RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سرافراز جون ممنون از اينكه نظر دادي .
ولي يه چيزي رو بگم من شوهرمو مي شناسم اصلا و ابدا اهل انتقام گرفتن نيست . هيچوقت اينجور آدمي نيست اين يكي از خصلت هاي خوبشه كه باعث مي شه دوستش داشته باشم .
خودشم همش همينو بهم مي گه مي گه بزار پس خودمم راضي شم كه برگردم .
حتي وقتي بهش مي گفتم اگه برگردي هر چي بگي گوش مي كنم . چه مي دونم مثلا اگه با كاركردنم مخالفي اصلا نمي رم . مي گفت تو واقعا منو اينجوري شناختي من آدمي نيستم كه باج بگيرم .
من با كاركردنت مخالف نيستم مي گم تا ظهر برو سركار . بعدن هم اگه برگردم همينو مي گم و من با كسي دشمني ندارم .
منم اميدوارم برگرده تا منم مشكلاتمو حل كنم . مي دونم اگه برگرده يعني خودش خواسته و منم تلاشمو مي كنم .
در مورد خيانت اونم اينو فكر كنم قبلا توضيح داده بودم يه جورايي مقصرش خودم بود گير داده بودم الا و بلا طلاق و باهاشم قهر كرده بودم . اونم با يكي دوست شده بود .
من خيلي خودمو مقصر مي دونم به خاطر همينم مي خوام همه كاري بكنم كه برگرده و جبران كنم . وگرنه تا آخر عمر عذاب مي كشم چرا همچين مرد خوبي رو از دست دادم .
واقعا خيلي بچگي كردم . خيلي مرداي ايروني كم تحمل مي كنن لوس بازي ما زن ها رو . اونم كارايي كه من كردم .
برام دعا كنين كه فقط بهم فرصت بده تا جبران كنم . :323:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
وای نمیدونی چقدر خوشحالم به خدا از خوشحالی طوری گریم گرفنه که صفحه کلیدم به زور میبینم عزیزم.:72::72::72::72:
خدارو هزار بار شکر .انقد واست دعا کردم که فقط خدا میدونه.
توروخدا تو روزایی که میری مشاور کار اشتباهی نکنی . زندگیت به لبه تیغ رسیده بود یادت نره.
قول بده قول مردونه یه کم رفتاراتو درست کنی. دیگه از هیچ مردی حرف نزن دیگه خنده و ...حداقل ÷یش شوهرت با همکارات نکنی حالا که بددله یه کم مراعاتشو بکن.باشه؟
خداروشکر. سوره مزمل بخون حتما. امیدوارم یه روزی بیای و از خوشحالیاتون واسمون بگی. دیدی خدا هوای دلتو داره.:323:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین عزیز از ابتدای تاپیک قبلیت در جریان مشکلت بودم و تموم کامنتها رو هم خوندم... خوشحالم که امیدی به بازگشت شوهرت ایجاد شده ولی تو متاسفانه به حرف هیچکدوم از کسایی که اینجا راهنماییت کردن گوش نکردی... همه گفتن التماس نکن همه گفتن روی خودت کار کن ولی تو باز راه خودتو رفتی ... دلم نمیخواد الان که یه مقدار امیدوار شدی ناراحتت کنم ولی این راه که میروی به ترکستان است خواهر خوبم...
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام دوست خوبم. راستش مشكل شما اينه كه نميخواين باور كنيد كه انسانها قابل تغييرند. حتي شما. ميدونيد ما برخي مواقع از اين كه رنج بكشيم لذت ميبريم. چون ميخوايم در آخر خودمونو توجيه كنيم كه نفهميديم چي شد، چون از روبرو شدن با حقيقت ميترسيم. شما تنها به همسرتون وابسته نيستين، بلكه به خودتون و اين حالت روحي هم وابسته اين. حرف جالبي نيست، اما من شجاعت تغيير رو در شما نميبينم. ديدين وقتي شب امتحان درسيه كه تا حالا يه بار هم نخوندينش چه اضطرابي دارين؟ گاهي از اين كه كتاب رو باز كني و اون حجم رو بخوني ميترسي و خودت رو درگير بهانه هايي ميكني تا از زيرش در بري و بعد هم ميگي درسش سخت بود، نخونده بودم، شب امتحان حالم خوب نبود و.... اما يه لحظه حاضر نيستي بپذيري كه من ترسيدم بخونمش!وگرنه شايد به جاي 2، 9 ميگرفتم!
شما هم ميترسين! ميترسين خودتونو تغيير بدين. چون شايد فكر ميكنيد سخته و از پسش بر نمياين. اگر اين ترسو بذاريد كنار ميبينيد كه همه چي به حالت ايده آل ميرسه. اگر هم نرسه، لا اقل از اين بدتر نميشه.
وابستگي اصلا چيز جالبي نيست. كاش اين وابستگي رو به وارستگي تبديل ميكردين. شما قراره تك تك اسباب وابستگيتونو از دست بدين. مگر جز خدا كي يا چي براتون ميمونه؟ تا درگير زمين هستين كي ميخواين آسموني شين؟ به حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل فكر كنيد! ابراهيم به خدا نرسيد مگر زماني كه حاضر شد اسماعيلشو قرباني كنه. به حضرت يعقوب و فرزندش يوسف و بنيامين فكر كنيد! پيامبري يعقوب ثابت نشد مگر زماني كه حاضر شد از فرزندانش در مقابل خواست و اراده ي الهي بگذره. هم اسماعيل، هم يوسف و هم بنيامين و... همه و همه وابستگي هايي بودند كه بايد از اون رها ميشدند. آيا اين نشانه ها براي ما كافي نيست؟ اين بار شما اراده كنيد. اين وابستگي هارو براي خدا هم كه شده قرباني كنيد. آيا خداوند به وسعت تمام نداشته هاتون نيست؟ شايد هم خواست خدا اين بود كه همسرتون رو براتون نگه داره. مانند اسماعيل براي ابراهيم و يوسف و بنيامين براي يعقوب!
در ضمن دوست خوبم، اينجا كسي براي كسي بد نميخواد. همه منطقي هستند و كار غير ممكني هم از شما نميخوان. لطفا به حرف دوستان گوش بدين و خودتونو نجات بدين. اوقت به خدا توكل كنيد كه هرچي صلاح باشه واستون پيش مياد، چون ما از خير و شر امور اطلاع كامل نداريم.
براتون آرزوي موفقيت ميكنم.:72:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
من فکر می کنم شرایط خانوم سبکتکین ممکنه برای همه پیش بیاد و از دید یک زن شرایط جالبی نیست، همین مسئله هست که ایشون رو آشفته کرده
نباید گفت که ایشون جرئت تغییر ندارن، ایشون الان فعلا می خوان از طلاق اجتناب کنن و دوباره شوهرشونو به دست بیارن تا بعدا از لحاظ روحی توانایی تغییر رو به دست بیارن
بزرگترین جنگ یک انسانی جنگ در برابر خودش هست و تغییر نیاز به قدرت روحی بالایی داره که با توجه به روحیه ایشون و وضعیت پیچیده زناشوییشون نمی شه ازشون انتظار داشت فوری بگن آره من تغییر می کنم و از فردا تغییر کنن
بعضا می بینم که در این تالار وضعیت روانی مراجعین در نظر گرفته نمیشه و باهاشون مثل یه آدم آهنی برخورد میشه که انگار باید همیشه و هر لحظه منطقی باشند، ولی خوب ایشون هم یک انسان هستند در شرایط سخت ، باید درکش کنیم و بهش بگیم در هر شرایطی همراهشیم:72:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
لطفا من روهم راهنمايي كنيد
http://www.hamdardi.net/thread-15024-post-135553.html#pid135553
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
به نام خدا
سلام
انشالله مشكلتون حل بشه
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین جان سلام،
خب بعد از سه روز تعطیلی برمی گردی و اینها رو می خونی. من چند روزی برات چیزی ننوشتم چون همه اش فکر می کردم که گفتنیها را همه گفتیم. امروز یه چیزی به ذهنم رسید که اگر چه تکرار حرفهای دوستان است ولی شاید با جملاتی دیگه. امیدوارم که در مقابلشون جبهه نگیری و فکر بد نکنی. فقط خواستم نظرم را بگم.
1- شما چندین مورد خطای ارتباطی داشتید که خیلی جسورانه واردش شدید و ادامه دادید و خیلی راحت در موردش صحبت می کنید ( به دلایلش کاری ندارم )
2- در تاپیک قبلیتون بارها گفتید که نمی تونم تصور کنم که از شوهرم جدا بشم و با مرد دیگه ای زندگی کنم. حالا جدا می شیم و من باید با یکی دیگه ازدواج کنم. حالا من هم می رم دنبال زندگیم و مردی که با من و شرایطم جور باشه و .... جملاتی شبیه این.
3- از طلاق و ازدواج مجدد دوستانتون و دوستیهاشون با مردها با حالت خاصی حرف می زنید. حالتی که من یک حس حسرت توش می بینم.
همون موقع هم که این جملات را می خوندم برام عجیب بود. اما نتونستم بگم. توی ذهنم مبهم بود و سرگردون. باهاش مشکل داشتم اما نمی تونستم به شما ربطش بدم. الان فکر می کنم ربطش را پیدا کردم و برای این بیانش می کنم که به نظرم بخشی از همون مساله ی خودشناسی شما و کمکتون به خودتون برای تغییر مرتبطه.
من هم تجربه ی مشابهی داشتم ( البته نه به شدت شما و زندگی 5 ساله ) که در اون زمان که اصلا و بعدش هم تا مدتها به مرد دیگه ای فکر نمی کردم ( با این که با خیانت ایشون و اصرار من تمام شده بود ). خانمهای زیادی را هم در آستانه ی جدایی یا با مشکل با همسرشون دیدم یا تاپیکهای دوستان و ... افراد زیادی که جدا شدند و ... اما می تونم بگم اصلا ندیدم کسی به این سادگی حرف از مرد دیگه ای بزنه. منظورم این نیست که شما خدای نکرده مشکل اخلاقی داری. اشتباه برداشت نکنید. منظورم اینه که شما بیش از اون که شوهرت را دوست داشته باشی و نگران زندگیت باشی، وابسته هستی. نگران این نیستی که شوهرت و دوستت داره ازت جدا می شه. نگران این هستی که اون که بهت محبت می کرد و بهش وابسته بودی داره می ره و خیلی سریع هم می گی حالا من هم باید یه شوهر دیگه پیدا کنم. این خیلی برام عجیب بود. اما فکر می کنم بخاطر این هست که شما مشکل وابستگی داری. اتفاقا فراموش کردن این آقا اصلا برات کاری نداره. فقط کافیه یکی دیگه پیدا بشه. حتی وقتی از دوستات حرف می زنی می گی که جدا شدند و شوهر دیگه ای پیدا کردند و ... یعنی مساله شوهر بودنش برات مهمه، نه خود اون فرد.
خانمها معمولا وقتی یک مرد را می پذیرند دیگه می شه مرد اول و آخر زندگیشون. به این راحتی ها به کس دیگه ای علاقمند نمی شن یا راه نمی دهند. اما شما خیلی راحت در کنار شوهرت با مردهای دیگه روابط دوستانه می گیری.
فکر می کنم خیلی وابسته و نیازمند توجه هستی. این مشکلت را سعی کن حل کنی.
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
با حرفهای خانوم سابینا کاملا موافقم. اما الان بیشترین چیزی که مهمه اینه که دیگه از همین الان انقدر تغییر کنن (هردونفر) که وقتی برگشتند سرخونه زندگیشون واقعا یه زندگی عاشقانه باشه نه باز بهد از چند وقت خدای نکرده روز از نو روزی از نو.
فقط برگشتن و زندگی کردن مهم نیست، کیفیت این زندگی هم مهمه و درست نمیشه مگر این که هردونفر تغییر کنند.
الان بهترین فرصته که هردو از مشاوره بیشترین کمک رو بخوان، شاید تو گیرودار زندگی دیگه هیچ وقت این فرصت پیش نیاد
به امید اون روزی که تمام زندگی ها خوب و عاشقانه باشه.:323:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مينا جون
سلام ممنونم از مهربونيت . هنوز مطمئن نيستم كه برگرده فقط موافقت كرده بياد پيش مشاوره ولي اميدم به خداست . تا روز دوشنبه .
اميدوارم برگرده تا منم فرصت داشته باشم اشتباهاتمو جبران كنم .
پرناز جون
مي دونم خيلي از دستم حرص مي خورن شما دوستان . ولي تو رو خدا يه كمي بهم حق بده اشتباهات من كه بايد تغييرشون بدم همش مربوط به شوهرم بود كه مي گفت با مرداي ديگه حرف نزنم . خوب من ديگه اشتباهمو تكرار نمي كنم اما وقتي شوهرم نباشه از كجا مي خواد تغييرو درون من ببينه .
من با پسرها رابطه بدي ندارم . به خدا شايد هر كدومتون منو مي ديدين و مي شناختين انقدر زود راجع بهم قضاوت نمي كردين .
شوهر من بعد از اون موردي كه بهش خيانت شد بهم شك كرد و حساس تر شد . وگرنه فكر مي كنيد من چه رابطه اي با پسرها دارم . من اصلا به هيچ پسري جز شوهرم فكر نكردم و نمي كنم . تا وقتي كه طلاق بگيريم و اونوقت شايد شايد سالها بعد وقتي مجبور بشم از تنهايي در بيام يكي رو انتخاب كنم . واقعا تصورش هم برام سخته . ( بهشت جون اينو نوشتم كه بدوني . من اگه اونروز اين حرفو زدم براي اينكه كاملا از شوهرم نااميد شده بودم و فكر مي كردم كه عاقبت كارم طلاقه و داشتم به اين فكر مي كردم كه چند سال ديگه مجبورم يكي ديگه رو به جاي شوهرم بپذيرم . كه حتي فكر كردنشم برام سخته ولي خودتم جاي من بودي همه اين فكرا رو در مورد بعد از طلاق مي كردي . مگه بعد از طلاق راهي به جز زندگي كردن دارم . فوق فوقش چند سال زمان مي بره تا ديگه بفهمم تنها شدم و تحمل كنم . بعدش مثل هر آدم ديگه اي مجبور مي شم به اين فكر كنم كه بايد از تنهايي در بيام ، كه اميدوارم اين اتفاق هيچوقت نيفته . چون همونجور كه گفتي خيلي خيلي وابسته شوهرم هستم و تصورش رو هم نمي تونم بكنم ديگه مردي تو زندگيم پيدا بشه كه مثل اون دوستش داشته باشم )
شايد 70-80 در صد مرداي ديگه اگه شوهرم بودن اصلا مشكلي با اين حرف زدنم با پسرها نداشتن . چون اصلا من هيچ حرف خاصي باهاشون نمي زنم فقط چون شوهرم خيلي خاصه و بهم بدبين شده انقدر بهم سخت مي گيره . من حسرت روابط همكارام با پسرها رو نمي خورم حسرت روابطشون با شوهرشونو مي خورم كه شوهراشون انقدر بهشون اطمينان دارن و اونها هم واقعا عاشق شوهراشون هستن و به هيچوجه بهشون خيانت نمي كنن .
