RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام علیکم دوستای خوبم.نمیدونین چقدخوشحالم براینکه اینجام یعنی به حدیکه الان بعدنمازمغربم توسجده شکرم خداموشکرکردم برااینکه اینجاروسرراهم قرارداد.blue sky عزیزممنون ازاینکه درکم کردی آره مدام به خودشون میگم من نمیتونم به خاطرداشتنتون درست حسابی خداروشکرکنم اونام میگن نه بیشترازایناشماگردنمون حق داریدولی میدونم ایناهمه وهمه ازلطف زیادی اون مهربونه وبس.سابینای خوبم حرف شمادرسته ولی من دیگه ازاینکه اینجوریم خسته ام.ایناکه کارای عادی خانوماس شده برام آرزو.درموردروانشناس ودکترم شوهرم اصلاقبول نمیکنه برادکتررفتن میگه داروی شیمیایی اصلا
آخه پارسال یه مدت داروخوردم که رعشه بدنم زیادشدکه دیگه شوهرم میگه دارونه اصلادیگه بادکترمخالفه.بیمارستانم رفتم پارسال که اصلابندنیاوردم.دوست دارم بیشترازشوهرتون بگیدحالتاشون شبیه به منه یانه؟خیلی خوشحال میشم ازاینکه ازیکی که دردخودم داره میشنوم ممنون میشم
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام خواهر عزيز!:323:
مشكلاتي مشابه مشكل شما رو تو دوره هاي مختلفي از زندگيم تجربه كردم و كاملا دركت ميكنم .دوستان همدردي و توصيه هاي بسيار عالي دادن ولي به توصيه يكي از دوستان كه روانشناس را توصيه كردن حتما عمل كنيد و پيگير درمان حتما باشيد و همچنين از منبع عشق الهي كه در قلب عزيزان و بخصوص همسرتان هستش بيشترين بهره را ببريد كه اين مرهم اثر بخشترين داروهاست !
توكل به خدا را فراموش نكيند و از سرماه هائي كه بهتون داده و خيليها آرزوشو دارن بهره ببريد!:46:
موفق باشيد:104::72:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
عزیزم همسر من یه مدت مثل شما از همه زندگی بریده بود و همونطور که گفتم حتی جسمش هم بیمار شده بود
علائم بیماری شوهر من از یه بابت شبیه شماست و از یه وجوهی نه
آخه ایشون دارو مصرف میکنن و به همین دلیل هم حالشون بهتر از شماست
دوست خوبم من تعجب کردم شما تحت درمان پزشک نیستی ، اینطوری که نمی تونی خود به خود خوب بشی، خانومی افسردگی شما عین یه سرما خوردگی نیست که دوره ای باشه بعد خود به خود و با دو سه تا داروی گیاهی هم بشه خوبش کرد
عزیزم حقیقت تلخه ولی من باید اینو بهت بگم که اگر می خوای کاملا خوب بشی و بتونی زندگی سابقتو از سر بگیری چاره ای نداری جز اینکه تحت درمان پزشک متخصص باشی
همسرتون از روی بی اطلاعی یه حرفی می زنه شما نباید قبول کنی، باید قانعش کنی و حتما بری پیش دکتر، اینطوری خودش و شما و بچه ها کمتر اذیت می شین، آخه الان برای هر دردی درمونی هست، دردهای بدتر از درد شما دوا شدن، اونموقع شما میگی داروی شیمیایی نمی خوام بخورم؟ خوب شاید دکتر قبلیت خوب نبوده دلیل نمیشه، حتما و حتما پرس و جو کن و یه دکتر خوب پیدا کن
خوب گلم این وسط خودت هم کوتاهی کردی، بیمارستان بند نشدی، باید می موندی و کامل معالجه می شدی و برمیگشتی سر خونه زندگیت
داروی شیمیایی خوردن بدتره یا اینجوری زندگی کردن؟
خانومی این تالار خیلی میتونه کمکت کنه درست، ولی هیچوقت یه مشاوره اینترنتی از راه دور نمیتونه جای دکتر متخصص رو بگیره
من اولین توصیه م به شما اینه که صد در صد برو دکتر، شوهرت رو هم قانعش کن، حتی شده پنهونی برو، از این وضعیت که بهتره !
