پس شما با همه این مشکل را دارین و نه با مادرتون و کلی ما رو سر کار گذاشتین. :302:
حالا باید برای رفع این مشکل به طور کلی و برای همه فکر کنیم یا فقط در مقابل مادرتون؟
نمایش نسخه قابل چاپ
پس شما با همه این مشکل را دارین و نه با مادرتون و کلی ما رو سر کار گذاشتین. :302:
حالا باید برای رفع این مشکل به طور کلی و برای همه فکر کنیم یا فقط در مقابل مادرتون؟
من با همه مشکل دارم و به هیچ عنوان نه نمی تونم بگم .:302: تقریبا خیلی از کارها زورکیه چون من یا نمی خوام انجام شه و یا دوست دارم جور دیگه ای انجام شه.
منتها مامانم چون خیلی زور می گه و ادم متوقعی هم هست که باید خواسته هاش به بهترین شکل انجام بشه بیشتر اذیت می شم.:302: مامانم از این موقعیت من سوءاستفاده می کنه. :324:
مثلا می گفت امسال عید بیا و دیوارهای ما رو کمک کن تمیز کنیم. من دیوارهای خونه خودم رو هم خودم تمیز نمی کنم اما چون نمی تونم بگم نه می رفتم و فقط چند روز خستگی و مریضیش واسه من می موند. اخرشم می گفت دیوارها وظیفه من که نبود وظیفه بابات بود اومدی کار اونو کردی :302: در ضمن مامانم وسواس هم داره و می گه این و اب بکش من اصلا قبول ندارم اون چیز نجس باشه اما مجبورم که این کار بکنم.:316:
به همین خاطر در مقابل مامانم بیشتر اذیت می شم و واسه همین فقط اونو مطرح کردم.
کمکم کنید بتونم بگم نه بالاخص در مقابل مامانم:316:
خب پس فعلا روی مامان کار میکنیم.:305:
خب برای اولین اقدام باید در مقابل این خواسته ی مامانت بیاستید. نباید به خونه اونهایی که خودتون نمی خواهید برید. نباید از این بترسید که او ناراحت میشه. اگه بشه هم خب مقصر اونه نه شما. یعنی شما برای این که اونو راضی نگه دارین باید خودت یه عمر ناراحت باشید. :302:
فرض کنیم مثلا نری خونشون و مادرت ناراحت بشه، چی میشه و چقدر گله می کنه؟ بعد برای این که بتونی از دلش درآری چی کار می کنی و چقدر باید هزینه کنی؟ وقتی ناراحت میشه از دستت چه طوری از دلش در میاری؟
میشه یه پیشبینی از رفتارش در صورت نرفتن به خونه ی اونها را بنویسی.:303:
اگه ناراحت بشه باید کلی زنگ بزنم منت کشی کنم التماس کنم تا شاد ببخشه و حتما باید جبران کنم و جایی که نرفتم و تنها برم و یا زنگ بزنم و عذر خواهی کنم.
مثلا امروز تلفن زد و گفت چرا قرار بود بری شمال و تکلیف خونه بابا رو روشن کنی نرفتی. من زودتر می خوام تکلیف خونه شما معلوم بشه تا واسه بابا نماز و روزه بدم بخونن. گفتم مامان جان منم همین و می خوام قرارم بود که پنجشنبه برم منتها به خاطر تعطیلی فردا جاده ها قیامت می شه باید بذارم واسه هفته بعد کلی عصبانی شد و با صدای بلند حرف زد و اخرشم من معذرت خواستم به جای اون.
در حالی که باید محکم روی حرف می ایستادم و می گفتم این هفته نمی تونم برم هفته دیگه می رم.:324:
اما نتونستم:302:
تازه امروز مادر شوهرم زنگ زد و کلی ناراحت که چرا به ندا ( خواهر شوهرم) زنگ نزدی و ازش خبری نمی گیری گفتم مامان خود ندا 1 ماهه به من یه زنگم نزده فکر کنم پدر من به رحمت خدا رفته و او باید یه حالی از من بپرسه نه من از او.
اما اون این و وظیفه من دونست و قطع کرد منم مثل خلا پاشودم زنگ دم و حال اعلا حضرت و پرسیدم:161:
تسوکه جان اوضاع وخیم تر از این حرفاس. فکر کنم باید از بقیه دوستان هم کمک خواست.:302:
ممنون:72:
سلام سیسیلی عزیز :72:
فوت پدرتون رو تسلیت می گویم و بقای عمر بازماندگان را آرزومندم :103:
من کوچکتر از اون هستم که نظر بدهم شما خودتون صاحب نظر هستید ولی جسارت می کنم . به نظر من شما به خاطر احترام به حرف مادرتون و اینکه با توجه به اخلاقشون بعد مشکلی باهاشون نداشته باشید و به خاطر احترام به بزرگواری و اعتبار پدرتون و اینکه این اواخر یه سری قطع رابطه پیش اومده بوده بهتره که بروید و همینطور هم با اکراه نروید بلکه از روی محبت و اینکه واقعا همه کدورتها و حرفها رو تمام کنید. اشکالی نداره این هم یه امتحان هست توی زندگیتون که به خاطر روح پدرتون که شاد می شوند بروید اما در حین این کار و یا بعد از اون هر جور که اخلاق مادرتون رو می دونید یا با حرف زدن و یا با عمل کمی ازشون فاصله بگیرید و همینطور حفط کنید چون به هرحال ایشون یه اخلاقی دارند که شما رو باز درگیر می کنند و دوباره گذشته به نوعی براتون تکرار می شه امیدوارم که بتونید بهترین تصمیم رو بگیرید و موفق باشید.:72:
خب شاید مادرتون بنده خدا نگران روح پدرتونه. به نظر من هم اگه بتونین این هفته برین بهتره و برای آمرزش مرده هر چه زودتر عمل کنیم، بهتره.:323:
اما اگه واقعا نمی تونین برین، خب قضیه فرق داره. اما من تا این جای کار را خوب می بینم. چون نتیجه معلومه: 1 بر 0. شما فعلا کمی بازنده هستین. اما نگران نباشید، این اول راهه و کم کم امتیاز گرفتن شما هم شروع میشه.:305:
در مورد خواهر شوهرتون چیزی نمی دونم و نظری نمیدم.
در مورد مادرتون، اگه واقعا نمی تونین برین، باید مقاومت می کردین و میگفتین که نمیرین. اما محترمانه. مثلا می گفتین: مادر جان الان جاده ها شلوغه و من نمی تونم برم. باید فلان کار را انجام بدم.
مامان: من نمی دونم باید بری.:324:
شما: ببین مامان، من هم به فکر بابا هستم، ولی نمی تونم این هفته برم، فلان کار را باید انجام بدم. یا شوهرم باید این هقته بره فلان جا، من باید به فلان کارم برسم.
مامان: من نمی دونم باید بری.:324:
شما: مامان من قول میدم، هفته ی دیگه برم. الان نمی رسم.
و من اگه بودم وقتی میدیدم داره عصبانی تر میشه، بحث را عوض می کردم. در مورد گذشته و بابا می گفتم و در کل یه جوری می پیچوندم.:104: در هر صورت شما نباید به خاطر تصمیم بقیه، خودتون را خیلی به سختی بیاندازین. مامان مهمه ولی خودمون مهم تریم. باز هم میگم، تا می توانی با نگه داشتن احترامش، حرف خودت را بزن.
در مورد بقیه ی نزدیکانت، بعدا بحث می کنیم.
امیدوارم فردا با یه نمره ی مثبت، گزارش بنویسی. نگران نباش، همین که میخوای تغییر کنی، گام اصلی را برداشته ای. حالا با بدست آمردن اولین نمره ی مثبت، کلی انگیزه کسب می کنی و ادامه ی راه برات آسون میشه.:305:
دوستان هم اگه نظری دارن می تون بیان بگن.
سلام:72::310:
یه عالمه خوشحالم. امروز مامانم زنگ زده بودبا قاطعیت همیشگی که عادت داشت خرابکاریهای خونه رو بندازه گردن ما شکستن یه ظرفی تو خوونشون و که خودشم تازه دیده بود انداخت گردن پسر من. چنان با قاطعیت می گه فلان چیز و تو خراب کردی که ادم باورش می کشه نکنه این کار و کرده و نفهمیده.:311:
خلاصه هی گفت و گفت و منم هی قسم و ایه و پیر و پیغمبر که حسین این کار و نکرده........... اخرش گفتم مادر من حسین بچس عقلش نمی رسه که بیاد خونتون دست به هیچی نزنه. دیدم حریفش نمی شم اخرش گفتم مامان حسین همینه بچس اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی:227::310:
بیچاره گفت نه من ناراحت کار حسین نیستم گفتم تو که بزرگی چرا پنهان کردی؟:316:
این اولیش اقای تسوکه خوب بود؟
اما خب بعدش که قطع کردم اینقدر عذاب وجدان داشتم که نکنه ناراحت شده باشه و دلش ازم بشکنه که نگو.:303:
لطفا در مورد قوم شوهرمم نظر بدید اخه درسته که هم من از اونا راضیم هم اونا از من اما این به قیمت کوتاه اومدنا و باج دادنای منه.:163:
مرسی بابت راهنماییاتون:323::72:
چند روز اينترنت نداشتم و جواب را دير دادم، ببخشين. اما:
آفرين:104:
خب اين شد يه امتياز + براي شما. بهتره اين را يادتون باشه و فراموش نكنين كه تونستين. :104:
اما در مورد اين كه به مادرتون گفتين: "اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی" من كمي خنده ام گرفت :311: ولي براي شروع بد نيست.
در مورد اين كه ميگي عذاب وجدان داشتي بعدش، اين بيخودي است و نبايد عذاب وجدان بگيري. اما مي تونستي :305: به مادرت مهربانانه تر بگي. البته چون كه داري هنوز ياد ميگيري كه چطور نه گفتن را ياد بگيري، خب اشكالي نداره. در ضمن نترس، كم كم خودت بيشتر "نه" ميگي و به مرور ياد ميگيري كه چطور اين "نه" را محترمانه تر بگي.
بنابراين شما بايد دو چيز را ياد بگيري:
1) نه گفتن.
2) محترمانه "نه" گفتن.
اول گام 1 را بردار و بعد 2 را هم به دنبالش تمرين كن.
شخصيت ايده آل اونيه كه بتونه 2 را انجام بده. گام 1 بدون 2، دلخوري و افتضاح به بار مياره.:305:
در مورد مادرتون هم دفعات بعد حتما بهتر مي توني "نه" بگي، چون تجربه هاي بيشتري كسب ميكني كه بهت كمك ميكنه. چون كه دفعه ي اول بود، تمام ذهن شما روي "نه" گفتن متمركز شده بود و به محترمانه گفتن اون توجه كمي داشتين، مقصر شما نبودين، ذهن شما نمي تونست دو كار جديد و مشكل را كه براي اولين بار ميديد، مديريت كند. اما دفعه ي بعد مطمئنم كه بهتر ميشه.
اما اگه حالا هم ناراحتي از اين برخورد خودت، مي توني باهاش تماس بگيري و مهربانانه با هاش حرف بزني و از علاقه ي خودت به او بگي. اما نبايد از او به خاطر اون قضيه معذرت خواهي كني. نبايد اصلا در مورد اون قضيه حرف بزني.
به خودت بگو: كار درستي كردم كه قبول نكردم كار شكستن ظرف ها كار بچه ي منه، من به اين خاطر به او زنگ نمي زنم. اما چون ميتوانستم محترمانه تر به او بگم، بهش زنگ ميزنم و يه جوري بهش ابراز محبت مي كنم تا از دلش در بيارم.
بنابراين در اين آزماشي، شما 1 را عالي رفتين و به 2 توجه كمي كردين. آزمايش بعد به 2 هم بيشتر توجه كنين.:305:
حالا راستي از كجا معلوم كه ظرف ها را بچه ي شما نشكسته، مطمئنيد كه او نشكسته؟
در مورد خانواده ي شوهرتون هم دونه دونه بگين با كي مي خواهيد بهتر رفتار كنين، يكي را انتخاب كنيد و روش كار مي كنيم. اما دونه دونه و كم كم. اما هنوز بهتره با مادرتون ادامه بديم. هنوز كار ما با مادرتون تمام نشده.:311:
مثلا به جاي جمله ي امري "اگه دوست داری ما بیایم خونتون باید قید ظرف و ظروفات و بزنی" بهتره ميگفتي، مامان، من اولا كه مطمئن نيستم كه حسين ظرف را شكسته، اما اگه هم شكسته، خب پيش مياد ديگه، من ممكنه حواسم پرت شه، اگه نمي خواهيد، ما ديگه خونتون نياي. يا هم يه ظرف مثل اون براتون بخرم.
وقتي مي خواهيد "نه" بگين، 10 ثانيه توي ذهنتون فكر كنين، و محترمانه ترين جمله اي كه به ذهنتون ميرسد را به زبان بيارين.:305:
تسوکه عزیز واقعا ممنون
از جمعه خونه مامانم بودم. فکر می کنم من زیادی ادم دلسوزی هستم وقتی زیادی گریه و زاری می کنه تو دلم ازش منتفر می شم یاد سختیهای بابام میفتم. در شرایط عادی به قدری دلم براش می سوزه به قدری دلم براش می سوزه که هیچ حد واندازه ای نداره تا این حد که هفته 2-3 روز می رم خونشون و این در حالیه که خانواده خودش که اینقدرم مامانم در زمان حیات بابام سنگ اینا رو به سینه می زد فقط تلفن می زنن و حالش و می پرسن.
دیشب شوهرم می گفت فکر نمی کنی یه ذره زیاده روی می کنی تو از جمعه اونجایی؟؟؟؟؟
نمی دونم زندگی و همسرم خیلی برام مهمه. از روزی که بر می گردم خونه همه فکر من رضا و حسینه. ابراز علاقه و احترام و نظافت خونه و احترام به پدر ومادرش و ... خلاصه هر کاری که فکرش و بکنید می کنم تا دوباره که می رم اونجا واسه اینا کم نذاشته باشم. اما خسته شدم:163:
تازگیا مامانم گیر داده خوونه ای که به تازگی خریده بود و هنوز به نام نخورده بود که بابام این طوری شد و نزدیک همین خونه ای که توش می شینه هست بریم اونجا بشینیم که هم هر دومون تند تند بتونیم به هم سر بزنیم هم من نزدیکش باشم واسه کمک بهش. نمیدونم چه کاری بهتره همین دوری و دوستی ( این جوریم هفته ای 2-3 روز اونجام)
یا برم اونجا و روزی یه بار به هم سر بزنیم اما شب خوابیدن و ... در کار نباشه اما همه کارش و ما باید انجام بدیم اون وقت.
دل سوزیای زیاد من اخر کارم دستم می ده. باور کنید به فکر همه هستم جز خودم مواظبم دل هیچ کس نشکنه از این وضع خستم دلم می خواد بزنم بر طبل بی عاری.
مثلا مادر شوهر و خواهر شوهرم چند شب اومدن خونه ما و برام لباس روشن خریدن که مثلا از عزا درم بیارن برای 4شنبه هم وقت ارایشگاه گرفتن که از هاچین واچینی درم بیارن تا قبل از محرم:311: نه می تونم به اینا نه بگم هم فکر می کنم دارم کار بدی می کنم به بابا بی احترامی می شه حتی فکر می کنم به مامانم بی احترامی می شه. کمککککککککککککککککککککککک ک.
فرشته مهربون مدیر همدردی اسمان ابی بی بی بالهای صداقت انی و .... پس شما ها کجایین خب این مشکل منم مشکله دیگه چرا به من جواب نمی دین؟ چقدر بدین شماها:302:
تسوکه عزیز ناراحت نشیا تو جوابات کامله می دونم شایذ واسه همین کس دیگه ای جواب نمی ده. :43:
در مورد جوابت بله حق با شماس می تونستم محترمانه تر بگم چون به عذاب وجدان بعدیش نمی ارزید. چشم سعی می کنم قبل از نه کمی فکر کنم. اگه من یاد بگیرم که به مامانم بگم نه خب به قوم شوهر هم می تونم نه بگم. خدا کنه یاد بگیرم. من همش نگرانم دل کسی و رنجونم مدام به کارها و حرفایی که روز قبل مثلا در فلان مهمانی گفتم فکر و می کنم و زیر وروش می کنم که حرف بدی نزده باشم و احیانا چیزی پیدا کنم زود به طرف زنگ می زنم و ازش معذرت خواهی می کنم و این باعث شده همه از من سوءاستفاده می کنن:302:
تسوکه جان مشکلات من هر روز بیشتر از دیروز خسته نشیا:43::72:
خب، پس قرار شد كه نه بگي و محترمانه.
اما در مورد اين كه 3 روز ميري خونه مادرت و همه ي كاراش را انجام ميدي و از شوهر و بچه ات دوري، خب غلطه ديگه. شوهرت هم چندان راضي نيست اما بيچاره نمي دونم چرا چيزي نميگه.
در مورد اين كه ميگه بياييد خونه ي نزديك من، در مورد اين هم بايد خودت تصميم بگيري و شوهرت. اگه نمي خواهيد، نريد. قرار نيست كه شما جور نامهربوني همه را بكشين. خوبه كه خوب باشيد، اما در حد تعادل ديگه. :305:
اگه از محبتي كه مي كنين لذتي نميبرين و از روي جبار اون را انجام ميدين، هيچ ارزشي نداره. نه براي شما و نه براي اون طرف. اگه توان شما در اين حد است كه فقط 100 تا به مادرتون محبت كنين و بعد از اون خسته ميشين، خب فقط 100 را با عشق نثارش كنين و بيشتر از اون خرجش نكنين كه هم خودتون اعصابتون خورد شه.
در ضمن اگه شما ظرفيتتون كلا 1000 تا ميتونه محبت كنه، سعي كنين قسمت بيشتري از اين 1000 تا را براي همسر و فرزندتان خرج كنين و سهم كمتري براي ديگران بگذاريد. مثلا 300 تا به شوهر و 200 تا به فرزند و 50 تا به مادر و 50 تا به خواهر و 30 تا به دايي و .... .
هر كي مهمتره، سهمش هم بيشتره.