RE: هميشه به جدايي فكر ميكنم
باسلام ببخشيد كه دير به دير سر ميزنم
خانم آني[/size][/color]شتياقش در مورد رابطه با جنس مخالف براحتي صحبت ميكرد اوائل كه واكنش منو ميديد ميگفت من اصلا عرضه اين كارها رو نداشتمو ندارم ولي بعد از گذشت دو سال باز هم همون حرفها رو هميشه ميگه ولي ديگه دفاعي از خودش نميكنه و حق خودش ميدونه . البته چيزهاي هم ازش ديدم كه قبح اين روابط واسش از بين رفته بود . مثلا يه بار توي گوشيش كه صداها خودبخود ضبط ميشد و يواشكي گوش دادم با دوست دختر دوستش صحبت كرده بود.قبحي واسش نداره يا ديدم كه داشت برادر كوچيكش رو كه توي يه شهر ديگه زندگي ميكنه به ازدواج موقت تشويق ميكنه .يا اينكه فلان دوستش شبها خونه زني ميره كه شوهرش معتاده و نميتونه نياز جنسي زنش رو برآورده كنه و دوستش براحتي ميره خونشون و ..يا در مورد زنهاي خيابوني و....چيزهايي كه شنيدنش منو داغون ميكنه .ازش خواهش ميكنم كه اين چيزا رو توي خونه نگه ولي باشوق تعريف ميكنه گاهي وقتا با خودم ميگم كه همسرم حتما بايد به يه روانپزشك مراجعه كنه چون با حسرت در مورد روابط آزاد صحبت ميكنه ميگه واسم يه عقده شده . حتي توي خواب هم در مورد فلان دختر حرف ميزنه .تمام ذهن و فكرش رو اينجور روابط گرفته و بقول خودش قبل ز ازدواج هم واسه ازدواج موقت خيلي مصم بوده ولي موفق نشده (اينجاي حرفش رو قبول ندارم چون واكنشهاي منو ميديد ته ماجراجو رو عوض كرده )
واسه همين تمام اين دو سال رو با بدبيني و بي اعتمادي زندگي كردم شايد اگه اين مشكل نبود مشكلات ديگه اي رو كه قبلا ارسال كردم اينقدر واسم پر رنگ نميش
ببخشيد كه اينقدر اشكال توي منتم بود اميدوارم واضح باشه
توي خط اول خواستم بگم كه همسرم هميشه با اشتياق در مورد رابطه با جنس مخالف صحبت ميكنه
RE: هميشه به جدايي فكر ميكنم
سلام امیدوارم وقتی میخونین نظر هم بدین
وقتی پستهایی که خانم آنی توی تاپیکم زده میخونم با خودم میگم باید خودمو قوی کنم و اینقدر منفی باف نباشم ولی وقتی به واقعیت برمیگردم میبینم منم حق دارم از دست مردی که همش ایراد میگیره و زبونش تلخه دلگیر باشم منم دل دارم . احساس دارم چقدر گذشت کنم چقدر
چرا اون سعی نمیکنه اخلاقشو بهتر کنه
همسرم زبونش خیلی تلخه و این اخلاقش به باباش رفته
در ضمن در مسخره کردن همه چیز هم از خونوادم بگیر تا مردم و خودم کم نمیاره
خیلی وقتا ازش خسته میشم
خودش هم بعضی وقتا میگه من هیچ خصلت خوبی ندارم .البته من در جوابش از خوبیاش میگم
دیروز تلویزیون روشن بود و شبکه 3 قرآن میخوند شوهرم داد زد که کمش کن انگاری تو مردی و و واسه ختمت قرآن گذاشتی :302:
منم گفتم از خدامه
اونم گفت چی ا خداته
گفتم اینکه از دست این زبون تلخ تو بمیرم و راحت بشم
گفت راست میگی
گفتم آره اینجوری فکر کنم خوشحال هم بشی ( همیشه همیشه این فکر توی ذهنمه که با نبود من همسرم خوشبحالش میشه)
گفت پس کی ظرف بشوره غذا درست کنه :316:
گفتم یکی دیگه
بعد از 5 دقیقه اومد توی اتاق و بوسم کرد و گفت تا ته اعماقم با این حرفت سوخت
RE: هميشه به جدايي فكر ميكنم
گاهی با خودم میگم چطور ممکنه که همسرم منو دوست داشته باشه و اینقدر سرم داد بزنه و از همه چیز ایراد بگیره
در تمام این سه سال حتی یه بار رفتار محترمانه با من نداشته
دلم واسه خودم میسوزه یاد سال اول زندگیمون میافتم که چقدر شبها و روزها گریه میکردم
به خاطر ایراد گرفتنهاش
بخاطر تحقیرهاش
دادزدنهاش
و الان همه ذهن من پوشیده شده با خاطرات تلخی که هر از گاهی هجوم میارن و از همسرم متنفر میشم
و میبینم که واقعا من چقدر صبورم
خیلی وقتا پای نت مینشستم و دلم میخواست با کسی (جنس مخالف)حرف بزنم اما جراتشو نداشتم و حس بدی بهم دست میداد (لحظات تنهایی خیلی سختی بود )
نه بیرون از خونه میرفتم نه با کسی در ارتباط بودم روزهای بلند بهار وتابستون تنهای تنها بودم
چقدر در انتظار ذره ای محبت بودم که بفهممم اون منو دوست دارد
اما هر روز بیشتر غمگینتر میشدم
پژمرده و بی رمق
شوهرم میگفت ببرمت خونه بابات انگار حوصله زندگی کردن رو نداری
اما نمیدونست که اون منو دیپرس کرده
من از اون اخلاق خوش و یه نگاه محبت آمیز و یه بوس آرامبخش میخواستم
اما اون هیچگاه درک نکرد و نخواهد کرد
و زندگی من همچنان به همان منوال ادامه داره
و به خودم گفته ام که فکر کنم دارم با یک تکه سنگ زندگی میکنم پس چرا این همه منتظرم و چقدر انتظار مسخره ای دارم
RE: هميشه به جدايي فكر ميكنم
در جواب این سوال همسرت که گفته بود "ببرمت خونه بابات انگار حوصله زندگی کردن رو نداری" چی گفتی؟
من یک روز در جواب سوال مشابهی به همسرم گفتم من مثل یک ماشین می مونم که برای حرکت کردن به سوخت نیاز داره. سوخت اش هم عشق و محبت تو هست...
این حرف باعث نشد که ایرادگیری ها و بی احترامی های همسرم از بین بره ولی باعث شد در لا به لای این رفتارها محبت اش رو هم ابراز کنه
RE: هميشه به جدايي فكر ميكنم
نگار جون چیز خاصی نگفتم
متاسفانه شوهرم این چیزا رو بیخود میدونه
اون از نظر عاطفی خیلی بی محبته
و اصلا من و احساساتم و درک نمیکنه
یعنی اون اصلا هیچ وقت درک نداشته