RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
[/quote]
سلام... چند بار به تاپيكت سر زدم و شايد ده ها بار نوشته بالا رو خوندم... چند تا نكته به نظرم رسيد كه كلي هست در رابطه با مشكل تو با همسرت... چند پيش شرط وجود داره:
شما بايد مطمئن باشي كه مشكلت حل خواهد شد، راهش رو با ممارست و اميد پيدا كني... و مشكل رو حل كني!!!
اولين نكته: اعتماد به نفس شما كاهش پيدا كرده! احساس خوبي نداريد و بسياري از مواردي كه فرياد و فغان سر مي دهي ناشي از اين عدم اعتماد به نفست هست... چرا مي خواهي او قهرمان شما باشه! خودت اسطوره و قهرمان زندگي خودت باش!!!
من مي دونم كجاي زندگي شوهرتي... خودت فكر مي كني بايد كجاش باشي؟ همه زندگيش؟؟؟ اشتباه مي كني!!! تو هرگز نمي توني همه زندگي او باشي... تو خيلي تلاش كني قسمتي از زندگي او باشي... اين در مورد همه زوجها مصداق دارد!
شوهر شما دوست داره شما وقت و زندگي خودت را داشته باشي و خودت رو وقف ايشون نكني... خب چرا كه نه!؟ كجاش محل اشكاله!! اگر مي خواي كاري كني بهش بگو براي تو اين كار رو نكردم عزيزم! دوست داشتم صبح زود بيدار شم و صبحونه درست كنم! نه با داد و بيداد... به آرومي!
شما متسفانه داري عملا رفتارهاي شوهرت رو ناخودآگاه فيلتر مي كني به ضرر خودت و منفي هاش رو مي بيني ... خب بيا اين دفعه يه پست بذار و خوبيهاي شوهرت رو بنويس!
خوبه كه مي خواد تاپ ترين باشه... بهش كمك كنيد! شما در كنار هم هستيد نه در مقابل هم! بهش بگيد كه تاپه... خوش تيپه! ازش تو جمع تعريف كنيد! اون موقع شما وارد زندگي ايشون شده ايد! و اوضاع تحت كنترل شماست... (قبلا هم گفتم... )
اصلا نگو بريم خريد... بگو بريم براي تو چيزي بخريم! مثلا يه ديالوگ: عزيزم اگر يه پيراهن جديد ... بخريم خيلي شيك تر به نظر مي آي!!!! مي توني يه شلوار مشكي از اين جديدها هم بگيري...
ياد مي گيره بايد با شما بياد خريد!!! خيلي راههاي ديگه داره... ايجاد انگيزه... در نظر گرفتن برنامه
متوجه باشيد كه در مقابل اين فرد نبايد فرد بي برنامه اي جلوه كنيد! سعي كنيد بفهمانيد كه شما هم كاراهات بر اساس برنامه هست... ديدار با دوستان... و غيره! حتي گاهي لازمه بگيد نه عزيزم! من اون زمان رو وقت ندارم با هم حرف بزنيم! من دارم كتابي رو خلاصه نويسي مي كنم!!!! ( به همين راحتي!)
اعتماد به نفس اصل قصه شماست... در خودت تقويتش کن
...................
سلام ممنون از حرفای خوبتون
این چندروز خیلی به تابیک های بچه ها سر زدم و پست هارو خوندم و فکر کردم
گفتی از خوبیهای شوهرت بگو
خوب اول اینکه خیلی ازادم میذاره میگه برای پیشرفتت هرکاری لازم انجام بده.دست و دلبازه.خیلی ابراز احساس می کنه.خیلی مراقب سلامت جسمانی من.سعی میکنه تو انجام یه سری کارا همکاری کنه.تو روابطش بهش اظمینان دارم. توی روابط شخصی خیلی منطقی و رضایت من براش فوق العاده مهم. بهم اعتماد داره.همه روزش برام تعریف می کنه.تو خسته ترین حالت اگه حس کنه حالم خوب نیست سریع بیدار میشه.اگه هوس چیزی کنم میره سریع فراهم میکنه .تو شرایطی که همه خانوادم با فامیل داشتن واسه 2 هفته میرفتن مسافرت سریع بدون اینکه من بخوام یا فکر کنم رفت برام ویزا گرفت بلیط گرفت منم فرستاد و .....
ادم بی انصافی نیستم محبتش میبینم ولی با همه محبتش یهو یه حرفی میزنه عملی انجام میده که ایناش برام کمرنگ میشه
راستش نمی فهمم چرا اون به نیازهای خیلی روشن من که خیلیم پیچیده نیست بی توجه..!!!
گفتید اعتماد به نفسم از دست دادم کاملا" درسته چون تو یه مرحله ای امکانش نبود هردومون پیشرفت کنیم من شرایط فراهم کردم اون پیشرفت کرد من همش تنها بودم
یه روز بعد ها جای تشکر گفت من پیشرفت کردم ولی تو این 3 سال چی شدی:302:
گفت من مقایسه نمی کنم ولی اگر پای مقایسه بیاد رشه من تاپ تره خودتم میدونی
من فلانقد زبانای مختلف بلدم و هی گفت و گفت فقط اون نفهمید اصل پیشرفتش بعد ازدواج با تشویق های من بود تا اون روز منم یه دختری بودم که هم رشتم خوب بود هم درامدم خوب م استقلال داشتم با یه عالمه هدف ... نمیدونید چه حالی شدم همه وجودم کینه شد با همه کینم سعی کردم پیشرفت کنم روش کم کنم ولی دیگه نمیدونم چرا هر بیشتر سعی کردم کمتر نتیجه گرفتم انگار درجا میزنم نمی دونم چمه انقدر می خوابم که روز تموم شه اینقدر تو ذهنم دارم میجنگم باهاش که نمیفهمم چی شد ظاهر خودم خونه همه چی مرتب شاید چون خیلی فرزم سریع انجام میدم ولی خودم میدونم حالم بده کنارش شاد نیستم گاهی نگاهش که میکنم دارم میخندم ولی انگار همه وجودم نفرت دلم می خواد گاهی واقعا" سرش داد بزنم حتی بزنمش حتی دیگه نمی تونم حوصله ندارم دردام بهش بدم تو خواب گاهی اینقدرسعی میکنم بتونم داد بزنم سرش صدام بالا نمیاد که از درد از خواب می پرم دیگه ازون خنده ها شیطنت هام خبری نیست اون مرتب می خواد مثل بچه ها باشم ولی نمیشه همش میگه تو مثل پسرایی دختر شو ولی نمیشه می خوام چند روزم خوب میشم ولی دوباره بی حوصله میشم همش
گفتید یه قهرمان می خوام نه فقط یه تکیه گاه امن می خواستم که گفتن مسایلم پرهزینه نباشه حداقل بتونم ناراحتیم با گریه تخلیه کنم ولی گریه من = شکسته شدن هرچیزی جلوی دستش
نمیخواستم کل زندگیش باشم ولی می خواستم حرف اولش باشم نه اینکه بگرد دنبال نقطه ضعفام مثل 2 دقیقه قبل یه مهمونی که میدونه قول دادیم خودش قبول کرده یهو بگه نمیام اون مهمونی به خدا واسم مهم نیست ابرومون مهم بی توجهی به احساسم مهمه
نمیخوام برام پول خرج کنه می خوام برام وقت بذاره فکر نکنه مهمونی رفتن احمقانس پارک رفتن بی هودس اون حتی وقت خرید واسه خودش نمیذاره من براش لباس می خرم ...
راستش خیلی وقتا فکر می کنم دوست داره حتما" کاری که می خوام درست شه که نباشم که وقتی هستم خسته باشم که اون مجبور نشه برام وقت بذاره
واقعا" معنی بهترین بودن اینه ؟؟؟؟والا منم خانواده دارم که تکتکشون تحصیلکردن پیشرفتم میکن ولی وضع اونا اینجوری نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمیخوام بره فضا واسه خانوادم می خواستم بفهمه من تنها دخترشونم بفهمه اونا دامادشون دوست دارن و میخوان کنار من اونم ببینن می خواستم درک کنه این همه احترامی که خانوادم بهش می ذاشتن .نه اینکه بگه واسه همیشه قید اونارو زدم اونایی که حتی تو بهش نگفتن
شایدم من با خودم مشکل پیدا کردم اینا همش بهانس
راجع به برنامه داشتنم بله دقیقا" درسته اون عاشق اینکه مشغول باشم
نمی خوام تو یه سیکل بیهوده گیر کنم و داستان مقصر کیه رو شروع کنم می خوام بتونم یکی یکی مشکلات حل کنم ولی واقعا" نمی دونم چیکار کنم
می خوام بتونم مصاحبه هارو پس کنم شاد باشم با اون باشم دوستش داشته باشم مطمین شم براش مهمم و.... ولی واقعا" بلد نیستم راهش
ببخشید خیلی دلم گرفته بود پستم طولانی شد
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
وایییییییییییییییی
بعد از این همه غصه .یه خبر خوب دانشگاه مجاز به انتخاب رشته شدمممممممممممممممممممممم
هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااا:104::227::3 10:
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
وای خدااااا
چه جوری باید ازش بخوام بفهمه منم وجود دارم
بخوام یکمم از خلاقیتش واسه روابطمون استفاده کنه
مثلا" با یه ذوقی خبر قبولیه ارشد بهش گفتم فقط گفت اااااا مبارک باشه:101: :97:
انگار نه انگار
تولدم که یادش رفته بود روز زنم فقط یه هدیه خریده بود که از سر خودش باز کنه میگم حده اقل روش یه خط می نوشتی میگه شرمنده وقت نداشتم:320: ولی خوب وقت داره سر کار هزارتا خلاقیت به خرج بده ولی واسه من نه
یعنی من اینقدر بی ارزشم ؟؟:33:
با این ادما باید چی کار کرد
تورو خدا یکی بهم راه بده
شورش دراورده
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سحر جان کادو گرفتن و دادن نشون از ارزش ادماست ؟؟؟ یعنی من انقد بی ارزشم که شوهرم حتی بهم تبریکم نگفت اولین روز زن بود از بعد عروسیم
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
سحر جان کادو گرفتن و دادن نشون از ارزش ادماست ؟؟؟ یعنی من انقد بی ارزشم که شوهرم حتی بهم تبریکم نگفت اولین روز زن بود از بعد عروسیم
************************
نه شاپرک عزیزم هدیه مهم نیست اهمیت به خواسته طرف مقابل نشو نه ارزش گذاری
البته شایدم دارم اشتباه میکنم!!!
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام خواهر خوبم
شما خودت رو با کار ایشون قطعا مقایسه نخواهی کرد
می دونی گاهی ما دوست داریم همسرمون همون باشه که ما می خوایم
اینجا همون جاست که اختلافها شروع می شه
اما واقعیت چه در موارد کلی و چه در جزئیات خیلی متفاوته...اونها هرگز نمی تونند و نمی شه همونی باشند که ما دوست داریم
حافظ می گه
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
زمزمه این شعر بهم ارامش می ده...
ضمن اینکه مردها با زنها هم تفاوتهای عمده ای دارند
شوهر شما وقتی می گه ممنون یعنی کلی ذوق کرده...اینطوریه دیگه
یا وقتی کادو خریده کلی دوست داشته خوشحالت کنه ولی وقتی گفتی یه چیزی می نوشتی...خراب میشه
مهارت اصلی اینجاست که بگی عزیزم...دو خط برام چیزی بنویس
ایشون واقعا یادش نبوده و وقتی تو یادش انداختی بی شک نمی گه خب یادم رفت میگه مشغله داشتم
شما دو نفر متفاوتین خب...این تفاوتها کم نیستند و زیادند
حالا با این پیش فرض دونه دونه مسائلی که به ذهنت می رسه رو بنویس
اول مثبتها
دوم منفی ها
تا با هم حلشون کنیم
یه کم کلی بگو
منتظرم
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci عزیز از اینکه بهم راهنمایی میکنی واقعا" سپاس گذارم
سعی میکنم ادم بی انصافی نباشم و مثبت هاش ببینم که البته تو پست قبل یه عالمش گفتم
راجع به منفی هاش اگه بخوام تیتروار بگم
خیلی مغرور بودن: ادم ها واقعا" براش مهم نیست حتی فکر کنم راجع به بودن خودمم مصداق داره
متوجه نیست متاهله میخواد در قبال من وظیفه نداشته باشه (البته منظورم غیر پول خرج کردن)
با مهمونی اومدن اونم از نوع خانوادگیش مشکل داره اگرم بیاد قبل یا بعد اون مراسم اشکم در میاره
به حرفها بی تفاوت الان کلی باهم حرف میزنیم قرار میذاریم ولی باز توی همون موقعیت رفتار قبل انجام میده
تولد فلان مناسبت و.... براش مفهوم نداره سوپرایز کردن که جای خود داره با اینکه میدونم اگه بخواد بسیار خلاقه
مسولیت رفتارهاش نمیپذیره مدام دنبال مقصره همه چیم تهش به من بر میگرده
ابراز احساسش فقط زبونی هیچ کار دیگه ای که نیاز به صرف وقت برام داشته باشه انجام نمیده
بی انصافه وقت ناراحتی همه خوبیام یادش میره
تا خوبم خوبه اگه ناراحت باشم اون خیلی بد میشه
بهش اعتماد ندارم نمیتونم بفهمم چه قدر واسه حفظ زندگیمون حاضر تلاش کنه
سر لجبازی تا هر جایی پیش میره
ولی sci راجع به کادو که گفتید شما تولد همسرتون یادتون میره بعدشم که فهمیدید تولدش میگید سرم شلوغ بود با یه کیک و شام سر وتهش جمع میکنید ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! میگید ببخشید فعلا" وقت کادو خریدن ندارم
روز زنم بمن تل زده میگه کارم زیاده دیگه برات کادو نمیخرم وقتی دید از لحنم ناراحتم رفت خرید منم تشکر کردم گفتم یه دو خطی روش مینوشتی بعدها یادگاری ببینم خوشحال میشم گفت برو بابا یعنی چی چند وقت دیگه خراب میشه بندازش دور من به اون نگفتم ولی واقعا" این جور هدیه دادن برام بی ارزش
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
میشه یکی بهم راه حل بده ه ه ه
چی کار کنم باهاش:316::316::316::316:
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام سحر
من معذرت می خوام که خیلی دیر می نویسم... می خواستم فرصتی داشته باشی و مباحث قبلی رو بخونی
سپاس که مثبتها و منفی ها رو نوشتی
تا اونجا که متوجه شدم چند تا مشکل اساسی شما رو می رنجونه
۱. احساس می کنی نادیده گرفته شدی و اظهار لطف و عشق به اندازه کافی بهت نمی رسه و شاید منظرت اینه که اهمیت لازم رو بهت نمی ده
۲. به دنبال ویترینه... یعنی دوست داره بقیه راجع به او خوب قضاوت کنند
۳. کنترل احساساتش رو نداره
۴. نتونسته حس خوبی بهت منتقل کنه تا احساست و امنیتت از زندگی مشترک تامین بشه
۵. حاضر نیست یا بهتر بگم بلد نیست اشتباهاتش رو بپذیره
می فهمم احساس خوبی نیست و واقعا می تونه روابط شما رو خراب کنه
اگر برداشت من درسته بهم بگو
ضمنا می خوام بدونم ایا
در هنگام عصبانیت زود از کوره در می ری؟
مسائل مالی شما به چه صورتی حل و فصل می شه؟
روابط زناشویی با ارضا طرفین همراهه؟
چقدر دوستش داری؟ الان
شما هم لجبازی می کنی و بر نظراتت پافشاری می کنی؟
چگونه ناراحتیت رو یا احساساتت رو بیان می کنی که او خیلی بد می شه؟
ایا فکر منفی یا ناراحت کننده ای مضطرب و پریشونت می کنه؟ یا افکاری؟
چه سرگرمی داری ؟
ایا به صورت مکرر سعی می کنی بفهمی چه فکری می کنه و چه احساسی داره؟
به عقایدش احترام می ذاری و شنونده خوبی هستی؟
سر فرصت بهم جواب بده و نگران هیچ چیزی نباش
درست می شه
راستی فعلا داستان روز زن رو می بندیم اما بایگانی نمی کنیم
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci عزیز برادر خوبم سلام ازین که به پستهام پاسخ میدید واقعا" سپاسگزارم
من مباحث خیلی خوب میخونم یعنی به دیده درد ودل به این تاپیک ها نگاه نمی کنم و کاملا" سعی میکنم کاربردی استفاده کنم هرچند گاهی بدور بودن از هیجان برام مشکل در عین حال ازتون ممنون میشم زودتر بهم پاسخ بدید چون هرروز خسته تر از روز قبلم
دقیقا" برداشت شما صحیح بوده
راجع به سوال هایی که کردید میخوام خیلی منصفانه حرف بزنم چون هدفم رای خریدن نیست حل مشکله
در هنگام عصبانیت زود از کوره در می ری؟ الان ظرفیت عصبیم خیلی پایین اومده قبلا" نه فقط زمانی که اون وسیله میشکست من و هل میداد و رفتارهایی ازین قبیل منم داد و بیداد میکردم ولی الان (البته دیگه وسیله نمیشکنه) هیچی نمیگم فقط شروع میکنم به لرزیدن تنگی نفس میگیرم دلدرد میگیرم گاهیم یهو قفل میکنم و گاهی حس میکنم تو مرز سکته کردنم ولی قدیم اینجوری نمیشدم
مسائل مالی شما به چه صورتی حل و فصل می شه؟ قبلا" مدیریت دست من بود ولی همسرم میدیدم ناراحت میشه ازین که میگم چرا یه خرجهایی میکنی واسه همین ترجیح دادم مدیریت با اون باشه تا حس مردونش حفظ شه ولی خریدهارو با هم میریم و دورادور مراقبم خرج اضافه نکنه ( البته واسه خودش خرج نمی کنه همش واسه خونس حتی خرجای اضافش) هر ماه هم یه مقدار پول میده به من که واسه خودم باشه البته هر میزان که پول بخوام دریغ نمیکنه و دستم باز میذاره بهم اعتماد داره
روابط زناشویی با ارضا طرفین همراهه؟ارضا من براش خیلی مهم ولی روابطمون الان خیلی کم و ازین وضع ناراحتم قبلا" اینجوری نبود و اون فقط با تیپ خاص تحریک میشد و این برام خیلی خسته کننده بود ولی نهایتا" با این مساله کنار اومدم و این تیپ هارو میزنم ولی نمیدونم چرا فقط روابطی اگر باشه اخر هفتس غیر از اون فقط کار و کار
چقدر دوستش داری؟ واقعا" نمیدونم
شما هم لجبازی می کنی و بر نظراتت پافشاری می کنی؟قبلا" خیلی دنبال منطق بودم ولی الان نه ترجیح میدم ایجاد تنش نکنم حال بحث ندارم نمیخوام حرمتهامون بیشتر از اینا بشکنه و نهایتا" هم تو مسایلی که میدونم کار خودش میخواد انجام بده ترجیح میدم حرفی نزنم که محل نذاره و چون ببینه عواقبی نداره تکرار کنه میزارم فکر کنه چون موافقم اجازه انجامش داره
چگونه ناراحتیت رو یا احساساتت رو بیان می کنی که او خیلی بد می شه؟ من ادمیم که تا واقعا" ازارم ندن داد نمیزنم همیشم مثلا" با هم جلسه میذاشتیم که مسایلمون بگیم ولی دیدم توافقات کشک کار کار خودش .گاهی نامه مینوشتم گاهی صدای tv بلند میکردم که بشنوه صحبتهای روانشناس هارو .گاهی قبل س ک س احساسم میگفتم گاهی گریه میکردم گاهی داد میزدم و الانم تو قالب نقاشی های کوچیک کاریکاتوری و یک خط جمله بالاش که صبحها یا تو ظرفش میذارم یا تو کیفش یا رو میزش
ایا فکر منفی یا ناراحت کننده ای مضطرب و پریشونت می کنه؟ یا افکاری؟راستش از اخرین دعوای شدیدمون 9 ماه پیش چون نتونستم حرفام بزنم هرروز تو ذهنم با خانوادش بحث میکنم . بهش اعتماد ندارم که چهقدر زندگی حفظ میکنه . قطع ارتباط بی منطق و بدون دلیلش با خانوادم داره روانیم میکنه. اینکه نمیفهمم کجای زندگیشم ازارم میده
و ....
چه سرگرمی داری ؟تا 8 ماه پیش درس میدادم و واسه ارشد میخوندم کارای کنترل پروزه و مشاوره مدیریتی میکردم ولی سرکلاس هام دیدم خیلی عصبی شدم اگه شاگردم یه مساله رو چند بار میگفتم نمیفهمید به شدت عصبی میشدم واسه همین فعلا" درس نمیدم کار کنترل و ... واسه درس خوندن گذاشته بودم کنار حالام که نه کار پیدامیکنم حوصله کلاس و ... ندارم تنها سرگرمیم یا tv یا با نرم افزار کنترل ور میرم یادم نره یا خونه مامانم برم یا بخوابم اخر هفت هام به زور شوهرم یا شام بریم بیرون یا با دوستاش جایی بریم الان 9 ماهه فامیل هام ندیدم و همسرمم میگه با دعوایی که باهم کردیم من خونه مامان بابات یا هرجا اونا باشن نمیام حالا اون بیچاره ها حتی تو دعوامون مستقیم وارد نشدن و یه تو بهش نگفتن من هیچ لذتی ازین کارها نمیبرم
ایا به صورت مکرر سعی می کنی بفهمی چه فکری می کنه و چه احساسی داره؟ ادم خیلی دقیقی هستم یعنی اگه یه کاری بفهمم بدش میاد دیگه انجام نمیدم و ... احساسشم برام مهم ولی ذهن خوانی نمیکنم قضاوتم نمیکنم
به عقایدش احترام می ذاری و شنونده خوبی هستی؟کاملا" میشنوم و احترامم می ذارم ولی قبلا" وقتی عقیدش با من متفاوت بود می گفتم عقیدت محترم ولی عقیده من اینه و لی اون میخواست من هرپی می گه بدون منطق قبول کنم اینم تو خون من نیست انگار واسه همین سر همین زورگوییش که میگفتم قبول ولی بگو به چه منطقی دعوامون می شد و یا همش از هواپیما میگفت خوب من بدم میومد خسته میشدم ولی سکوت میکردم ولی الان کلا" خیلی کم حرف ساکتم همش التماس می کنه یه چیزی توم بگو ولی واقعا" حرفی ندارم اونم از موقعی که از سر کار میاد دونه به دونه کاراش توضیح میده با اینکه خسته میشم ولی اعتراض نمی کنم
راستش باید یه اعترافی کنم من قبل ازدواج 3 سال با یه پسری دوست بودم خیلی ام دوستش داشتم ولی تو اوج دوستی دیدم شرایطش به من نمیخوره یهو باهاش بهم زدم خیلی ام ضربه خوردم تو همون شرایط همسرم اومد خواستگاری منم دیدم حق مسلمش که واقعیت بدونه بهش این مسالرو گفتم اونم گفت گذشتت بخودت مربوطه من کمک میکنم فراموشش کنی بعد یکسال عاشق من شی تا حدی ضربه خورده بودم که جولوی همسرم واسه اون زار زار گریه می کردم راستش اصلا" همسرم برام مهم نبود اون بود که همش تلاش می کرد من داشته باشه البته من رفتار بدی نداشتم ولی اندازه اونم دوستش نداشتم بعد ازدواجمون اون به همه میگفت که من دوستش ندارم ولی واقعا" دوستش داشتم خودشم میدونست تا اینکه من سعی کردم جای اینکه همش عملی نشون بدم مثل خودش زبونی زیاد بگم ازون موقع وضع عوض شد در کل تا زمانی باهم خوبه که من یه بچه گربه لوس باشم و هیچ خواسته ای هم نداشته باشم و تو دستش باشم و در غیر اینصورت میشه وحشتناکترین مرد کره زمین و واقعا" به مرز جنون میرسونه من و خودشم مستقیم میگه بهم اگه بداخلاق بشی ازت متنفر میشم و باید با تمام احساسای بدم بازم بخندم میگه تو دختر باید باشی تو پسری دختر نیستی وقتیدختری دوست دارم واقعا" حرفش نمی گیرم
اینم بگم اوایل ازدواجمون اون قهرکردن بلد نبود هرچند که رفتارهای اشتباه هم از سمت خودش بود ولی سریع معذرت خواهی میکرد که اشتی شیم (یعنی داد میزد وسیله میشکست من هل میداد تو دیوار و ...)بعد 15 دقیقه مگفت غلط کردم یعنی تحمل قهر نداشت ولی اون موقع من فکر میکردم وقتی یه کار خیلی بد میکنه باید باهاش قهر کنم که بفهمه یا اینقدر ناراحت میشدم که نمیتونستم اشتی کنم یعنی حربه دیگه ای رو بلد نبودم و متاسفانه به این قهر ها عادتش دادم حالا اگه دعوامون بشه(البته رفتارای قبل نداره وسیله نمیشکنه به من دست نمیزنه تو بدترین حالت یه نامه عاشقانمو پاره میکنه یا ...) سریع میگه قهری اگه بگم اره میگه باشه و میذاره چندروز بعد میاد تهش منت کشی ولی محال دیگه زیر بار اشتباهش بره و میگه چون دوست دارم اشتی یا دلم تنگ شده واست اشتی یا حتی میگه یه بوست کنم دلم تنگ شده ولی قهر بمون ولی اشتباه واضحش نمیپذیره . اگرم قهر نکنم و هیچی نگم که خوب رفتارش هیچ هزینه ای نداشته
بازم از اینکه پستم اینقدر طولانی شد واقعا" عذرخواهی میکنم