-
RE: از حرفاش خسته شدم
فكر كنم شوهرت واقعا هنوز زندگيشو دوست داره كه مي خواد دل شما رو بدست بياره . از اين فرصت استفاده كن . خودتو زياد ناراحت نكن . اميدوارم كارشناساي تالار يه راه حلي ارائه بدن تا مشكلت حل بشه .
نزار فكراي بيهوده به ذهنت نفوذ كنه . به جاش با اميد و تلاش بيشتر سعي كن راه هايي رو امتحان كني كه شوهرت ديگه حرفا و كاراي بد گذشته رو تكرار نكنه . سعي كن بيشتر به خودت و خانوادت برسي و از شوهرت دوري نكن و باهاش لجبازي نكن . با محبت خيلي چيزا عوض مي شه . :72::46:
-
RE: از حرفاش خسته شدم
چقدر خوبه كه كه اين تالار رو دارم و محرم حرفهاي منه . يادمه يه زماني دلم يكي رو ميخواست كه فقط باهاش درد و دل كنم و اون هم بي طرف كمكم كنه .حالا با بدون تالار همدردي احساس تنهايي نميكنم .:323:
متاسفانه باز هم دعوامون شد ديروز غروب تلفنش زنگ خورد با يه مرد صحبت كرد بعدش اون مرد گفت گوشي ايندفعه يه زن صحبت كرد . شوهرم گفت سلام خوبي . اين چي خورده قاطي كرده . صداش مي اومد گفت دلستر . شوهرم گفت اين آب هم ميخوره حالش بد ميشه .بعد مرده صحبت كرد و گفت بيا اينجا. شوهرم پرسيد كجايي گفت فلانجا گفت باشه ميام
بعد كه خداحافظي كردن اومدم جلو پرسيدم اين زنه كي بود گفت كدوم زن . گفتم چيه جات بد بود نميتونستي راحت صحبت كني . گفت مرد بود صداش اينجوريه گفتم يعني اشتباه شنيدم
اول گفت آره اشتباه شنيدي . بعد گفت خوب وقتي ميگه گوشي من چيكار كنم . از كجا بدونم كي ميخاد صحبت كنه . اون خودش زن داره . باور ميكني من اصلا زن رو نميشناسم
گفتم پاشو برو مگه نگفتي باشه ميام
گفت بخدا اينجوري گفتم دست از سرم برداره
گفتم اصلا نديدم يه دوست خوب داشته باشي هيچ كدومشون آدم نيستن .حالم ازت به هم ميخوره .خيلي وقتا از ازدواج با تو پشيمون ميشم .فكر كردي من نفهمم معلوم نيست بيرون چه غلطهايي ميكنه .اصلا چرا بچه دار شديم .اين بيچاره چه گناهي داره و....
حالا هي بغلم ميكرد و ميگفت تو اشتباه فكر ميكني
بعدش گفت خودت خوب ميدوني اهل هيچي نيستم (از كجا بدونم اونكه خيلي عادي در مورد همه چي حرف ميزنه)
ولي كاري ميكني كه دنبال اين جور چيزا برم.اصلا بيرون هر كاري فكر ميكني من انجام ميدم و كاري كردم كه تو ندوني:302:
اصلا واسم مهم نيست تو چي فكر ميكني هرجور دوست داري فكر كن .پاشو برو خونه بابات . بچمون رو هم ميدم يكي بهتر از تو بزرگ كنه .:302:
دوستان بگين چيكار كنم
-
RE: از حرفاش خسته شدم
سلام دوستان
اشكال نداره كسي جوابي نميده همينكه من درد دلمو مينوسم جاي بسي شكره:323:
بعد از يه روز قهر بودن همسرم سر سفره ناهار شروع كرد.البته قبلش همش آه ميكشيد و اخماش وحشتناك توي هم بود.:163:گفت زندگي كه توي اون اعتماد نباشه به درد نميخوره روز به روز هم داره به جاهاي باريك ميكشه .ديگه چقدر تهمت صبر هم يه حدي داره .گفتم مقصر خودتي تو ذهن منو خراب كردي ميخواي حرفهايي كه تا الان بهم گفتي بهت بگم .چند تا از موردهايي كه كه توي پست يك نوشتم رو بهش گفتم
مورد اول كه گفتم ( گفت دهن من وله چرت و پرت زياد ميگه)
يكي ديگه گفتم. (گفت من كي اين حرف رو زدم )
از اينجا حسابي رفت توي فكر و ديگه چيزي نگفت
نميدونم چه فكري ميكرد ولي چون از خودش دفاعي نكرد و حتي يه كوچولو هم تلاش نكرد دل منو به دست بياره .ازش دلگير و ناراحتم طوريكه احساس ميكنم با من خيلي بيگانه است
وقتي تمام حرفهاش هم فراموش ميكنم همه بي محبتي هاي رفتاري و زبونيش كه جلوي چشمام مياد از همه چيز خسته ميشم
-
RE: از حرفاش خسته شدم
يه چيزي رو هي زياد تكرار كني اثرشو از دست مي ده. هي بهش گير بدي ميشه مثل اونكه گفت برو خونه بابات بچه روهم مي دم يكي بزرگ كنه. :163:
اول از همه سعي كن يجوري دلشو بدست بياري و ازش بخواه كه با همديگه بشينيد و درباره اينكه چطوري زندگيتونو بهتر كنيد و ذهنيتت عوض بشه با هم حرف بزنيد. سعي كن توي يه موقع رمانتيك اينكارو انجام بدي. دستشو بگير و بوسش كن. بعد بهش بگو اگر روي تو حساسم براي اينكه خودم تو دخترم و زندگيمونو دوست دارم. براي اينكه اعتماد من بهت جلب بشه اون گوشي و سيم كارت دوم رو بده به من دست من باشه خودم مي دونم جواب اين زنارو چطوري بدم كه مي خوان محبت شوهر نازنينمو ازم بگيرن! ببين چي ميگه. اگرم قبول نكرد فورا اون صحنه رمانتيك رو با فحش و حرف بد خراب نكن. بلكه آروم سرتو بذار روي شونشو ديگه هيچي نگو. يكم كه نشستي بلند شو برو و به كارات برس. احتمال اينكه بعدي بياد و پيشنهادتو قبول كنه زياده.
-
RE: از حرفاش خسته شدم
سلام سرافراز عزيز
اصلا نميتونم اون چيزايي رو كه نوشتي انجام بدم غرورمو اينقدر جريحه دار كرده كه دوست ندارم خودمو خورد كنم
توي پست قبليم فكر كنم واضح ننوشتم . خط ثابتش زنگ خورد نه اعتباري و طرف هم هر كي بود كنار دوستش بود
متاسفانه دوستاش همه ناسالم اند نميدونم چرا جذب اينجور آدما ميشه و چون اونها ميشينن واسش تعريف ميكنن خيلي كنجكاوه و يكي دو بار هم ازش شنيدم كه ميگفت مردهايي كه اين جور روابط رو دارن چيكار ميكنن كه ميتونن از زنشون پنهون كنن
يه اخلاقي هم داره عقلش روي زبونشه . بي محابا صحبت ميكنه . اون مثل مردهاي ديگه نيست كه سكوت وتنهايي رو دوست داشته باشه اتفاقا پر حرفه. و افكارشو بلافاصله به زبون مياره .
و همين منو گيج ميكنه .
بعضي وقتا به حرفاش اهميت نميدم و ميگم يه چيزي به ذهنش رسيده و بدون اينكه فكر كنه كه بايد بگه يا نه به زبون آورده.
مثلا امشب ميگفت : امروز كنار يه رودخونه بودم توي يه دره كوچيك يه لحظه به ذهنم رسيد اگه تو و دخترمون اينجا بودين بعد من پرتش ميكردم توي آب چيكار ميكردي؟ من هم گفتم خودمو مينداختم توي آب . گفت سرعتش اونقدر زياد بود كه بلافاصله ناپديد ميشد اونوقت چيكار ميكردي؟
آخه كدوم بابايي دلش مياد اين چيزا رو به زبون بياره .بماند كه دخترمونو خيلي دوست داره
نميدونم حرفاشو باور كنم .؟ داره با من مثل يه دوست راحت صحبت ميكنه ؟
ولي دوباره با خودم ميگم اون حق نداره كه اين چيزا رو بگه
كاش بزرگان تالار هم كمكم ميكردن و نظرشونو ميگفتن
كه من چيكار كنم
-
RE: از حرفاش خسته شدم
سلام
یه وقتایی فکر میکنم همسرم دو شخصیت داره
چون حرفهایی که میگه رو بعدا بهش میگم یادش نمیاد که اون این حرفها رو زده باشه در ضمن تعجب هم میکنه
دوم اینکه در مورد یه اتفاق همیشه دو برخورد داره یعنی یه برخورد جنسی و گفته هاش همش جنسیه بعد از یه مدت که در مورد اون موضوع صحبت میکنه کاملا موقر و متین بدون اینکه حرف بدی بزنه یه چیزای دیگه میگه
مثلا چند وقت پیش دختر غریق نجاتی رو توی سد در حال شنا کردن دیده بود
وقتی اومد خونه و تعریف کرد حرفاش یه جوری بود که حال آدم به هم میخورد میگفت بهش گفتم اگه من هم توی آب بیفتم نجاتم میدی اونم با یه حس خاصی گفته بود آره چرا که نه :163:(همسرم خودش شناگره)
بعد از یه مدت که از کنار سد رد میشیدیم یاد اون دختره افتاد که از کجا تا اینجا با شنا اومده و وقتی مسئول حراست سد داد میزده که از آب بیا بیرون دختره میگفته نه (بخاطر نوع لباسش که همه اندامش مشخص بوده )و این وسط همسرم میگفت که به مسئول حراست سد گفتم زشته بابا اون خجالت میکشه با این لباسش بیاد بیرون
منظورم اینه که اینبار موضوع رو برعکس گفت
این تناقضها همیشه توی حرفاش هست
یه جایی خوندم مردهایی که تخیلات جنسی زیاد دارن دوچار اختلال های شخصیتی هستن
و خودشون هم از این مساله رنج میبرن ولی نمیدونن بیمارن
یا شاید هم همسر من زیادی برونگراست