ستاره خانم حرفهای امیدوار کننده خوبی بود ممنون
در پناه حق
نمایش نسخه قابل چاپ
ستاره خانم حرفهای امیدوار کننده خوبی بود ممنون
در پناه حق
زن بودن خيلي خوبه ولي به شرطي كه بتوني خيلي چيزها رو رعايت كني خيلي تحملها رو داشته باشي.
بايد همه جوره طناز باشي
هميشه جذابيت داشته باشي طوري كه همسرت هي دلش بخواد زيبايي هاي تو رو كشف كنه
بايد خوشگل و خوش بدن باشي و حسابي تو رابطه جنسي از خودت مايه بذاري
بايد هميشه جوون باشي هيچوقت پير و از ريخت افتاده نشي
هيچوقت نبايد مريض بشي مگه يكي دوبار اون اوائل واسه اينكه خودتو عزيزتر كني البته مرد خوب پات واي ميسته ولي ديگه من يكي كه باور ندارم از سر عشق پات واسته
بايد هميشه شاد باشي پر از انرژي متبت
به شوهرت بقبولوني بهترين زندگي و شوهرو داري
صبر ايوب داشته باشي
تله پاتيت خوب باشه تا وقتي اخم و تخم كرد ناراحتي كردبدوني ازت چي مي خواد
به كاراش اعتراض نكني چون مردا بهشون برمي خوره
و ...... هنوزم بگم؟
من دلم میخواست واسه یه روز دختر باشم ببینم چه جوریاست.:227:
هیچ وقت نتونستم بفهمم تو ذهن یه دختر چی میگذره.
ولی در کل خوب شد پسر شدم.دختر بودن سخته.سخت ترینشم آونجاست که باید بشینی یکی بیاد خواستگاریت.حالا اونی که میخوای کی باشه،چجوری باشه و...
اصلا فکرشم نمیتونم بکنم.
به نظر من شرایط مهمه
الآن شما چند سالتونه؟
تا الآن در کسوت یه مرد بودید یا زن؟
از نظر احساسی به مردها بیشتر گرایش دارید یا به زنها؟
يه چيزي هست كه حيفم مياد نگم سختي مرد بودن اينطوري كه از دور و اطرافم فهميدم سر روابط جنسيه. تو اين زمونه كه دخترهاي دم دست خوشگل و خوش بدن كم نيستن و اونقدر خودشونو از يه مرد آويزون مي كنن كه بهترين مردها هم خيلي اوقات به زن و زندگيشون خيانت مي كنن.ولي اگه بخواي زن باشي باز يه جور ديگه سخته اونم اينكه مدام مي ترسي نكنه بهت خيانت بشه نكنه يه زني پيداش بشه كه شوهرتو جذب خودش كنه.
البته اينهايي كه من نوشتم و خيلي چيزهايي كه خيلي ديگه از دوستان نوشتن بيشتر مربوط به مسائل ازدواج و رابطه با همسر بود. ولي اگه بخواي بين دختر و پسر بودن يكيو انتخاب كني من دختر بودنو پيشنهاد مي كنم. البته ترجيح ميدم بيشتر از روحياتت بگي اينكه كارهاي سخت دوست داري؟ توانايي فيزيكيت در فعاليت هاي زياد چه طوره در برابر مشكلات چه طوري هستي آدم شاد و اجتماعي يي هستي يا گوشه گيري و هرچيز ديگه كه بشه دقيقتر پيشنهاد كرد.
در ضمن مي خوام بدونم حتمن حتمن به ازدواج فكر خواهي كرد؟
و اينكه خودت چه نكاتي از حسن ها و عيبهاي زن يا مرد بودن در رابطه هايي كه با اطرافيانت داشتي دستت اومده
من 27 سالمه حدی برای جنسیت ندارم یعنی نمی تونم قراری برای خودم داشته باشم هم دوست دارم دختر باشم هم پسر هم خواهر دارم هم برادر مدرسه پسرونه می رفتم البته به خاطر مشکلی که داشتم از همون بچگی به خاطر توصیه پزشکها به مدرسه دخترونه هم می رفتم ولی در آخر برای امتحاناتم به مدرسه پسرونه مراجعه می کردم همبازی های بچگی هام از هر دو جنس بودن در حال حاظر هم هیچ دوستی ندارم یعنی از دوران راهنمایی این وضعیت رو دارم همه جوره هم لباس می پوشم ولی بیشتر تیپ پسرونه می زنم چون توی مدارک شناساییم جنسیتم پسره ولی وقتی میرم خارج از ایران یا خارج از تهران معمولا تیپ دخترونه میزنم البته یکی دوباری برام مشکل پیش اومد ولی با توجه به مدارک پزشکیم و مراجعه خانواده ام به دادسرا تونستن برام مجوز بگیرن که با پوشش زنانه هم در جامعه ظاهر بشم دکترها نظرشون 10-90هست و هر کدوم یه چیزی میگن یکی میگه زن بودن به صلاحمه یکی هم میگه مرد باشی مشکلاتم کمتر میشه از نظر روحی هم مشکلی با جنسیت خاصی ندارمنقل قول:
نوشته اصلی توسط samira.s
اگر قدرت انجام کارهای سخت رو داری و میتونی یک خونواده رو تامین کنی مرد شو و اگر نمیتونی زن بشی بهتره , در کل زن با مرد فرق زیادی نداره مشکلاتی که برای مردها وجود داره به شکل دیگه ای برای خانوم ها وجود داره اگر بگی که چند سالت هست و به چه کاری مشغول هستی و بیشتر شبیه مردها هستی یا زنها بیشتر میتونم در انتخاب جنسیتت بهت کمک کنم .
سلام دوست عزیز
به نظر من بهتره مرد باشی
من به زن بودن افتخارمیکنم اما توی این زمانه هم مرد باشی دردسرت کمتره
الان خودتون نوشته های این تالار را خوندین
به نظر شما خودتون بیشترین مشکلات مال خانمها بود یا آقایان؟
صددرصد مال خانمها
خیلی از دوستان همدردی به ته خط رسیدن از دست آقایان
جسارت نباشه به دوستان . اما خیلی مشکله که خانم باشی
موفق باشین
با این چیزایی که من اینجا دیدم و شنیدم و حرفای خود شما به نظرم هیچ کس جز خود شما نمیتونه بهترین تصمیم رو بگیره، حرفایی که ما اینجا میزنیم همه تک بعدیه، ما اینجا یا دختریم یا پسر و هر حرفی بزنیم یک جانبه هست.
من یه دخترم و نمی تونم بفهمم پسر بودن یعنی چی و مشکلات اون ها رو هم نمی فهمم ، آقایون هم همینطور. هر کدوم فکر میکنن مشکلاتشون بیشتره.
somi جون تو از کجا میدونی، شاید خیلی از آقایون از دست خانمها به ته خط رسیده باشن
به نظرم شما هردو رو امتحان کردید و بهترین شناخت رو از دو طرف دارید پس بهترین فرد برای جواب دادن به این سوال خود شما هستید.
موفق باشید.
البتته این رو هم اضافه کنم که با توجه به سن شما و اینکه در آینده می خواید ازدواج کنید و اینکه در ایران یه دختر باید بشینه بیان خواستگاریش، تو ایران پسر بودن به نفعه شماست
سلام دوست عزيز نقطه سرخط
اول که اين موضوعو ديدم پيش خودم فکرکردم که اين نقطه سرخط هم وقت گير اورده ، اين که دوست داريد دخترباشين يا پسر؟ تااينکه تمام مطالب رو خوندم خصوصا وقتي که مشکلت رو مطرح کردي، دليلش رو فهميدم.
ازاينکه تو مشکلي که چند وقت پيش داشتم واظهار نظر کرده بودي ممنون.
دو کار ميتوني بکني مي توني شرايط بوجود اومده رو يه فرصت استثنائي برا خودت قلمداد بکني. و جنسيتت رو انتخاب کني . مي توني فکر کني که خيلي بدبختي وازاين جور حرفا. ازمن بپرسي اولي روانتخاب مي کنم نظر من اينه که اين يه فرصته . حق انتخاب حق بزرگيه.
من چند تا داستان کوتاه برات ميفرستم اميدوارم کمکت کنه.
داستان اول :نشانی از عشق
دراتاق بخش ، مادر و پدر فرشته کوچک آسمانی هیجان زده نشسته بودند ، هر دو بعد از پایان نه ماه انتظار و تولد اولین بچه خود ، خوشحال به نظر می رسیدند ، دوران بارداری مادر بدون هیچ مشکل و مساله حادی سپری شده بود اما وقتی نوزاد به دنیا آمده بود بلافاصله پرسنل پزشکی متوجه شدند مشکل بزرگ وقابل توجهی وجود دارد .
به زبان ساده تر بخشی از مغز وجود نداشت و جمجمه نیز بسیار ناقص بود . معمولا چنین نوزادانی در همان چند ساعت نخست تولد میمیرند و یا عمر بسیار کوتاهی دارند و اغلب دچار سایر علایم و نارسایی های مهم دیگر نیز هستند .
پدر و مادر هنوز نوزاد خود را ندیده بودند و بی صبرانه منتظر رسیدن لحظه دیدار با مسافر کوچولوی خود بودند . وقتی پزشک بخش نوزادان ، فرشته کوچک را در دستان من گذاشت ، پدر جوان با حالتی از نگرانی و هیجان شاهد موهبتی از سوی خدا شد که هنوز کامل رشد نکرده بود . نوزاد کوچک حتی نمی توانست درست گریه کند . خوشبختانه مشکل تنفسی حادی نداشت . اما رنگ آبی تیره صورتش نشان می داد که احتمالا نارسایی قلبی حادی دارد .
توصیف حالت عاطفی و احساسات برخاسته از دل در چنین لحظاتی غیرممکن است . تمام ساعت های انتظار ، یک دنیا حس خوب تحمل کردن لحظات درد و اضطراب همه وهمه با حس این که مسافر کوچولوی زیبا و سالمی در راه است تسکین پیدا می کنند .همه می خندند . با هیجان کارهایی را که می خواهند برای آن عزیز کوچوکو انجام بدهند توصیف می کنند . دیدن اولین دندان اولین قدم ها اولین کلمه ای که بر زبان می آورد برای شان هیجان انگیز است . اما تمام آرزوهای آن ها بر باد رفته بود . مانند کشتی به گل نشسته ، کشتی رویاها و آرزوهای آن ها نیز به گل نشسته بود . دستم را روی شانه پدر جوان گذاشتم . او نوزاد کوچک را از من گرفت و در آغوش مادر گذاشت .
پرستار جوان دست مادر را گرفته بود و سعی می کرد وضعیت را برای او قابل تحمل کند .اگر چه مشخص بود که آن ها به هیچ یک از حرف هایی که زده می شد ، گوش نمی دادند . پرستار به آرامی نوزاد را از آغوش مادر گرفت تا او را به بخش نوزادان ببرد .
برای هر دو آن ها توضیح دادم که از دست ما چه کارهایی بر می آید .
همان طور که از اتاق بیرون می رفتم از مرد پرسیدم : دوست دارید اسم بچه را چی بگذارید ؟
جوابی نداد . فقط گفت : آیا زنده می ماند ؟ گفتم : باید بیشتر آزمایش و بررسی کنیم .
یک لحظه تجربیاتی را که راجع به چنین بچه هایی داشتم مرور کردم اگر چه ممکن بود نوزاد برای مدتی زنده بماند ، اما آیا به زور زنده نگه داشتن آن نوزاد ، عملی اخلاقی بود ؟
نتایج بررسی و اسکن های قلبی ، عکس های قفسه سینه و سونوگرافی نشان داد ، قلب نارسایی های جدی دارد که امکان ترمیم آن ها نیست . نوزاد مشکلات دیگری هم در عملکرد کلیه داشت .
داشتم به مسافر کوچولوی بی گناه نگاه می کردم که پرستار ، مادر را روی صندلی چرخدار به بخش نوزادان آورد ، بعد از تمام شدن توضیحات تخصصی من درباره مشکلات متعدد بچه ، مادر به آرامی به من نگاه کرد و گفت :" اسم مسافر کوچولوی ما موهبت است . من و پدرش هم بی نهایت دوستش داریم .می توانم او را در آغوش بگیرم ؟بچه را در آغوش گرفت و به اتاق مجاور رفت . پدر جوان هم در آن جا ایستاده بود . هر دو نوزاد کوچک را در آغوش گرفتند
با او شروع به صحبت کردند . خواستم از اتاق بیرون بروم و مزاحم خلوت مقدس آن ها نشوم اما از من خواهش کردند که من نیز در کنار آن ها حضور داشته باشم . مادر ، بچه را در آغوش داشت و مرد جوان نیز در صندلی مجاور کنار او نشسته بود .
مادر جوان شروع کرد به دعا خواندن . بعد هر چه لالایی کودکانه می دانست برای پسر کوچولوی خود خواند . سپس از امید ها و آرزوهای خود و همسرش برای او گفت . و گفت که چه قدر او را دوست دارند .
محو این صحنه شده بودم .
احساس نا امیدی ، خشم و آزردگی جای خود را به عشق بی قید و شرط و یک دنیا حس ناب داده بود . یکی از تلخ ترین تجربیات زندگی برای این زوج جوان اتفاق افتاده بود . تجربه ای که غالبا با خود حس خشم ، دشمنی با دنیا و کاینات و تاسف به همراه دارد .
خداحافظی با یک دنیا آرزو و امید و قدم برداشتن در ویرانه خواسته ها ، واقعا جانکاه است .
اما در هنگامه این تجربه سخت و طاقت فرسا این دو انسان رشد یافته فهمیده بودند باید این فرصت کوتاه را غنیمت بدانند و در کنار پسر کوچولوی شان لذت ببرند و هر چه در توان دارند برای او انجام دهند .
به او بفهمانند علی رغم نقص جسمانی ، او یک موهبتن اللهی است و این لیاقت را دارد که در قلب پدر و مادر و سایر انسان ها جای گیرد .
آن زوج جوان فهمیده بودند آن چه در آن لحظات مهم است ، محبت کردن به فرزندشان است .
آن ها بدون توجه به ناهنجاری ها و کاستی های جسمانی با بچه خودبازی کردن ، نوازشش دادند و او را بوسیدند و از اعماق وجود ، او را در آغوش خود گرفتند .
نقص و زشتی های ظاهری در برابر دیدگان آن ها معنایی نداشت ، در عوض روح ارزشمندی را در کالبدی کوچک و نحیف می دیدند که برای زندگی و زنده ماندن چند ساعتی بیشتر زمان در اختیار نداشت .
نوزاد کوچک در اوج عشق و محبت چند ساعت بعد ، از دنیای مادی خداحافظی کرد و رفت.
اما درسی که از آن ها گرفتم فراموش نشدنی است . آن ها به من یاد دادند ارزش زندگی به مدت زمان اقامت جسم ما در روی کره خاکی نیست .
بلکه آن چه مهم است میزان عشقی است که در زمان توقف خود به دنیا و انسان ها هدیه می دهیم و دریافت می کنیم .
آنها با تمام وجود خود این هدف مقدس را انجام دادند ، چرا که می دانستند هر جا که در آن نشانی از عشق باشد خداوند نیز در آن مکان حضور دارد.
برداشتی از سایت زیبای www.alivaram.com