RE: گردهمایی های مردونه همسرم
بله، فکر می کنم حق با شماست و اگر بخوام به خواسته هام برسم می بایست باهاش صحبت کنم و خواسته هام رو بهش بگم.
به نظر شما آیا الان وقت مناسبی برای این کار هست؟
اگر الان وقت مناسب هست چگونه خواسته هام رو به اون بگم که متوجه منظور من بشه.
1- خیلی از دستش ناراحت هستم چون منو از قشنگ ترین و دوست داشتنی چیز دنیا یعنی شاخه های زیبای گل بی زار کرده و الان هر وقت چشمم به گلهای قشنگ می افته به یاد دعوا و قهر و دل شکستن می افتم
2- ای کاش زن برای او ارزش داشت و متوجه می شد که زن هم فهم و شعور داره
3- عشق این نیست که زیبایی ها را دوست داشته باشیم بلکه این است که آن چیزی را که عاشق اش هستیم زیبا ببینیم
4- انتظار نداشته باشه وضعیت من، خونه و خودش مثل وضعیت مادرش، خونه اش و پسرش باشه. مادرش همه اش خونه هستش و غذاش رو درست می کنه می ذاره سر گاز و خونه رو هم تمیز و مرتب می کنه، اگر کسی خواست میاد اگر هم نخواست نمیاد، چون اونجا انقدر آدم هست که اگر یکی نیومد یکی دیگه به جاش باشه
5- فکر نکنه اگر خواسته ای از من داشت فقط کافیه که چند ساعت قبل اش با من خوش رفتاری کنه می تونه به خواسته اش برسه
6- هر وقت خواست که کار اشتباهی کنه با خودش فکر نکنه که "هر کار دلم خواست می کنم بعد دو سه روز مهربون می شم و یه دسته گل می گیرم و همه چیز به وضعیت اول اش بر می گرده"
و البته خیلی چیزهای دیگه که شاید مهم تر باشن ولی جدیدا همینها بیشتر پیش اومده
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
لابد الان انتظار داری بگیم افرین. خوب حقشو گذاشتی کف دستش!!!
اول یه نصیحت خواهرانه: هیچ وقت هیچ وقت حتی یک شب اجازه نده جای خواب شما و همسرت جدا باشه. حتی اگر شده التماس شوهرت کنی برای اینکار.
با این اوصاف که گفتی من به همسرت حق می دم که از خونه گریزون باشه مخصوصا شبها.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
بله، فکر می کنم حق با شماست و اگر بخوام به خواسته هام برسم می بایست باهاش صحبت کنم و خواسته هام رو بهش بگم.
به نظر شما آیا الان وقت مناسبی برای این کار هست؟
اگر الان وقت مناسب هست چگونه خواسته هام رو به اون بگم که متوجه منظور من بشه.
1- خیلی از دستش ناراحت هستم چون منو از قشنگ ترین و دوست داشتنی چیز دنیا یعنی شاخه های زیبای گل بی زار کرده و الان هر وقت چشمم به گلهای قشنگ می افته به یاد دعوا و قهر و دل شکستن می افتم
2- ای کاش زن برای او ارزش داشت و متوجه می شد که زن هم فهم و شعور داره
3- عشق این نیست که زیبایی ها را دوست داشته باشیم بلکه این است که آن چیزی را که عاشق اش هستیم زیبا ببینیم
4- انتظار نداشته باشه وضعیت من، خونه و خودش مثل وضعیت مادرش، خونه اش و پسرش باشه. مادرش همه اش خونه هستش و غذاش رو درست می کنه می ذاره سر گاز و خونه رو هم تمیز و مرتب می کنه، اگر کسی خواست میاد اگر هم نخواست نمیاد، چون اونجا انقدر آدم هست که اگر یکی نیومد یکی دیگه به جاش باشه
5- فکر نکنه اگر خواسته ای از من داشت فقط کافیه که چند ساعت قبل اش با من خوش رفتاری کنه می تونه به خواسته اش برسه
6- هر وقت خواست که کار اشتباهی کنه با خودش فکر نکنه که "هر کار دلم خواست می کنم بعد دو سه روز مهربون می شم و یه دسته گل می گیرم و همه چیز به وضعیت اول اش بر می گرده"
و البته خیلی چیزهای دیگه که شاید مهم تر باشن ولی جدیدا همینها بیشتر پیش اومده
1و 2 و3 که یک سری حرفهای گلیشه ایه. من که ازشون هیچی نفهمیدم چه برسه به اقایون که باید مستقیم باهاشون حرف بزنید.
بهتره با همفکری و عشق به دنبال بررسی مشکلاتی که باعث این تفکرات در شما باشه باشید تا بیان نتیجه اون مشکلات.
بهتره برای صحبت بدون متهم کردن طرف مقابل و با یکی شدن با همسرتون تمرکزتون رو روی عمل های نادرست بذارید تا شخص عملکننده. اینجوری بیشتر جواب میده.
همونطور که بالهای صداقت گفتند شما باید روی مهارتهای رفتاری و گفتاریتون بیشتر کار کنید.
نگار خانوم عزیز من عصبانیتت رو درک می کنم ولی بهتره قبل از صحبت کردن با همسرت سعی کنی خشمت رو مهار کنی وگرنه نمی تونی مسائلی که در واقع باعث ناراحتیت شده بیان کنی و به جای اونا به بیان حواشی و اثرات اون مسائل می پردازی . مثل اینها که در بالا بیان کردی.
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
deljoo عزیز الان 2 ساله که ما ازدواج کردیم و توی این 2 سال با اینکه من سر کار می رم ولی موقعی که همسرم می خواست بیاد خونه، حتما خونه تمیز و مرتب بود، خودم مرتب بودم، هر شب غذای تازه ای که اون دوست داشت رو براش می ذاشتم، هیچ وقت نمی رفتم پای تلفن، کانالی که اون دوست داشت نگاه می کردم، حتما چایی و میوه بعد از شام حاضر بود. با این وجود باز هم نظرتون اینه که
نقل قول:
به همسرت حق می دم که از خونه گریزون باشه مخصوصا شبها
دیشب همسرم کارش طول کشید و تقریبا ساعت 10 اومد خونه، من که شام نذاشته بودم و کاری هم نکرده بودم. فقط یه سلام به هم کردیم و مشغول کارهای خودمون شدیم. همسرم رفت تو آشپزخونه و شروع کرد برای خودش شام درست کردن، وقتی می خواست غذا بخوره از من پرسید که شام خوردم؟ من هم گفتم نخوردم.
هیچی دیگه...... همین کافی بود که پسرخاله بشه...... سریعا برای من قاشق بشقاب گذاشت و من هم موندم توی رو درواسی و مجبور شدم باهاش شام بخورم، بعد هم همه اش چیزهایی ازام می پرسید که مجبور بودم جواب بدم، آخر شب هم که خواستم بخوابم دیگه دلم نیومد در رو ببندم، برای همین یک کمی لای رو باز گذاشتم و اون هم سریعا به یه بهانه ای اومد توی اتاق و ........انگار نه انگار از دستش ناراحت هستم، ..........
بهش گفتم فایده نداره آشتی کنیم آخه دوباره دعوامون می شه، تو رو خدا یه راه حلی پیدا کن، می دونم که نصفش هم تقصیر منه ولی تورو خدا یه کاری بکن....
ولی احساس کردم که هیچ فایده ای نداشت، همینقدر که احساس کرد آشتی کردم و کارش راه افتاد دیگه همه چیز رو فراموش کرد و انگار نه انگار مشکلی داریم که باید حل بشه.......
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
دیشب همه چیز برگشت به حالت سابق، خیلی خوشحالم.:227:
اما توی این دو سال فهمیدم که این خوشحالی زیاد طول نمی کشه و دوباره دعواهایی پیش میاد.
کاش می دونستم چجوری باید این خوشحالی رو حفظ کنم. اگه کسی می دونه لطفا به من هم بگه :325:.
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
دیشب همه چیز برگشت به حالت سابق، خیلی خوشحالم.:227:
اما توی این دو سال فهمیدم که این خوشحالی زیاد طول نمی کشه و دوباره دعواهایی پیش میاد.
کاش می دونستم چجوری باید این خوشحالی رو حفظ کنم. اگه کسی می دونه لطفا به من هم بگه :325:.
سلام
تبریک میگم زندگی همینه دیگه
اگه قرار باشه دعوا و قهر نباشه که بی مزه میشه
مهم اینه که موقع ناراحتی چه رفتاری از خودمون نشون بدیم
ولی من بازم میگم مخالف مردونه رفتن همسرتون نباشید
این قفل و زنجیر ها رو از دستهای مردها باز کنید ببینید چطوری به زن و زندگی دل می بندند
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ممنون alireza59
شما ازدواج کردید؟ من نمی دونم چرا نظرات شما رو نمی تونم بفهمم.
1- اول اینکه من مخالف مردونه رفتن همسرم نیستم. می تونه بره کوه، بره استخر،.... ولی نه اینکه ساعت 10 شب به بعد با دوستاش برن بیرون شهر یا تنهایی بره مسافرت.
2- راستش من خودم بدون همسرم هیچی بهم مزه نمی ده و هیچ کجا بهم خوش نمی گذره. دلم می خواست همسرم هم نسبت به من همینطوری بود.
3- درسته که همه چیز ظاهرا برگشته سر جای اول اش ولی جای زخم های ناراحتی مونده و هنوز درد می کنه
4- من توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" از دعواهامون نوشته بودم و اینکه وقتی دعوامون شده بود رفتم خونه مامانم. ولی این دفعه با اینکه خیلی دلم می خواست از خونه برم ولی به جاش رفتم توی اتاق. ببینید ما دوباره دعوامون شد ولی فقط برخورد من با موضوع عوض شد. من دنبال یه راهی هستم که مشکل ام رو حل کنم، نه اینکه فقط برخورد خودم رو با موضوع عوض کنم. لطفا راهنماییم کنید
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار جان
خوبی ؟
امیدوارم مشکلت زود حل بشه
راستش منم دقیقا مثل تو هستم، حساسیتهای تو رو دارم، دغدغه های تو رو دارم
همسر من بعد عقدمون بهم گفت من دلم میخواد با دوستام برم مسافرت و فلان و بیسار و منم قاطی کردم گفتم من اصلا خوشم نمیاد، ازدواج نکردم که شب تو خونه تنها بمونم یا ازدواج نکردیم که هرکی واسه خودش بره بگرده، چند بار دعوامون شد و شوهرم دلخور شد ولی خدا رو شکر تا حالا نرفته و حرفشم نشده
یه جورایی تجربه بهم میگه هر چی میخوای باید محکم مطرح کنی، هرچقدرم دعوا بشه ولی تو طولانی مدت جواب میده
نمیدونم درسته یا نه
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز
من منظورم این بود که شبها از شوهرت جدا نخوابی
اما در مورد بحثهاتون، شما چرا منتظر شوهرت هستی تا مشکلو حل کنه؟ چرا بعد این همه قهر و دعوا هیچی نگفتی؟
یعنی اصلا خواستتو عنوان نکردی؟ نگفتی که دوست نداری اون شبها تنهات بذاره؟ هر جای دنیا که هست شب برگرده پیشت؟ هیچی نگفتی؟ هیچ فولی نگرفتی؟
حالا اگر شوهرت به روی خودش نیاورد خودت هم نباید چیزی بگی؟ خواستت رو بگی و با هم راه حلی براش پیدا کنید؟
نگفتی دوست داری تو کارهای خونه بهت کمک کنه تا کمتر خسته بشی و احساس رضایتت از زندگی بیشتر بشه؟
من یکم تعجب کردم. یعنی اصلا خواسته هاتو نگفتی؟
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
ممنون alireza59
شما ازدواج کردید؟ من نمی دونم چرا نظرات شما رو نمی تونم بفهمم.
1- اول اینکه من مخالف مردونه رفتن همسرم نیستم. می تونه بره کوه، بره استخر،.... ولی نه اینکه ساعت 10 شب به بعد با دوستاش برن بیرون شهر یا تنهایی بره مسافرت.
2- راستش من خودم بدون همسرم هیچی بهم مزه نمی ده و هیچ کجا بهم خوش نمی گذره. دلم می خواست همسرم هم نسبت به من همینطوری بود.
3- درسته که همه چیز ظاهرا برگشته سر جای اول اش ولی جای زخم های ناراحتی مونده و هنوز درد می کنه
4- من توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" از دعواهامون نوشته بودم و اینکه وقتی دعوامون شده بود رفتم خونه مامانم. ولی این دفعه با اینکه خیلی دلم می خواست از خونه برم ولی به جاش رفتم توی اتاق. ببینید ما دوباره دعوامون شد ولی فقط برخورد من با موضوع عوض شد. من دنبال یه راهی هستم که مشکل ام رو حل کنم، نه اینکه فقط برخورد خودم رو با موضوع عوض کنم. لطفا راهنماییم کنید
سلام
آره من 3 ساله ازدواج کردم
حق دارید متوجه حرفهای من نشید چون این موضوع برای خانومها خیلی سنگینه ولی در کل خودتون رو اذیت نکنید یا با این موضوع کنار بیایین یا بصورت جدی برخورد کنید و به همسرتون بگید دیگه حق نداره شما رو تنها بذاره اگه شما جدی برخورد کنید اونم دیگه این کار از سرش می پره منم قبلا زیاد این کار رو می کردم ولی با برخورد جدی همسرم دیگه شبها پیش دوستام نمی رم مگر در موارد خاص با هماهنگی خودش
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ممنون از راهنمایی هاتون :43: :43:
واااااااااااای............. من اصلا نمی دونستم الان باید مشکل ام رو به همسرم بگم. راست می گید، من چرا به همسرم نگفتم مشکل ام چیه؟ عجب خراب کاری ای کردم! آخه فکر می کردم خودش می فهمه من از چی ناراحت هستم.......
الان به یه آرامش نسبی رسیدیم و موقعیت برای اینکه من حرفهام رو بزنم آماده است، ولی من نمی دونم به همسرم چی باید بگم و چجوری باید بگم؟ راستش خیلی گیج هستم و اصلا نمی دونم چه چیزی منو ناراحت یا خوشحال می کنه.
1- نمی دونم دقیقا دلم چی می خواد
2- نمی دونم خواسته هام رو چجوری با همسرم مطرح کنم