RE: به همفکریتون نیاز دارم لطفا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ashnayedirooz
یه سوال :
قبل ازین برادرتون به کسی علاقه مند نشده بوده که به شکست منجر بشه؟ (اگه شده شما فهمیدید؟ )
آیا رابطه در خانواده تون بر اساس محبت و احترامه یا دوستی؟ یعنی اگر داداشتون درددلی داشته باشه به شما می گه یا به دوستاش؟
آیا برادرتون مقداری کمال گراست ؟
بله 3 سال پیش یه نفر رو دوست ذاشت ولی برادرم نیومد قضیه رو به ما بگه.بعدها که اون خانم ازدواج کرد و برادرم ناراحت شد و ما اون موقع فهمیدیم.
اول محبت بعدش احترام و دوستی.اگه درددلی داشته باشه به ماها میگه ولی اون یه مورد رو نگفت.
بله تا حدی کمالگرا هست.
RE: به همفکریتون نیاز دارم لطفا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasmin44
فرانک جون؟ حالا چرا اینقدر میخندی؟:82:
میشه بگی مثلا چه مشکلاتی؟ خیلی کنجکاوم که بدونم :310:
سلام
عزیزم اون خنده ها شوخی بود .یعنی اینکه شما نگران نباشید بالاخره خودش اعتراف میکنه که کسی رو دوست داره مخصوصا که گفتی قبلا کسی رو دوست داشته اما نگفته و بعد پشیمان شده، حالا دیگه تجربه داره !
از مشکلات وابستگی به خانواده هم تو تالاتر حتما مطلب زیاد هست اما به عنوان مثال :
همون مسائلی که arix گفت درست
وابستگی بیش از حد به شما باعث میشه کمتر سمت همسرش بره و حتی کمتر با اون درد دل کنه یا اینکه با کوچکترین مشکلی از جانب همسرش دلخور بشه و بیاد سمت شما در حالیکه باید به عنوان مرد خونه با همکاری همسرش برای مشکلات راه حل پیدا کنه !
باعث میشه کمتر تو مسائل با همسرش مشورت کنه و بیشتر جلب رضایت شما براش مهم باشه تا همسرش و این محبت افراطی مخصوصا در حضور همسرش خیلی تو روابط شون تاثیر داره تا جایی که ممکنه حسادت همسرش و سپس بهم خوردن روابطشون رو در پی داشته باشه . در اون صورت این برادرته که بین شما و همسرش قرار میگیره !
اینطور که معلومه بردارت با اینکه خیلی با شما رابطه خوبی داره اما درونگراست و توداره به قول معروف . خیلی هم احساساتیه
سعی کنید رفتارتون باهشا طوری باشه که بتونه به قول مدیر گرامی از تیزی احساساتش کم کنه و برای زندگی اینده آمادگی پیدا کنه
RE: به همفکریتون نیاز دارم لطفا
خوب اگر با خانواده دوست است و با خانواده درد دل می کند چرا موضوع اون دختر خانم را با شما در میان نگذاشته بود؟ آیا به کس دیگری از دوستانش گفته بود؟
روحیات مذهبی برادرتان چطور است ؟
با آن خانم چطور آشنا شده بود و آیا به خود او هم ابراز علاقه کرده بود؟
آیا اون شکست عاطفی تاثیری در روحیه برادرتان گذاشته بود ؟
دلیل اصرار مادرتان برای ازدواج برادرتان چیست؟
RE: به همفکریتون نیاز دارم لطفا
سلام:72:
به نظر من مردها به چند دلیل ازدواج می کنند:
1- نیازمند کسی هستند که به امورشان سر و سامان بدهد، مثل تهیه غذا، مرتب کردن لباس، روابط خانوادگی
2- نیازمند کسی هستند که تنهایی هایشان را پر کند
3- نیازمند کسی هستند که در کنار او آرامش بگیرند
4- نیازمند استقلال هستند
5- نیاز جنسی دارند
6- نیاز دارند از کسی حمایت کنند
کاملا مشخص است که مادر و شما به مورد یک، دو و سه، رسیدگی می کنید و به دلیل تجربه زیاد مادر و نسبت خانوادگی و آشنایی با روحیات برادراتان بهتر از هر دختری که تازه وارد زندگی برادرتان شده باشد می توانید این موضوع را انجام دهید.
مورد چهار از دوران جوانی رشد پیدا می کند و به دلایل شرایط کنونی جامعه مثلا ادامه تحصیل، سربازی، زندگی با خانواده، کم کم سرکوب شده و در صورتی که فردی جسور و سرکش نباشد تا از بند این مسائل خود را رها کند، این میل را در خود سرکوب می کند. از طرفی هم ممکن است آنچنان در خانه به ایشان میدان داده شده باشد که در خانه پدریشان هم احساس استقلالشان حفظ شده باشد.
مورد هفت نیز با حمایت از شما و مادرتان به خوبی ارضا می شود.
تنها مشکل مورد شش است که آن هم یا در بیرون رفع می شود و یا نیز در اثر سرکوب کم رنگ شده باشد.
سوالی که من از شما دارم این است: اگر برادر شما در خانه ای کوچک، بدون اتاق خصوصی، با مادری که به او رسیدگی نمی کرد و یا خدایی نکرده بدون مادر و خواهری که متاهل بود و چند بچه داشت و مواظب زندگی خوداش بود و فرصت نمی کرد روزی چندین بار با برادراش تماس بگیرد زندگی می کرد، آیا همچنان مجرد می ماند و تصمیم به ازدواج نداشت؟
به نظر من در خانواده شما و یا بسیاری از خانواده های مشابه چهارچوب خانواده از حالت مرسوم خارج شده است.
اقتدار پدر کم شده و بیشتر به فرزندان توجه می شود.
مادر نقش همسر پسرشان و پدر نقش همسر دخترشان را بازی می کنند.
اتاق خواب پسران و دختران به منزله خانه ای مستقل برای آنان محسوب می شود و در نتیجه انگیزه استقلال را از میان می برد.
بگذار یک مثال بزنم:
من فقط یک خواهر دارم. نفری یک اتاق داشتیم، یک ماشین داشیتم، پدرم همه چیز را برایمان تامین می کرد، ماشین هایمان را چک می کرد، بنزین می زد، مادرم اصلا در اتاق های ما دخالت نمی کرد، دکوراسیون خانه را به اختیار ما گذاشته بود، هر کانال تلویزیونی که دوست داشتیم تماشا می کردیم و آزادانه در هر ساعتی از روز هر جا که می خواستیم می رفتیم، هر لباسی که دوست داشتیم در خانه می پوشیدیم.
دوست ام شش خواهر و برادر هستند، هر 3 نفر یک اتاق دارند، مادرشان اجازه نمی دهد به هیچ چیز خانه دست بزنند، تا زمانی که پدر به خانه نیاید شام نمی خورند تازه آن چیزی را که پدر دوست دارد باید بخورند، جلوی برادران هر لباسی نمی تواند بپوشد، در آشپزخانه نمی تواند هر چه می خواهد بپزد، برای دیدن تلویزیون هشت سلیقه مختلف وجود دارد که سلیقه پدر در اولویت و سپس سلیقه مادر است و ...
نتیجه: من و دوست ام ازدواج کرده ایم. شرایط زندگیمان خیلی شبیه است. من بسیار ناراضی هستم درحالیکه دوست ام انگار در بهشت به سر می برد.
حالا فکرش را بکن که برادر تو در جایی شبیه به بهشت دارد زندگی می کند، چگونه انتظار داری این بهشت را با یک جایی که مسئولیت به همراه دارد و بسیاری از آزادی هایش سلب می شوند عوض کند؟
البته او الان متوجه نیست که چند سال بعد شرایط خانه شما به این صورت باقی نخواهد ماند، و آن زمان دیگر موقعیتی که الان برای ازدواج و تشکیل خانواده دارد، دیگر نخواهد داشت.