱ سال پا میشم میام ایران هیچکس جز شوهرم نمیاد دنبالم، هیچ کس زنگ نمیزنه بگه عروس گلم خوش اومدی.باید خودم زنگ بزنم بگم من تشریفمو آوردم و بعدش بگم دارم مثلا فردا میام پیشتون. اوایل ناراحت میشودم، اما دیدم واقعا قصد و غرضی ندران، دست خودشون نیست، کلا اینجوری هستن. زندگیمو دارم میچسبم دیگه.
به خدا همش با سیاست رفتم جلو البته شکی نیست که خدا خیلی خیلی کمکم کرد،اما یکم سیاست چاشنی زندگیت کنی بد نیست
پس اگر واقعا دوست داری مهره طلاق تو شناسنامت نخوره و زندگیتو حتا ۱% هم دوست داری، بیاو گیر بهش نده که نرو،یا بدون من نرو.محبت کن بهش.هرچی محبت کنی بیشتر طرف تو میاد. به خودت برس، وقتی میاد خونه خودتو خوشحال نشون بده. و کارای که فکر میکنی لازمه رو انجام بده.
انشاالله که موفق میشی:72:
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
من اگه بخام با سیاست و با موندنم درستش کنم باید پیرشم باید عذاب ببینم تا شاید یکم تو اخلاقش تجدید نظر کنه خب بمونم؟
سلام خواهرم
ببينيد اينجا كسي نمي تونه شما رو وادار به موندن يا رفتن كنه... اينجا شما بياد تصميم بگيريد بعد بيايد با هم راه حل پيدا كنيم/
اگر مي خواهيد بمانيد و زندگي كنيد...يك سري راهنمايي مي كنند شما رو/ مهارتهاي لازم رو به شما ياد مي دهند/ طرز فكر شما رو اصلاح مي كنند/ و البته براي حل مشكل بطور كامل همراه شوهرتون بايد به مشاوره حضوري برويد... اما همدلي و همدردي دوستان با تجربه اين تالار هم بسيار مفيد خواهد بود
اگر نه مي خواهد جدا شويد مي تواند كمك در رابطه با جدايي و مسائل حقوقي مربوطه بگيريد... باز هم دوستان مجربي هستند كه به شما كمك خواهند كرد!
من اصرار دارم كه صورت مسئله را درست بنويسيد...در غير اينصورت كسي نمي تواند شما را راهنمايي كند و صرفا موضوع شما به همدردي ختم خواهد شد
نظر شخصي من: مشكل شما موضوعي نيست كه نتوان آنرا حل كرد و دوستان هم بسيار شما رو راهنمايي كردند... اما گويا شما اصرار به جدايي داريد! حالا آيا واقعا مي خواهيد زندگي كنيد يا جدا بشيد؟؟