RE: ياري براي رسيدن به آرامش در يك رابطه عجيب
الميرا جان
بازار قضاوت و انگشت اتهام و برچسب زدن بر پايه ي حدس و گمان و .... بازار رايجي است .آفرين به همه ي ما !
به قول "بي دل عزيز " اگر اينجا و اين محيط را تاب نياوري زندگي حقيقي را چگونه مي خواهي تاب بياوري نازنينم ؟!
نظر من هم بر اين است كه سكوت كني و با مشاوره ي خصوصي و حضوري مشكل را بررسي كني . كه براي اينكار براي تو توصيه اي دارم
RE: ياري براي رسيدن به آرامش در يك رابطه عجيب
راستش من چون به علت كاربر عادي بودن نمي تونستم پيام خصوصي بدم و از دوستاني كه لطف كرده اند و براي من پيام هاي طولاني و محبت آميز دادند تشكر كنم اين پست رو مي نويسم. از طرفي ديدم بهتره كمي از خودم بگم شايد تجربه ايي باشه براي رفتار با آدماي مختلف -بايد قبول كنيم كه همه يك جور نيستند. دوستاني كه گفته بودند تاب تحمل نگاه مردم و غيره....(آني عزيز من قصد اثبات خودم رو ندارم ولي مجبورم توضيحاتي بدم براي شفاف سازي)برعكس تصور شما من اصولا حرف مردم و قضاوتشون برام مهم نيست. ولي همه نظرات رو مي شنوم و اونايي رو كه به درد من در زندگي مي خوره رو گلچين مي كنم پس آدم منقبض و بسته ايي نسبت به انتقاد نيستم. ولي حالا چرا از اين تاپيك رويگردان شدم ...چون من مي دونم كه از يه كاري كه مي كنم چي مي خوام ..منظور كاري كه الان مي كنم نيست...وقتي وارد اين فروم شدم مي دونستم كه چي مي خوام و وقتي كسي اينجوري اظهار نظر بي منطقي در يه همچين جايي مي كنه مي فهمم كه ادامه اش فقط هم براي خودم و هم براي ديگراني كه اينجا رو مي خونند وقت رو از بين بردنه. يعني اصلا ربطي به نظر و مقاومت در برابر حرف ديگران نداره. بيشتر به حوصله بر مي گرده. من وقتي مي نويسم من به آقاي زندگي ام شك مي كنم كه اذيتش مي كنم كسي برداشت مي كنه بله ميره ايشون با چند نفر ديگه چت مي كنه. من منظورم به اين بود كه گير مي دم بهش كه آيا واقعا منو بيشتر از زنش دوست داره يا نه؟والا تو اين زندگي پر از كار و اينا و هندل كردن يه زندگي و من اين آدم توانايي رابطه با كسي ديگه رو نداره. كما اينكه اين كار رو نمي كنه. من مي دونم كه اين آدم قبل از ازدواجش چه كارايي كرده،تمام جريان هاي دوستي و جنسي اشو مي دونم. حتي ميدونم كه بعد از ازدواجش و قبل از من چه كارهايي كرده و غيره...همونجوري كه اون در مورد من همه چيز رو مي دونه.چون آدم هاي انگ بچسبوني نيستيم و حرفاي هم و نيازهاي هم رو مي فهميم. ولي در اينكه ايشون در لايه هاي دروني اش كمبود هايي داره شكي نيست و اين وظيفه من نيست كه اونا رو واكاوي كنم ولي در مورد باهم به مشاوره رفتن (سالهاي قبل هم اينكارو كرديم)باهاش مشورت خواهم كرد. پس اين هم توضيح اين مطلب كه من فرض نمي كنم كه ايشون از مريخ اومدن..نه همه انسان ها باگ و error هايي تو سيستمشون دارند.
