RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
ببين عزيزم
تو آنچه كه بايد از دل مهربون و استوار بابا بداني به تو گفته . روش قديمي هاي ايراني اين بود ه . حال ببين تا پدر تو اين روش را بفهمد و همان را اجرا كند چقدر رنج دروني كشيده . او هم مثل تو.
و اما زمانهايي كه بابا آمادگي دارند و خودت مي خواهي كه بغلش كني با برادر و بي برادر حتما اينكار را بكن برو و بغلش كن و برو و او را ببوس . دستانش را و بدن بابا را بو بكش .
خواهي ديد كه هر دو احساس بهتري خواهيد داشت و به مرور زمان رابطه بهتر مي شود . اين همه منتظر او نباش .
تو با روشهاي او در مهرورزي مشكل داري تو قدم جلو بگذار و به او بگو : بابا جون شما روشهايت به من جواب نمي ده . من دوست دارم تو را بو بكشم و بغلت كنم . حتي اگر چند بار تو را پس زد ( كه دليلش كاملا مربوط به آموزه هاي اوست نه عدم علاقه به تو و برادرت )
و همينطور مامان را .
باور كن كه آنها هم از اين تجربه اي كه تا كنون نداشته اند غرق لذت مي شوند . تو به آنها ياد بده . چه اشكالي دارد؟! قرار نيست هميشه پدرو مادرها همه ي تجربيات روي زمين را داشته باشند . آنها در اين سن و سال بيشتر از اين دست تجربيا ت لذت مي برند . تجربياتي كه نداشته اند و مربوط به مهرورزي و شيوه هاي انتقال انرژي است .
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام با اجازه دختر مهربون من یه سوال داشتم از انی بزرگوار امیدوارم که ببینند وجواب بدن منم تقریبا یه مشکلی دارم مثل دختر مهربون،رابطه چندان صمیمی با پدرم ندارم منکه نمیتونم حتی مستقیم تو چشمای پدرم نگاه کنم و شرمم میشه فکرشم نمیتونم بکنم که برم بغلش کنم بهش محبت کنم و خودمو براش لوس کنم کلی خجالت میکشم،فک کنم دختر مهربون هم همچین احساسی داشته باشن ممنون میشم راهنمایی کنین
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
ani ی مهربون. ممنونم.
شش ماه دکترم روی همین موضوع باهام کار کرد.
هرگز نمیتونم.
ani عزیز، جواب سوالم توی پست 19 رو نمیدی؟
shayana ی عزیز درست میگی. همین جوریه.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
من اتفاقا پاسخ سئوالهاي تو را دادم . راهش همين است .
تو كودك درونت ازرده است و حالا كه راه را مي داند مي گويد نمي توانم در حالي كه بحث تو نتوانستن نيست بلكه نخواستن است . تو نمي خواهي كه اينكارها را بكني . اما چرا ؟!
تو در حالت لج و قهر دروني هستي و مقابله به مثل كردن هستي .
به اين دليل كه نوازش و تائيد دروني از خودت مي گيري .
راه حل همان ارتباط نزديك گرفتن است . اگر بداني كه در حالت لج كودك درونآزرده ات هستي پس بايد براي رهايي از اين حالت خارج شوي .
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام دختر مهربون عزیزم:46::43:
چند تا نکته به ذهنم رسید که خواستم باهات در میون بذارم،اول راجع به اینکه قرار شد دیگه صدای هندزفری رو تو گوش ات خیلی بلند نکنی و اجازه ندی گوش ات آسیب ببینه بگم که شاید راه دیگه ای نباشه که صدای دعوا رو نشنوی،اما میتونی گوش ندی.وقتی فکرت رو مشغول کنی این اتفاق می افته.سعی کن حواست رو پرت کنی،راههای زیادی هست که البته از هر فردی به فرد دیگه متفاوته و تو عزیزم باید دنبال راهی باشی که توی اون جو متشنج هم فکرت رو مشغول و معطوف کنه هم تا حدودی بهت آرامش بده.راههای خودم رو بهت میگم شاید به دردت بخوره:46:
تو اینجور مواقع حافظ و شعر هاش خیلی کمکم میکنه،ازش میخوام باهام حرف بزنه و چه خوب همیشه همراهم بوده...با خواهرام حرف میزنم،یه تسبیح صورتی دارم که تو دستم میگیرمش و خیلی آروم با معبودم حرف میزنم،پیشش از مادر و پدرم گلایه میکنم و هر چی دلم میخواد بهش میگم.اون تسبیح با مهره های خاص و زیباش واقعا بهم آرامش میده.
یه پازل خیلی بزرگ دارم که اینجور مواقع شروع میکنم به ساختن اش هم لذت میبرم و هم کاملا متمرکز میشم و حواسم به سمت دعوا نمیره.تو زمان های اینچنینی نمیشه تلفنی با دوستی صحبت کرد به همین خاطر به صمیمی ترین دوستم مسج میدم و با مسج با هم حرف میزنیم و بحث میکنیم گاهی هم تو دفتر خاطراتم مینویسم و از دعوای اونها به خودم درس میدم.بستگی داره با چی به آرامش برسی،شاید یکی نقاشی کنه،شعر بگه،سفال گری کنه یا هنر های دستی رو انجام بده یا خودش رو با تعمیر وسیله های برقی مشغول کنه و ...باید ببینی چی مناسب ات هست:)میبینی گلی...میبینی چقدر راه جایگزین میشه پیدا کرد عوض اینکه به گوش ات آسیب بزنی.
مهربون جان اینا برا شب بود یعنی موقعی که نمیشه بیرون بود اما تو روز میشه با کلاسای مختلف کمتر این مسائل رو دید و همونجور که قبلا گفتم میدونم هزینه بر هست ولی با یکم پس انداز میشه خیلی کلاسا رو رفت.نمیدونم شهر شما هزینه ها چطوره ولی تو شهر من با تقریبا 7،8 هزار تومن میشه برا یک ماه کلاسای ورزشی ثبت نام کرد و با 20،30 تومن بعضی کلاسای هنری که خود من به شخصه قبلا که سر کار نمیرفتم از پول مانتو و شلوارم میزدم و کلاس ثبت نام میکردم.شما هم میتونی پس انداز کنی:)ضمن اینکه مشاوره هزینه زیادی رو میبره که ایشالا به زودی به قول فرشته مهربان خودت مشاور خودت میشی و پولاتو خرج کلاسات میکنی:46:
و در مورد برادرت میدونم مقایسه آزارت میده این رو هم کاملا میفهمم ولی مهربون یه روز میاد که به وجود داداشت با همه وجود افتخار میکنی و خوشحالی از داشتنش.یا حد اقل اش اینه که باعث سر افکندگیت نمیشه.یه دوست دارم خودش هیچ تلاشی برا بهتر شدنش نمیکنه و سطح اش پایینه ولی بخاطر خواهر برادرای سطح بالاش خیلی خواهان داره،باور کن.وجود یه برادر با مدرک دکترا برا تو خیلی مایه مباهاته و این رو در آینده خیلی بیشتر درک خواهی کرد.میدونی چند تا از خواستگارای من بخاطر وجود برادرم رفتن و پشت سرشون رو هم نگاه نکردن؟پس بخاطر نعمتی که داری شکر گذار باش نازنین:46:
بازم میام تو این تاپیک تا ببینم حالت بهتر شده:)به امید اون روز...:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
aniعزیز، میدونم چی میگید. همه این حرفا رو دکترم بهم گفته. هزار جور هم گفته. با مهربونی، با دعوا، با شوخی، با عصبانیت، با منطق و... خیلی ایشون رو اذیت کردم سر این موضوع. نمیخوام شما رو هم اذیت کنم و آخرش به همین دلیلی که شما میگین(نخواستن) به هیچ نتیجه ای نرسیم.
نمیدونم دلایلی که جلوی انجام این کارا رو میگیره، نخواستنه یا نتونستنه، یا تلفیقی از این دوتاست. در هر صورت، نتیجه، انجام ندادن میشه.
الان دیگه به این نتیجه رسیدم که فقط این حسای نیازم رو باید ساکت کنم تا با گرفتن یه رابطه غلط کار دستم نده.
ممنونم ازتون:72:
سلام شیدای عزیز. ممنون که وقت گذاشتی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
...شاید راه دیگه ای نباشه که صدای دعوا رو نشنوی،اما میتونی گوش ندی.
اما صداهای خیلی بلند رو نمیشه شنید و گوش نداد.
تو اینجور مواقع ...
...میبینی گلی...میبینی چقدر راه جایگزین میشه پیدا کرد عوض اینکه به گوش ات آسیب بزنی.
راههای جالبی بود. سعی میکنم امتحان کنم.مرسی:72:
و در مورد برادرت میدونم مقایسه آزارت میده این رو هم کاملا میفهمم ولی مهربون یه روز میاد که به وجود داداشت با همه وجود افتخار میکنی و خوشحالی از داشتنش.یا حد اقل اش اینه که باعث سر افکندگیت نمیشه.یه دوست دارم خودش هیچ تلاشی برا بهتر شدنش نمیکنه و سطح اش پایینه ولی بخاطر خواهر برادرای سطح بالاش خیلی خواهان داره،باور کن.وجود یه برادر با مدرک دکترا برا تو خیلی مایه مباهاته و این رو در آینده خیلی بیشتر درک خواهی کرد.میدونی چند تا از خواستگارای من بخاطر وجود برادرم رفتن و پشت سرشون رو هم نگاه نکردن؟پس بخاطر نعمتی که داری شکر گذار باش نازنین:46:
حرفات رو تایید میکنم عزیزم. من الان هم به وجودش افتخار میکنم. باهاش مشکلی ندارم. دوسش دارم. اصلا هم وضعیت الانِ خودم رو گردن کسی نمیندازم. خودم باید حواسم میبود.
اما واقعا متاسفم بخاطر خواستگارایی که بخاطر وضعیت برادر، کلا چشم میذاره روی همه خوبیای یه دختر خانم خوب و خودساخته مثل شما.
بازم میام تو این تاپیک تا ببینم حالت بهتر شده:)به امید اون روز...:72:
ممنونم شیدای عزیز:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نمیدونم دلایلی که جلوی انجام این کارا رو میگیره، نخواستنه یا نتونستنه، یا تلفیقی از این دوتاست.
خودت می دونی که چرا نمی خوای؟
ناراحتی هایی که از پدر داری جلودارت نمی شوند؟
شاید وقتی اون رو می بینی، یاد خاطرات بد می افتی.
بهتر است که خودت بخوای و تصمیم بگیری که بدیهای او رو فراموش کنی، و اون رو همینطور که هست بپذیری.
بگذار روابطت با پدرت درست شه. تو اون رو در همه مراحل زندگیت لازم داری.
مادر من هم این حرفها رو می زد. پدرش بچه هایش رو دوست داشت، ولی توی دلش. هیچ وقت بلد نبود به زبان بیاره. یکبار هم جمله ای مثل دوستت دارم را از زبان او نشنیدند. حسرت یک بوسه از پدر بر دلش مانده. ولی خب، اینها دلیل نمی شه که محبت نبوده. اتفاقاً این محبت شاید خیلی بیشتر از پدری بوده که هر روز تمام وقت قربون صدقه بچه اش می رود. ولی خب، قدیمیها اخلاقهایشون فرق می کرده. اصلاً بعضی ها این نوع محبت کردنها رو زشت می دونستند!
همه چیز در دست خودته. اگر می خوای به خودت رحم کنی و اوضاع خودت را بهتر کنی، ببخش!
10 بار محبت کن تا یک بار محبت بگیری. اشکال نداره. ولی بگذار حداقل خودت محبت کردن رو یاد بگیری!
نگذار تو هم مثل پدرت بشی و همون اشتباه رو بکنی. اگر راحتتری با مادرت شروع کن.
چرا بعضی مواقع همه چیز رو اینقدر برای خودمون سخت می کنیم؟ مگر چقدر سخته صبح که بیدار شدی، با مادر پدرت روبوسی کنی؟ یا وقتی پدرت از در وارد می شه، بری جلو و بهش سلام کنی؟ خسته نباشید بگی.
اینها خیلی برای او ارزش داره. یک مدت این کار رو بکن. بدون اون دلش پر از انرژی و محبت می شه. همین این خیلی بهش قدرت می ده، خیلی بهش آرامش می ده. شاید اون روز وقتی خواست مثل همیشه سر یک مسئله بیهوده با مادرت دعوا کنه، خودش بیخیال شه.
البته زمان می بره، باید این نوع محبتها تبدیل به عادتت بشه. و حتی اگر جوابی نگیری، حداقلش اینه که تو محبت کردن رو یاد می گیری.
مهم تر از همه، به خودت هم محبت کن و خودت رو دوست داشته باش. درست است که می گویند آدم نباید خودخواه و از خود راضی باشه. ولی به نظر من در رفتار با دیگران آدم نباید از خود راضی باشه. ولی در دلت و با خودت، عاشق خودت باش. یعنی نقاط مثبتت را پیدا کن، به آنها افتخار کن، و آنها رو ارتقاع بده. اخلاقهای منفی هم که داری رو پیدا کن و سعی کن به مرور اونها رو از بین ببری. کم کم شخصیتت رو به کسی تبدیل کن که وقتی به خودت فکر می کنی، لذت ببری. بگی من کسی هستم که خدا از من راضیه! پس من هم از خودم راضی هستم.
اینها نصیحت نیست. من در جایگاهی نیستم که تو رو نصیحت کنم. این حرفها رو خطاب به خودم هم می زنم.
خیلی خوب شد این سایت رو پیدا کردم. صحبت با کسانی که همدرد من هستند کمک می کنه خودم رو اصلاح کنم. امیدوارم تونسته باشم برای شما هم کمکی باشم.
خیلی خوشحالم که کارشناس عزیز ani هم به این تاپیک آمده، من هم از نظراتش استفاده می کنم.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamed65
خودت می دونی که چرا نمی خوای؟
ناراحتی هایی که از پدر داری جلودارت نمی شوند؟
شاید وقتی اون رو می بینی، یاد خاطرات بد می افتی.
بهتر است که خودت بخوای و تصمیم بگیری که بدیهای او رو فراموش کنی، و اون رو همینطور که هست بپذیری.
بگذار روابطت با پدرت درست شه. تو اون رو در همه مراحل زندگیت لازم داری.
نمیدونم. شاید درست میگی. ولی چه جوری میشه به کسی که هیچ احساسی بهش نداری (و حتی ...) خودت رو نزدیک کنی؟ هرچند که بدونی بهش احتیاج داری. هر چند که بدونی وظیفه داری در قبالش. هر چند که بدونی همه زندگیت رو از اون داری.
بگذار حداقل خودت محبت کردن رو یاد بگیری!
تقریبا تا پارسال همینجوری که شما میگی بوده.بلد نبودم. اما الان دوستم و دکتر بهم کمک کردن و تقریبا یاد گرفتم.
نگذار تو هم مثل پدرت بشی و همون اشتباه رو بکنی. اگر راحتتری با مادرت شروع کن.
چرا بعضی مواقع همه چیز رو اینقدر برای خودمون سخت می کنیم؟ مگر چقدر سخته صبح که بیدار شدی، با مادر پدرت روبوسی کنی؟ یا وقتی پدرت از در وارد می شه، بری جلو و بهش سلام کنی؟ خسته نباشید بگی.
سخته بخدا. من سخت نمیگیرم. خیلی هم سخته.
مهم تر از همه، به خودت هم محبت کن و خودت رو دوست داشته باش. درست است که می گویند آدم نباید خودخواه و از خود راضی باشه. ولی به نظر من در رفتار با دیگران آدم نباید از خود راضی باشه. ولی در دلت و با خودت، عاشق خودت باش. یعنی نقاط مثبتت را پیدا کن، به آنها افتخار کن، و آنها رو ارتقاع بده. اخلاقهای منفی هم که داری رو پیدا کن و سعی کن به مرور اونها رو از بین ببری. کم کم شخصیتت رو به کسی تبدیل کن که وقتی به خودت فکر می کنی، لذت ببری. بگی من کسی هستم که خدا از من راضیه! پس من هم از خودم راضی هستم.
دیدی بعضی وقتا مثلا یه جای شلوغ که میری یا سر یه کاری که هستی، انقدر حواست به دیگرون و اطرافیانه؛ یا انقدر حواست به کارت هست که ساعتهایی که اونجایی اصلا حواست به خودت نیس. و مثلا وقتی میای خونه میبینی که پاهات از درد داره میترکه و تازه از این درد متوجه میشی که اونجا 3 ساعت سر پا وایستاده بودی و اصلا متوجه نشده بودی.
منم یه جورایی توی زندگیم اینجوری شدم. ماتم. خودمم یادم رفته. نمیدونم چجوری باید حواسم به خودم هم باشه.
اینها نصیحت نیست. من در جایگاهی نیستم که تو رو نصیحت کنم. این حرفها رو خطاب به خودم هم می زنم.
نه. اصلا برداشت نصیحت گونه نداشتم از حرفاتون. حرفی از دل برآد به دل میشینه.
خیلی خوب شد این سایت رو پیدا کردم. صحبت با کسانی که همدرد من هستند کمک می کنه خودم رو اصلاح کنم. امیدوارم تونسته باشم برای شما هم کمکی باشم.
ممنون. حضور شما و دوستان هم خیلی به من کمک میکنه.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
دخترمهربون وقتی مشکلاتتو خوندم میبینم منم خیلی شبیه تو هستم منم نمی تونم با پردم راحت باشم و به آن ابراز احساسات کنم و برام خیلی سخته منم مثل تو یه خانوادیی دارم که هر کی از بیرون ما را میبینه آرزوی داشتن همچین خانواده ای را داره ولی از داخل عذابی است که میکشیم ، عزیزم منم مثل تو همیشه مقایسه میشدم نه با برادرم بلکه با تمام دئستام و همسن و سالام برادرامم همینطور این روش مادرم بود که همیشه همه بالاتر از ما باشن و ما همیشه پایین تر ازهمه تا قبل از اینکه برم دانشگاه حس می کردم بدبخت ترین آدمم خیلی افسرده بودم ولی هیچ کس به من توجه نمی کرد اصلا کسی نبود منو ببینه ولی وقتی رفتم دانشگاه با افرادی آشنا شدم که سرشار از انرژی بودن من آدمی هستم که به خوش خندگی معروفم و همه دوستام به من میگن خوش به حالت تو زندگی هیچ غمی نداری ولی هیچ کس از دل من خبر نداره دخترمهربون درسته که پدرت و مادرت با هم دعوا دارن ولی این شاد بودنت و این با دوستات بودن خیلی خوبه سعی کن در انتخاب دوستات دقت زیادی کنی و با هر کسی دوست نشی عزیزم یه توصیه دارم قبل از دعوای پدر و مادرت وقتی شروع به جر و بحث کردن اگر 2رکعت نماز بخونی خیلی آرومت می کنه و باعث میشه تحملت بیشتر شه امیدوارم یه روزی بیای و بگی که تمام این دعواها تموم شده
آنی عزیز من این راهکار شما را انجام دادم به پدرم گفتم که من به محبتش احتیاج دارم بهش گفتم که دوست دارم به من ابراز علاقه کنه ولی پدر من بیشتر از اینکه به فکر خانواده باشه به فکر کاره در واقع با کارش ازدواج کرده من در عرض یک روز پردم را کمتر از یک ساعت میبینم و پدرم درطول هفته سرکاره جمعه ها هم وقت مطالعه است نمی دونم چی کار کنم راستش دیگه خودمم به این موضوع عادت کردم اگر روزی بیشتر از دو ساعت پدرم خانه باشد اون روز تو خونه یه دعوایی رخ می ده و منم همیشه دعا میکنم که پدرم نباشه بره سرکار و ترجیح میدهم پدرم نباشه وقتی پدرم خونه هست فقط غر میزنه و همش از ما ایراد میگره و دائم سرکوفت میزنه نمی دونم چی کار باید بکنم با اینکه بهش میگیم که این کار را نکنه ولی فایده نداره
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
دخترمهربون وقتی مشکلاتتو خوندم میبینم منم خیلی شبیه تو هستم ...
واقعا وضعیت بدیه. کاملا درکت میکنم عزیزم
من آدمی هستم که به خوش خندگی معروفم و همه دوستام به من میگن خوش به حالت تو زندگی هیچ غمی نداری ولی هیچ کس از دل من خبر نداره
دقیقا مثل من
دخترمهربون درسته که پدرت و مادرت با هم دعوا دارن ولی این شاد بودنت و این با دوستات بودن خیلی خوبه سعی کن در انتخاب دوستات دقت زیادی کنی و با هر کسی دوست نشی
خدا رو شکر همیشه خدا بهم کمک کرده و دوستای خیلی خوبی دارم.
عزیزم یه توصیه دارم قبل از دعوای پدر و مادرت وقتی شروع به جر و بحث کردن اگر 2رکعت نماز بخونی خیلی آرومت می کنه و باعث میشه تحملت بیشتر شه امیدوارم یه روزی بیای و بگی که تمام این دعواها تموم شده
ممنون از توصیت. چشم حتما این کار رو انجام میدم.