مینا جان فقط باید تصمیم بگیری.
قدم اول برای هر اقدامی تصمیمه. وقتی همه جوانب رو سنجیدی و تصمیم گرفتی که میخوای جدا بشی یا زندگی کنی و محکم و استوار رو تصمیمت باشی، ناخودآگاه تمام رفتار و اعمالت به اون سمت جهتمند میشه.
نمایش نسخه قابل چاپ
مینا جان فقط باید تصمیم بگیری.
قدم اول برای هر اقدامی تصمیمه. وقتی همه جوانب رو سنجیدی و تصمیم گرفتی که میخوای جدا بشی یا زندگی کنی و محکم و استوار رو تصمیمت باشی، ناخودآگاه تمام رفتار و اعمالت به اون سمت جهتمند میشه.
كاش ميمردم چيكار كنم من اي خدا ديشب تا صبح گريه ميكردم چرا يكم تلاش نكرد من زندگيمو دوست داشتم.9 ماه من پيشش نيستم مدام با برادرش ولي بازم اونو انتخاب كرد من طاقت جدايي ندارم زندگيم كه فايده نداره با اين ادم.حس هيچ كاري ندارم صبح ها دلم نميخواد از خواب بيدار بشم.به نظرتون چيكار كنم اگه زنگ زد اگه زنگ نزنه چي خواستم جدا بشم توافقي جدا بشم يا نه مهريمو بزارم اجرا؟اين ادم ارزش زندگي كردن داره؟
گریه واسه چی میناجون؟؟؟ به خدا اعتماد و توکل کن.همه چی رو به خدا بسپار و اصلا نگران نباش. خدا همون چیزی رو واست پیش میاره که صلاحته.
جای اینکه بشینی فکر کنی و بزنی زیر گریه، تواین روزای اول سال خوشحال باش و با خونوادت خوش بگذرون.
همه چی درست میشه و بعد ناراحتی که چرا انقدر خودتو زجر دادی و افسوس میخوری.
من هم با نظر مینا چ موافقم بهتر هست به خدا توکل کنی تو هم برو دنبال زندگی خودت با خانواده ات با دوستات خوش باش هرکاری را که می دانی تو را خوشحال می کنه انجام بده سعی کن شادباشی و اینو بدون که تو تنها کسی تو دنیا نیستی که مشکل داری همه به نوعی مشکل دارند چه بسا بیشتر از تو ولی قوی هستن و با مشکلات کنار می آیند و از زندگی راضی هستند. اگر آدم ضعیفی باشی حتی اگر فرض کنیم که همسرت هم کاملاً درست شد و همانطوری شد که خودت می خواهی بازم از زندگی لذت نمی بری.
سلام دوستان تعطيلات خوش گذشت.تعطيلات من كه خيلي بد بود.همسرم از روز اول عيد كه سر سفر بحثمون شد ديگه نه زنگي زد نه خبري فقط 6 فروردين خواهرش sms داد كه شوهر عمه اش فوت كرده مثل اينكه رفتن سفر وسط راه برگشتن.منم به باباش و دامادشون زنگ زدم تسليت گفتم اما اصلا درباره خودمون حرف نزدم.خانوادمم ميگن جدايي بهترين راه خودمم خسته شدم از اين همه بي توجهي.دوباره همه چيز شده مثل 6 ماه پيش.دارم جديتر به جدايي فكر ميكنم خسته شدم انگار هيج علاقه اي به من و زندگي با من نداره.اصلا نميتونم به يه نتيجه برسم از يه طرف ميگم اگه دوسم نداره پس اون حرفا چي بود كه پشيمونم ميخوام عوض بشم پس چرا امد مشاوره باهام زنگ زد به خانوادم برا عيد.اگرم دوسم داره و ميخواد زندگي كنه پس چرا اين طوري رفتار ميكنه اون از برخورد عيدش اينم از حالاش كه دوباره بيخبري و كم محلي.نميدونم خسته شدم.به نظرتون برم عقدمو بزارم اجرا اقدام كنم برا طلاق يا نه بازم صبر كنم.واي من از طلاقو جدايي ميترسم موندم چيكار كنم
مینای عزیز! این حالت دلسردی و بی توجهی عاطفی در بیشتر مردها وجود داره. بهتر نیست ایشون رو با همون اخلاقش بپذیری؟ یعنی اینکه اجازه بدی کم کم به سمتت بیاد و خودت با اخلاق خوشت بهش یاد بدی. درسته بعد شش ماه برگشته ولی نباید ازش انتظار داشته باشی تمام عادتهای قدیمیشو دور انداخته باشه. توقعتو ازش کم کن. سعی کن حساسیتتو کمتر کنی و همیشه و همه حال در حال تذکر دادن نباشی چون تبدیل به غرغر کردن می شه. به معنی شعر زیر توجه کن:
اگر ژاله هر قطره ای در شدی چو خرمهره بازار ازو پر شدی
پس بجا بگو تا مثل یه مرواریدی ارزش داشته باشه نه اینکه تبدیل به خرمهره بشه.
چرا اينقدر فكرت سمت جدايي ميره .باز هم بخودت و اون زمان بده . حداقل اگه يه روزي هم جدا شدين (ايشالا كه كار به اونجاها نرسه) فكرت آسوده است كه با احساس و هيجان تصميم نگرفتي
اگر هم بخواي جدا بشي چرا حق و حقوتت رو نگيري هر چي باشه تو توي اين رابطه بيشتر از همسرت ضربه ميخوري
ولي تا فكر آرام و مطمئن نداشته باشي ذهنت هم نميتونه تصميم درستي بگيره
سلام مینای جان
منم شرایط تورو دارم تو تنها نیستی منم عیدم خیلی بد بود .
منم تو شرایطیم که همه میخوان جدا شم با دلایل منطقی و من میترسم چون دوستش دارم.
هم از جدایی میترسم هم از اینکه برگردم و تو آینده پشیمون شم .
نميدونم يعني بي تفاوتي و سردي تا اين حد كه بعد 9 ماه جدايي نخاي با همسرت به يه سفر بري؟و بازم برادرتو انتخاب كني نميدونم كلافه ام شرايط بدي هيچ خبري ازش نيست چه قدر زمان ديگه اخه.2 ماه ديگه ميشه 1 سال كه من خونه پدرمم و ما با هم نيستيم يعني زمان بيشتر از 1 سال ميخواد نتيجه بده؟دارم ديوانه ميشم.كاش يكم بيشتر دوسم داشت كاش يكم بيشتر زندگيش براش مهم بود كاش اينقد مغرور نبود خدايا توقع زيادي.نظر شما اينه بازم صبر كنم اقدامي نكنم.كسي كه تو 1 سال به نتيجه نرسيده در باره زندگيش ميشه بهش اميد داشت.مشاورم ميگه اون فكر ميكنه شما جدا نميشي برا همين خيالش راحته اين طوري برخورد ميكنه.واقعا نميدونم به چي فكر ميكنه هدفش چيه فقط ميدونم اگه نبود من بهش فشار اورده بود بعد 1 سال جدايي اين طور برخورد نميكرد بيشتر تلاش ميكرد تا به نتيجه برسه.تنها خبري كه ازش شده لطف كرده بدهي كه به پدرم داشته اونو ريخته و sms داد كه پولو ريختم به حساب همين يك جمله.همه بهم ميگن اگرم برگردي سر زندگيت با اين ادم همه چي بدتر ميشه تو فرسودهتر اين ادم با اين روحيات واخلاقا شهر غريب بازم به همين جا ميرسي ولي زمانا از دست دادي جونيتو.ولي از طلاقو جدايي ميترسم از تنهايي ميترسم همسرمو دوست دارم دلم براش تنگ ميشه.چيكار كنم
مينا جان به نظرم فعلا بهش فكر نكن . فعلا به خودت برس و زندگيتو ادامه بده و با يه كاري خودتو مشغول كن . اينجوري كه تو داري فكر و خيال مي كني به هيچ جا نمي رسي . همونطور كه خودت مي دوني هيچكي نمي تونه حدس بزنه كه تو سر شوهرت چي مي گذره . همونطور كه تا الان صبر كردي بازم صبر كن . بزار خودش تماس بگيره .
شايد هنوز انقدر آمادگي نداره كه برگردين . اون داره زندگيشو مي كنه تو هم همينكارو بكن .
به نظرم اگه هنوز آمادگي جدايي رو نداري تو اقدامي نكن . چرا يه دفعه با يه اتفاق انقدر به هم ريختي ؟ يه كم ديگه صبر كن عزيزم .
اميدوارم همسرت هم زودتر پي به اشتباهاتش ببره و برگرده .