آني عزيز حرف جالبي در مورد عنوان انتخابي تاپيك من داشت كه حقيقت هم داره. در اين كه اين رابطه عجيبه شكي نيست مثلا من چيز عجيبي در مورد رابطه هاي مرد زن دار و زن مجردي كه به تازگي باهم اشنا شدند نمي بينم كه متاسفانه هر دو فرمش بسيار زياد شده. ولي من با ايشون چون قبلا دوست بودم دوباره ازدواج كردم دوباره برگشتيم برام عجيبيه. ياري مي خوام چون من در حال حاضر دوست زيادي ندارم و از مصاحبت با آدماي گوناگون لذت مي برم. من دوستاي بسيار خوبي دارم كه متاسفانه نود درصدشون از ايران مهاجرت كردند و دسترسي من براي يه درددل عميق بهشون كمه. هرچند كه خانواده بسيار پشتيباني دارم ولي بعضي وقتا واقعا دوست دارم با كسي درددل كنم در همه موارد. آرامشم هم بالا و پايين ميشه (در كل آرامش دارم)چون من گرفتار شديد سندرم پيش از قاعدگي هستم كه عملا زندگي امو مختل مي كنه از لحاظ رواني كه بايد براي اين موضوع هم يه راه حل پزشكي پيدا كنم.
حالا بحث اصلي اينجاست كه من زانوي غم به بغل نگرفتم من تمام زندگي ام حول محور اين مرد نمي چرخه. ولي چون آدم كمال گرايي هستم و همه چيز رو بدون نقص مي خوام يه سري مسايل دروني خودم رو كه اصلا شايد ربطي به اين مرد نداشته باشه رو مي خوام حل كنم. يكبارهم گفتم مي خوام مستقل از جريان هاي موجود در زندگي ام ظرفيتم رو بالا ببرم. من الان روزهاي خوبي رو با اين مرد دارم..روزهاي دعوا و مشاجره ايي هم با هم داشتيم..و به خودم گفتم تا زماني كه احساس كنم كه باهاش خوبم اين رابطه رو ادامه ميدم كه واقعا ارزش زندگي مگر به جز اين آرامش و خوب بودنه. ولي من با اين تاپيك مي خواستم به آرامش بيشتري برسم و زمان هايي كه نيست رو بدونم چه جوري سپري كنم.همه حرفاي شما درسته ولي من اونجور ناراحتي ندارم و شايد هم قوي شدم چون تو زندگي ام مشكلات داشتم و شايد يه جورايي فولاد آبديده شدم.
در مورد زن اين مرد هم من متاسفم. نمي دونم چي بايد بگم ولي خودمو سرزنش نمي كنم. شايد اون زماني كه عشق من هي ازدواج رو عقب مي انداخت يا سردي بينشون بود بايد به جاي فشار مضاعف بر اون و سرش رو مثل كبك كردن عيب يابي اين قضيه رو مي كرد. (هرچند كه به نظرم حتي اگه مي دونست -كه احتمالش قويه -خودش رو مثل خيلي از زنا به نفهميدن مي زد چون حربه خيلي از زنها تو آچمز قراردادن مرد و به روش نياوردن.چون مي دونست اگه مساله باز بشه ممكنه اين آدم بگه من كس ديگه ايي رو دوست دارم و ازدواج نمي كنم).
كلا عكس العمل ديگران اينجا برام جالب بود. البته به جز چند نفري كه صحبتاشون نشان از پختگي داره. يعني من اگه ميومدم مثل تاپيك هاي ديگه مي گفتم مي خوام جدا شم از اين مرد كمكم كنيد همه ابراز همدردي مي كردند. ولي من گفتم من اين رابطه رو دوست دارم و اصلا ربطي هم به شكستم در ازدواج نداره كه اون ازدواج هدفي داشت و من وسيله ايي در دست خدا بودم براي كمك به شوهر سابقم.
به هرحال آدما سرنوشت مشابهي ندارند و قشنگي دنيا هم به همينه. ولي قشنگ تره كه ما آدما وقتي كسي دستي دراز مي كنه براي آرامش اون دست رو سفت و با محبت فشار بديم.
موفق باشيد
RE: ياري براي رسيدن به آرامش در يك رابطه عجيب
...دیشب سر یه موضوعی باهم بحث می کردیم. به من می گه من هیچ وابستگی به اون ندارم و ارزوم با تو بودنه..من فقط از بی آبرویی و رسوایی می ترسم همین. می خواستم بهش بگم که پدر تو کاری که کرد از 2 جنبه قابل بررسی ایه. یه جنبه غیر قابل بخشش این بود که بچه هاش رو هم ترک کرد و هیچ هزینه ایی هم براشون درنظر نگرفت-بگذریم که الان باهم تازگی ها رابطه دارند-یه جنبه دیگه اش به نظر من بازی ندادن زندگی زنش بود. یه اشتباه کرد با زن دیگه ایی بود ولی مادرت رو بازی نداد که با زن دیگه ایی باشه و زندگی مادرتو تباه کنه با دروغ و دغل ..این شانس رو به مادرت داد که خودش برای زندگی اش تصمیم بگیره..ولی بهش این حرفا رو نزدم...
میگه من فقط دست به دامن خدام که اون یه راهی باز کنه..نمی دونم...
من ادم ضعیفیه ام در قبال حسم نسبت به اون ...هرکسی ضعفی داره و پاشنه آشیل من اونه. می تونم هزاران سختی رو تحمل کنم...تنش ها رو مدیریت کنم...ایمان قوی داشته باشم در هر گرفتاری ولی عشق اون که به میون میادد...دستم می لرزه با وجودی که می دونم درس زندگی ام اینجاست ..مقابله با این حس..ولی چون یکبار از دستش دادم و نتونستم کسی رو مثل اون پیدا کنم نمی خوام دوباره از دستش بدم.
RE: ياري براي رسيدن به آرامش در يك رابطه عجيب
من ادم ضعیفیه ام در قبال حسم نسبت به اون ...هرکسی ضعفی داره و پاشنه آشیل من اونه. می تونم هزاران سختی رو تحمل کنم...تنش ها رو مدیریت کنم...ایمان قوی داشته باشم در هر گرفتاری ولی عشق اون که به میون میادد...دستم می لرزه با وجودی که می دونم درس زندگی ام اینجاست..
درکت می کنم عزیزم احساس می کنم کلماتت همونهایی هست که از دل من میاد ..تو می دونی من خودمم توی یه رابطه اینطوری وارد شدم ..المیرای عزیزم من به یه نقطه توی این رابطه رسیدم و اون این بود که ::::
با اون بی قرار بودم و بی اون هم بی قرار
پس تصمیم گرفتم اقلا از یه سمت بی قرار باشم ..شاید باور نکنی اما از روزیکه رفتم مشهد و از امام رضا خواستم کمکم کنه از این برزخ بیام بیرون انگار درونم معجزه شد ..حسم عوض نشد .عشقم کم نشد ...خاطره هام پاک نشد .دلم آروم نشد اما امام رضا کمکم کرد بذارمش کنار ..طاقتمو زیاد کرد .صبورم کرد ..
از وقتی گذاشتمش کنار آروم شدم .از دور حتی با اوردن اسمش و خاطرش لذت می برم ..باور کن هنوز بوی عطرش توی مشاممه ...تو درک می کنی چی میگم اما درک کن دیگه رنج نمی کشم ..آروم شدم .نمی خوام بگم تو هم اینکار رو بکنی ولی دعا می کنم همین ارامشی که امام رضا بهم هدیه داد به تو هم بده..
یه جایی خوندم شکسپیر گفته::
چیزی را که نمی توانی بدست بیا وری فراموش کن
و چیزی رو که نمی توانی فراموش کنی بدست بیاور.
حالا خودت فکر کن ببین می خوای کدومشو انتخاب کنی ..
مواظب خودت باش .تو باارزشی:72::72: