RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
البته نمی تونم دقیق نظر بدم
ولی شما هم زود قضاوت نکنید.
من یه پیشنهاد می دم.
بعضی وقتا آدمها یه دیدگاهی از ازدواج دارند و وقتی ازدواج می کنند و طرف مقابلشون رو با فرد ایده آل تو ذهنشون مقایسه می کنن و می ببینید خیلی فرق داره دل سرد می شن.
من فکر کنم شوهرتون یه ذره دلسرد شده. بهش فرصت بدید و بصورت خیلی ظریفانه سطح انتظارشو از خودتون بپرسید. اینطوری شاید بتونید یه راه حلی پیدا کنید.
موفق باشید:72::72:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام جوياي نيمه گمشده
ممنون از پاسخت
سطح انتظارشم پرسيدم
ميگه هميني كه هستي خوبه . فقط دعوا نكن.
خوب وقتي راجع به مشكلاتمون صحبت نميكنه من آتيشي ميشم ديگه .
دوست دارم خفش كنم و بهش بگم حرف بزن بدونم چته .
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
سطح انتظارشم پرسيدم
ميگه هميني كه هستي خوبه . فقط دعوا نكن.
خوب وقتي راجع به مشكلاتمون صحبت نميكنه من آتيشي ميشم ديگه .
دوست دارم خفش كنم و بهش بگم حرف بزن بدونم چته .
خب دوست خوبم مشخص شد!:163:
میگه همینی که هستی خوبه! فقط چی؟؟؟
دقت کن! نکته همینجاستتتتتتتتتتتتتتتت
شما تحمل کن بعیا واقعا دوست ندارن در مورد مشکلات صحبت شه!
بجای اینکه خفش کنید وقتی میبینید اینطوری جوابتون میده یه گل رز بهش بدید! بوسش کنید و گوشش رو بخورید و بگید دوستت دارم برای همیشه...
فکر کنم راه حل خوبی باشه!
ببینید اثر داره؟
خبر بدید:72:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
واااااااااااااااااااااااا ي چطور ميتونم وقتي به من محل نميذاره گل رز بهش بدم و بوسش كنم :320:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
sci عزيز سلام
من دوست دارم تنها باشيم ولي نميتونيم . تو پست قبلي توضيح دادم .
وقتي هم كه پيشنهاد ميكنم تنها تا يه جايي بريم مثلاً اصفهان - شمال ، كه خيلي دور هم نيست ، موافقت نميكنه ،
بعد بعدها تو دعوا به اين پيشنهاد من اعتراض ميكنه .
بابا خيلي عجيب غريبه . ميگه زشته اگه ما تنها بريم مسافرت.
يكي بگه زشته آدم با همسرش بره مسافرت ؟ با محرمش بره مسافرت ؟
وقتي هم كه با خانوادش ميريم كه ..................:302:
ما فقط ميتونيم تو خيابون تنها بريم كه اونجام نميشه درست و حسابي صحبت كرد .
سلام نيكاي عزيز ...
ببين من هم مثل شوهر تو فكر مي كردم و خانومم هم جلومو نگرفت... بعد از شش سال فهميدم چه غلطي كردم! پس يك دفعه كات كردم! الان بكشنم مي گم من با شما جايي نمي رم... حتي ويلاي خودم رو كه نزديكشون بود فروختم... ظرف يك هفته...
زشت اين چيزا نيست... زشت اونه كه ادم با زنش نره مسافرت با باباش بره!
اما آروم باش... سياست داشته باش و خيلي آرمو رويه رو عوض كن... بذار قبهش بشكنه ... الان چون عقد هستين.. يه خورده براش مشكله... اما درست مي شه!
آروم شروع كن... يه رستوران... يه كوه... يه پيك نيك با دوستات... آروم شروع كن! با دوستاي صميميت قرار بذار... اونا كه شوهر دارن.. بهتر! با دوستاي خودش قاطي شو (مواظب باش قرقر نكني و بهانه نياري ا! )
بذار از خونه كنده شه...اون هنوز بچه مامان باباشه... اگر نخواي تا 10 سال ديگه هم ميمونه و تو رو هم اذيت مي كنه... آروم شروع كن! برنامه سنگين نذار...
سينما/ كوه / تئاتر/ پياده روي شبانه خيلي خوبه بخصوص بام تهران اگر اينجايي.... معركست! / با چاشني دلبري...محبت و عشق! خيلي با صفا مي شه!
برو ببينم چي كار مي كني... دوستت داره شك نكن!
راستي لازم نيست گل بهش بدي... بوسش كني! جديش گرفتي بابا... منم مردم! جدي بگيري... اينه داستان! جدي نگير!
يه خورده دلبري كني... كارش تمومه!
بعدش هم به يه مناسبت الكي برو براش يه چيزي كه خيلي دوست داره بخر....مثلا بگو چون امروز خيلي دوستم داشتي! (بعدشم براي انكه روش زياد نشه... بگو دوست داشتم برات خريدم!)
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
واااااااااااااااااااااااا ي چطور ميتونم وقتي به من محل نميذاره گل رز بهش بدم و بوسش كنم :320:
باور کن بعضی وقتها جواب میده...
من فقط همینو بهت بگم دوست خوبم:
آدمها همیشه تشنه اند. تشنه یه محبت، یه گل رز، یه دوستت دارم، یه آغوش گرم، یه خودنویس و...
این چیزهایی که از شوهرت نوشتی ، من که نمی تونم استنباط کنم که دوستت نداره. من خودم رو جاش گذاشتم دیدم کم آوردم ولی اینکه از چی باید خودت بررسی کنی.
من با توجه به اطلاعاتی که شما دادید، این نکته رو استنباط کردم.
باور کن بعضی چیزهای ساده واقعا از هزار تا روانشناس و روانپزشک بهتر جواب می ده ولی ما انسانها همیشه فکر می کنیم باید کلاسیک کار کنیم.
انتخاب با شماست:72:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
sci عزيز سلام
من داستان زتدگي شمارو خوندم . واقعاً ناراحت شدم .
ديشب همسرم سرزده اومد خونمون خيلي با مهربوني رفتار كرد باهام شوخي ميكرد احساس كردم ميخواد نيازش رو برطرف كنه . درست حدس زده بودم . پيشنهاد داد كه بريم تو اتاق من تنها باشيم .
ولي من پيچوندمش .
گفتم بعد شام مامانم اينا ميرن مهموني تنها ميشيم . ولي بعد از شام اون مسابقه فوتبال داشت گفت نميشه نرم مسابقه .
گفتم ايراد نداره فردا شب كه دوشنبه است ( يعني امشب ، طبق معمول هر هفته شام خونه مادرش هستيم )
من شب واسه خواب ميمونم خونتون . فوري حرف رو عوض كرد .
ديدم اگه سفت بگيرم فردا منو با ماشينش ميبره بيرون تا تنها باشيم، در شان خودم نديدم .
به خواستش تن دادم .
ديشب يه جور ديگه بود حرف از بليط هواپيما و مشهد و اين چيزا ميزد .نميدونم چقدر حرفش صحت داشته باشه
ولي دوست من مطمئنم هيچوقت اين اتفاق نمي افته كه از خانوادش خجالت نكشه .
چون مطمئنم مادرش بهش رو نميده كه بخواد هر وقت دلش بخواد منو ببره خونشون .
از بس كه همه جا تا حرف مي افته ميگه ما رسم نداريم عروس و داماد رو واسه خواب خونمون نگه داريم .:161::161: من چندشم ميشه از اين حرفاش
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
sci عزيز سلام
من داستان زتدگي شمارو خوندم . واقعاً ناراحت شدم .
ديشب همسرم سرزده اومد خونمون خيلي با مهربوني رفتار كرد باهام شوخي ميكرد احساس كردم ميخواد نيازش رو برطرف كنه . درست حدس زده بودم . پيشنهاد داد كه بريم تو اتاق من تنها باشيم .
ولي من پيچوندمش .
گفتم بعد شام مامانم اينا ميرن مهموني تنها ميشيم . ولي بعد از شام اون مسابقه فوتبال داشت گفت نميشه نرم مسابقه .
گفتم ايراد نداره فردا شب كه دوشنبه است ( يعني امشب ، طبق معمول هر هفته شام خونه مادرش هستيم )
من شب واسه خواب ميمونم خونتون . فوري حرف رو عوض كرد .
ديدم اگه سفت بگيرم فردا منو با ماشينش ميبره بيرون تا تنها باشيم، در شان خودم نديدم .
به خواستش تن دادم .
ديشب يه جور ديگه بود حرف از بليط هواپيما و مشهد و اين چيزا ميزد .نميدونم چقدر حرفش صحت داشته باشه
ولي دوست من مطمئنم هيچوقت اين اتفاق نمي افته كه از خانوادش خجالت نكشه .
چون مطمئنم مادرش بهش رو نميده كه بخواد هر وقت دلش بخواد منو ببره خونشون .
از بس كه همه جا تا حرف مي افته ميگه ما رسم نداريم عروس و داماد رو واسه خواب خونمون نگه داريم .:161::161: من چندشم ميشه از اين حرفاش
خواهر گلم (مشكل من رو ببين و برو خدا رو شكر كن... اين داستانهاي من نتيجه همين داستاناست!)
اصلا ناراحت نباش... شرايط رو تو تغيير بده...مادرش كيه؟ مادر من كيه؟ جدي نگيرش! مردا هميشه عين بچه مي مونن... خودت رو بچسب و زندگيت رو... خيلي خوبه! مشهد اينقدر خوبه كه حد نداره...من آرزومه كه تو اين شش سال يك بار برم...نكردم!نرفتم! اشتباه كردم... تو خودت به فكر باش... عملي كن ايده رو نذار سرد شه.. هتل بگير... اصلا مهم نيست كجا! يه هتل تميز.. ارزون... خوب!
بريد با هم صفا كنين... اونقدر خوبه كه حد نداره... هيچ وقت يادتون نمي ره! مادرش هم عادت مي كنه! بذار كه عادت كنه! تو عادتش بده! دعوا نكن.. بذار بفهمه بايد تنها باشين شما! هم خودش هم مادرش.. عزيزم... به شوهرت اعتماد به نفس بده تا احساس كنه مرد شده و ديگه نيازي به پدر و مادرش نيست! خجالت چي... اره مي دونم مراعات پدر مادرش رو مي كنه... تو، تو اين حسش غرق نشو... منم اين مشكل رو داشتم... ولش كن! عادت مي كنن... (در گوشي بگم: از خودت بگذري و احساساتت رو زير پات له كني كه فلاني ناراحت نشه... شوهرم بدش مي اد... اخرش بهت مدال طلا نمي دن... ازت متوقع مي شن! ) پس جنجال نكن... كار خودت رو بكن! فقط خودت!
غر نزني ها! ببين چند بار مي گم.... يه كم دلبري.. يه كم عشوه! هميشه خوشتيپ باش... بذار بوي عطرت رو لباساش بمونه... (((يه دوست خوب براش باش!!! نه يه زن خوب!!! فكر كن هر لحظه شايد بذارتت بره دنبال يه دختر ديگه... دلش رو ببر...مي دونم از حرفم خوشت نيومد... اما اينطوري باش! هيچ وقت اين اتفاق نمي افته)))كار خودت رو بكن! با سياست... لازم نيست همه چي رو بگي.. فكر كن يه نفر كه شطرنج بازي مي كنه.. مگه ميگه كه حركت بعديش چيه و چجوري مي خواد طرفش رو مات كنه! همه چي عين راز مي مونه.. طرف يه دفعه مي فهمه مات مي شه... گاهي حتي حواسشم لازمه پرت كنيو بذاري يه پيادت رو بزنه... حواست رو جمع كن! سياست كن! عملي كن!
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
sci عزيز
از دشمنان برم شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجابرم ؟
برادر گلم چند با تو عمل انجام شده گذاشتمش ولي دعوا ميكنه ميگه وقتي ميگم نه چرا بام لج مي كني
اوايل نميدونستم وقتي با پيشنهادم مخالفه علناً مخالفتشو اعلام نميكنه همش ميگه بذار ببينم چي ميشه . منم چند روز بعدش دوباره پيشنهادمو بازگو ميكردم . بعد تو دعوا ميگفت گير ميدي ميگي فلان كارو بكن نميفهمي نميشه .
خوب وقتي نميگفت نميشه من از كجا ميدونستم ؟
حالا اخلاقش دستم اومده بعد از پيشنهاد بليط مشهد حرفشو زدم گفت بذار ببينم چي ميشه . يعني نه
تقصير منه كه ديشب نيازشو براورده كردم . منم خوب بود رهاش ميكردم تا دلم خنك ميشد .
خيلي حرصمو در مياره
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
sci عزيز
از دشمنان برم شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجابرم ؟
برادر گلم چند با تو عمل انجام شده گذاشتمش ولي دعوا ميكنه ميگه وقتي ميگم نه چرا بام لج مي كني
اوايل نميدونستم وقتي با پيشنهادم مخالفه علناً مخالفتشو اعلام نميكنه همش ميگه بذار ببينم چي ميشه . منم چند روز بعدش دوباره پيشنهادمو بازگو ميكردم . بعد تو دعوا ميگفت گير ميدي ميگي فلان كارو بكن نميفهمي نميشه .
خوب وقتي نميگفت نميشه من از كجا ميدونستم ؟
حالا اخلاقش دستم اومده بعد از پيشنهاد بليط مشهد حرفشو زدم گفت بذار ببينم چي ميشه . يعني نه
تقصير منه كه ديشب نيازشو براورده كردم . منم خوب بود رهاش ميكردم تا دلم خنك ميشد .
خيلي حرصمو در مياره
نيكا جان! داري باز جديش مي گيري... ي بار ديگه با دقت بخون!
يه دوستي داشتم كه ازدواج كرده بود... مثل شوهر تو بود! خيلي كم حرف مي زد... هميش مي گفت ببينيم چي ميشه... مثلا يه روز خانومش مي خواست يه وسيله بخره براي يكي.. كادو.. هي به اين مي گفت.. اين دوست ما هم هي براش ادا مي اومد! خانومش رو كشيدم كنار گفتم عزيزم! برو بخر! تمومش كن! تو فكر مي كني اين شوهرت آدمه اينقدر ازش نظر مي خواي... هي بحث مي كني؟ برو كارت رو بكن ( بماند كه خانوم اون عين خواهر منه ) رفت و با قدرت چيزي كه مي خواست رو خريد و نشون شوهرش هم داد... او خيلي معمولي گفت خوبه... اما چيزي كه بود اين بود كه فهميد اينقدرم نظرش مهم نيست كه ناز مي كنه! بعد از اون تا ازش نظر مي خواست فوري يك چيز درستي مي گفت!
الانم با هم خيلي خوبند...لوسش نكن! مامنش براي لوس كردنش كافيه! حرفاش رو جدي نگير و نرنج... فكر كن يه بچه داره حرف مي زنه... عصبي نشو! تو هم ديشب كار خوبي كردي...سر به سر هم نذارين! گفتم كه يه كمي عشوه... يه كم دلبري! سياست داشته باش... ادم وسط زمين و هوا كه نمي گه بريم مشهد با هم.. بايد يه كاري كني كه اون بگه بريم مشهد! يا وقتي خيلي حالش خوبه.. بغلش كن آروم زير گوشش بگو... با يه بوس كوچولو! تموم مي شه! يه منتي هم بذار بگو فدات شم تو سرت شلوغه همه كاراش رو خودم مي كنم... مشهد نه كيش... كيش نه اصفهان! مهم نيست! بكنيد از پدر مادراتون! همه چيز درست مي شه!
نوشته قبلي من رو يه بار ديگه بخون عزيزم!