در مورد شماره 1 هم كه گفتين در مورد خطاهاي ارتباطيم . نمي دونم اگه منظورتون ارتباطم با اون پسره است كه به اشتباه اونو با شوهرم عوضي گرفتم . هميشه از اين كارم متاسفم و خودمم ناراحتم و عذاب مي كشم . اميدوارم خدا منو ببخشه من واقعا قصدم دوست شدن با اون نبود . واقعا همچين آدمي نيستم . ولي انتظار داشتم وقتي شوهرم اون جوري به من خيانت كرد و منو خورد كرد وقتي متوجه شد كه اشتباه كردم و واقعا قصدم دوستي با اون پسره نبود منو ببخشه و ديگه اين زندگي رو زهرمارم نكنه . هر چند بقول يكي از دوستان كه تو اين سايت نظر داده بودن دليلي براي اين فكرم وجود نداره . من اگه مي بخشم دليل نداره انتظار داشته باشم طرف مقابلم هم منو ببخشه مخصوصا اگه مرد باشه .
مي دونم شايد انتظارم بي خود بوده ولي چون خيلي دوسش دارم و اينو بارها بهش نشون دادم انتظار داشتم اين اشتباهمو فراموش كنه . هر چند من پشت سر هم همش اشتباه مي كنم . :302:
من خودم تنها اشكالمو تو زندگي خودم و شوهرم توي رابطه با مرداي ديگه مي بينم . و اين رو هم مي خوام اصلاح كنم و حتما هم اصلاح مي كنم . اين كه بعضي دوستان مي گفتن الان به شوهرت فكر نكن و اشتباهاتو درست كن . همش به اين موضوع فكر مي كردم كه چه اشتباهي اشتباه من هميشه همين بوده و خب من اينو درست كردم و مي كنم . خب حالا ديگه بايد چيكار كنم . چه چيزو رو درست كنم . واقعا اساسي ترين مشكل من اينه كه حرف زدن و خنديدن سر كارم رو با همكارام عيب نمي دونم حالا چه مرد باشه چه زن . البته خودم كاملا حد و اندازه خودمو مي شناسم و اگر بفهمم يه همكار مردم داره پاشو از گليم خودش درازتر مي كنه مي دونم چجوري باهاش برخورد كنم . ولي متاسفانه شوهرم فكر مي كنه من از پس خودم بر نمي يام و فكر مي كنه من نبايد به جز سلام و عليك به همكارام چيز ديگه اي بگم . آخه تو شرايطي كه من 8 ساعت از عمر مفيدمو توي روز با همكارام مي گذرونم و فقط 3-4 ساعتشو با شوهرم هستم .خب خيلي سخته كه با همكاراي مردم اصلا حرف نزنم . چون واقعا اينجا هم يه زندگي ديگه داريم ما . ولي خب وقتي فكر مي كنم زندگي اصليم به خطر مي يوفته ناچارم يكيشون رو انتخاب كنم و مسلما شوهرم رو ترجيح مي دم به همه چيز .
من اگه از شوهرم جدا بشم خب ديگه شايد مجبور نباشم تغيير كنم . چون بزرگترين مشكل من با همسرم سر مرداي ديگه بود چون بهم شك داشت ولي خب اگه نباشه ديگه چي رو تغيير بدم . خب از همين الان كمكم كنيد تا خودمو تغيير بدم . نمي دونم چي رو بايد تغيير بدم .
نمي دونم چه مشكلي غير از اين دارم . البته نمي گم كه بدون عيبم همه آدما يه ايرادايي دارن . بزرگترين ايرادم همين احساساتي بودن و احساساتي تصميم گرفتنمه . ولي بخدا در مورد زندگيم اگه احساساتي تصميم نمي گرفتم و التماسش نمي كردم ديگه زندگي برام نمي موند اونوقت مي نشستم چه خاكي توسرم مي كردم .
هر چند هنوزم مطمئن نيستم كه چيزي عوض شده باشه فقط از خدا مي خوام كه اجازه بده دوباره با هم زندگي كنيم تا با كمك مشاوره و شما دوستان ايرادامو برطرف كنم . همين الانم اگه از نوشته هام متوجه ايرادايي درون من شدين بهم بگين تا سعيمو بكنم كه خودمو درست كنم . همش تو اين مدت به اين موضوعم فكر مي كردم كه ديگه چه اشكالايي دارم خوب خودمم به يه چيزايي رسيدم كه بايد درست كنمشون و سعيمو هم مي كنم .
فقط اميدوارم 2 شنبه راضي شه كه يه فرصت ديگه بهم بده . زياد اميدي ندارم همش يه جورايي دو پهلو صحبت مي كنه يه بار مي گه اگه نمي خواستم كه پيش روانشناس و مشاور نمي يومدم . از طرف ديگه مي گه اگه بعدش قبول نكردم ديگه مياي بريم براي طلاقا .
بخدا هنگ هنگم .
ديروز مثلا بابام عمل كرده بود و از بيمارستان مرخص شده بود . خودم كه داغون بابام از اونطرف .
خواهرمم داره دقيقا بچه بازي هاي منو مي كنه ديروز با شوهرش قاطي كرده بودن پا شد اومد از من كليد خونمونو گرفت رفت خونه ما . منم كه خونه بابامينا بودم . مهمونم خونشون داشتن . تا شب خونه ما بوده بعد رفته بعد اون شوهرش زنگ زد و گفت نمي دوني چه قيامتي به پا كرده اين خواهرت ابرومو جلوي فاميلام برده حالا هم اينجوري طلبكاره و مي گه الا و بلا طلاق . البته من خواهرمو مي شناسم عين خودم احمقه قضيه طلاق كه جدي بشه يه كولي بازي در مي آره كه بيا و ببين فقط ادا در مي ياره . مي گه خودمو مي كشم خودشو مي زنه شوهرشو مي زنه . خلاصه نمي دونين ديشب چه برنامه اي داشتيم تا نصفه شب .
به خدا ديگه اعصاب واسم نمونده . نمي دونم به چي فكر كنم . غصه كي رو بخورم . واسه كي دعا كنم كه خدا مشكلشو حل كنه .
مامانمينا هم فهميدن اونا دعواشون شده البته خواهرم به من گفته بود به مامانينا نگو مي رم خونه شما . ولي شب شوهرش فكر كرده بود خونه مامانمه رفته بود اونجا دنبالش بعد اونا هم فهميده بودن دعواشون شده . مامان و بابام كه ديگه از دست ما نمي دونن چيكار كنم مامانم زنگ زده بود به خواهرم گوشي رو برنداشته بود زنگ زد به من گفت خونه شما بود گفتم آره . گفت شما ما رو آخرش دق مي دين . ديگه زنگ بزن بهش بگو پاشو خونه ما نمي ذاره . انقدرم عصبي بود كه صداش مي لرزيد بدبخت .
اعصابم داغون شد . مامان بيچارم واقعا اخرش از دست ما دق مي كنه .
الانم سر صبح شوهر خواهرم زنگ زده مي گه از ديشب كه رفتم خونه پاشو كرده تو يه كفش كه طلاقم بده راحتم كن . بعدشم كه من بهش گفتم نه طلاق نمي دم رفته در اتاقم قفل كرده هر چي در مي زنم جواب نمي ده . زنگ زده بود به من كه نكنه خودكشي كنه اين قاطيه من مي شناسمش . فتم نه بابا خيالت راحت باشه اين فيلم ما زناست .
خلاصه ديگه كشش هيچي رو ندارم . اميدوارم 2 شنبه هم اين پروژه بدبختيا و بدشامسي هام ادامه نداشته باشه وگرنه ديگه داغون مي شم .
فعلا نيازمند دعاي همتونم . واسم دعا كنيد . :316: