با خانوادش صحبت نكردم.. اصلا چي بايد بگم؟ بگم ميخواد اقدام كنه؟
اينهمه همدردي قابل تقديره....
نمایش نسخه قابل چاپ
با خانوادش صحبت نكردم.. اصلا چي بايد بگم؟ بگم ميخواد اقدام كنه؟
اينهمه همدردي قابل تقديره....
سحر اگر خیلی دوستش داری و جدا شدن برایت سخت است کاملا بی توجه و بی خیال رهاش کن و مثل همین مدتی که گفتی به خودت و زندگیت رسیدی برو دنبال زندگی شخصیت، ببین کی خسته می شه و برمیگرده.
شاید شما هم بعد از یک مدت دوری و ... این علاقه را کنترل کردی و تونستی تصمیم بهتری بگیری.
اگر می خواهی تصمیم عاقلانه برای زندگیت بگیری و خیلی عشق و احساس برات مهم نیست، از طریق خانواده ها پی گیر شو و برای طلاق اقدام کنید. این همه مدت اذیت شدی کافی نیست؟
در ضمن اصلا به اشتباه بچه گانه ای که قبلا کردی دوباره فکر نکن. اینقدر توانایی و امتیازات مثبت در زندگیت و شخصیتت دیدم که تعجب کردم که گفتی اقدام به خودکشی کردی.
مهمترين اشتباه من اقدام به خودكشي بود .. شوهرم فهميده بود من از طلاق ميترسم پارسال هم طوري از طلاق حرف ميزد كه باورم شده بود تصميمش رو گرفته، حتي تصور جدايي رو نميتونستم تحمل كنم و متاسفانه خودكشي كردم..
يكي از مسائلي كه توي اين يكسال آزارم داده همين حماقت خودم بوده... اميدوارم خدا منو بخشيده باشه..
سحر جاننقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
دقيقا مي خواي چه كاري براي زندگيت كني؟ مي خواي جدا شي و طلاق؟يا زندگي كني؟
اين جواب رو بايد به خودت بدي...
تو كارهاي خوبي قبلا انجام ندادي و همين كارها تو رو برده كنار خيلي از زنها در موضع ضعف! ضعفي كه موجب شده شوهرت تقريبا هر كاري خواسته با تو بكنه...
خب اين اصلا درست نيست... عشق به اين معني نيست كه آدم از همه چيش بگذره! خب اگر قرار بود اينطور باشه و طرف تسليم محض باشه بدون هيچ اراده اي.. شوهر شما يه عروسك مي خريد! شوهر شما ازدواج كرده يعني با يكي خواسته زندگيش رو شريك بشه... شما هم همينطور!
اگر قراره دو نفر شريك بشن... مي بيني چه جوري مواظب هم هستند كه اون يكي سرشون رو كلاه نذاره... خب تو زندگي هم همينه... اما بر عكس چون پاي عشق هم وسط هست! يعني بايد مراقب خودت و شوهرت باشي... خب زنها به خاطر عشق از خيلي چيزا مي گذرن! و اينجا شروع اشتباهاتشونه... كاري كه يه مرد رو سريع فراري مي كنه...
اگر خواستي زندگي كني.. بگو يه فكري بكنيم
همسرت را رها كن . تماسي نداشته باش . بايد او با خودش كنار بيايد و هر گونه پافشاري و اصرار او را بدتر در منطقه ي امن باورهاي خودش فرو مي برد . بگذار و اجازه بده كه تصميم بگيرد . هر چه محيط اطرافش ارام تر باشد بهتر از اين فضا خارج خواهد شد .
تا روزي كه تصميم گرفت و...اگر تصميمش جدايي بود در آن روز مي تواني از خانواده ها كمك بگيري . فعلا در شرايط فعلي حتي به وي زنگ نزن اگر تماس گرفت مهربان و متين و دوستانه با وي صحبت كن .