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
خانوم تنها، اگر شما با داشتن همسر و دو تا دسته گل احساس تنهایی می کنید، پس من چی بگم؟؟
یکی از نزدیکان من در شرایطی شبیه شما قرار داشت. افسردگی شدید همراه با فراموشی و مشکلات جسمانی که در زمان کمتر از یک ماه به خاطر یک حادثه درگیر این شرایط شد. به قدری سرعت پیشرفت بیماری ایشون زیاد بود که اصلا قابل باور نبود.
یک ماه بستری بودند در شرایط خیلی ویژه تا اینکه تونستند برگردند منزل یکی از نزدیکان. مدت دو سال با شرایط شما زندگی می کردند. بعضی وقتها مثل شما اظهار می کردند که دلم می خواد آشپزی کنم، زندگی کنم و ... فرزند ایشون از پسر کوچیک شما هم کوچیک تر بود ولی مادرش هیچ کاری نمی تونست حتی برای کودکش بکنه. دوسال همسرش و خودش مو به مو و ذره به ذره درمان ایشون و نکاتی که دکترشون می گفت را رعایت کردند، داروهاشون را دقیق مصرف می کردند و ... بیشتر اوقات بیکار بودند یا مشغول دیدن تلویزیون یا خواب بودند. زندگیشون خسته کننده بود اما به هر حال لازم بود که این مرحله را بگذرانند.
مشکلات جسمانی هم بخاطر مصرف دارو داشتند. باید مواظب خودتون باشید و داروهاتون را دقیق بخورید. مصرف میوه و آب میوه و تقویت خودتون را هم فراموش نکنید. درمان تون را قطع و صل نکنید. سرخود داروها را کم و زیاد نکنید. به پزشکتون اعتماد کنید و دایم دکتر عوض نکنید. طول می کشد اما شدنی است. ایشون و همسرش دو سال صبر کردند و با کمک خانواده هاشون که هم در کمک به ایشون و هم نگهداری کودکشون از هیچ کمکی دریغ نکردند اون مرحله ی سخت از زندگیشون را پشت سر گذاشتند.
الان ده سال از اون روزها می گذره و ایشون یکی از بهترین و موفق ترین مادرها و همسرهای فامیل است. خانمی شاد و سالم و موفق با دو دسته گل زیبا !
در حال حاضر هم هیچ دارویی مصرف نمی کنند. از دارو خوردن نترسید. فقط پزشک خوبی را پیدا کنید و خودتون را بسپرید به خدا و درمانهای ایشون. متاسفانه پزشک این خانم چند سال بعد از ایران رفتند وگرنه آدرسش را به شما می دادم. ولی پزشکهای خوب زیادند و مهم تر از پزشک، توکل به خداست. ناامید نباش عزیزم :72:
به همسرتون بگید که دارو خوردن در شرایط شما اصلا اشکالی نداره و اعتیاد هم نمی آره. ازشون بخواهید که به دکترتون اعتماد کنند. دکتر خودش می دونه چطوری دارو را آروم آروم کم کنه و بعد قطع کنه که بدن شما اصلا متوجه نشه. اما اینکه خودتون هی قطع و وصل کنید ضررش زیاده.
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
دوباره سلام علیکم دوستان خوبم.ممنون که وقت گذاشتین .امروزخیلی حالم دوباره خراب شده بود.ازسرشب تاموقعیتی گیرم بیادگریه میکنم .بخداخسته شدم.من که خواسته زیادی ازخدام ندارم ولی نمیدونم حتماصلاح وحکمتی درکاره.ضمنامن 4تابچه دارم نه 2تا.2تاشون مریضن گفتم.الهی مادرشون بمیره که فقط داره عذابشون میده.
الان دخترم چندکلام حرف داشت میزدیه دفعه کنترل ازدستم خارج شدزدم تودهنش
خدددددددددددددددددددددددد ددددایا
دلم شکست.دوباره زدم زیرگریه 9سالشه خیلی خانومه اول ازم دلگیربودبعدزدزیرگریه ومنم گریه کردم.موندم موندم بخدا.ذله شدم دیگه.امشب به شوهرم گفتم دیگه بریم خونمون تاب ندارم .راه رفتنی روبایدرفتوولی امشبم نگهم داشتند.خواهرم گریه میکرددلش برامن واین طفلای معصوم میسوزه.نمیتونین تصورکنین دارم چی میکشم وهمین طورتک تک اطرافیانم.بابااین شوهری که الان داره میسوزه وصداش درنمیادخودش بزرگترین عامل این حال زارمنه.بخدامن عاشقشم دوسش دارم ازش راضیم.ولی وقتی حالم به هم میریزه وقتی پوچ میشم وقتی میگم خدامرگ برامن بهتره تااین زندگی یادم میادباهام چیکارکردیاالان داره باطفلای معصومم چیکارمیکنه؟میدونم میدونم دست خودش نیس میدونم عصبی میشه میدونم زودپیرشده
ولی من بودم مدام درک کردم من بودم مدام آروم کردم به خودم گفتم نه گناه داره دست خودش نیست پس کیه منودرک کنه؟خدایادیگه نمیکشم به خودت قسم نمیکشم
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
عزیزم باید بری دکتر
باید دارو مصرف کنی
این چیزی نیست که با سرگرمی و رفتن خونه ی دیگران حل بشه.
باید هورمونهات را به کمک دارو تنظیم کنند.
خیلی خیلی راحت است و بعد از مدت کوتاهی هم نتایج مثبتش را می بینی. بعد که بدنت یاد گرفت باید چیکار کنه، کم کم دکتر قطعش می کنه.
اگه دوست داری آدرس اینجا را بده به همسرت تا اینجا را بخونه شاید قبول کنه که برید دکتر.
برخلاف نظر شبهای بارانی من فکر می کنم شما باید برید روانپزشک. یعنی پزشکی که در روان پزشکی تخصص گرفته است.
شاید برای کنترل عصبانیت و رفتارهای همسرتان روانشناس خوب باشد.
الانم برو دختر کوچولوت را بوس کن و بهش بگو که یه لحظه کنترل رفتارت از دستت خارج شده بود. بذار شب با آرامش بخوابه. مامان خوب و مهربون
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
قربونت برم شیواجان ممنون عزیزم.بهش گفتم ومنوبخشیدوفقط گریه کردبچم.بمیرم الهی عادت کرده به این فرم زندگی کردن .به رفتارای مامانش.به اینکه لحظه ای خوبم وآروم وساعتی گریون وعصبانی.خدافقط صاحب اصلی روبرسونه انشالله.دعاکنین قبول کنه نمیدونم باورتون نمیشه اینجابرام شده یه دلگرمی یه امیدتازه ولی موندم چیکارکنم؟چون داره مدت اینترنتم تموم میشه.نمیدونم دوباره تمدیدش بکنم یانه؟چون خیلی بهش وابسته شدم.نمیدونم اون روزکه تست میزدم دیدم منم اعتیادبه نت پیداکردم ولی چیکارکنم تواین اوضاعی که هیچی هیچی هیچی شادم نمیکنه این منوآروم میکنه حواسم پرت میکنه خصوصااینجادعاکنین برام.
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام خانوم تنهاي عزيز
دوست عزيزم حتما حتما شما بايد هم به روان شناس و هم به روان پزشك مراجعه كني اين حالات شما بيماري است و بايد دارو مصرف كني تا به بهبودت كمك كنه اگر هم دارو ها حالت را بدتر مي كرده بايد به دكترت مي گفتي تا داروهايت را عوض كند يا دكترت را عوض مي كردي
من به شخصه در بين نزديكانم افراد خيلي زيادي را داشتم كه افسردگي گرفتند و حتي مثل شما دوره هايي از زندگيشان فراموشي گرفتند ولي با مصرف دارو و روان شناس كاملا خوب شدند البته چندين سال طول مي كشد كه بايد صبور باشيد و بايد همسرت هم در جلسات روان شناسي شركت كند.
موفق باشي:72:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام.
خانم تنهای عزیز حس بدی که بعد از زدن دخترتون بهتون دست داد رو درک میکنم. اینکه آدم ناخواسته عزیزترین کسش رو اذیت کنه. اما ناخواسته بود. و شما اندازه ی دنیا دخترتون رو دوست دارید. اینو همه میدونن.
خانم تنهای عزیز، یه لحظه میخوام ببرمتون به اون روزای گذشته. فقط یه لحظه.
اونروزا که همش داشتید عشق و مهربونی به اطرافیانتون میدادید و بازخوردی دریافت نمیکردید. همش توی دلتون میگفتید پس کی؟ پس کی میشه که اطرافیانم بدونن من دارم از جون و دل براشون مایه میذارم و توجه بیشتری به من، شخصیت من، افکار من، سلامت من، روح و روان من و ... داشته باشن. که اگه اینجوری میشد چقدر زندگی برای من شیرین تر میشد...
حالا بیاید زمان حال. چشماتون رو باز کنید. ببینید همه دارن برای وجود مهربون خودتون، چقدر اهمیت قائل میشن. یادتونه وقتی خودتون بازخورد نمیگرفتید چقدر اذیت میشدید؟ اونها رو نا امید نکنید. الان اون زندگی شیرینی که در انتظارش بودید فقط منتظر برگشتن شماست. برگردید و خودتون و بقیه رو محروم نکنید از این لذت زندگی در کنار هم.
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
دوباره سلام علیکم به همتون مهربونا.تواین یه هفته که نبودم خیلی بهم سخت گذشت.رفتم دکتروداروهابرام تجویزکردند.مدام هم تاکیدمیکردندبه شوهرم که خواهش میکنم خواهش میکنم دوره درمان تکمیل کنید.وقتتون ازدست ندید.بیماریشون به جای وخیمی رسیده.فقط تاکیدشون همین بودکه تا2ماه مرتب داروهارومصرف کن.همین .
اینم ازدکتر.راستی برگشتیم خونه خودمون.تمام کارای خونه افتاده رودوش دخترم که خودمم میدونم خیلی زوده ولی چاره دیگه ای ندارم .چیزایی که الان خیلی آزام میده یکی شوهرمه که ازقیافش میباره خستگی و معلوماخودش به زورمیکشه .میدونین میگه خسته شدم دارم میبرم.هرکاری لازم بوده کردم.تودلم میگم خوب من چیکارکنم؟شماازدیدن حالتهای من ازاین که بچه هامون نیستن خسته ای پس من چی بگم که فقط آرزوی مرگ میکنم مدام میگم چرادنیاتموم نمیشه؟امروزیه دفعه یه حالتی بهم دست دادگفتم یاداروهاش یه دفعه میخورم که راحت شم یاهمشون میریزم دور تاباهمه لج کنم
اینم خیلی آزارم میده بچم که هنوز3سالشم نشده(ببخشیدسنشونم یادم رفته )اونقدرجیغ میزنه که همه روعاصی میکنه.بااین سنش خیلی عصبیه.وقتی جیغ میزنه هیچی آرومش نمیکه یعنی پشت سرهم فقط جیغ وجیغ.یکی میگه وای من که سالمم باجیغهای این دیوونه میشم یکی گوشاش میگیره.یکی سردردمیشه.شوهرمم که سریع یامیزنش یاآنچنان دعواش میکنه که طفلی.......................................
دخترم بااین سنش مدام ازخدامرگشومیخواد.پسرم که بزرگس فقط به دخترم زوزمیگه کتکای ناجورمیزنه.اصلانمیدونین چقدخشنه .دخترم گریه میکنه ومیگه مامان یه چیزی بگودیگه خسته شدم.خوب ازمنم کاری برنمیاداگه به شوهرمم بگه فقط کتک
توروخدابرام دعاکنین.توروخداازته دلتون فرج آفاروبخواین که دیگه نمیکشم:302: