نقل قول:
اما من فکر می کنم درسته که شدت بیماریهای روانی که اشاره کردی ممکنه از شرایط محیطی تاثیر بگیره اما حقیقت اینه که تنها عاملش شرایط محیطی نیست. اینرو گفتم که بدونی پدرت نمی تونه تنها مقصر انچه بر برادرت گذشته باشه.
دلجو جان مرسی که با تاپیکم اومدی و نظر دادی . عزیزم منم اعتقاد ندارم که عامل محیطی مسبب این بیماریهاست. ژنتیک ، دوره بارداری مادرم (با توجه به اینکه برادرم ناخواسته بوده) و خیلی عوامل دیگه در مورد بیماریش موثرن. ولی میشد کنترلش کرد و نه اینکه بهش شدت بخشید.
نقل قول:
ضمن اینکه مسلما مهر پدرت به پسرش بیشتر از مهر خواهر به برادره و البته پدرت محبتش رو به شیوه خودش بروز میده و شما به شیوه خودت.
حرف شما درسته زمانی که یه پدر خسته نشده باشه. من هیچ ادعایی برای مهر داشتن نسبت به برادرم ندارم. کم نبودن زمان هایی که آرزوی مرگش رو کرده باشم.
برادر من مدام افکار خودکشی رو تو سرش پرورش میده . چند سال پیش یکبار اقدام به این کار کرد (با خوردن تعداد زیادی قرص) پدرم اینقدر خسته از وجود برادرم هست که با وجودی که دید حالش بد هست ول کرد و رفت . تحمل اون شرایط واقعا واسم سخت بود زنگ زدم اورژانس و... تا مدت ها بعد متهم بودم که من عامل دردسرهای بعدی هستم چون اون روز نباید به اورژانس زنگ میزدم و باید می گذاشتم همه چیز تموم می شد.
الان هم وضعیت همینه برادرم به شدت نسبت رفتارهای پدرم حساس هست و مدام استرس و تمایل به خودکشی داره تنها واکنش پدرم اینه که منت بگذاره بخاطر مراقبتش تو این سال ها و اگر مخالفتی بشنوه تهدید می کنه و نهایتا می گه نمی خوای می تونی از این خونه بری. (اینا رو میگم که شرایط واستون روشن بشه)
اما قسمت دوم حرفاتون کاملا درست بود من کم صبرم و باید شیوه شما رو در پیش بگیرم:72::72:
مینوش عزیزم :72: ممنون از حضورت:46:
حرفات خیلی خوب بود عزیزم
نقل قول:
چیزی که عوض داره گله نداره دیگه.
من هیچوقت با هیچ کس اینطوری رفتار نمی کنم . بدی بدیه . چه من شروع کننده ش باشم چه در جواب بدی باشه.
مینوش جان، خوشبختانه من و خواهرم طرف مشورت پدرم هستیم. خیلی جاها هم رفتارهای ایشون کمک کننده هست ولی مشکل ما تو مسائل خیلی ساده و پیش پا افتاده هست : من حق دارم هر جور که دلم میخواد بند کفشم رو ببندم . یه روز سفره رو عمودی پهن کنم یه روز افقی . وقتی دارم ظرف میشورم اول بشقاب ها رو بشورم بعد ماهیتابه ها. اگر یه بار فندک روشن نشد معنیش این نیست که من بد روشنش کردم یا بلد نیستم. وقتی میخوام نون بسته بندی کنم بجای 3 تکه و4 تکه ش کنم و خیلی چیزای دیگه ... فکرش بکن یه نفر از صبح تا شب بخواد تو تمام این کارا نظر بده . بار اول هیچی نگی بار دوم هیچی نگی . بار سوم بابا بار اولم نیست که همینو که گفتی مافیه که پدرم بیاد بگه سر منو بشکونین ولی دلم رو . من تو این خونه احترام ندارم:316:
نقل قول:
در مورد برادرت نمی دونم حالش بهتر نمیشه؟ نمی شه به بابات بگین که حداقل با برادرت ملایم باشه. برادرت کارش هنری بوده و احساساتیه؟
بهتر نمیشه. یعنی خودش هم هیچ کمکی نمی کنه که بهتر بشه. اصلا نمیشه در مورد برادرم حرف زد . از نظر همه بجز من البته منم گاهی این نظر رو دارم اون یه موجود اضافیه تو این دنیا:302:
رفتارهای برادرم اکثر اوقات چاره ای واسه آدم نمی گذاره :316::316:
نقل قول:
جراتمندانه رفتار کردنو توی کارگاهه نوشته بودن که در اصل فقط واسه ارامش خودمونه که حدود رو به شخص مقابلمون یاداوری کنیم. اما ممکنه نتیجه ی دلخواهمون نشه و ما مسوول احساسات طرف مقابلمون نیستیم. ما مسوول خودمون هستیم و در عین احترام هم به طرف مقابلمون تذکرات لازم رو می دیم.
من واقعا نمی تونم نسبت به اینکه پدرم اعلام میکنه ازم ناراضیه بی تفاوت باشم و بگم وظیفه من بوده جرات مندانه رفتار کنم.
من می خوام یه جوری رفتار کنم که کاملا صحیح باشه که اگه بازم پدرم ناراضی بود حداقل من عذاب وجدان نداشته باشم. در این راستا پیشنهاد بدین.