RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام سبک تکین
الان برای رسیدن به طلاق و تصمیم گرفتن خیلی زوده
خصوصا اینکه اصلا شرایطش رو نداری
خانومی شما همسرت رو دوست داری
و چیزی که من دستم اومده سر و عدم داشتن مهارت داره زندگیتون از هم می پاشه
ببین من خودم پارسال توی بدتر از این بودم ولی به امید خدا و استفاده از راهنمایی های تالار تونستم زندگیم رو از نو بسازم
ولی اول مشخص کن آیا می خواهی یا نه؟
توی همین تالار یه سرچی کن
اکثرا اونهایی که صبر نداشتند نتونستند درست از تالار استفاده کنند
سبک تکین اینجا را به عنوان یه دفتر خاطرات همدردی نبین که بیایی سبک بشی و بری
بلکه دریچه ای ببین برای یاد گرفتن
الان کجا داری زندگی می کنی؟ خونه بابا یا خونه ی خودتون؟
RE: كاري از دستم بر نمي ياد
كاري از دستم بر نمي ياد جز اينكه بشينم و تماشا كنم . خيلي تلاش كردم كه راضيش كنم و پيش مشاور بريم يا خودمون يه باره ديگه بشينيم و مشكلمونو حل كنيم ولي گفتم كه بهيچ عنوان راضي نمي شه . حرف كسي رو هم گوش نمي ده كه يه اميدي داشته باشم كه اصلا با كسي در اين مورد حرفي مي زنه .
معلومه كه من خيلي دوسش دارم و هر كاري از دستم بر مي اومده كردم جز اينكه طلاق نگيرم و سر بدوونمش . چند روزه مي رم خونه مامانمينا . يه روز تنها رفتم خونمون اعصابم داغون شد خيلي ناراحتي كشيدم صبحش دوباره رفتم خونه مادرم . ولي از امروز مي خوام برم خونه خودمون . بايد تلاش كنم عادت كنم به اين تنهايي .
دوباره ديروز براي آخرين بار ازش خواستم كه انقدر عجله نكنه يه فرصت دوباره به هردومون بده كه بريم پيش يه مشاور و مشكلمونو حل كنيم ولي تنها جوابي كه داد اين بود كه خسته شدم اينقدر به تو توضيح دادم كه نمي خوام و نمي تونم باهات زندگي كنم . چرا مي خواي مجبورم كني به اين زندگي منم حق دارم با كسي كه دوست دارم زندگي كنم چرا به خودت اين حقو مي دي كه با كسي كه دوست داري ادامه زندگي بدي ولي به من نه .
صبر من زياده ولي صبر اون نه . هر روز زنگ مي زنه مي گه چي شد چرا انقدر اذيت مي كني . چرا با خانوادت صحبت نمي كني .
من خيلي از متن هاي اين تالار ها رو خوندم ولي نتونستم مشكلمو حل كنم . همه يا پيشنهاد مشاوره مي دن يا مي گن يه وقتي بزارين با هم حرف بزنين تلاشتونو بكنين واسه زندگيتون . ولي واقعا هيچكس درك نمي كنه كه من هيچ جور نتونستم اونو راضي كنم كه حداقل فقط يه بار فرصت بده به هر دومون . تنهايي يه نفره چيكار كنم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نذار زندگیت به این راحتی از هم بپاشه،خودت تنهایی برو پیش مشاور ببین چی میگه، یعنی شوهرت هیچ کسی رو توی فامیل یا دوستا قبول نداره که ازش حرف شنوی داشته باشه؟ راستی نکنه کسی زیر پای شوهرت نشسته و میخواد تو رو طلاق بده اون و بگیره؟ خانوما رو که میشناسی چه زبونی دارن شاید اسیر خودش کردش، رابطت با خانواده شوهرت چه جوریه؟ از او[size=large]نا آمارش و بگیر ببین با کیا رفت و آمد داره
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اگه كسي بازم فكري داره بهم كمك كنه . من ديگه عقلم در همين حد بود .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام
در اولين فرصت كه خودش سراغ تورو گرفت اين جمله رو بهش بگو:
" تصميم گرفته ام به خواسته ات احترام بگذارم و موافقت كنم. اما قبل از اون يك شرط دارم و شرطم اينه كه تا سه ماه هيچ اقدامي براي طلاق نكنيم و كاري به كار هم نداشته باشيم تا من اين موضوع رو براي خودم هضم كنم. بعد از سه ماه در خدمت شما هستم."
دو حسن داره.
اول اينكه شايد از اون دسته مردهايي باشه كه آتيشش تنده و به يه خورده فضا احتياج داره تا ذهنش فعال بشه و ببينه چه بلايي داره سر خودش مياره.
دوم اينكه شما هم روي خودت كار مي كني تا هم از اين وابستگي نجات پيدا كني و هم اينكه يه خورده فرصت براي خودت مي خري تا ايشا.... فرجي بشه.
از حالا به بعد هم هي بهش اصرار نكن و پاپيچش نشو و بعد گفتن خبر بالا ديگه هي سعي نكن توجيهش كني برگرده. انشا... خودش به اين نتيجه مي رسه و كم كم نرم مي شه... شايد بعد يكي دو ماه پيغام پسغام هاي آشتي كنون بهت برسه. اگر نرم نرم خواست بياد سمتت قبولش كن اما آروم آروم برو جلو شتاب نگير كه دوباره رم نكنه.
انشاا... ايندفعه خبر آشتي كنون بشنويم خانم!:72:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من اين حرفو 2-3 روز پيش بهش زدم كه مي خوام به خواسته تو احترام بذارم با اينكه خودم دلم نمي خواد . بهم گفت ببين دو سال پيشم همينو مي گفتي تو رو خدا نزني زيرش دوباره و از اين حرفا . 99.5 درصد مطمئنم كه هيچ وقت بر نمي گرده . تو اين 5 سال حداقل از اين لحاظ شناختمش . بهش گفتم يه خورده فرصت بده تا منم بتونم خودمو وفق بدم با اين شرايط . مي گه ببين با هم قهر كه نيستيم هر موقع خواستي يا دلت تنگ شد يا كاري داشتي زنگ بزن بهم . من در خدمتم ولي تو رو خدا زودتر طلاق بگيريم تا بتونم منم زودتر از اين بلاتكليفي در بيام و برم سر زندگي خودم . تو كه مي دوني ديگه ما نمي تونيم با هم زندگي كنيم پس الكي وقتو تلف نكن . الانم هر شب زنگ مي زنه مي گه نگران نباش برو خونه مادرتينا تنها نمون چند ماه شايدم چندسال طول بكشه تا از فكر و خيال راحت شي ولي طاقت بيار تموم مي شه تا چند سال ديگه خودتم خندت مي گيره كه چرا زودتر جدا نشديم همين اتفاقي كه الان براي من افتاده . من الان 100 درصد مطمئنم كه حاضر نيستم حتي اگه التماسمم كني برگردم و با تو زندگي كنم چون طرز فكرم اصلا با تو نمي خونه . مي گم كه اين اتفاق 2 سال پيشم برامون افتاده بود و تا دادگاه و آزمايشم رفتيم و بعد با التماس من دوباره برگشت . الانم همش مي گه اگه دو سال پيش اين كارو كرده بوديم الان ديگه راحت بوديم .
الان مطمئنم كه اگه بهش بگم دو سه ماه ديگه فرصت بده قاطي مي كنه و مي گه ديدي تو نمي خواي بذاري زندگيمو بكنم از اولشم مي دونستم سر كارم .
از اين لحاظ مطمئنم كه ديگه بر نمي گرده كه چند روز پيش بهم گفت تو كه منو مي شناسي اگه دو روز شب نباشم خونه و نفهمم كجا بودي و چيكار كردي ديگه نمي تونم باهات زندگي كنم . خودشم مي گه كه خيلي شكاكه منم مي شناسمش به خاطر همينه كه مي گم ديگه همه راه ها رو رفتم . خودش مي گفت همين جوريش يه وقتايي كه زنگ مي زد سر كار و من تو جلسه بودم مي گه هنوزم نتونستم باور كنم جلسه بودي چه برسه به اينكه چند شب ازت خبر ندارم چيكارا كردي . حالا مي بينين من چقدر بدبختم .
از اين لحاظ مطمئنم كه ديگه بر نمي گرده كه چند روز پيش بهم گفت تو كه منو مي شناسي اگه دو روز شب نباشم خونه و نفهمم كجا بودي و چيكار كردي ديگه نمي تونم باهات زندگي كنم . خودشم مي گه كه خيلي شكاكه منم مي شناسمش به خاطر همينه كه مي گم ديگه همه راه ها رو رفتم . خودش مي گفت همين جوريش يه وقتايي كه زنگ مي زد سر كار و من تو جلسه بودم مي گه هنوزم نتونستم باور كنم جلسه بودي چه برسه به اينكه چند شب ازت خبر ندارم چيكارا كردي . حالا مي بينين من چقدر بدبختم .
به خانواده خودش هيچ حرفي نمي زنه هيچ وقت رابطه زياد خوبي با اونا ندارم . هر چند مي دونم اگه بهشون بگم سعيشونو مي كنن و باهاش حرف مي زنن اما از اون مطمئنم كه گوش به حرف اونا نمي ده . حتي اين چند روزم به من گفت به هيچوجه به اونا خبر ندم گفت حوصله غرغر اونا رو نداره همه چي كه تموم شد خودم بهشون مي گم . هر چي اين چند روز بهش اصرار كردم كه به اونا هم خبر بده بالاخره بزرگترن گفت خواهش مي كنم تو دخالت نكن . خانواده خودمن بعدا باهاشون كنار مي يام .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز
بهترین اقدام در هنگام انفجار احساسات ، اینه که بطور انفعالی ونه منفعلانه هیچ اقدامی نکنی.
در حالیکه او صراحتا میگه دوستتون نداره ، اگرچه شما دوستش داری ، شما این محبتت رو ابراز نکن ، هیچی نگو.
اگه اصرار کرد که برید برای طلاق ، موضعت این باشه که " من این زندگی رو مفت و مجانی بدست نیاوردم (دقت کن ابراز علاقه به او فعلا ممنوع!) که مفت و مجانی از دست بدم" و بگو اگه خیلی اصرار داری خودت افدام کن و از من نخواه که با تو در این کار همراه شوم.
موضع دیگه تون این باشه که به اشتباه بودن این رویه ای که در پیش گرفته تذکرش بدی ، رویه تعجیل در جدائی و طلاق.
اگر قرار شد که نزد بزرگتر فامیل ، یا ریش سفید یا مشاور برید ، اونجا موضعت این باشه که اونو دوست داری. اونجا (در حضور شخص ثالث) بیان عشق و محبتت به همسر به نفع شما خواهد بود.
این مواردی که بالا عرض شد ، من اسمشون رو میذارم اقدامات غیر منفعلانه.
به خدا توکل کن و عزت رو از او بخواه . مطمئن باش اگه پشتت به خدا قرص باشه چه همسرت به سمتت بیاد و چه نیاد آرامشی خواهی داشت که باعث تسکین همه آلامت خواهد بود.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
حتي بابام مي خواست دخالت كنه و به من گفت هر وقت زنگ زد بگو من بزرگتر دارم بگو به من زنگ بزنه . وقتي بهش گفتم قاطي كرد و گفت حالا واسه ما شدن بزرگتر . من عمرا باهاش حرف نمي زنم و كاري باهاش ندارم من كه با اونا زندگي نمي كردم با تو زندگي مي كردم با توام كار دارم .
متاسفم اين راهو هم قبلا رفتم . همون دفعه كه دعوامون شده بود و رفتيم پيش وكيل من اونجا به وكيل گفتم علاقه اي به جدا شدن ندارم ولي اون انگار نه انگار همش مي گفت خوب اين علاقه اي نداره من دارم . ايندفعه ام مي گه اگه نمي خواي بياي بهم بگو برم خودم اقدام كنم از طريق قانون . اگه نرم بدتر مي شه كه بهتر نمي شه .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اولا درست نیست که در این شرایط بحرانی ایشون بجای شما تصمیم بگیره.
زندگی شما در شرایط بسیار خطرناک قرار گرفته اما به مرز طلاق نرسیده.
شما پدرتون رو در جریان بذارین ، به صلاحدید ایشون بزرگترها باهم یه قراری بذارن. (اگر اطمینان دارید که با وساطت اونها کار بدتر نمیشه و دعوای زن و شوهری ابعاد تازه دعوای خانوادگی (پدرهاتون با هم) نمی گیره )
بهترین حالت در مداخله خانواده ها این شکل است که بزگترها بعنوان ناظر همراه با نصیحت و ارائه راهکار ، فقط مراقبند که شما دو نفر بتوانید گفتگوی خود را دنبال کنید و به پایان برسانید -حتی اگر در جلسات اول و دوم نتیجه عینی بدنبال نداشته باشد- .
حالت دیگه اینکه شما با شخص ثالثی (از دوستان ، آشنایان ، یا فامیل ، یا مشاور) که حتی المقدور همسرتون ازش حرف شنوی داره ، بصورت مجزا طرح موضوع کن و ایشون رو در جریان بذار ، بقیه کارها توسط این شخص ثالث انجام خواهد شد.
در همه این مراحل به خدا توکل کن.
دعای تعقیب نماز صبح ، رو هر روز حتما بخون. به معناش دقت کن. نتیجه کارها رو همه به او واگذار کن.
امیدوارم دلت آروم بگیره:72:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من نمي دونم تو باهاش مگه چيكار كردي كه اينجوري رفتار مي كنه؟بدترين رفتاري كه يك زن مي تونه انجام بده و مرد رو به جنون بكشونه گير دادنه...
ببين جمله اي كه بهت گفتم بهش بگو و ديگه جوابشو نده... هي باهاش حرف نزن بيشتر قات مي زنه! سر حرفت بمون بگو سه ماه ديگه بيا!(يه ذره اقتدار نشون بده بابا جان!) هر چي هم غر غر كرد اهميت نده كار خودتو بكن. روي خودتم كار كن. شايد يه سري مهارتها رو نداشتي كه اين اتفاق افتاده. هي دنبالش راه نيفت. هي تند تند ايده به ذهنت نرسه بري اجراش كني! رهاش كن فعلا! يه تصميم سفت و سخت بگير روش وايستا. بگو برو سه ماه ديگه بيا! به حاشيه ها توجه نكن. يه سيب تا بيفته روي زمين هفت تا چرخ مي خوره. تا سه ماه ديگه شايد اوضاعتون خيلي عوض بشه.
غصه نخور خانم. گريه نكن. دلتو آروم كن. انشاا... يك راهي پيدا مي شه. نشدم خودتو بسپر به تقدير الهي. يقينا خداوند بد تورو نمي خواد. خوبيَت هم نداره كه هر دوسال يكبار اين اتفاق برات بيفته. خودتو براي بهترين اتفاق آماده كن.