دو سال از عقد ما ميگذره .. شش ماه اول بهترين لحظه هارو با هم تجربه كرديم و توي آسمونا سير ميكرديم و واقعا خوشبخت بوديم طوري كه زبانزد همه بوديم ( نظر هردومونه )... شش ماه دوم با بدبيني هاي من و لجبازي هاي همسرم گذشت و سال دوم من فقط با اميد برگشت همسرم صبر كردم و شوهرم از من فرار كرد...نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
در حال حاضر هم همه ي تلاشم براي حفظ زندگيمون هست و به هيچ عنوان قصد جدايي ندارم.
دوره عقد شما خيلي طولاني شده و اين از آفتهاي اين دوره است كه متاسفانه شما ها رو به خودش مبتلا كرده... خيلي خوبه كه علت و مشكلات زندگيت رو متوجه شدي.. اما خيلي بده كه داري همش خودت رو محكوم مي كني... به نظرم خسته اي! پيشنهاد مي كنم مدتي صبر كن و به موضوع اصلا فكر نكن... يه دور روزي صبر كن و اگر باهات تماس گرفت گفته هاي آرام رو توجه كن! با متانت ... كمي هم سر سنگين!نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
كمي روي روحيه ات كار كن... خودت رو سرگرم كن و بذار خودش رو پيدا كنه!
سعي كن از تكنيك اس ام اس هاي كوتاه وضعيت رو ارزيابي كني ... يه دفعه با توجه به تجربه ديروز ديگه زنگ نزن...
مثلا اس ام هايي مثل اين كه خوبي؟ يا از اين دست.. كوتاه كه حاوي هيچ پيامي نيست...
اگر جواب داد حتما مي توني كمي جلو تر بري.. اما با فاصله! تو نذاشتي شوهرت نگرانت بشه! اين فرصت رو بهش بده! خوبه كمي نگران بشه!
از دست خودم ناراحتم چون همه ميگن خودكشي تو باعث شد بترسه نكنه هر مشكلي پيش بياد توي زندگي ميخواي دست به اينكار بزني، ولي هيچكس درك نميكنه اونموقع چقدر از فشار دوري از همسرم، رفتاراي مشكوكش و لجبازياش، تهديدش براي طلاق و بدگويي هاي خانوادش پشت سرش و... چقدر درمونده شده بودم. چرا هيچكس نميبينه يكساله دارم تحمل ميكنم؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
از دست خودم ناراحتم چون شوهرم ميگه اگه دوستم داشتي بهم بدبين نبودي، ميگه تو همه او كا را رو ميكردي كه از من جدا بشي..
از دست خودم ناراحتم چون وقتي ازدواج كردم هيچي بلد نبودم، اصلا سياست نداشتم
از دست خودم خيلي ناراحتم...
من دنبال تاييد رفتارام نيستم خودم پشيمونم و براي اينكه پشيمونينم رو ثابت كنم اينهمه مدت صبر كردم و شوهرم رو رها كردم و باز هم ميكنم
ولي پس تكليف گذشت چي ميشه؟
رها کردن شوهرت کار درستی نیست.... اس ام اس های کوتاه رو هم امتحان کن...
تو کار خوبی نکردی...همین که پشیمونی کافیه...دیگه ببند پرونده محکومیت خودت رو و هر کسی که تو رو محکوم می کنه
اشتباه کردی رهاش کردی... ارومش بذار اما رها نکن زندگیت رو
چكار بايد ميكردم وقتي حتي حاضر نميشد باهام صحبت كنه؟
حتي جواب اسمس رو هم نميداد...
ديشب بهش اسمس دادم گفتم حتي اگه اقدام كني رضايت نميدم به جدايي و ميخوام باهات زندگي كنم و دوستت دارم ولي جواب داد خودت رو مسخره كن ( البته نميدونم حس ميكرد دارم مسخرش ميكنم يا ميخواد بگه خودت رو كوچيك كن)
ولي دوباره اسمس دادم اگه ابراز عشق به شوهرم تعبيرش مسخره كردن خودمه ميخوام خودم رو مسخره كنم جواب داد اين عشق رو واسه خودت نگه دار