RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
واي يعني من اشتباه وقت گرفتم! خانمي كه اونجا بود ديد خودم مرددم ازم پرسيد يعني دارو ميخواي مصرف كني منم نميدونستم كه منظور شما چي بوده بهش گفتم نه!!! اونم گفت پس مشاور نياز داري برام وقت مشاوره گذاشته! حالا يعني زنگ بزنم بگم نميخوام يا عوضش كنن؟؟؟ يا همينو فعلا برم؟ وقتم فرداست!
نفهميدم منظورتون اينه كه دارو مصرف كنم مگه دارويي هم براي همچين چيزايي وجود داره؟ درساي دانشگاهم حجيم و سخت هستن و نميتونم مثلا قرص بخورم بگيرم بخوابم يا بيخيال بشم همينجوري هم به خاطر اين اوضاع نميتونم اونطور كه دلم ميخواد وقت براي درسام بذارم!
شخصيت وابسته ساز يعني چي؟ من ميدونم چهار نوع رابطه هست پرخاشگرايانه سلطه جويانه سلطه پذير و قاطعانه (به بركت واحد تنظيم خانواده) ولي وابسته ساز رو نميدونم دقيقا يعني چي؟ يعني اون باعث شده من اينطوري شدم يا اون فقط دوست داشته من وابسته باشم و حالا كه من اينطوريم داره لذت ميبره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
از سوی ایشان حرف آماده کردن یک زندگی ایده آل فقط بهانه هست..
يعني منو نميخواد و همه حرفاش دروغه؟؟؟؟؟؟
ميترسم ديگه گوشيمو خاموش كنم نه چون از خودش ميترسم اولش كه تماس گرفت فقط نگران بود كه كجا بودم و حالم خوبه يا نه بعدش عصباني شد ولي الان ميگه اصلا تقصير تو نبوده و بخاطر فشار كارهام اصلا اينطوري شدم (البته اينو ميگه چون من پشت تلفن خيلي گريه كردم) ولي من از اين ميترسم كه ديگه كاري بكنم بلايي سرش بياد...
قبل از اينكه گوشيمو خاموش كنم براش اس ام اس زده بودم و بهش گفتم چون نميتونم جلوي اس زدنم رو بگيرم گوشيمو خاموش ميكنم كه ديگه مزاحمت نباشم (چون هرچي اس ميزدم جواب نميداد) ولي پيغام منو نگرفته بوده و براي همين خيلي نگران شده بود! نميخوام بلايي سرش بياد! بايد يه راه ديگه پيدا كنم كه اتفاقي براي اون حداقل نيفته!! :305:
مادر من ميگه من سنم هنوز كمه و خواهر بزرگترم هم هنوز ازدواج نكرده پدرم هم اگر بفهمه رضا زندان رفته هيچ وقت اجازه نميده با هم عقد كنيم! اگر الان بخواد بياد احتمال اينكه خانواده من توي تحقيق بفهمن اون زندان رفته خيلي زياده هرچي داشته از دست داده اينا فكرهاي منه اون انقدر اعتماد به نفسش بالاست كه اصلا به روي خودش نمياره و راجع به مسائل با من زياد حرف نميزنه فقط ميگه همه چيز با من و تو نگران هيچي نباش! :310: ميگه من درستش ميكنم تو فقط دو نهايت سه سال صبر كن همين!! ولي من فكر ميكردم منظورش از اينكه ميخواد اوضاعش خيلي خوب بشه بياد جلو اينه كه كسي بهش شك نكنه و براي همين ميگه زندگي ايده آل!!
ترجيح ميدم فعلا حداقل نفهمه كه من وقت مشاوره گرفتم چون نميتونم تصور كنم اين حرفايي كه شما ميزنيد رو بهش بگم هرچند همش رو قبول دارم ولي يه طوري باهام برخورد ميكنه كه ميدونم در حال حاضر جلوش كم ميارم!
مثلا پشت تلفن وقتي يه كاري ميگه بكنم يا نكنم بعدش حتي بگم باشه و خب هم قبول نداره و ميگه نشنيدم چي گفتي!!! ميگه فقط ازت بله و چشم بايد بشنوم!!!!!!! رو در رو هم از اين خيلي بدتره خجالت ميكشم ديگه بگم... :163: ازش ميترسم وقتي اينطوري رفتار ميكنه
من فكر ميكردم علت مخالفتش براي مشاور اينه كه ميترسه اون بگه رابطه مون رو تموم كنيم و رضا از اينكه من از دوستي باهاش منصرف بشم خيلي ميترسه! من تا الان اينطوري حس كردم! با اينكه ظاهر قضيه من خيلي خيلي وابسته ترم بهش و حتي گاهي فكر ميكنم اون اصلا چه نيازي به من داره؟!!!
مرسي كه منو راهنمايي ميكنيد! :72: شما حرفايي ميزنيد كه كاملا صحيح هستن ولي من جرئت بيانش رو هيچ وقت تا الان كه پيدا نكردم! :163: دلم ميخواد مثل شما بتونم بدون نگراني حرفم رو بزنم اين كه نميتونم خواسته هام رو بيان كنم بهم استرس وارد ميكنه!
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
شخصیت وابسته ساز ، یعنی کسی که با رفتارش دیگری را به سمت خودش می کشو و به وابستگی میرسونه ، با دست پس میزنه با پا پیش میکشه ، ایشون ، هم وابسته سازه و هم سلطه گر .
مطمئن باش با قطع ارتباط شما برای ایشون هیچ اتفاقی نمیافته ( تحت تأثیر شخصیت نمایشی وی نباشید ) ، و همچنین شما را برای زندگی نمیخواد ، تحت سلطه بودن و چشم و بله گفتنهای شما به وی لذت میده ( که اینم دلایل خاص خودش رو داره و مورد بحث ما نیست )
این روانشناس بالینی هست که تشخیص میده که شما دارو درمانی نیاز دارید یا نه و یا مشاوره برای شما کافیه بنا بر این وقت اگر امکانش هست نزد روانشناس بالینی برو اگر هم ممکن نیست در این ضرب العجل این کار را بکنی و عوض کنی ، فعلاً تمام روحیات و مسائلت رو دقیقاً به مشاور بگو ممکنه خود مشاور تشخیص بده که شما نزد روانشناس برید .
منتظریم نتیجه مشاوره را بگیرید و ما را هم در جریان بگذارید .
به مشاور حتماً از ترسی که از وی دارید بگویید . البته ترس پنهان شما از اینه که کاری بر علیه شما یا بلایی سر شما بیاره که به صورت ترس از اینکه بلایی سر خودش بیاره بروز پیدا می کنه . نترسید .
.
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
اصلا اون چيزي كه فكر ميكردم نبود!!! تنها چيزي كه گفت اين بود كه آقا رضارو بيار باهاش حرف بزنم گفت من ميفهمم واقعا هدفش چيه و ميفهمم توي قلبش چي ميگذره! حالت هاي منم من هرچي گفتم گفت تو وابستگي عاطفي پيدا كردي كه چون رابطتتون طولاني شده تقريبا طبيعيه!!!!!!!!! گفت رضا بايد تكليفمو زودتر روشن كنه تا از اين حالت دربيام!
من بهش گفتم مخالف مشاوره س و اون ساعتي كه من اونجا بودم رو به رضا گفتم سركلاسم قرار شد با اين آقاي مشاور هماهنگ باشم كه مثلا من ديرتر رفتم اونجا و اگر رضا قبول كرد سه شنبه بعد هم با همديگه بريم تا باهاش صحبت كنه!
ازم پرسيد اگر رابطتتون بهم بخوره... منم بهش گفتم قادر به تصور همچين چيزي نيستم و يه سري سوال در اين زمينه ها پرسيد و آخرش هم نتيجه گرفت كه من وابستگي عاطفي پيدا كردم همين!
يه چيزايي رو هم مثل همين ترسيدنم رو نتونستم بگم ترسيدم رضارو ببينه بهش مستقيم يا غيرمستقيم بگه! بازم ترسيدم فقط!! :302:
ولي كلا به دلم زياد ننشست نميدونم شايد چون آقا بود يا فقط مشاور نتونست اونقدرها كه بايد حرفم رو درك كنه نميدونم واقعا اينجا من چيزاي بيشتري ياد گرفتم تا مشاوره حضوري! هيچي ديگه به من نگفت حتي بهش هرچي از حالت هام ميگفتم يا حالت ها و رفتارهاي رضارو اون آخرش مثلا ميگفت روي تو تعصب داره و ميگفت اونم وابسته تو هست ولي نه اندازه تو! ميگفت اگر وابسته ت نبود بهت زنگ نميزد!!!!!! :162:
تازه اينم بعد اينكه من بهش گفتم امروز برام اس زده كه من از اس زدن بيزاررررررم بهم گفت!!!:303:
حتي من بهش گفتم اون اگر بفهمه من اومدم اينجا ميگه غلط كردي رفتي و منم اصلا از اين حرفش ناراحت نميشم و اينا مشكل منه كه عزت نفسم رو از دست دادم فقط خنديد گفت خوشت مياد بهت اينجوري ميگه؟ منم گفتم آره! فقط چشماش برق زد!:302:
من ديگه نميدونم بايد چي كار كنم توقع چيز بيشتري داشتم صبح رفته بودم دانشگاه با مشاور دانشگاهمون هم صحبت كردم اون كه مشاور تربيتيه بيشتر قضيه رو درك كرد تازه تو فضاي دانشگاه نميشه همه چيز رو گفت! ولي بهم گفت اگر بهت دارو بدن تمركزت، استرست همه چيز حل ميشه و ميتوني با خيال راحت درسهاتو بخوني.....
مشاور دانشگاهمون دقيقا به من گفت تو سلطه پذيري حتي گفت احتمالش زياده نياز به دارو داشته باشي ولي من نميتونم اينو قطعي بهت بگم! ولي اينجايي كه رفتم اصلا هرچي گفتم ايرادي از من نگرفت فقط ازم يه تست شخصيت گرفت قرار شد هفته بعد نتيجه ش حاضر شد اگر رضا هم موافقت كنه باهم رفتيم نتيجه ش رو بگيرم.... ولي حالا چطوري راضيش كنم باهام بياد؟؟؟:203:
الان من بايد خوشحال باشم يا ناراحت؟ بيست تومن ازم گرفت كه حرفام رو نيم ساعته گوش كنه و منم تند تند هرچي به ذهنم اومد رو گفتم كه نتيجه گيري كنه ولي هيچي! حالا فكر ميكنم ازم خواسته شاخ غول بشكنم! :316:
چطوري رضارو ببرم آخه اون كي به خواسته هاي من گوش كرده؟ خيلي راحت دوسال و هشت ماهه كه كارهايي كه من ازش خواستم رو حاضر نشده انجام بده حالا چطوري توقع معجزه داشته باشم اونم يه هفته اي!!!!!!!!:300:
فرشته مهربان عزيز با دست پس ميزنه با پا پيش ميكشه دقيقا جواب خيلي از چراهاي من در رابطه دونفرمون هست! هيچ وقت اينطوري نگاه نكرده بودم به جرئت ميگم پنجاه درصد مواقع از اين ضرب المثل در موردم استفاده ميكنه شما خيلي دقيق متوجه همه چيز ميشين!
ممنونم كه براي من وقت ميذارين! :72:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
بهش گفتم ديروز رفتم مشاوره و قبول كرد باهام پيش مشاور بياااااااااااد :227:
البته اولش همونطوري كه تصور ميكردم و به آقاي مشاور هم ديروز گفتم همون حرفايي رو زد كه حدس زده بودم گفت غلط كردي رفتي و كي بهت اجازه داد بري و مگه من نگفته بودم نه؛ و ديگه اينكه دو روز مريض شدم بالاسرت نبودم باز داري هركار دلت خواست ميكني و از اين حرفااااااا ولي آخر همه اينا جونمو قسم خورد كه باهام مياد!!! :227: (حالا اگر من يك مرتبه ديگه نيومدم اينجا بدونين قسم دروغ خورده من مُردم وگرنه من اينجارو خيلي دوست دارم) :311:
از اينم حرص ميخورد كه چرا پيش مشاور مرد رفتي سفره دلتو باز كردي و همش ميپرسيد بهش چيا گفتي!!!!! :163: منم بهش همه چيزو نگفتم حتي نگفتم اون آقاي مشاور ميخواد تورو ببينه اولش بهش گفتم كمكم كن من نياز به كمك تو دارم باهام بيا پيش مشاور :203: اونم اولش اينطوري قبول كرد (چون شديدا دلش ميخواد ازم مراقبت كنه از اين استفاده كردم) منتها بعدش خودش گفت طرف بهت گفته منم باهات بيام؟ منم ديگه بهش راستشو گفتم!
اين مشاوري كه رفتم زياد به دلم ننشست ولي الان كه رضا راضي شده بياد البته نگفت دقيقا كي بريم ولي وقتي قبول كرده ديگه دلم نمياد فرصت به اين خوبي رو از دست بدم! :227: هرچند كه بايد اينطوري خودم دنبال يه روانشناس ديگه باشم كه روي خودم تمركز كنه!
يكي از دوستهام امروز بهم يه مشاور ازدواج معرفي كرد گفت كارش خيلي عاليه و البته خانم هم هست ولي روانشناس باليني خوب نميشناسم و نميدونم از كجا بايد پيدا كنم؟؟؟ اگر اشكالي نداره جايي رو ميشناسين لطفا بهم بگين فقط توي تهران باشه و خانم باشه كه هم من راحت باهاش حرف بزنم هم ديگه دوستم فهميد انقدر عصباني نشه تا كم كم من راه مقابله با اين برخوردهاشو ياد بگيرم الان نميدونم چي بايد بهش بگم فقط بهم حرفي ميزنه ميگم اينطوري نگو همين! ولي ديگه نميدونم چه برخوردي بايد بكنم و اصلا چه كاري در توانم هست!:325:
انقدر عصباني شده بود كه ميگفت آدرس مطبو بده خودم ميرم ببينم حرف حسابش چيه تو لازم نكرده ديگه بري اونجا (انگار اون بنده خدا به زور اومده به من گفته بيا پيشم مشاوره!!) منتها بعدش كه گفتم خب باهم قراره بريم ديگه و گفتم كمكم كن يكم نرم شد ديگه قول داد بياد! :82: فكر نكنم بره مثل مردم قبايل وحشي رفتار بكنه آبروي منو پيش اون آقا ببره كه!! يعني ممكنه بره دعوا درست كنه؟ من بهش گفتم طرف يه پيرمرد نيمه طاس بود (يه آقاي حدود چهل سال بود كه كمي موهاش كم پشت شده بود) :163:
من اينجا مينويسم خيلي سبك ميشم ببخشيد پرحرفي ميكنم الان براي هفته آينده فقط كمي استرس دارم اينجا مينويسم احساس امنيت ميكنم!! :310:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
امشب توي تاپيك شب هاي روشن همدردي ديدم ميشه براي هم دعا كنيم منتها من نتونستم اونجا پست بذارم!!اگر ميشه براي منم توي دعاهاتون دعا كنين كه خدا قدرت تشخيص مسائل و توان تغيير در جهت بهتر شدن و حل مشكلاتم رو بهم بده!
منم امشب براي همه اعضاي همدردي از ته قلبم دعا ميكنم :323:
:72::72::72:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
حالم خيلي بده تورو بخدا كمكم كنيد دست و پام ميلرزن چندساعت پيش سر يه چيز مسخره باهاش بحث كردم حالا ناراحت شده و گوشيشو خاموش كرده دارم ميميرم داره ازم انتقام ميگيره حالت تهوع دارم هرچي ميخورم بالا ميارم حتي آب خيلي ميترسم نميدونم چي شده يك لحظه نميتونم جلوي اشكامو بگيرم اگر ولم كرده باشه چي چيكار كنم اون هيچ نيازي به من نداره شايد هيچ وقت ديگه گوشيشو روشن نكنه شايد ديگه هرگز حاضر نشه برگرده بدون اون چيكار كنم مگه من چيكار كردم چي گفتم كه انقدر ناراحت شد نميتونم ديگه دووم بيارم من حتي آدرس جايي كه زندگي ميكنه رو هم بلد نيستم كه برم دنبالش چطوري برش گردونم چيكار كنم
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
چي كار كنم؟ دلم ميگه يه اتفاقي براش افتاده دارم براش قرآن ميخونم ولي آروم نميشم فكر ميكنم چيزي شده باور نميكنم خودش خاموش كرده باشه خيلي نگرانم حدود شش ساعته كه دارم گريه ميكنم آروم نميشم هيچ خبريش نميشه همش تقصير منه كه ناراحتش كردم اگر اتفاقي براش افتاده باشه من چي كار كنم... تورو خدا حداقل مياين اينجا اينو ميخونين دعا كنين حالش خوب باشه اتفاقي براش نيفتاده باشه اگر بلايي سرش اومده باشه تقصير منه خودمو نميبخشم
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
الناز؟ اين چه كاريه داري با خودت مي كني دختر!!!!!!!!!!!! واقعا متاسف شدم برات! :302:
گوشيشو خاموش كرده كه كرده! اينجوري مي خواستي وابستگيتو قطع كني؟ پس تاپيكت فقط اينه!:"عدم پاسخگويي از دوستم عذابم ميده!" به خودن بيا! دلت براي زندانبانت تنگ شده؟ كسي كه هيچ تعهدي بهت نداره؟ مي دوني يكي از شگردهاي پسرها براي نگه داشتن مفتكي دخترها چيه؟ اينكه الكي روش غيرت داشته باشن و طرف فكر كنه كه حتما خيلي عاشقمه كه اينجوري روي من حساسه! بس كن الناز! تموم كن اين وضعو! انقدر بايد بزرگ شي كه آب توي دلت تكون نخوره. اون بايد التماس يك دختر جوون گل مثل تو رو بكشه نه اينكه تو انقدر آويزون و هلاكش باشي!
مي خواي از بيرون بهت بگم با چه جور آدمي طرفي؟
كسي كه انقدر درگير مسائل خودشه، كسي كه نتونسته حتي از پس خودش بربياد و زندان رفته. كسي كه انگشت روي نقطه ضعفهاي يك دختر معصوم گذاشته و مردانگيشو اينجوري داره نشون ميده، از روش كاملا غير اخلاقي.
الناز! درسته تند صحبت كردم!اما حالتو مي فهمم و مي بينم به وضوح كه داري اشتباه مي كني!
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
ممنونم كه راهنماييم ميكنيد حق با شماست من كاملا كنترلم رو از دست دادم... نميخوام اينطوري باشم نه فقط چون دارم عذاب ميكشم چون اثرات بدي داشته هيچي ازم نمونده اعتماد به نفسمو از دست دادم و حتي سلامتي جسممو دارم به خطر ميندازم ديشب بازم كارم به بيمارستان كشيد وقتي خودش زنگ زد نتونستم حتي باهاش حرف بزنم خواهرم بهش گفت بيمارستانيم سوزش معده گرفتم و همش عصبيه... نميخوام اينطوري باشم ولي نميدونم چطوري... مشاوري كه رفتم به من هيچي نگفت حتي بهم حق داد وابسته شده باشم!!! نميدونم چرا بهم هيچي نگفت من مثل همين چيزايي كه اينجا نوشته بودم رو بهش گفتم اگرم چيزي رو نگفته باشم يادم رفته ولي اصل مطلب رو بهش گفتم هيچ توصيه اي هم به من نكرد يا راهي نشونم بده كه وابسته نباشم! از همه مردها ديگه ميترسم از پسرهاي دانشگاهمون كسي نگاهم ميكنه فكر ميكنم توي دلش ميگه من چقدر به درد نخور و زشتم!!!
از همه چيز ميترسم مدام نگران اينم كه مثلا مياد دم دانشگاه دنبالم منو با كسي نبينه استرس هاي اينجوري گرفتم؛ هرچند شب يه بار كابوس ميبينم؛ وقتي باهام زياد در تماس نيست فكر اينكه هر لحظه ممكنه اس بزنه بگه ديگه نميخوامت زجرم ميده؛ يك لحظه از گوشيم جدا نميشم مدام نگاه ميكنم اس يا زنگ نزده باشه حتي شب ها با گوشيم ميخوابم... پريشب ساعت يازده بهم گفت اگر تونستم بهت اس ميزنم تا چهار صبح منتظرش نشستم كه شايد الان بزنه شايد تا من خوابم ببره بزنه! تا خوابم ميبرد ميپريدم گوشيمو نگاه ميكردم! الان مدت هاست روزي نيست بدون چندساعت گريه به من بگذره اين حالت ها فقط هي دارن بدتر ميشن!!!:302:
دفعه اول نيست كه اينطوري ميشه هر از چندگاه يه همچين اتفاقايي مي افته و من هيچ وقت نتونستم كاري بكنم كه بخودم مسلط باشم يعني اصلا نميدونم بايد اون لحظه چي كار كنم؟ چطوري اون لحظه آروم باشم گريه نكنم چطوري نگران نباشم نترسم اينارو بلد نيستم احساس ميكنم روز به روزم دارم ضعيف تر و بدتر ميشم همه چيز اذيتم ميكنه... پيش مشاوري كه رفتم حالم رو بدتر كرد چون احساس كردم پس هيچ كس نميتونه كمكم كنه حتي كسي كه ميدونه چي كار بايد كرد!!
فكر ميكنم با اين اوضاعي كه براي خودم درست كردم اصلا چه جذابيتي ميتونم براش داشته باشم وقتي خودم ميرم بهش ميگم فكر كردم ولم كردي! سرافراز جان من اغلب فكر ميكنم اون دوستمم نداره يعني فكر ميكنم دليلي نداره از من خوشش بياد چه برسه به اينكه فكر كنم عاشقمه!!!!!
فقط وقت هايي كه مياد ديدنم يا قرار ميشه كه بياد رفتارش خيلي خوب ميشه تماس هاي مداوم و كافي داره و اون موقع آرامش دارم و ميتونم كارهامو به خوبي جلو ببرم يعني هر هفته اي يا دو هفته اي يكبار!!!
نميخوام وابسته باشم ديروز سر همين اصلا بحثمون شد من سعي دارم خودم رو تغيير بدم ولي باز بدتر زجر ميكشم بلد نيستم درست جلو برم فقط به خودم آسيب ميزنم بهش گفتم ميخوام گوشيمو چندساعت خاموش كنم يكم باهام بحث كرد بعد بهش گفتم اس نزن؛ بحثمون بالا گرفت گفتم ديگه نه اس بزن، نه زنگ ولي ديگه اين تيكه هاش از روي ناراحتي بود، نه از روي اينكه بخوام وابستگيمو كنترل كنم! بعد نه تنها من گوشيمو خاموش نكردم كه از يكساعت بعدش هي شروع كردم اس زدن و زنگ زدن ديدم اون خاموشه و فكر كردم چون من بهش گفتم اس و زنگ نزن اينكارو كرده! بعدم نشستم خودمو پنجول كشيدمو زار زدم! :316: ميخوام كاري براي اين اوضاعم بكنم ولي انگار هركار ميكنم خراب تر ميشه از اين حالت هايي كه بعدش بهم دست ميده ميترسم يعني از خودمم ديگه ميترسم
چي كار كنم كه ديگه وابسته نباشم؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
سلام دوست من
توی حرفات وکارایی که توضیح دادی چند تا مشکل میبینم:
1.اذیت میشی
2.توجه بیشتری ازطرف مخاطبت میخوای
3.نگرانی که ولت کنه وبره
4.سریش کاراش و وقتش شدی
5.سیاست نداری
یه کمم دعوات کنم:اخه این چه وضعیه یه کم غرور داشته باش خواهرم،اینقدر خودتو اویزونش میکنی از چشمش میفتیا از ما گفتن:163:
:305:
خواهر گلم،شما برای کم کردن وابستگیت باید یه سری تمرین هایی رو انجام بدی
مرحله اول رنج هست که شما داخلش هستی ،یعنی ازین وابستگی داری رنج میبری
مرحله دوم تصمیم به کم کردن وابستگی هست که اینم میخوای انجام بدی
مرحله بعدی تمرین هست
شما باید زمانهای کوتاه به خودت بدی وبگی مثلا امروز تا ظهر هیچ تماس و اسی بهش نداشته باشی
وقتی تونستی اینکارو بکنی به خودت پاداش بده،هرکاری که خوشحالت میکنه رو انجام بده
فردای اون روز زمان بیشتری رو تمرین کن که ازش بیخبر باشی
به خدا که این روش جواب میده
اگه واست سخته ازیک ساعت،یک ساعت شروع کن
از کم شروع کن تا بتونی موفق بشی
یه مدت بگذره عادت میکنی ازصبح تاشبم ازش بیخبر باشی و اب تو دلت تکون نخوره
فقط و فقط تمرین کن
قول بده دخترم! ؛افرین گلم :46:
یه توضیحم برات میدم
شماهم مثل همه دختراباید سیاست زنانگی رو داشته باشی
هیچ ادمی از یه کنه که مثل سریش بهش چسبیده باشه خوشش نمیاد وحتی فراریه
پس با صبوری،کاری کن اون بیاد سمتت
اینطوری کنترل اوضاع میاد دستت
پس صبور باش عزیزم:72: