RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
دوستای خوب همدردی سلام:72:
همون طور که آنی محترم فرمودن من تو این مدت فقط صبر کردم تا این یک ماه تموم شه و وقتی برگشتم مسایل رو مدیریت کنم:
تو این مدت 2 بار به خونه ی مادر شوهرم اینا زنگ زدم و با مادر شوهر و پدر شوهرم صمیمانه صحبت کردم( به قولی تحویلشون گرفتم) و اصلا به شوهرم راجع به اینکه زنگ بزنه خونمون چیزی نگفتم(درحالیکه اگه مثل گذشته بود باید مرتب بهش یاداوری میکردم که زنگ زدی خونه ما یانه )مامانم اینا هم هر سری زنگ زدن و صحبت از شوهرم و طلاق به میون اومد من گفتم تصمیم نهایی رو من باید بگیرم (ناگفته نمونه که یک بار با لحن خیلی تندی با بابام و مامانم صحبت کردم و همه ی حرفامو زدم که نتیجش این بود که مامان و بابام بیشتر عصبی شدن ولی سعی کردن دیگه بهم زنگ نزنن یا حداقل در مورد شوهرم باهام حرفی نزنن البته بعدش به بابام گفتم عصبانی بودم این طوری حرف زدم و ببخشید و... )
تو این مدت شوهرم هم اصلا زنگ نزد به خونمون تا اینکه دوشب پیش گفت زنگ زدم خونتون کسی نبود و ومن به خاطر اینکه زنگ زده ازش تشکر کردم و بعد هم مامانم زنگ زد اما راجع به اینکه شوهرم زنگ زده به روی خودم نیاوردم و فرداش شوهرم گفت : از مامانت اینا چه خبر ، گفتی بهشون که من زنگ زدم ؟ گفتم : نه ، چیزی نگفتم
در واقع خواستم یه جوری خودمو از هردو طرف کنار بکشم که به قول آقای بیبی نقش واسطه رو بازی نکنم و بزارم خودشون باهم این رابطه رو اصلاح کنن نمیدونم کارم درست بوده یا نه؟
دوستان خوبم کمتر از یک ماه دیگه باقی مونده که احتمالا بعد از بازگشت تا مدتی دسترسی به اینترنت نخواهم داشت لذا کمک هاتونو از همین الان مبذول کنید مبنی بر اینکه :
[color=#FF0000]چه طور میتونم مسایل رو با اعتماد به نفس و با اقتدار حل کنم در حالیکه پدرم هموز مصمم روی حرفش ایستاده ( امروز مامانم گفت) واحتمالا وقتی برگشتم یه جنگ روانی خواهم داشت
ممنونم:72:
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
به نام خدا
سلام
نحوه برخورد و نتيجه از ديد و نظر بنده ، فوق العاده بوده . يعني با توجه به حركات شايسته شما ، برخورد هاي شايسته هم رشد كردن ، يعني يه شبه جواب نداده .
اما از نظر پدر محترم ، بايد اينطور بيان كنم كه : تا ديروز ميخواستي دل همه رو بدست بياري براي همين منظور سعي ميكردي ، به همه بگي بله تو درست ميگي .
خب با اين روش ، شما همه رو حق دار كردي . مهم نيست به زبون ميگفتي يا با رفتار يا با مخالفت به هر حال همه دنبال اين مسائل بودند و هستند . هيچ كسي دلش نميخواد نقش منفي قصه رو بازي كنه ، اما وقتي ميبينيم كه فيلم نامه خيلي مهم هست حتي اگر شده مجبور به انتخاب نقش منفي ميشيم تا كم كم جزو بازيگران مهم داستان باشيم ولو منفي .
حالا با اين پيش فرض ، ميخواهم مطلبي رو مطرح كنم و اون اينكه ،
1 : نيازي نيست شما نقش آفريني كنيد و براي وجود انسان هاي خوب ، توليد نقش كنيد .
2 : نيازي نيست شما ، حرص بخوريد و از اتفاقاتي كه ناخواسته تا الان افتاده و نقش هاي منفي توليد شده ناراحتي رو به محيط خودتون وارد كنيد . با رفتارهاي خوب ، نقش هاي منفي هم خود به خود مجبور هستند كه به دسته آدم هاي خوب ملحق بشند .
3 : پيشاپيش به استقبال جنگ رواني كه در مدت آينده قرار هست رخ دهد نرو و در لحظه اكنون زندگي رو بياموز .
اگر قرار هست سه ساعت ديگه چايي بخوري ، نيازي نيست از الان استرس چايي خوردن رو داشته باشي يا اينكه احتمالا از روي استرس اون رو به تاخير بندازي ، بلكه در لحظه موعود اقدام به خوردن چايي كن چنانچه بايد ميخوردي .
4 ـ از همه اينها بگذريم ، شما خودت انسان هستي و ناراحت خواهي شد ، خوشحال خواهي شد ، انتظار خواهي داشت و ... تمرين كن تا در هر شرايطي چه خوشحالي چه دلخوري ، بتوني اين غرايز رو كنترل كني .
5 ـ خب حالا در مديريت يك مبحثي استاد محترم به ما آموزش داد اون هم اين كه : يك مدير حق نداره تا اتفاق يا رفتاري از طرف كسي رخ نداده است ، اقدام به تنبيه تشويق و تحسين و مجازات همكار يا كاركنان خود نمايد . حتي اگر علم غيب داشته باشه و بتونه تمام خصوصيات يك نفر رو تشخيص بدهد از روي روانشناسي شخص .
از كجا معلوم خيلي از اين مسائل از سر دلتنگي نباشد .
-------------------
بسيار خوشحال ميشم كه اين راهنمايي من عيب يابي و رفع نقص گردد حتي اگر تمام آن نقص داشته باشد . باتشكر
-----------------
موفق و سربلند و شيرين باشيد .
يامولاعلي
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
باسلام
آقای m25tehعزیز از راهنمایی هاتون واقعا استفاده کردم و این مدت هم به حرفهاتون فکر کردم ممنونم:72:
تا الان فهمیدم که نقش خودم رو فقط به عهده داشته باشم سعی در اصلاح رفتار بقیه نداشته باشم اما الان به موقعیتی برخوردم که نمیدونم واکنشم باید چه طور باشه؟!
همسرم میل زده که تو این مدت پدر و مادرت زنگ نزدن و اصلا فکر نمیکردم انقدر سرشون شلوغ باشه که به قول خودشون بچشونو( منظور شوهرمه ) یادشون رفته باشه اشکال نداره من با خودم این طوری فکر میکنم که سرشون خیلی شلوغه.
نمیدونم باید چه عکس العملی نشون بدم؟ بگم تو باید تو این مدت زنگ میزدی و نزدی یا اینکه بگم به من مربوط نیست لطفا منو قاضی بین خودتون قرار ندید و خودتون مشکل بین خودتونو حل کنید؟؟!!!
واقعا نمیدونم کدوم راه درسته و کدوم حرف درست لطفا منو از راهنمایی تون همچون قبل بهره مند کنید:72:
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
به نام خدا
سلام خواهرم
دقيقا انتظاري هست كه من خودم بهش برخورد كردم و البته با راهنمايي فوق العاده آني گرانقدر و گرامي روبرو شدم و خيلي كمكم كرد .
مشكل من هم همين انتظار بود كه پدر و مادر خانمم بايستي بنده رو تحويل بگيرند و ...
آني گرانقدر در يكي از راهنمايي هاي خودشون به بنده اينطور گفتند كه : در اين زندگي بايستي همه رو در يك گروه واحد ديد و مثل يك تيم اگر كسي كم كاري كرد و يا پركاري كرد به عنوان مديري مدبر با اين قضايا برخورد كنيم و البته بخشش و فروتني رو سرلوحه هر عمل ديگه اي قرار بديم ( بيشتر از اين توضيح نميدم به درك خودتون هم مربوط ميشه دريافت و تجزيه تحليل اين روش ) و در واقع اينطور هست كه مثلا شما و همسرتون مدير و وزير اين زندگي هستيد بقيه هم اعضاي خانواده ما هستند .
يعني اگر عضوي كم كار هست بايد كمكش كنيد تا به بقيه اعضا برسه . بايد كمك كرد تا اشتباهش رو بدون از دست دادن جايگاهش جبران كنه .
آني گرانقدر اين مطلب رو فرمودند كه من به خانمم بگم و دوتايي بريم جلو : اما در اول پذيرفت ولي بعد شروع كرد به تحريك من كه مادر و پدر تو من رو نميخوان و در كل همراهي نكرد اونطور كه انتظار ميرفت .
تصميم گرفتم خودم درست برخورد كنم با پدر و مادرش تا بفهمه كه هيچ نيتي وجود نداره و بايستي به عنوان اعضاي گروه قبولشون كنيم .
خب به طبع رفتار من مشكوك ميزد و همه در وجود خودشون ميپرسيدن كه احمد چرا انقدر مهربون شده ؟ حتي به جايي رسيد كه به خانمم گفتن احمد داره خامت ميكنه تا به يه چيزايي برسه بعد حالتو بگيره ، و يك مدتي سر همين مسئله تو داري منو خام ميكني ، بحث داشتيم اما باز هم به عنوان اعضاي گروه نگاه كردم و فهموندم كه اينطور نيست و عزم من جزم هست .
اتفاقا سر همين بحث ها بود كه من اينطور مطرح كردم و به خانمم گفتم : ببين من نظرم عوض شده اصلا پدر و مادر تو مال من ، و پدر و مادر من مال تو .
خانمم مقاومت كرد و گفت : من پدر و مادر تو رو نميخوام : گفتم پس هر چهارتاشون مال من .
الان خب خيلي بهتر شده روابط و در مورد خانواده همديگه ملايمت بيشتري داريم .
-----
به نظر من : با زباني نرم هم از همسرتون دلجويي كنيد هم از پدر و مادرتون به عنوان اعضاي گروه محافظت كنيد .
فكر ميكنم همسرتون دنبال همراهي شما بوده كه با شما مطرح كرده اين مسئله رو و ميخواد كه كودك درونش رو نوازش كنيد براش و اتفاقا بخاطر شماست كه داره فرض ميكنه سرشون شلوغه .
مثلا ميتونه يه همچين جمله اي بكار بره : اقايي ممنونم كه به يادشون هستي و دوستت دارم . اونا هم پدر و مادرن ديگه مطمئنم سري بهشون بزني خوشحال ميشن . عشق مني تو .
در كل هدف اينه كه ما انسان ها درك كنيم : هر شخصي چه بزرگ چه كوچك ، در زندگي هايمان ، مرتكب اشتباه ميشويم اما در ابتدا و فورا نبايد نسبت به اشتباه ديگران قضاوت كنيم و از در جنگ و جدل وارد بشيم .
مديريت يعني صبر و حوصله و حفظ عزت نفس همزمان .
---
اميدوارم كه هميشه و همه جا سربلند و پيروز باشيد .
يامولاعلي
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
برادر عزیز سلام واقعا از تجربیاتتون استفاده میکنم و فکر کنم اگر شما هم به این تاپیک سر نمیزدید باید میرفت تو آرشیو.
خب از اون جایی که دوستان لطف داشتند و تو این مدت پاسخ ندادن من هم به روش خودم عمل کردم که نمیدونم چقدر درست بوده؟
من به همسرم جواب دادم این مشکل رو بین خودتون حل کنید و من نمیخوام حکم قاضی رو داشته باشم چون از یه طرف تویی که همسرمی و طرف دیگه پدر و مادرم ، من فقط یه چیزو میدونم اونم اینه چه خوبه که وقتی مشکلی پیش میاد سهم خودمونو در به وجود اومدن اون بپذیریم.
جواب داد من میخوام ببینم اگه برادرت هم زنگ نمیزد بهشون اونا اصلا زنگ نمیزدن؟اونا نمیتونن تو زندگی کمکی به ما کنن ( با توجه به این رفتاراشون) و من بر فرض هم اشتباه کرده باشم کسی که سرد و گرم روزگارو دیده ازش بعیده و من تو رو میخواستم که بهت رسیدم حالا دیگه چه فرقی میکنه کی ناراحت باشه؟
من گفتم: شاید به قول خودت تو به من رسیدی و تمام اما اینم در نظر داشته باش که بیشترین فشارو من دارم تحمل میکنم و تو که حواست به همه چیز من هست بعید میدونم روحم که انقدر تحت فشاره برات بی اهمیت باشه
گفت اون زنگی هم که زدم به خاطر تو بود
بعد از چند ساعت زنگ زد و مثل همیشه از گل و بلبل حرف زدیم و گفت هنوز ناراحتی؟ اما من چون حوصله بحث نداشتم گفتم نه
دیدم نمیتونم ناراحتیمو ابراز نکنم امروز میل زدم : راستش من از حرفای دیشبت یه خورده دلخورم خیلی سعی کردم فراموش کنم اما نشد وقتی در مورد خونوادم حرف میزنی تو دلم ازت فاصله میگیرم خواهش میکنم برو با یه مشاور صحبت کن چون اگه اینطوری ادامه پیدا کنه من خیلی اذیت میشم هنوز جواب نداده.
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
به نام خدا
سلام
جوابي كه خودم دريافت كردم رو مينويسم ؛
نوع رفتاري كه شما داريد انجام ميدين چون انتخاب خودت بوده و در درون خودت راضي هستي از اين نوع رفتار ، پس رفتارت درست بوده .
ما هميشه بايد بدونيم كه كلماتي كه ميگيم اگر انعكاسش به طرف خودمون برگشت ناراحت نشيم و بتونيم با اعمال خودمون ، زندگي خودمون رو مديريت كنيم .
يادت باشه ، من و شما تازه اول راه هستيم و نبايد به اين سرعت سعي كنيم ديگرون رو عوض كنيم هر چند كه در تنهايي كه داريم اذيت بشيم و يه مدتي چه كوتاه چه دراز تنها باشيم بايد به خودمون در ابتدا ياد بديم چگونه زندگي كنيم .
هر چند كه شما ، صد در صد بايد مطالعه خودتون رو در زمينه رفتارها و مهارت هاي زنان بيشتر كنيد .
اميدوارم كه بتوني به مرحله اي برسي كه در لحظه تصميمات دقيق بگيري و از تمامي تصميمات خودت رضايت خاطر داشته باشي تا اينطوري پيشرفت رو بيشتر لمس كني .
زياد حساس هم نشو ، حالا برگرد بعد ابراز دلتنگي و دلخوري كن . الان ابراز عشق و محبت كن .
موفق باشي . يامولاعلي
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
برادر عزیز
من امروز از ظهر نشستم و تاپیک شما(نمیخوام از دستش بدم) رو خوندم چون فکر میکردم یه جورایی مشکل شما به من شبیه بوده و پدرخانومتون شبیه پدر منه :311:
استفاده کردم اما اخر نفهمیدم چه طوری خانومتون برگشت سر خونه زندگی در هر صورت بابت این که این طور صبورانه زندگی رو حفظ کردید باید بگم به قول بالهای صداقت : شما قهرمان زندگیتون هستید.
و اما مشکل من :
انگار مواضع داره شفاف تر میشه و من و شوهرم هریک داریم همدیگه رو و خواسته های همدیگه رو بهتر میشناسیم
بعد از اون میلی که فرستادم و ابراز ناراحتی کردم همسرم به خونمون زنگ زده که هیچ کس جواب نداده و بعد از چندین و چند بار زنگ زدن به موبایل پدرم و مادرم و خونمون پدرم گوشی رو برداشته و سرد برخورد کرده و به شوهرم گفته براچی زنگ زدی ؟چی میخوای؟ که شوهرم گفته احوالپرسی کنم پدرم گفته : چرا تا الان زنگ نزدی ؟شوهرم: ببخشید سرم شلوغ بوده خب شما هم زنگ نزدی پدرم : مگه ما باید زنگ بزنیم؟ و گوشی رو قطع کرده .
شوهرم زنگ زد به من و از صداش میشد فهمید که چقدر غرورش شکسته . به من گفت که چی شده و منم دلداریش دادم و گفتم این کارت تو ذهنم میمونه و واسه من خیلی ارزش داره
و شوهرم گفت : دیگه از من نخواه کاری کنم من فقط به خاطر تو این کارو کردم
خیالم یه کم راحت شد از این نظر که میتونم پیش پدر و مادرم ادعا کنم شوهرم اقدامی کرده بازم از راهنمایی هاتون ممنونم مرا از راهنمایی هاتون بی نصیب نزارید:72:
فکر کنم کم کم دارم زن زندگی میشم که باید کنار شوهرش بایسته ( کلام شما در پست 14)
و واقعا به جا بود مثل وقتی آدم از کسی سیلی میخوره هوش و حواسش برمیگرده این حرف برای من حکم این سیلی رو داشت بی نهایت سپاس
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
فکر می کنم مردها در این زمان ها نیاز به همدردی دارند.
اگر مثلا می گفتی تو برای من اهمیت داری و من درک می کنم که غرورت شکسته شده شاید خوب بود. البته این انتظاری که شوهرم از من داره.
بببین چند بار تا حالا همسرم به من گفته در این موارد اگر فقط نشون بدم درکش کردم و هر اتفاقی بیافته نفر اول زندگی من اونه اون خود به خود اروم می شه و پدر مادرم هر کاریم باش بکنن اون براش مهم نیست. و به اونها احترام می ذاره.
در ضمن اینم در گوشی بگم مردها به شدت نسبت به محبت همسرشون به خانواده پدری حسودن. یعنی فکر می کنن اگر شما خانوادتو دوست داشته باشی دیگه نمی تونی اونو دوست داشته باشی. و بر عکس . سعی کن بهش نشون بدی اونو از همه کس بیشتر دوست داری ولی احترام ها باید سر جاش باشه.
و هر گله گذاری ای هست بیاد پیشت بگه و بفهمه شما درکش کردی بهتره تا با اونا خودش برخورد مستقیم بکنه. این نظر شخصی من بود. شایدم درست نباشه.
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
دوستان عزیز و اقای m25teh
نمیدونم چی بگم خسته شدم از این همه انرژی که ادم میزاره ولی بیشتر به بیراهه میره.
همسرم از اون تلفنی که با پدرم داشت و این طوری شد پاشو کرده تو یه کفش که انتخاب من تو بودی نه خونوادت باید ببینی میتونی بین من و بابات انتخاب کنی؟ اگه میتونی یاعلی ، من نمیگم نرو نیا زنگ نزن اما من این کارا رو براشون نمیکنم و اونا هم لطفا نیان خونمون ( وقتی رفتیم خونه خودمون) هرچی با محبت باهاش حرف زدم انگار نمیشنید و میگفت تو میخوای با شوخی توجیه کنی ، حتی گفتم وقتی اومدم بریم پیش مشاور که مدیریت روابطو یاد بگیریم میگه بهتره بابات بره مشاوره .
خلاصه سرتونو درد نیارم بد جور افتاده رو دور لجبازی منم دیگه کنترلم از دستم خارج شد وگفتم ( با چت)تا وقتی برنگشتم دیگه از این حرفا نزن تا برگردم و دربارش صحبت کنیم کاش اصلا نیمده بودم مینشستم سر زندگیم تا شما بچه کوچولوها به هم نپرید شما ( تو و بابام ) هر دوتاتون بچه کوچولواید اونم یه سری حرفا زد و از کارهایی که واسم کرده گفت و...
گریه کردم و...
برادر عزیز
شما هم یه روزی حال همسر منو داشتید که گفتید منم دوست داشتم خونواده زنم تحویلم بگیرن ، من از این حرفاش میترسم که میگه رفت و امدها قطع!
به نظرتون این حرفا رو میزنه که منو امتحان کنه ببینه هوادارش هستم یانه ، میخواد ببینه چقدر به خاطرش جلو بقیه می ایستم یا اینکه واقعا میخواد حرفشو عملی کنه حتی اگه من در مقابل خونوادم حمایتش کنم؟
تو حرفاشم اشاره به یکی از دوستام کرد که به خاطر اینکه با دوست پسرش به هم برسن جلوی همه خونوادش ایستاد و گفت من به فلانی حسودیم میشه که به خاطر اینکه به معشوقش برسه جلوی همه ایستاد.
[color=#FF0000]به نظرتون این مساله به همون اقتدار ایشون برمیگرده که میخواد نشون بده یا نه ؟
RE: دخالت خانواده ها و رفتارسرد شوهرم با خونوادم
به نام خدا
سلام
شما درس آني گرانقدر رو خوب انجام نميدي ها .
نقل قول:
وقتي برگردي بهتر مي تواني شرايط را مديريت كني .
اين يك ماه را با صبوري پشت سر بگذار و وقتي بر گشتي با اقتدار و اعتماد به نفس بالا با مسائل زندگي رو به رو شو و از جايگاه احترام و حفظ آن به مسائل سرو سامان بده .
اين به هم ريختگي بيشتر به علت عدم حضور خودت و توقع طرفين از يكديگر است . به نوعي شايد هر دو طرف بهانه جويي و دلتنگي تو را دارند و واكنش ها را به هم منتقل مي كنند .
همه چيز درست ميشه . ضبور باش . يك ماه صبر كن و فقط مهربان باش و هر دو طرف را با مهرباني دعوت به آرامش كن .
بازم اگه قانع نشدي بگو تا نظرم رو بنويسم .